دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳ |۲ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 4, 2024
صاحب بن عباد

حوزه/ چند روزی را در این دنیا و بر سر سفره پر زرق و برق آن به میهمانی هستیم، حال اگر از همه جا غافل شویم و غرق در زینت های دنیا گردیم همه چیز را باخته ایم، اما اگر از فرصت انفاق بهره ببریم، سعادتمند خواهیم شد.

آیه:

خداوند متعال در قرآن می فرماید:

مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ بقره/3

از آنچه به ايشان روزى داده‏ايم انفاق مى‏ كنند

آینه:

حکایت؛ صاحب بن عباد در کودکی هر گاه برای تعلم و قرائت قرآن به مسجد می رفته مادر او یک دینار و یک درهم به او می ‏داده و می‏ گفته این پول را به اولین فقیری که می‏بینی بده تا از بلایا دور باشی، او بدین منوال عمل می‏کرد تا زمانی که بزرگ شد باز هر شب برای اینکه فراموش نکند به خادم خود می‏ گفت: یک دینار و یک درهم زیر، زیرانداز بگذار تا صبح به فقیر بدهد.

مدتی وضع بدین ترتیب بود تا اینکه یک شب خادم فراموش نمود دینار و درهم را در جای همیشگی بگذارد چون صاحب طبق معمول پس از نماز صبح زیرانداز را کنار زد، دینار و درهمی ندید این را به فال بد گرفت و به نزدیک شدن مرگ خود تاویل نمود، آنگاه به خادمان گفت: آنچه در این جا فرش و زیر انداز هست بردارید و به اولین نیازمندی که می‏ بینید بدهید، تا کفاره تاخیر امروز در پرداخت دینار و درهم باشد.

خادم، مرد هاشمی نابینائی را دید که زنی دست او را گرفته است، به او گفت، اینها را از ما قبول کن، مرد پرسید اینها چیست؟ گفت: یک زیرانداز دیبا و یک پشتی دیبا است با شنیدن این سخن، مرد نابینا از هوش رفت. صاحب بن عباد را از واقعه آگاه ساختند صاحب بر سر آن مرد حاضر شد و بر او آب پاشید چون به هوش آمد، علت تغییر حال او را جویا شد که مرد گفت: اگر سخن مرا نمی‏ پذیرید از این زن بپرسید! به او گفتند خودت تعریف کن! مرد نابینا گفت: من آبرومند هستم، دختری دارم که شخصی به خواستگاریش آمد، برای او جهیزیه‏ ای تهیه کردیم، اما دیشب مادرش گفت؛ دلم می ‏خواهد برای دخترمان یک زیرانداز و پشتی دیبا تهیه کنیم و من به او گفتم ما از کجا چنین چیزهائی فراهم کنیم؟ امروز که در کوچه این آقایان را دیدم و آن خواسته همسرم محقق شد، حق داشتم که از هوش بروم.

صاحب بن عباد پس از شنیدن این ماجرا جهیزیه ‏ای مناسب خرید و تحویل پدر دختر داد و داماد او را طلبید و دست مایه ‏ای ارزشمندی هم در اختیارش‏ گذاشت. 1

ای رهروی که خیر به مردم رسانده ای                                 آسوده رو، که بار تو بر دوش سائل است2

1.  با اقتباس و ویراست از کتاب  داستان هایی از علما

2. صائب تبریزی

 

 

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha