خبرگزاری «حوزه»، در گفتگو با روحانی هنرمند و متعهد جناب حجت الاسلام والمسلمین جواد محدثی خاطرات مبارزات وی را مرور می کند.
چه زمانی وارد جریان مبارزات علیه رژیم شاه شدید؟ چه شد که در این مسیر قرار گرفتید؟
پیش از انقلاب در جو خفقانی که وجود داشت، طلبه جوانی بودیم که در پی انقلاب حضرت امام سعی مان بر این بود تا جامعه و جوانان را با انقلاب و اهدافش آشنا کنیم. این کار را به شکل های مخلتف از جمله تشکیل جلسه ها و کلاس های پنهانی با بعضی اقشار و گروه ها و نیز سخنرانی انجام می دادیم. شاید فعالیت های پنهان و نیمه پنهان را کسی مطلع نمی شد، اما منبر رفتن برای یک طلبه، یک فعالیت علنی بود. من در شهرهای مختلف منبر می رفتم و اگر هم زمانی دستگیر شدم به علت بازتاب همین سخنرانی ها بود.
اگر نوع فعالیت اجتماعی و سیاسی با نوجوان و جوانان را هم بتوانیم جزو فعالیت های سیاسی آن مقطع به حساب بیاوریم، حدودا از سال 1350 به بعد به شکل های مختلف در این عرصه فعال بودم و از طریق توزیع کتاب یا برگزاری جلسات با جوانان برنامه داشتم.
بسیاری از مردم شما را با شعرهایتان می شناسند. در دوران مبارزه با رژیم شاه از این توانمندی هم استفاده می کردید؟
سابقه شعری من به سال 48-49 بر می گردد ولی در سالهای 1350 به بعد به تناسب موضوعات اجتماعی - سیاسی کشور و جهان اسلام شعر می گفتم. آن زمان بیشتر از قالب شعر نو استفاده می کردم؛ مثلا درباره تبعیض نژادی در «رودزیا» یا مبارزات مسلمانان فیلیپین و حتی مردم فلسطین شعر می گفتم. گاهی اوقات، جوانان این شعرها را در مجالسی که بر پا می شد به صورت دکلمه اجرا می کردند و الآن هم بعد از چهل سال که از آن ماجراها می گذرد، بعضی افراد که مرا می بینند، می گویند پیش از انقلاب، شعر تو را در فلان مسجد می خواندیم.
جای خاصی را برای سخنرانی انتخاب می کردید یا تفاوتی برایتان نداشت؟
در ایام محرم و ماه رمضان هر جا من را برای تبلیغ دعوت می کردند، می رفتم. اصل کار ما همان تبلیغ بود البته با چاشنی سیاسی، گاهی اوقات ساواک ما را احضار می کرد و درباره بعضی صحبت هایمان اعتراض می کرد و تعهد می گرفت که دیگر این حرفها را نزنم.
شما یکی از طلاب مدرسه حقانی بودید و این سعادت را داشتید که با بزرگانی همچون شهید آیت الله بهشتی همراه باشید. آن زمان چند سال داشتید؟ آنها چقدر تاثیر داستند در این که شما چهره مبارز و انقلابی بشوید؟
مدرسه حقانی در آن زمان برچسب انقلابی داشت و در بین مدارس حوزه علمیه قم معروف بود به اینکه طلاب و استادان آن انقلابی و هستند. ساواک هم حساسیت زیادی روی این مدرسه داشت و به دفعات می آمد مدرسه و حجره ها را تفتیش می کرد و طلاب را می برد. چندین بار نیمه شب وارد مدرسه شدند و حجره ما را هم بازرسی کردند، گاهی با توپ و تشر و گاهی با مسخره کردن کار خود را انجام می دادند. یادم هست، یکی از ساواکی ها وارد حجره من شد، عمامه مرا که در تاقچه بود بر سر گذاشت {و مسخره کرد}. همین اوضاع ما را در فضای فکری و مبارزاتی امام خمینی قرار می داد.
استادان شما چه کسانی بودند؟
حضرات آیات آقایان جنتی، بهشتی، خزعلی، امینی، گرامی، مومن، انصاری شیرازی و...
چه شد که به زندان رفتید؟
دو نوبت دستگیر شدم. در یک نوبت، خودم کاری نکرده بودم، اما با جمعی از دوستان طلبه تعطیلات تابستان به اردبیل رفته بودیم و در جمع ما، بعضی تحت تعقیب بودند. آنجا ساواک همه ی ما را دستگیر کرد، چند روز در ساواک بودیم و بعد به زندان کمیته مشترک تهران منتقل شدیم آن هم با شرایط سختی که داشت. دو هفته در سلول بودیم تا اینکه افراد اصلی را نگه داشتند و بقیه را آزاد کردند.
بار دوم در سال 1356 به خاطر سخنرانی خودم دستگیر شدم، بعد از جریانات 19 دی قم، ما طلبه ها بنا را بر این گذاشتیم در تبلیغ ماه محرم و صفر روضه شهدای 19 دی قم را بخوانیم. دهه دوم صفر در گلپایگان و دهه آخر در رامسر تبلیغ می کردم. موضوع منبرمان سیره معصومان بود که درباره سیره سیاسی آنان نیز صحبت می کردیم. در گلپایگان روز سوم یا چهارم منبر بود که ما را به شهربانی احضار کردند و گفتند؛ سخنان شما تحریک کننده است. گفتم من که چیزی غیر از اهل بیت و امام حسین (علیهم السلام) نمی گویم. گفتند: شما که از معاویه و یزید می گویید، شنونده ها تحریک می شوند و ذهن ها به جای دیگر منتقل می شود!
چون خود آنها (نظام پهلوی) در نظامشان مشکلات داشتند، هر کس از ظلم انتقاد یا از حق دفاع می کرد یا از کسانی مثل معاویه و حجاج و هارون سخن می گفت به خودشان می گرفتند.
شما هم که بدتان نمی آمد این اتفاق بیافتد؟!
اصلا اینها نمادی برای آگاهی بخشی اجتماع بودند تا افراد در جریان آنچه در کشور می گذرد، قرار بگیرند.
سخنرانی سال 56 که شما را به زندان فرستاد چه ماجرایی داشت؟
گاهی خود منبر اثر دارد، گاهی بازخوردهای آن. آخرین شبی که در آن ده شب منبر رفتم موضوع بحثم جامعه ی زنده و جامعه ی مرده بود. جامعه ی زنده را جامعه ای معرفی کردم که افراد بتوانند به ظلم و تبعیض عکس العمل نشان دهند و جامعه مرده را جامعه ای دانستم که بی حرکت است. بعد برای اینکه بیان کنم «چگونه جامعه ای زنده می شود؟» مثالی زدم و گفتم: اگر در شهری منبع آب لوله کشی آلوده شود، این آلودگی به همه ی خانه ها سرایت می کند و برای برطرف شدن آلودگی باید منبع را پاکیزه کرد. طبعا منظورم این بود که همه ی فساد و آلودگی کشور به رژیم بر می گردد.
تحمل این مطلب برای دست نشانده های رژیم سخت بود، در صدد بودند مرا دستگیر کنند، اما از همان مسجدی که ماموران آمده بودند، مرا دستگیر کنند فرار کردم و با اینکه راه های خروجی شهر را بسته بودند تا من را بگیرند ولی با کمک بعضی دوستان از بی راهه ها شهر را ترک کردم
بعد از فرار من جوّ شهر متشنج شد و همان شب، موضوع سنگ زدن به شیشه های بانک و تظاهرات پیش آمد که ساواک را بیشتر حساس کرد. آن اتفاق شاید اولین اقدام انقلابی در گلپایگان به حساب می آمد.
چون من را دستگیر نکردند قضیه حادتر شد. دهه بعد که به رامسر رفتم شب چهارم مرا دستگیر کردند، یک هفته در زندان تنکابن بودم و بعد دست بسته به گلپایگان بردند، 15 روز آنجا بودم و بعد برای محاکمه به دادگاه نظامی اصفهان فرستادند. در آنجا به دو سال زندان محکوم شدم که دادگاه تجدید نظر آن را به 9 ماه کاهش داد.
در انقلاب های مختلف همیشه کسانی بوده اند که از قلم و بیان شیوا و زبان گویای گاه تند و آتشین و گاه به ظرافت شعر و ادب استفاده کرده اند تا حرف های سیاسی و اجتماعی خود را بیان کنند. انقلاب اسلامی ما هم از این قاعده مستثنا نبود. شما در این مسیر چه اشعاری سرودید؟
حادثه 19 دی قم که اتفاق افتاد، شعر نویی درباره ی این فاجعه سرودم و فردا به شکل دست نویس به در و دیوار بعضی جاها از جمله مدرسه حجتیه نصب شد، خیلی ها هم آن را می بردند و استفاده می کردند.
در مدتی هم که در زندان اصفهان بودم، شعر می گفتم، اما چون مأموران به شدت مراقب بودند، سعی می کردم کسی متوجه نشود. من به اسم اینکه می خواهم انگلیسی یاد بگیرم دفتری داشتم و شعرهای خود را به حروف لاتین - در لا به لای سطرهایی که مثلا به تمرین حروف الفبا می پرداختم- می نوشتم.
افرادی که به زندان می آمدند و زودتر آزاد می شدند این شعرها را یا حفظ می کردند و یا به لطایف الحیل بیرون می بردند تا اینکه پس از آزادی، با زحمت فراوان توانستم مجموعه شعرها را از زندان بیرون ببرم و به نام «قبله قبیله» منتشر کنم.
در پایان این گفتگو ما را میهمان یکی از سروده های خود کنید.
در شعری با نام «نگاهی در شب» که سال 1356 سرودم سعی کردم امید به آینده انقلاب را در دل ها زنده کنم.
آخرین فراز شعر این است:
«من به خورشید جهانتاب که فردا از شرق سر بر آورده و با لشکر تاریکی، خواهد جنگید می اندیشم و به «فردا» و به فرداهایی همه بیگانه خواب همه لبریز از «روز» که سراسر همه جا و همه کس جشن خواهند گرفت مرگ «شب » های زمستان را، می اندیشم.»
از وقتی که در اختیار ما قرار داده اید سپاسگذارم.