سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه» بخش دیگری از خاطرات عبرت آموز حجت الاسلام والمسلمین قرائتی را ارائه می دهد.
* اگر خواستيد به من رأى بدهيد و اگر نخواستيد چه بهتر!
انتخابات مجلس خبرگان بود، يكى از نامزدها مرحوم آيت اللَّه خاتمى از استان يزد بود، وی در تلويزيون ظاهر شد و در نطق انتخاباتى خود گفت: من كه حوصله اى ندارم، گفته اند كانديد باش من هم شده ام، حالا اگر خواستيد به من رأى بدهيد و اگر نخواستيد چه بهتر. چنان گفت چه بهتر كه هنوز قيافه اش در خاطر من مانده است.
* آدمى كه غرور دارد به درد پيشنمازى نمى خورد!
يكى از روحانيون مى گفت: پشت سر مرحوم حاج شيخ عباس قمى (ره) در مسجد گوهرشاد نماز مى خواندم، نماز اوّل را كه خواند از مسجد بيرون رفت و هر چه نشستم نيامد. پس از مدتى از ايشان پرسيدم: آقا! چرا آن روز شما يك نماز را اقامه كرديد و رفتيد؟. جواب داد: در نماز اوّل چون جمعيّت زياد بود وقتى به ركوع رفتم يك نفر از عقب جمعيّت گفت: يااللَّه ... . چنان يااللَّه گفت كه من به ذهنم خطور كرد جمعيّت بسيارى پشت سرم ايستاده، ديدم غرور مرا گرفت. با خود گفتم: آدمى كه غرور دارد به درد پيشنمازى نمى خورد و پس از پايان نماز، مسجد را ترك كردم.
* برو بابا، كى به كيه!
يكى از شهرداران به طور ناشناس به مغازه بقالى مراجعه كرده و به او گفته بود: برادر! اين جوى آب متعلّق به همه مردم است، شما كه زباله ها را در جوى آب مى ريزى، جوى مسدود و اسباب زحمت مردم مى شود. مرد بقّال گفته بود: برو بابا، كى به كيه. شهردار دستور داد شبانه مغازه او را بسته و پلمپ كنند. فردا صبح بقّال به شهردارى مراجعه مى كند و مى گويد: من پروانه و جواز دارم، چرا مغازه مرا بسته ايد؟. شهردار در جواب اعتراض او مى گويد:
برو بابا، كى به كيه.
* من با همين درجه اى كه دارم مى توانم كار كنم!
اوّلين نظامى كه نماينده امام شد، تيمسار شهيد نامجو بود. او اعتقاد داشت كه حزب اللهى خسته نمى شود و تا يك هفته قبل از شهادتش در منزل اجاره اى زندگى مى كرد. هنگام أخذ درجه بالاتر گفته بود: من با همين درجه اى كه دارم مى توانم كار كنم و درجه را قبول نكرد.
* در شرائط كنونى تكليف من جهاد است!
تيمسار بابائى هنگام سفر حج، به اتّفاق همسرش تا پاى پلكان هواپيما آمد، امّا همسرش را فرستاد و خودش برگشت. همسرش گفت: شما هم واجب الحج هستى. گفت: حج واجب است، جهاد هم واجب است؛ امّا در شرائط كنونى تكليف من جهاد است؛ به جبهه برگشت و در روز عيد قربان به شهادت رسيد.
* سان دیدن به سبک شاه یا به سبک حضرت سليمان (ع)!
شخصى از روى انتقاد به من گفت: بعد از شاه، چشمم به شما روحانيون روشن؛ شاه از ارتش سان مى ديد شما هم سان مى بينيد، اين سيره اى شاهانه است. گفتم: نخير؛ اين سيره اى سليمانى است، چرا كه قرآن در آيه 17 سوره نمل مى فرمايد: «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ» لشكريان سليمان، از جنّ و انس و پرندگان، نزد او جمع شدند؛ آن قدر زياد بودند كه بايد توقّف مى كردند تا به هم ملحق شوند.
حضرت سليمان هر روز از لشگريانش سان مى ديد و حضور و غياب مى كرد.
* امام جماعت با این روش دانش آموزان را جذب مسجد کرد
هنگامى كه در مسجدى حضور جوانان را مى بينم خوشحال مى شوم و به دنبال دليل آن مى روم. گذرم به مسجدى پرجوان در شميران افتاد، وقتى پيگيرى كردم ديدم امام جماعت مسجد سالى چند بار عكس شاگردان ممتاز را تهيه و در تابلويى خارج از مسجد در معرض ديد عموم به نمايش مى گذارد. دانش آموزان جذب اين كار شده به مسجد مى آمدند.
قمی ها در زمان رضا شاه چگونه برای امام حسین (ع) روضه می گرفتند؟!
در زمان ستمشاهى رضاخان، روضه خوانى ممنوع بود. پدران ما از مجالس روضه خوانى مخفى و محرمانه خاطرات جالبى تعريف مى كردند. يكى از بزرگان مى گفت: در قم زيرزمين هاى خانه ها را به هم متّصل كرده بودند و مخفيانه در ساعتى خاص جمع مى شدند و روضه مى خواندند. روزى آيت اللَّه العظمی خوانسارى (ره) در راهرو يكى از زيرزمين ها آن قدر گريه كرد كه غش كرد و مى فرمود: چه قدر امام حسين عليه السلام مظلوم است كه ما نمى توانيم حتّى علنى برايش اشك بريزيم!.
* استدلال عوامانه برخی هیأتی ها به آیت الله العظمی بروجردی!!
مرحوم آيت اللَّه العظمى بروجردى به عزاداران هيأتى فرمود: بعضى از كارهاى شما هنگام عزادارى خلاف شرع است، انجام ندهيد. آنها گفتند: سالى 360 روز ما مقلّد شما هستيم، سالى چند روز هم شما مقلّد ما باش!.
* تواضع آیت الله العظمی بروجردی در مباحث علمی
در منزل آيت اللَّه العظمى بروجردى (ره) در جلسه اى علما جمع شده بودند. يكى از علماى تهران هم مهمان جلسه بود. موضوعى علمى مطرح شد؛ علماى قم و آيت اللَّه بروجردى يك نظر داشتند و اين عالم تهرانى نظرى مخالف آن ها داشت؛ جلسه تمام شد پس از چند روز مرجع بزرگوار متوجّه شد كه حق با آن عالم تهرانى است، لذا در نامه اى به او نوشت: حق با شما بوده است و با كمال بزرگوارى به اشتباه خود اقرار كرد.
* اوج تواضع یک مرجع تقلید!
جوانى از قاریان قرآن مصر مهمان جمهورى اسلامى ايران بود. وقتى به زيارت آيت اللَّه العظمى گلپايگانى (ره) در قم نائل شد، حضرت آيت اللَّه گلپايگانى به او فرمود: ممكن است من حمد و سوره ام را براى شما بخوانم تا ببينيد چطور است؟. اوج تواضع را ببينيد، عالم و مرجعى نود ساله، حمد و سوره اش را نزد جوانى كم سن و سال مى خواند.
* سادگىِ زندگى رهبر شما مرا متحوّل كرد!
آيت اللَّه العظمى بروجردى (ره) مريض شده بود. شاه براى تظاهر دستور داد پزشكى از خارج آوردند و به اتّفاق هيأتى از پزشكان ايرانى وارد منزل آقا شد. از قبل به او گفته بودند كه ايشان رهبر شيعيان است. پزشك غربى گفت: من محلّ سكونت پاپ را ديده ام امّا سادگى زندگى رهبر شما مرا متحوّل كرد.
* ممكن است نتوانم حق همین تعداد کتاب را ادا كنم!
به منزل استاد بزرگوارم آيت اللَّه ستوده (ره) رفته بودم. به وی گفتم: چرا اين قدر تعداد كتاب هاى شما كم است شايد از پنجاه جلد كمتر بود. جواب داد: به آقا ضياء عراقى گفتند: كتاب هاى شما همين چند تاست؟. گفت: بله، از همين چند تا هم شرمنده هستم. چون ممكن است نتوانم حقشان را ادا كنم.
* من بيدارى را فداى خواب نمى كنم!
عالم بزرگوار شيعه مرحوم محقّق در خواب ديد كه كسى به او مى گويد: فردا صبح، به اوّلين كسى كه وارد مسجد مى شود احترام كن. از خواب برخاسته هنگام صبح به مسجد رفت، ديد سگى وارد شد. آقا، سگ را از مسجد بيرون راند. شب بعد مجدداً در خواب به او گفتند: مگر به تو نگفتيم اوّلين موجودى كه وارد مسجد مى شود احترام كن؟. روز دوّم كه وارد مسجد شد باز سگى آمد او هم سگ را از مسجد راند. تا چند روز اين واقعه تكرار شد و محقّق به وظيفه اش عمل مى كرد و مى فرمود: من بيدارى را فداى خواب نمى كنم، از نظر فقهى سگ نجس است و نبايد گذاشت وارد مسجد شود. پس از آن به او خطاب شد: حقّا كه تو محقّقى.
* جسم و جانت، خسته گشته برو بخواب!
يكى از دوستان روحانى مى گفت: با اتوبوس در حال مسافرت بودم، افكار گوناگون به من هجوم آورده بود؛ با حالتى خاص اين شعر را زمزمه كردم:
الهى جسم و جانم خسته گشته دَرِ رحمت به رويم بسته گشته
فرد به ظاهر بى سوادى كه در كنارم نشسته بود رو كرد به من و گفت: جسم و جانت خسته گشته برو بخواب؛ ضمناً درِ رحمت خدا هم بر كسى بسته نگشته. از حرف خود خجالت كشيدم.
* کاندیداها این گونه خدمتگزار مردم باشند!
در يكى از شهرها در ايام انتخابات خربزه فروشى با بلندگوى خود براى يكى از نامزدهاى مجلس تبليغ مى كرد. گفتند: تو برو خربزه ات را بفروش، چه كار به اين كارها داری. گفت: اگر من ماشينم را هم بفروشم بايد او به مجلس برود! گفتند: مگر از اقوام شماست و يا وعده اى به شما داده است؟. گفت: هيچكدام؛ فرزندم به جبهه رفت و مجروح شد و الآن در خانه بسترى است و اين نامزد مجلس، معلّمى است كه هفته اى دو روز به عيادت فرزندم مى آيد و درس هاى عقب افتاده اش را جبران مى كند و اين بيانگر آن است كه او در خدمت نيازمندان و خدمتگزار مردم است.
* شرط گرفتن سهم امام (ع)، دوست داشتن نيست، بلكه شرطش نياز است!
به يكى از مراجع تقليد گفتند: فلان طلبه كه از شما شهريه مى گيرد، شما را دوست ندارد! گفت: مى دانم ولى باز به او شهريه مى دهم، چون از شرائط گرفتن سهم امام (ع)، دوست داشتن نيست، بلكه شرطش نياز است.
* شیوۀ آدم سازی آیت الله العظمی بروجردی این گونه بود!
يكى از تجّار تهران فرزند منحرفی داشت. چون سنّى از او گذشته بود به قم آمد و خدمت آيت اللَّه العظمى بروجردى (ره) رسيد و گفت: پسرى منحرف دارم و نمى خواهم دارايى و اموالم به دست آدم فاسدى مثل او بيفتد و تمام اموالش را به آقا داد و پس از مدتى از دنيا رفت. فرزند او به قم آمد و خدمت آيت اللَّه بروجردى (ره) رسيد و گفت: پدرم اموالش را به شما سپرده تا به دست من نرسد؛ درست است كه من گذشتۀ بدى داشته ام، ولى اگر پول ها را به من بدهيد من رفتارم را عوض مى كنم. آقا دستور دادند پول ها را به او بدهند. بعضى از اطرافيان از اين كار ناراحت شدند. آقا فرمود: شما مى گوئيد من با اين پول ها حوزه علميه بسازم، طلبه تربيت كنم و در بين طلبه ها بعضى مبلّغ و اثرگذار شوند و به تبليغ بروند و براى مردم سخنرانى كنند تا بعضى عوض شوند؛ خوب! اين آقا از همين الآن مى گويد من مى خواهم عوض شوم.