به گزارش سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه» حضرت آیت الله سبحانی درنوشتاری با موضوع آزادى و مرزهاى آن گفته اند:واژه ى آزادى از زيباترين واژه هايى است كه گوش بشر آن را شنيده و با آن انس گرفته است. تو گويى آزادى نشانه ى جَستن از قفس، و رهيدن از زندان ،و گسستن قيد و بند بردگى است. در اين صورت، كدام انسان آزاده اى است كه به چنين شيوه اى از زندگى عشق نورزد، و قلبش براى آن نتپد، و دلداده ى آن نباشد، و چه بسا جان خود را در راه آن نبازد؟
در طول تاريخ ، پديده ى آزادى، موقعيّت و منزلت خود را در قلوب انسان ها، حفظ كرده، و مى توان گفت: عمرى، به بلنداى عمر انسان دارد، و شايد در جهان، فردى پيدا نشود كه آن را نكوهش كند، و يا بر ضدّ آن تبليغ كند، حتّى مستبدترين انسان ها براى تحكيم حكومت هاى استبدادى خود، از همين واژه بهره مى گيرند، و با مغالطه ها و خطابه هاى رنگين، هر نوع محدوديتى را مايه ى تأمين آزادى قلمداد مى كنند، و لذا در طول تاريخ، از اين واژه بيش از هر واژه ى ديگرى بر ضدّ آن استفاده شده است.
اين نوع سوء استفاده از آزادى، حاكى از آن است كه نوعى ابهام بر واقعيت آن سايه افكنده تا آنجا كه ضدّ آزادى، عين آن قلمداد مى شود. از اين جهت، بايد به تبيين معنى لغوى، سپس به معنى اصطلاحى آن پرداخت.
*آزادى در لغت
«آزاد» در زبان فارسى، غالباً در مقابل «بنده» به كار مى رود، در لغتنامه ى دهخدا آمده است: آزاد: آن كه بنده نباشد، حرّ، ضد بنده، مسعود سعد مى گويد:بزرگ جشن است امروز مُلْك را مَلِكا *** كـه شادمـان اسـت ايـن بنـده و آزاد
شاعر ديگرى مى گويد:ز بـس جــود او خـلق را بنـده كـرد *** به جز سرو و سوسن، كس آزاد نيست
بايد گفت: معنى لغوى آزاد گسترده تر از آن است كه در بيان فوق آمده است، و آزاد در مقابل بنده، يكى از مصاديق آن معناى گسترده است، و لذا افرادى را كه به نظام ، و قيود و آداب سپاهيان و ساير ارباب مناصب مقيّد نباشند، آزاد مى نامند.
از اين بيان مى توان نتيجه گرفت كه «آزاد» به معنى رها از قيد و «آزادى»، رهايى از هر نوع يا برخى التزام ها و قيود است.
آنچه مهم است، تبيين معنى اصطلاحى واژه ى آزادى، در مكاتب مختلف سياسى است. پيش از آن كه به برخى از تعريف ها بپردازيم، دو نكته را يادآور مى شويم:
* آزادى در روزهاى نخست، در مقابل بردگى به كار مى رفت، يعنى قدرت هاى بشرى، انسان هاى ضعيف و ناتوان را از خانه و كاشانه ى خود به اسارت گرفته و بنده ى خود مى ساختند، و از آنان به مقدار توان كار كشيده و به مقدار نياز ابتدايى، خوراك و پوشاك آنها را تأمين مى كردند.
در يونان باستان، واژه ى آزادى، بر همين محور دور مى زد، بردگى ضدّ آزادى، و آزادى نقطه ى مقابل آن بود، ولى بر اثر مرور زمان ، واژه ى آزادى، مفهوم وسيع ترى براى خود پيدا كرد تا آنجا كه در مكاتب غربى امروز، مسأله ى آزادى عقيده، آزادى بيان، آزادى سرنوشت، و غيره مطرح شده، و مكتبى را پديد آورده است.
واژه ى آزادى از مفاهيم اضافى است
* واژه ى آزادى از مفاهيم اضافى است و در واقعيت آن نوعى نسبت نهفته است.
درست مانند مفهوم«فوق» و «تحت» است كه در واقعيت آن نوعى نسبت به ديگرى وجود دارد، مثلاً طبقه ى دوم در يك ساختمان چند طبقه، نسبت به طبقه ى زيرين، فوق و نسبت به طبقه ى بالاتر، تحت ناميده مى شود، و لذا در فلسفه اسلامى، اين نوع مفاهيم را مفاهيم نسبى(ذات الاضافه) مى نامند كه در واقعيتِ آن، نوعى نسبت به غير نهفته است.
در واقعيت آزادى نيز عين اين اضافه و نسبت، نهفته است، زيرا جوينده ى آزادى، از چيزى گريزان است و به چيز ديگرى پناه مى برد. مثلاً فرض كنيد انسانى را براى پرداخت جريمه هاى بى جهت مجبور مى كنند، او پيوسته جوياى فرار از اين زندگى پرفشار،به سوى زندگى دور از الزام واختناق مى باشد، و در اصطلاح به بخش نخست (آزادى از چيزى) آزادى سلبى و به بخش دوم (انتقال به چيزى) آزادى ايجابى مى نامند.
بنابراين، در هر آزادى بايد دو طرف ملاحظه شود، مثلاً اگر انسانى از چيزى بگريزد، ولى نداند كه دنبال چه چيزى است، در اينجا حقيقت آزادى جزء سلبى را دارا است ولى فاقد جنبه ى ايجابى است. همچنين هرگاه به دنبال حالت جديد دوم باشد، بدون اين كه در آن نسبت به حالت نخست نفرتى داشته باشد،در اين مورد واقعيتِ آزادى، فاقد جزء سلبى است.
*ملاك گزينش چيست؟
انسان آزادى خواه، از آنجا كه حالت موجود را با خواسته ى خود همسو نمى بيند، پيوسته مى خواهد، اين حالت را از دست بدهد و حالت ديگرى را كه با خواست او همسو است به دست آورد، بنابراين، آزاديخواه، در تمام مراحل، ولو با يك سلسله انديشه هاى غير صحيح،وضع موجود را به صلاح خويش ندانسته و پيوسته از آن مى گريزد تا حالت ديگرى ـ كه آن را به سود خود و يا ملت خويش مى انگارد ـ به دست آورد.
چيزى كه در اينجا مهم است، سخن درباره ى عامل تعيين كننده ى صلاحيت است و اين كه به چه ميزان، حالت نخست، با واقعيت او همسو نبوده و حالت دوم با او همسوست؟
اين نقطه در بحث هاى مربوط به آزادى بسيار مهم و اساسى است و تا اين عامل از نظر خرد مشخّص نگردد، آزادى مفهوم عقلانى پيدا نكرده و يك نوع آزادى جنگلى تلقّى مى شود.
در اينجا عواملى را مى توان تعيين كننده ى اين حالت دانست كه از آنها به ملاك هاى گزينش تعبير مى كنيم:
*ملاك نخست: گرايش هاى درونى
ممكن است معيار و علت گريز از حالت نخست به حالت دوم، گرايش هاى درونى معرّفى گردد، و اين كه هر انسانى خواهان آزادى از هر قيد و بندى است كه براى او در مقام بهره گيرى از غرايز ايجاد محدوديت مى كند.
شكى نيست كه سركوب كردن تمايلات، مساوى با نابودى انسان است، و اگر تمايلات درونى، با حيات و زندگى انسان، ارتباط مستقيم نداشت، دست آفرينش، در نهاد او اين تمايلات را پديد نمى آورد، ولى در عين حال نمى توان ارضاى غرايز را بدون قيد و شرط محور آزادى معرّفى كرد. مثلاً آزادى بى چون و چرا در ارضاى تمايلات، به قيمت نابودى اخلاق و سنن اجتماعى تمام مى شود، زيرا تمايلات انسان در گردآورى ثروت و مال وتحكيم موقعيت و قدرت، حد و مرزى را نمى شناسد، اگر بنا باشد محور آزادى رفع موانع از اشباع اين نوع از غرايز باشد، نتيجه ى آن جز جنگ و نزاع و نابودى بشر و از بين رفتن ارزش هاى اخلاقى، چيز ديگرى نخواهد بود و لذا محور بودن تمايلات درونى را در آن حدّ مى پذيريم كه اوّلاً بر سعادت انسان، و ثانياً بر سعادت جامعه لطمه اى وارد نكند.
*آزادى در مصرف موادّ مخدّر
آزادى در مصرف موادّ مخدّر، يك نوع تمايل درونى است كه در جوان پديد مى آيد و لذت هاى آنى را غايت زندگى مى انديشد، ولى چون چنين آزادى مايه ى تباهى شخصيّت و انسانيت اوست نمى تواند ملاك جنبه ى ايجابى آزادى باشد.
گروهى از فزونى مال و ثروت، و پايمال كردن حقوق ديگران، بيش از هر چيزى لذت مى برند ولى نمى توان چنين گرايشى را تعيين كننده ى آزادى دانست.بنابراين، در اشباع غرايز بايد به تعديل آن پرداخت.
* دو شرط تعديل اشباع غرايز
1. به سعادت او لطمه اى وارد نكند.
2. موجب تضييع حقوق ديگران نشود.
*ملاك دوم گزینش: آداب و رسوم
ملاك ديگر در تعيين گريز از نقطه اى به نقطه ى ديگر، حفظ آداب و رسوم و به اصطلاح فرهنگ ملت هاست،و مبارزه با هر نوع عاملى كه در صدد محو فرهنگ ملت است.
در اينجا از تذكّر نكته اى ناگزيريم و آن اين كه: آداب و رسوم ملّت ها نشانه ى اصالت و ديرپايى آنان در محيط زندگى و ميراث نياكان آنها است، طبعاً چنين رسومى، محترم خواهد بود. پيامبران آسمانى با فرهنگ و رسوم ملّت ها مخالفتى نداشتند، حتّى پيامبر گرامى اسلام پس از فتح مكه، آداب و رسومى كه در اداره ى كعبه بود، حفظ كرد، مثلاً مقام كليددارى كعبه را كه قبيله ى خاصّى برعهده داشت، تغيير نداد، ولى آنچه كه مهم است اين كه آداب و رسوم بايد در همان چهارچوب ملاك پيشين باشد:
الف) فرهنگ هر ملّتى محترم است، تا آنجا كه به سعادت او لطمه اى وارد نكند.
ب) فرهنگ و ملّتى احترام دارد، تا جايى كه مايه ى تضييع حقوق ملت هاى ديگر نباشد.
فرض كنيد فرهنگ ملتى، سنگ پرستى و گاو پرستى است، و آن را نشانه ى اصالت و آثار نياكان خود مى داند، در حالى كه از نظر خرد بر ضدّ سعادت فرد و اجتماع است، آيا مى توان چنين ملاكى را تحسين كرد و گفت كه رهيدن از يكتاپرستى و وارد شدن به سنگ پرستى و گاو پرستى، نوعى آزادى است؟
شگفت اينجاست كه منطق بت پرستان عصر رسول خدا (ص)در اصرار بر حفظ فرهنگ، و سرسختى در مقابل تبليغ پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، همين بود كه مى گفتند:(إِنّا وَجَدْنا آبائَنا على أُمّة وإنّا على آثارِهِمْ مُهْتَدون).([1])
«ما نياكان خود را بر آيينى يافتيم و ما نيز به پيروى آنان هدايت يافته ايم».
قرآن در نقد اين نظريه يادآور مى شود:(أَوَ لَوْ كانَ آباؤهُمْ لا يَعْقِلُون شَيئاً وَلا يَهْتَدُون).([2])
«آيا اگر پدرانشان چيزى را درك نمى كردند و راه درست را نمى ى افتند باز شايسته است به دنبال آنها بروند؟».
*ملاك سوم گزینش : داورى هاى خرد
عامل سوم، بر خلاف دو عامل پيشين، هم عامل علت گريز از چيزى، و هم محدود كننده ى آزادى است.
چه بسا خرد انسان، او را به گريز از چيزى دعوت كند، ولى از سوى ديگر، آزادى او را با يك رشته قوانين محدود مى سازد.
دو عامل نخست، فقط عامل گريز بودند نه تعيين كننده ى حدود آزادى، ولى در اين مورد، در حالى كه خرد، علت گريز انسان از حالتى به حالت ديگر است ولى، گريز او را با يك رشته بايدها محدود مى سازد.بلكه بيش ترين نقش خرد، ايجاد محدوديت ها است، و هر فرد آزادى خواه بايد بر داورى خرد را در زمينه محدويت ها بپذيرد.
اصولاً بايد ديد آزادى وسيله است يا هدف; هرگز نمى توان گفت آزادى هدف است، زيرا آزادى مطلق با نابودى انسان همسوست و آفرينش انسان با يك رشته ى محدوديت ها عجين مى باشد. انسان نمى تواند هر چيزى را بخورد و هر چيزى را بنوشد و به هر شيوه اى خواست راه برود، وجست و خيز كند; زيرا آفرينش، وجود او را برنامه ريزى كرده، و براى آن حدّ و حدودى قايل شده است.
* آزادى وسيله است نه هدف
از اين رو، آزادى وسيله ى كمال است; زيرا انسان در صورت آزاد بودن مى تواند استعدادهاى نهان را آشكار سازد و كمال بالقوه را به فعليت برساند و اين همان است كه گفته شد: آزادى وسيله است نه هدف. در اين صورت مانعى نخواهد داشت كه عقل و خرد ـ كه چراغى فرا راه انسان است ـ آزادى مضر را از آزادى مفيد باز شناسد و از اوّلى بپرهيزد و به دومى رو آورد.
و به ديگر سخن: انسان عاقل، انسانى است كه زندگى اجتماعى را بر زندگى فردى برترى بخشد و انسان منزوى كه مى خواهد در بيغوله ها و شكاف كوه ها زندگى كند مسلّماً از خرد كامل انسانى برخوردار نيست. از طرفى ديگر، در زندگى اجتماعى حرص و آزادى، فزون طلبى ها، مال اندوزى ها بايد تحت سيطره قرار گيرد، تا بتواند زندگى را ممكن سازد.
اساس زندگى اجتماعى، احترام به حقوق يكديگر و عدم تجاوز به حريم ديگران است در غير اين صورت رشته ى زندگى از هم گسسته و عرصه ى زندگى به صورت يك جنگل در مى آيد.
از اين بيان نتيجه مى گيريم كه عقل و خرد با بررسى هاى دقيق با مشاوره ها و مذاكره ها مى تواند مسير آزادى و حدّ و حدود آن را مشخصّ كند تا آزادى به صورت يك پديده ى دلپذير در آيد.
*محدود بودن ديدگاه خرد
اصولاً كسانى كه توانايى خرد را بر درك زيبايى و زشتى رفتارها انكار مى كنند با فطرت و يافته هاى درونى خود به مقابله برخاسته اند، و آنچه در زبان مى گويند غير آن است كه در دل آنهاست،ولى با وجود اين، بايد اعتراف نمود كه آگاهى خرد از مصالح و مفاسد كاملاً محدود بوده و در مواردى از درك واقعيات باز مى ماند، در اينجا همان مسأله ى لزوم بعثت انبيا پيش مى آيد كه در عين احترام به خرد، آن را براى تكامل انسان كافى ندانسته و حتماً بر راهنماى ديگرى به نام «شرع» كه از نقطه ى مرتفع تر به زندگى بشر مى نگرد، تأكيد مى كند.
ما با تمام احترامى كه براى عقل و خرد مى گذاريم ولى توانايى آن را در همه ى مراحل زندگى، كافى نمى دانيم; زيرا شعاع درك عقل، آن چنان گسترده نيست كه همه اقيانوس زندگى را روشن سازد بلكه مى تواند بخشى از آن را روشن كند، زيرا تمايلات سركشى بر وجود انسان حكومت مى كند كه عقل و خرد را كم فروغ مى سازد و جلو داورى آن را مى گيرد.
امروز مناديان آزادى، بدترين محدوديت و اسارت را بر جهان سوم روا مى دارند و آن را خردورزى مى شمارند.
در تاريخ، صدها گواه بر اين توجيهات غير صحيح است كه يكى را به عنوان نمونه يادآور مى شويم. در سال 1944ميلادى، ترومن ـ رئيس جمهور(وقت) آمريكا ـ فرمان بمباران دو شهر ژاپن را صادر كرد و در ظرف چند لحظه اين دو شهر آن چنان در آتش سوخت كه به يك معنى از جغرافياى كشور ژاپن حذف شد و 150هزار انسان بى گناه نابود شدند.
آنگاه كه وى از طرف جامعه ملل مورد بازخواست قرار گرفت، عمل خود را چنين توجيه كرد:
«براى كوتاه كردن جنگ و كم كردن كشتار راهى جز اين نبود و در غير اين صورت جنگ طولانى مى شد و افراد زيادترى كشته مى شدند» او با چنين توجيه و استدلالى وجدان خود را آرام ساخت و گروهى را فريب داد در حالى كه همگى مى دانيم منطق رئيس جمهور يك منطق پوشالى است، اصولاً چرا جنگ را شروع كرديد كه در كم كردن آن به چنين جنايتى مبادرت بورزيد وچه دليلى براى ادامه ى جنگ داشتيد؟
*ملاك چهارم گزینش :وحى الهى
چهارمين ملاكى كه مى تواند تعيين كننده ى حدود آزادى باشد وحى الهى است كه از طريق پيامبران به ما مى رسد. وحى الهى از جانب آفريدگار انسان است كه مصنوع خود را بهتر از ديگران مى شناسد و از نيازهاى واقعى و نيازهاى كاذب او كاملاً آگاه مى باشد.
خالق انسان در رتبه ى انسان نيست كه رقيب و مخالف او باشد، بلكه در ساحت برترى قرار دارد كه به انسان از ديدگاه يك معلّم دلسوز و مهربان مى نگرد. طبعاً نبايد دستورهاى او را مخالف آزادى دانست بلكه بايد آن را به عنوان تعديل غرايز سركش تلقّى كرد.
اين كه گاهى گفته مى شود: انسان ميان دو اصل(« آزادى» و«تكاليف» دينى) مخالف درگير است كه اگر اوّلى را بگيرد بايد دومى را رها كند واگر دومى را برگزيند، آزادى را از دست داده است. اين نوع نگرش به تعاليم مذهبى نگرشى واقع بينانه نيست. تعاليم دينى، ساخته و پرداخته ى انسان رقيب نيست كه به حريم آزادى او تجاوز كند، بلكه اين تعاليم از جهانى برتر همراه با رحمت و مهربانى فرود آمده است. در اين صورت، نبايد معادله ى رقابتى ميان اين دو برقرار كرد، بلكه بايد هر دو را گرفت. اينجا اگر بخواهيم از مثلى بهره بگيريم، بايد بگوييم: تعاليم دينى از قبيل تربيت پدر و مادر است كه كودك را از آزادى مطلق باز مى دارد. در چنين شرايط به فكر كسى نمى رسد كه يا بايد كودك آزاد باشد يا فرمان پدر و مادر اجرا گردد. بلكه همگان به خاطر آگاهى از نياز كودك به تربيت و گستره ى آگاهى پدر و مادر يك نظر بيش نمى دهند و آن اين كه آزادى كودك بايد در محدوده امر و نهى پدر و مادر صورت باشد.
در اينجا حديثى كه از رسول گرامى (صلى الله عليه وآله وسلم)درباره ى پيامبران وارد شده است و با گفتار ما تناسب بيشترى دارد نقل مى كنيم و آن اين كه:
«ولا بعثَ اللّهُ نبيّاً ولا رسُولاً حتّى يَسْتَكْمِلَ الْعَقْلَ وَيكونَ عَقْلُهُ أفْضَلَ مِنْ عُقولِ أُمّته».([3])
«خداوند هيچ پيامبر و رسولى را برنيانگيخت جز اين كه خردها را تكميل كند، از اين نظر بايد خرد پيامبر بالاتر از خردهاى امت او باشد».
اصولاً بايد هر نوع آزادى طلبى با توجّه به واقعيت هاى وجود انسان باشد، و هر نوع بى توجهى به آن واقعيت، كج انديشى است كه به نتيجه نمى رسد، واقعيت آفرينش انسان بندگى و وابستگى او به جهان بالاست، و اين واقعيت جزو آفرينش اوست و هر كارى انجام دهد بندگى خود را نمى تواند نسبت به خالق خود منكر شود، چنانچه قرآن نيز اين انديشه را چنين بيان مى كند:
(إِنْ كُلُّ مَنْ فِى السَّمواتِ وَالأَرْضِ إِلاّ آتِى الرَّحْمنِ عَبْداً).([4])
«آنچه در آسمان ها و زمين است بنده ى رحمن (خدا) مى باشد».
در اين صورت، هر نوع طلب آزادى و رهايى از قيد كه در نقطه مقابل بندگى انسان باشد يك نوع تخلّف از واقعيت به شمار مى رود.
گذشته از اين، هرگاه نظرى بر قوانين اسلام بيفكنيم، درست است كه در وهله ى نخست، آزادى انسان را محدود مى سازد، ولى آن گاه كه در آثار سازنده ى اين قوانين فكر كنيم، خواهيم ديد كه همه ى اين قوانين مايه ى پيدايش زندگى اجتماعى سالم است كه در آن همه افراد به سان اعضاى يك خانواده در كنار هم زندگى مى كنند .شما دستورات اسلام را در مورد خوردنى ها و نوشيدنى ها در نظر بگيريد، از آنچه كه نهى كرده دانش امروز ضرر آن را اثبات نموده و آنچه را كه مجاز شمرده مفيد بودن و لااقل بى ضرر بودن آن از نظر علمى روشن گشته است.
درست است «روزه» محدوديت خاصى در زندگى انسان پديد مى آورد ولى همين محدوديت سرچشمه ى يك رشته آثار سازنده اى است كه در زندگى فردى و اجتماعى انسان نمايان مى گردد.
ما در اين جا در مقام بيان ويژگى هاى تعاليم فردى و اجتماعى اسلام نيستم، زيرا سخن در باب آنها به درازا مى كشد، فقط اين نكته را يادآور مى شويم كه نبايد محدوديت هاى دينى را بر خلاف آزادى شمرد يا دين را رقيب آزادى خواند، بلكه بايد تعاليم آن را تعاليم ولىِّ مهربانى انديشيد كه به آزادى كودك و نوجوان بهبودى خاصّى مى بخشد.
*چرا غربیها دین را رقیب آزادی می دانند
اگر در ميان برخى از غربيان تعاليم دينى كم رنگ شده و احياناً دين را رقيب آزادى مى انديشند به خاطر اين است كه از رابطه ى واقعى بشر با خالق، آگاهى صحيح نداشته و لذا در فكر دين زدايى از جامعه خود هستند و دين را رقيب بشر و دشمن آزادى معرّفى مى كنند، اين سخن بسان اين است كه يك كودك ناآگاه از راهنمايى هاى تربيتى والدين خود، ناراحت شده و احياناً گريه مى كند و خود و مادر را آزار مى دهد، چه كند، از رابطه ى واقعى خود با مادر ناآگاه است. امروز افرادى كه سكولاريسم، پلوراليسم و ليبراليسم و امثال اينها را بر زندگى دينى ترجيح مى دهند و جامعه را به سوى اين مكتب ها سوق مى دهند دچار دو اشتباه مى باشند:
1. واقعيت انسان را با خدا ناديده انگاشته و احياناً درك نمى كنند.
2. زندگى به ظاهر زيبايى به دست مى آورند امّا در درون آن، صدها تضاد و بدبختى دامنگير آنها مى شود و گسترش جنايت ها و انحلال خانواده ها و ذوب شدن عواطف و امثال آن، نتيجه ى چنين تفكر مادى گرايانه است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . زخرف/22.
[2] . بقره/170.
[3] . اصول كافى13، باب عقل، حديث شماره 11.
[4] . مريم/93.
پایگاه اطلاع رسانی آیت الله العظمی سبحانی