خبرگزاری «حوزه» در گفتگو با دکتر عبدالوهاب فراتی عضو هیئتعلمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به موضوع گفتمان انقلاب و مزیت نگاه گفتمانی نسبت به نگاه تاریخی و تحلیلی پرداخته که در ادامه تقدیم میگردد.
*دو رویکرد در تحلیل انقلاب
بعد از گذشت سیوهفت سال از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، هنوز گفتمان یا پکیج انقلاب برای نسل جدید بهخوبی معرفی نشده، ما رویکرد در تحلیل انقلاب میتوانیم داشته باشیم. یکی رخدادی یا حادثهای و دوم گفتمانی و یا رویکرد کلان به انقلاب.
*رویکرد رخدادی یا حادثهای
در رویکرد رخدادی یا حادثهای، وقتی حوادث یک قرن اخیر را بررسی میکنیم و به انقلاب اسلامی میرسیم، متوجه میشویم این انقلاب تمایز ویژهای در میان سلسله حوادث دارد و توانسته تاریخ معاصر را دچار گسست کند. به همین دلیل شما تلاش میکنید ریشههای فرهنگی و اجتماعی این حادثه را تحلیل کنید و توضیح دهید که این انقلاب در کشاکش چه حوادثی به پیروزی رسیده و بعد از آن تبدیل به جریانی مسلط شده است، به عبارتی دیگر بهطورمعمول، نگاه روندی یا نگاه تاریخی اینگونه انقلاب را تحلیل میکند.
*نقطهضعف نگاه روندی یا تاریخی و مزیت نگاه گفتمانی
اما مشکلی که در این نوع نگاه به انقلاب وجود دارد، این که خود نفس الامر انقلاب، در این تحلیل گم شده و کسی متوجه نمیشود که انقلاب چه گفتمانی را بیان نموده و قرار است بر چه مدلولانی دلالت کند، ما در تحلیلهایمان کمتر به این زاویه توجه کردهایم به همین دلیل در رویکرد دوم، انقلاب بهجای اینکه به عنوان حادثه ای بزرگ در روند حوادث تاریخ معاصر ایران تحلیل شود، به انقلاب نگاه گفتمانی میکند و پکیج انقلاب را تحلیل میکند و آن را متعلق معرفت خودش قرار میدهد.
اگر ما نگاه دوم به انقلاب را بسط دهیم، اتفاق خوبی میافتد و آن اینکه نسبت انقلاب با جمهوری اسلامی یک نسبت لا بشرط میشود، نسبت لابشرط به این معنی که انقلاب یک روح کلی داشته که این روح کلی قرار بوده بر اساس زمینههای بزرگ تاریخی و در نقطهای از زمین اتفاق بیفتد و این روح بزرگ یا روح کلی توسط حضرت امام(ره) به دلیل عرفان قویای که داشته ، در یک دوره تاریخی ازدیاد میشود و آن را در یک نقطه جغرافیایی تجسم بخشیده است. اما آن روح کلی، به دنبال جایی میگشته تا خود را نشان داده و تجسم ببخشد و احساس کرده که در جمهوری اسلامی یا در مفهوم سرزمینی ایران جایی برای حلول داشته و در قرن بیستم این بهترین مکان برای حلولش بوده است و در اینجا حلول کرده، اما نسبت این روح کلی با جمهوری اسلامی لا بشرط است یعنی اینکه اگر جمهوری اسلامی کالبد خوبی برای تحقق این روح بزرگ بود در این کالبد میماند اما اگر ما در نگهداشت این روح بزرگ قصور و کوتاهی کردیم، در این کالبد باقی نمیماند و از این کالبد جدا میشود و در تاریخ میگردد تا جای مناسبی بیابد و در آن حلول کند و اگر جای مناسبی برای حلول در آن پیدا نکرد، باقی میماند تا دولت حضرت حجت وقوع پیدا کند. به همین دلیل، انقلاب اسلامی لزوماً مترادف جمهوری اسلامی نیست، البته جمهوری اسلامی تا زمانی که به آن روح کلی وفادار بماند، مصداق خوبی برای آن هست.
*چیستی و نفس الامر انقلاب
اما این انقلاب یکنفس الامری دارد که نفس الامر آن کمتر متعلق معرفت ما قرارگرفته،. به همین دلیل اینکه عرض میکنم انقلاب را از منظر گفتمانی تحلیل کنیم یا اینکه روح کلی انقلاب را مورد بازشناسی قرار بدهیم، میخواهیم از چیزی حرف بزنیم که شناخت آن چیز، ارزش ذاتی دارد، فارغ از اینکه این چه موقع و براثر چه حادثهای و چرا و چگونه اتفاق افتاده است. لذا وقتی از این زاویه انقلاب را تحلیل میکنم، میگویم انقلاب یک دال است که میخواسته بر یک سری چیزهایی دلالت کند، ما باید مدلولات انقلاب را بشناسیم، به این معنا که این انقلاب چند مدلول داشته است .
*مدلولات انقلاب
انقلاب و جامعه
اولین مدلول انقلاب این بوده که جامعه ذات متغیری دارد، لذا تا ابد مقهور نیرویهای طبیعی و ساختارهای اجتماعی نیست. شما میتوانید همچنان که خودتان را تغییر دهید، جامعه را نیز متحول کنید و این جامعه ماهیتی دارد که میتواند خود را دچار تحول نموده و از نقطههای نامطلوب به جایگاه مطلوب برساند، به همین دلیل یکی از مدلولات انقلاب این است که خود این انقلاب ذاتاً دلالت بر این دارد که جامعه میتواند دچار تغییر و تحولات بزرگی مانند انقلاب شود. این ایده را که بنده عرض کردم، درواقع در مقابل اندیشه مارکسیستهای قبل از انقلاب بود که آنها معتقد بودند از درون اندیشههای دینی، تئوری انقلابی بیرون نمیآید و تنها ایدئولوژی که میتواند منجر به خلق انقلاب شود، پدیدهای به نام مارکسیست بوده ، یعنی مارکسیست است که بهصورت علمی توضیح میدهد انقلاب مستضعفین یا انقلاب کارگری چگونه اتفاق میافتد، انقلاب اسلامی ذخیره یا پتانسیلی برای خلق تغییرات بزرگ اجتماعی مانند انقلاب ندارد. اما انقلاب اسلامی در درون خود اولین دلالتش بر این است که میتوان تغییرات بزرگی را به وجود آورد و از طریق انقلابهای بزرگ میشود جامعه را دگرگون کرد.
انقلاب و انسان
دومین مدلول انقلاب، این که ما باید دریابیم این انقلاب دنبال چه تعریفی از انسان است؟ آیا میخواسته انسانی را تربیت کند که آن انسان متجلی به شریعت شود؟ یا میخواسته انقلابی را خلق کند که تمام هنجارها و نرمهای مذهبی و عقلی را در درون خود یا در رفتار خود تجلی ببخشد، ما در انسانشناسی انقلاب اسلامی ایران، خیلی تأمل نکردهایم، بهعبارتدیگر این پرسش بدون پاسخ مانده که انسان تراز انقلاب چه نوع انسانی است، این انسان از صبح که از خواب بیدار میشود تا شب که به خواب میرود، چه باید بکند؟ صرف اینکه به احکام شرعی عمل کند کفایت میکند؟ معیار دینی بودن این انسان به چیست؟ آیا به رعایت احکام فقه است یا به رعایت احکام و آموزههای اخلاقی مانند رعایت حقوق دیگران است؟ ما راجع به این موضوع بحث نکردهایم بنابراین یکی از موضوعات مغفول انقلاب اسلامی موضوع نوع انسانی است که این انقلاب بر آن دلالت داشته است، بنابراین پرسشهای بسیاری در این زمینه میشود مطرح کرد که این انسان قرار است چگونه بخورد و بیاشامد، قرار است چگونه از لذات زندگی استفاده کند و چه مقدار از آن را به معنویات بپردازد، این انسان تراز به نظر بنده مهم است و انقلاب بر این نوع انسان دلالت داشته است.
انقلاب و دنیا
دلالت سوم انقلاب راجع به دنیاست، به این معنا که آیا این انقلاب قرار بوده برای انسانهای روی زمین بهشت برپا کند یا اینکه فقط وعده انقلاب داده ؟ ایدئولوژیهایی که وعده اقامه بهشت در دنیا را میدهند، معمولاً سر از خشونتهای مذهبی درآوردهاند و به سرکوبهای اجتماعی منجر شدهاند، چون هر انقلابی که وعده بهشت دهد، بهنوعی به تصلب در ایدئولوژی میرسد و این تصلب در ایدئولوژی موجب سرکوب و حذف و از بین بردن یک عده میشود. البته بنده معتقد هستم که انقلاب اسلامی ما برخلاف انقلابهای مارکسیستی، اساساً وعده بهشت روی زمین نداده، بلکه تلاش میکرده تا آخرت را بهنوعی با زندگی خوب در زمین ترکیب کند، اما هنوز این موضوع در ابهام به سر میبرد که انقلاب قصد داشته چه تصویری از دنیا برای ما تعریف کند، همچنان که در مناقشات چند سال اخیر، وقتی بحث تحریمها پیش آمد، گفتند انقلاب دنبال رفاه و توسعهیافتگی بسیاری برای مردم هست، اما عدهای گفتند خیر، مگر انقلاب ما برای پر کردن شکم یا اقتصاد مردم برپاشده؟ انقلاب ما به دنبال معنویت است، به نظر من این برداشتها امکان دارد منجر به اتفاقات سوء بشود، به همین دلیل این وجه پرسشگری انقلاب از دین همچنان باقی است که انقلاب قرار بوده چه چیزی از دنیا برای ما تعریف کند؟ بله، یقیناً انقلاب دنبال هرزگی در زندگی نبوده، ولی میخواسته دنیای فراخی از لذتهای مادی برای انسان فراهم کند اما در همان محدودیتی که میخواسته به لذات و فواید مادی و دنیوی انسان توجه کند، آن مقدار هم مشخص نیست و به نظر من نیازمند تأمل است.
انقلاب و دین
دلالت دیگر راجع به دین است. اگر این انقلاب ماهیت دینی دارد، انقلاب قرار بوده اولاً چه بخشی از مجموعه دین و دوم چه رویکردی از دین را در جامعه اقامه کند؟ اینکه من میگویم چه بخشی از دین در درجه اول و در درجه دوم چه رویکردی از دین را در جامعه ترویج کند مراد این است که اگر دین را به عقاید، معارف و احکام تقسیم کنیم، آیا انقلاب قصد داشته جامعهای بنا کند که آن جامعه مبتنی بر احکام شریعت باشد، یا اینکه فراتر از جامعه متشرعانه به دنبال جامعه ای متدینانه بوده؟ ما اگر تدین را مفهومی بالاتر از شریعت بگیریم، همچنان که برخی از فیلسوفان ما مثل علامه شعرانی در نثر طوبی، تدین را بالاتر از تشرع گرفته است، تلقی ما از دین متفاوت میشود، اگر بگویید که جامعه مدنظر انقلاب یا مدلول دینی انقلاب گسترش شریعت باشد، شما ممکن بود با یک جامعه توضیح المسائلی به این مدلول انقلاب برسید، اما اگر بگوییم انقلاب فراتر از یک جامعه توضیح المسائلی، قرار بود بر نورم ها و هنجارهای اخلاقی و حقوقی دلالت کند، بهاینترتیب، رعایت حقوق دیگران، بنیان یا کف این دیانت و رعایت آموزههای اخلاقی، لایه میانی این دیانت و اجرای احکام فقهی و شریعت الهی، لایه بالایی این دیانت باشد، تصویر شما از جامعه مذهبی عوض خواهد شد، به همین دلیل به نظر من انقلاب در وجه دلالت دینی خود حرف مهمی داشته که این حرف مهم باید متعلق معرفت ما قرار بگیرد که این انقلاب قرار بوده در بعد معرفت ما چه رویکردی از دین را تبیین کند.
انقلاب و ایجاد رابطه بین حق و تکلیف
یکی از نکات مهمی که میشود بهعنوان دلالت پنجم به آن اشاره کرده بحث رابطه حق و تکلیف است، به این معنا که انقلاب چگونه میخواسته بین حق و تکلیف رابطه برقرار کند. بسیار از مسائلی که در زندگی مدرن امروز وجود دارد از حقوق ما هستند و نه از تکالیف ما، اگر دین وجه تکلیف مدارانه داشته باشد که دارد، چگونه میخواسته این تکلیف را با حقوق شهروندی مدرن و حقوق به رسمیت شناختهشده انسان در عصر جدید ترکیب کند؟ شما اگر از این بحث جلوتر بیایید متوجه میشوید که بسیاری از بحثهای حوزه سیاست ما مانند رابطه اسلام و دموکراسی، اسلام و انتخابات و همچنین اسلام و آزادی که در سالهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تبدیل به مناقشات فلسفی و سیاسی شده بود، ریشه در این مدلول آخری داشت که شما میخواهید در قبال حق و تکلیف چه قرائتی از انقلاب را بسط بدهید، یا بهعبارتدیگر این انقلاب قرار بوده در این حوزه بر چه چیزی دلالت کند؟
من فکر میکنم روح انقلاب ترکیبی از این مسائل است و انقلاب قرار بوده بر این مدلولات چندگانه دلالت کند. ما باید ببینیم در تأکید این مدلولات به هم، انقلاب ایده سازه واره ای داشته یا ایده به ظاهر متناقضی داشته است. اگر ایده سازه واره ای داشته، بنابراین طبیعتاً میتواند به یک نظریه درباره اداره جامعه دینی منجر بشود و اگر ایدههای به ظاهر پارادوکسیکال داشته باید سعی کنیم پارادوکسها را رفع کنیم و یا تبیین دقیقتری از این دلالتها داشته باشیم، اگر ما اینگونه به انقلاب نگاه کنیم، پس میتوانیم بگوییم روح کلی انقلاب قابل دفاع است که حتماً هم قابل دفاع است و انقلاب قرار بوده بر این مدلولات دلالت کند و اینکه چنین مدلولانی امروزه وجود دارد یا خیر بحث دیگری است، اما مهم این است که نسل جدید آن را درک کند و ارتباط همدلانه و مشفقانهای با این مدلولات برقرار کند و اگر قرار است جمهوری اسلامی را نقد نماید، بهجای اینکه در پایگاه غرب قرار بگیرد و بهجای اینکه با استناد به عقلانیت ابزاری جدید انقلاب را نقد کند، در گفتمان انقلاب قرار بگیرد و جمهوری اسلامی را با همین گفتمان نقد کرده و بگوید جمهوری اسلامی در این مدلولات وفادار است و در این مدلولات هنوز دچار نقصان است یا ابراز بیوفایی میکند. اینگونه میتوان ساختار را تنظیم کرد که به این مدلولات بیشتر وفادار ماند.
نسل جوان و مدلولات انقلاب
من احساس میکردم که نسل کنونی انقلاب که شاهد پیروزی انقلاب نبوده و از نزدیک درگیر دلالتهای این انقلاب نیست، باید یکبار دیگر انقلاب را از این زاویه تحلیل کند و بشناسد.
من فکر میکنم اثر مستقلی که مدلولات تئوریک و کلامی و نظری انقلاب را بررسی کند، یک متن تفصیلی که اینها را تبیین کرده باشد نداریم، در تفسیرهایی که از انقلاب شده ممکن است بخشی از این بحث موردتوجه قرارگرفته باشد، اما خود ذات و نفس الامر انقلاب بهمثابه یک گفتمان و پکیج موردتوجه قرار نگرفته ، به همین دلیل اگر تا قبل از پیروزی انقلاب، انقلاب اسلامی ایران بهمثابه یک گفتمان در هماوردی و منازعه یا مناقشه با پهلوی است از یکسو با گفتمان مارکسیست بهعنوان رقبای گفتمانی خودش درگیر بود و از سوی دیگر با خرده گفتمانهای اسلامگرایی مانند قرائت اسلام لیبرال یا چپ اسلامی یا اسلام سنتی و اسلام غیرسیاسی درگیر بود و به پیروزی رسید، امروزه اینها رقیب انقلاب ما نیستند، درواقع امروز گفتمان انقلاب رقبای حریفتری پیداکرده و آن سه نوع اسلام جدید می باشد، یکی اسلام فرهنگی است که معتقد است اسلام چیزی جز فرهنگ نیست و اسلام را نباید به دولت و سیاست وارد کرد و اگر اسلام وارد سیاست و حکومت بشود از بین میرود شبیه به چیزی که انجمن حجتیه یا قرائت سنتی در محافل حوزوی بسط میدهند و در میان اهل سنت، جماعت تبلیغ اهل سنت آن را ترویج میدهد، اینیک اسلام است و رقیب دوم برای انقلاب که رقیب کنونی انقلاب است، اسلام مدنی است مانند چیزی که در ترکیه و مالزی وجود دارد یعنی اسلام در این دو کشور تبدیل به یک عنصر اخلاق فردی شده و دین را با حکومت ترکیب نمیکند دولت بر اساس معیارهای عرفی اداره میشود و دین تبدیل به هنجارهای فردی و مدنی میشود کما اینکه در تونس افرادی مانند راشد الغنوشی با شعار الدولة المدنی و المجتمع الاسلامی این ایده را پی گیری میکنند طبیعتاً زمانی که شما اسلام مدنی در دو کشور را با ایران مقایسه میکنید، احساس میکنید که اینجا قرائت از اسلام متفاوت است، اینها رقیب اسلام انقلاب هستند و وقتی نسل جدید به ترکیه یا مالزی میرود ممکن است به داوری خوبی در مقایسه این سه قرائت از اسلام دست نیابد. اسلام سوم یا گفتمان یا پکیج سوم که مقابل انقلاب نشسته ، اسلام سلفی است که امروزه قرائت بد و خشونتآمیزی از اسلام را معرفی میکند که دلالتها و مدلولات ها متفاوت است بنابراین امروزه ما شاهد رقبای جدیدتری میشویم که مدلولات آنها رقیب مدلولات این انقلاب است به همین دلیل دعوا عوضشده و بازی پیچیدهتر شده و رقبا قویتر شدهاند و ما باید پکیج انقلاب را یکبار در هماوردی و مناقشه با گفتمانهای رقیب دیروز که بر مدلولات دیگری دلالت داشتند ارزیابی کنیم که به نظر من در این مورد زیاد بحث شده و امروزه نسل جدید باید بداند که رقبای کنونی انقلاب ما که مدلولات متفاوتی از اسلام را ارائه میکنند، عوضشدهاند، یکی اسلام فرهنگی و دیگری اسلام مدنی و اسلام سلفی است، اسلام سلفی صرفاً در حوزه برادران اهل سنت نیست که حتی ممکن است سر از تکفیر دربیاورد، بلکه در اسلام شیعی هم این قرائت وجود دارد یعنی شما قرائتی از تشیع ارائه بدهید که مرزها را با اهل سنت خونین کند و قرائتی از اسلام ارائه بدهد که اسلام در عزاداری و تبری از اهل سنت تقلیل پیدا کند که این هم بسیار خطرناک است، لذا فکر میکنم اگر انقلاب اسلامی را یکبار به این صورت بازکنیم و در معرض قرار دهیم، شاید هم بهتر بتوانیم انقلاب را بفهمیم و هم بهتر بتوانیم خطاهای کنونی را تشخیص دهیم که خطاهای ما کجا بوده و هم در حوزه بهتر بفهمیم که طلاب به کدام گرایش از انقلاب تمایل پیدا کنند که آن قرائت به فهم صائبتر و واقعبینانهتری از آن مدلولات رسیده است.
*جایگاه حوزه در بسترسازی گفتمان انقلاب
لازم است در حوزه گفتگوها و میزگردهای آزاد فارغ از تعلقات جناحی این مدلولات به بحث گذاشته شود و حرفهایشان را استناد کنند نه اینکه استشهاد کنند. مراد من از استشهاد این است که کسی حرف خودش را بزند و به یک فرمایشی از مرحوم حضرت امام یا مقام معظم رهبری شاهد مثال بیاورد، شاهد مثال آوردن دردی را درمان نمیکند، بلکه باید سخن را مستند کند، به این معنی که اعتبار روایی حرف خود از دلالتهای انقلاب را مستند کند و آنقدر کد بیاورد که آن کدها مبتلابه تکرار بشود، مثلاً بگوید حرفی که من میزنم، آقای مطهری گفته، آقای بهشتی گفته، مقام معظم رهبری گفتهاند، علما و مراجع قم گفتهاند تا میرسد به تکرار، وقتی به تکرار رسید، معلوم میشود این مهم است، یعنی قواعد اعتبار یابی حرف خود را میزند.
بنابراین حوزه باید به ایدهای که قبلاً مقام معظم رهبری فرموده بودند توجه بیشتری کند و کرسیهای آزاداندیشی برقرار شود و حوزه از نزدیک با مدلولات انقلاب دستوپنجه نرم کند.