به گزارش سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»،در این مقاله که بخش نخست آن منتشر می شود ضمن بیان منفور و مبغوض بودن طلاق در اسلام، ثابت شده است که به دلیل طبیعت زن و مرد راه طلاق نباید به طور مطلق بسته باشد، بلکه در جایی که امکان ادامه زندگی نیست نباید به زور قانون زن و مرد را در کنار هم نگه داشت و نیز ثابت شده است که طبیعت و روانشناسی زن و مرد اقتضا میکند که حق طلاق به طور عادی و طبیعی در اختیار مرد باشد هر چند در مواردی نیز زن میتواند از دادگاه تقاضای طلاق نماید یعنی راه طلاق از ناحیه زن نیز بسته نیست هر چند محدود است.
سئوالات اصلی که این مقاله در پی پاسخگویی به آنهاست عبارتند از:
* چرا با آنکه طلاق، در اسلام بسیار مبغوض است، اما در عین حال حلال است؟ چرا طلاق تحریم نشده است؟
* چرا حق طلاق در اسلام عمدتاً در اختیار مرد است؟ ظلم آشکار به زنان و نشانه سلطه مردان به زنان است، چرا اسلام چنین حکمی را تشریع کرده است؟
دنیای مدرن و طلاق:
با آنکه در گذشته زندگی بشر، تلاشهای فکری و قانونی برای جلوگیری از طلاق، هرگز به اندازه امروز نبود و مانند امروز درباره علل پیدایش و افزایش و راههای جلوگیری از طلاق به فکر نبودند، اما طلاق در گذشته بسیار کمتر از امروز بود. طبیعی است علت افزایش طلاق در دنیای امروز وضعیت زندگی اجتماعی و روابط و اخلاق انسان مدرن است که علل طلاق و گسست خانواده را فزونی بخشیده است.
*علل افزایش طلاق در عصر حاضر
دنیای مدرن، انسانی را پرورانده است که اصل در زندگی او لذت و بهرهمندی فرد و ارضاء خواستههای شخصی اوست. مجله نیوزویک مینویسد: «علت طلاق در ازدواجهای ده یا بیست ساله ناسازگاری نیست، بلکه بی میلی به تحمل ناسازگاریهای دیرین و هوس برای درک لذت بیشتر و کامجوییهای دیگر است. در عصر قرصهای ضد حاملگی و دوران انقلاب جنسی و اعتلای مقام زن، این عقیده در میان بسیاری از زنان قوت گرفته که خوشی و لذت، مقدم بر استواری و نگهداری کانون خانوادگی است. زن آمریکایی امروز، کامجوتر از زن دیروزی بوده و در برابر نارسایی آن کم تحملتر از مادر بزرگ خویش است»[1]
نکته نگرانکنندهای که باید به آن توجه داشت این است که اکثر طلاقها ناشی از درگیری و عدم همفکری زوجین نیست. مطالعات نشان میدهد که تنها حدود یک سوم زوجهای طلاق گرفته، گفتهاند که آزار، بحثهای مکرر و دعواهای جدی، علت طلاق آنان بوده است. این روزها آستانه تحمل افراد، برای مواجهه با ناراحتیها بسیار پایینتر از گذشته شده و به همین دلیل ازدواجها به طلاق منجر میگردد.
اگر اعتقاد داشته باشیم که طلاق کاری دشوار و نادرست است، زندگی مشترک را به خاطر فرزندان تحمل میکنیم، اما اگر باور کنیم که طلاق آسان و قابل قبول است، رابطه زناشویی را به خاطر خودخواهی خودمان قطع میکنیم.
متأسفانه این معضل در کشورهای اسلامی و در ایران نیز به تدریج گسترش یافته و گروهی از زنان و مردان مسلمان امروزی نیز متأثر از دنیای مدرن با ترجیح لذات فردی خویش و کاهش آستانه سازگاری، به آسانی تن به طلاق میدهند. طلاق در شهرهایی که تأثیرپذیری بیشتری از فرهنگ جدید غرب داشتهاند، آمار بالاتری دارد.
عامل دیگر مهم افزایش طلاق در غرب، بی بند و باری جنسی و فراهم بودن کامجوییهای جنسی برای مردان و زنان در سطح وسیع و دامن زدن به بی بند و باری است و این کامجوییهای خارج از خانواده، میل به خانواده را کاهش داده و خانواده را در معرض سقوط و فروپاشی قرار داده است.
به گفته شهید مطهری پیشقراولان قرن ما، روز به روز عوامل اجتماعی طلاق و انحلال کانون خانوادگی را افزایش میدهند و با یکدیگر در این راه مسابقه میدهند و آنگاه فریاد میکشند که چرا طلاق اینقدر زیاد است؟ اینها از طرفی عوامل طلاق را افزایش میدهند و از طرف دیگر می خواهند با قید و بند کانون جلو آن را بگیرند.[2]
واژه طلاق:
طلاق[3] در لغت به معنای آزاد ساختن از قید و بند است و آنگاه به صورت استعاره در رها کردن زن از قید و بند ازدواج استعمال شده است.[4]
طلاق مبغوض الهی
در روایات، کلمات و سیره عملی پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) مشاهده میشود، که آنان طلاق را بسیار مذموم و منفور معرفی کردهاند. برخی از روایات بدین قرارند:
امام باقر (ع) از پیامبر گرامی اسلام (ص) نقل فرمودند:
«جبرئیل آنقدر بر من درباره زن سفارش و توصیه کرد که گمان کردم طلاق زن، جز در وقتی که مرتکب فحشاء قطعی شده باشد سزاوار نیست.»[5]
امام صادق (ع) از پیامبر اکرم (ص) نقل فرمودند:
«چیزی در نزد خدا محبوبتر از خانهای که در آن پیوند ازدواجی صورت میگیرد وجود ندارد و چیزی در نزد خداوند مبغوضتر از خانهای که در آن خانه پیوندی با طلاق بگسلد وجود ندارد. آنگاه امام صادق (ع) فرمود: اینکه در قرآن نام طلاق مکرر آمده و جزئیات کار طلاق مورد عنایت و توجه قرآن واقع شده، از آن است که خداوند جدایی را دشمن میدارد.»[6]
همچنین در روایات اهل سنت، روایاتی فراوان است. در سنن ابن ماجه از پیامبر (ص) نقل کرده است که:
«مبغوضترین حلال در نزد خداوند طلاق است»[7]؛ یعنی در میان حلالها هیچ چیز به اندازه طلاق، مبغوض نیست.
علت مجاز بودن طلاق در اسلام
چرا اسلام با آنکه طلاق را بسیار مبغوض میداند، آن را تحریم نکرد؟ اگر طلاق حلال است، مبغوض بودن یعنی چه؟ و اگر مبغوض است، حلال بودن یعنی چه؟
مگر غیر از این است که اسلام هر عملی را که منفور و مبغوض میداند - همچون شرابخواری و قمار و ظلم و قتل نفس - تحریم کرده است؟ پس چرا طلاق را تحریم نکرده است؟ اسلام از یک سو طلاق را منفور میداند، از سوی دیگر موانعی در مقابل مرد قرار نمیدهد و او را در طلاق زن آزاد میگذارد، چرا چنین است؟
در پاسخ باید گفت که ازدواج و زندگی زناشویی یک پیوند طبیعی است نه پیوندی قراردادی همچون خرید و فروش، اجاره، وکالت و مانند آنها. این امور صرفاً یک سلسله قراردادهای اجتماعیاند که طبیعت و غریزه در آنها نقشی ندارد و قانونی هم از ناحیه طبیعت برای آنها جعل نشده است. بر خلاف ازدواج که بر اساس یک خواهش طبیعی از سوی طرفین شکل گرفته و از اینرو قوانین آن باید با قوانین فطری و طبیعی ازدواج سازگار باشد.
پیمانی که اساس آن بر محبت و یگانگی است، قابل اجبار و الزام نیست. با زور و الزام قانونی میتوان دو همکار و شریک را ملتزم به همکاری ساخت که بر اساس رعایت عدالت با یکدیگر همکاری نمایند، اما نمیتوان با زور و اجبار قانون دو نفر را وادار نمود که یکدیگر را دوست داشته باشند و به هم محبت بورزند، برای یکدیگر فداکاری کنند و سعادت دیگری را سعادت خود بدانند. اگر زن و شوهر در پیمان عاطفی ازدواج، به بن بست رسیدند و شعله محبت میان آنها خاموش شد، راهی جز طلاق و جدایی نیست، چون زن و شوهر به هیچ وجه تعلق و وابستگی روحی نداشته و نمیتوانند با یکدیگر زندگی کنند. اسلام کوششهای فراوانی به کار برده است تا زندگی خانوادگی از لحاظ طبیعی باقی بماند؛ یعنی زن در مقام محبوبیت و مرد در مقام طلب و علاقه و حضور به خدمت باقی بماند، اما پس از آنکه میبیند اساس طبیعی این عُلقه و محبت خاموش شده و هیچ تعلق و دلبستگی وجود ندارد، نمیتواند خانواده را یک امرِ باقی و زنده فرض کند. لذا طلاق را به عنوان آخرین راه حل میپذیرد.
چرا طلاق در اختیار مرد است؟
گفته شد که قوانین حاکم بر ازدواج، ناشی از طبیعت ازدواج است. از آنجا که ازدواج، وحدت و یکی شدن و طلاق انفصال و جدایی است و طبیعت زن و مرد اینگونه است که مرد طالب است و زن مطلوب، از سوی مرد اقدام برای تصاحب است و از سوی زن عقب نشینی برای دلبری و فریبندگی. طبیعت، احساسات مرد را بر اساس در اختیار گرفتن شخص زن و احساسات زن را بر اساس در اختیار گرفتن قلب مرد قرار داده است.
در چنین شرایطی، اگر شعله محبت مرد نسبت به زن خاموش شود، بزرگترین اهانت برای زن آن است که مرد بگوید تو را دوست ندارم اما قانون بخواهد زن را به اجبار در کنار مرد به عنوان همسر نگه دارد. قانون میتواند زن را به اجبار در کنار مرد و در خانه او نگه دارد، اما نمیتواند زن را در مقام طبیعی خود در محیط زناشویی یعنی مقام محبوبیت و مرکزیت نگهداری کند. قانون قادر است مرد را مجبور به نگهداری از زن و پرداخت نفقه و غیره نماید، اما قادر نیست مرد را در مقام و مرتبه یک فداکار و به صورت یک پروانه در گرد شمع حفظ نماید. از اینرو خاموش شدن شعله محبت مرد یعنی مرگ ازدواج.
اما حیات خانوادگی با از بین رفتن علاقه زن به مرد از بین نمیرود. هر چند حیات خانوادگی وابسته به علاقه طرفین است، اما روانشناسی زن و مرد به گونهای است که علاقه زوجین نسبت به یکدیگر متفاوت است. طبیعت زن و مرد بدینگونه است که زن را پاسخ دهندة مرد قرار داده است. علاقه و محبت اصیل و پایدار زن، همان است که به صورت عکسالعمل به علاقه و اقدام یک مرد نسبت به او، پدید میآید. از اینرو علاقه زن به مرد، معلول علاقه مرد به زن و وابسته به اوست. اگر مردی از زن خود شکایت دارد، باید بداند (به طور غالب) در اظهار دوستی و نیاز به او کوتاهی کرده است، و هر زنی که از شوهر خود شکایت دارد، باید بداند (به طور غالب) در تزیّن برای او و در تسلیم و اطاعت نسبت به او کوتاهی کرده است. طبیعت و خلقت حکیمانه خداوند، کلید محبت طرفین را در اختیار مرد قرار داده است. مرد است که اگر زن را دوست بدارد و نسبت به او وفادار بماند، زن نیز او را دوست میدارد و وفادار میماند. طبیعت کلید فسخ طبیعی ازدواج را به دست مرد داده است؛ یعنی مرد با بیعلاقگی و بیوفایی خود نسبت به زن، او را سرد و بیعلاقه میکند. برای مرد اینکه محبوب زن نباشد، لطمه به شخصیت زن تلقی نمیشود، اما برای زن، محبوب نبودن در نزد مرد، بزرگترین لطمه به شخصیت زن است. سردی و خاموشی علاقه مرد به زن، مرگ ازدواج و پایان حیات خانواده است، اما سردی و خاموشی علاقه زن، خانواده را به صورت مریضی در میآورد که امید بهبودی دارد و این بهبودی در دست مرد است. این کار برای مرد اهانت نیست که محبوب رمیده خود را به اجبار قانون نگه دارد تا به تدریج او را آرام کرده و به زندگی علاقهمند سازد و اتفاقا زن، این حالت مرد را دوست دارد؛ اما برای زن، اهانتی غیر قابل تحمل است که برای حفظ حامی و دلباخته خود به زور و اجبار قانون متوسل شود. این کار بزرگترین شکست و ضربه روحی برای زن است.[8]
البته اسلام با طلاقهای ناجوانمردانه؛ یعنی با اینکه مردی پس از امضای پیمان زناشویی و احیانا مدتی زندگی مشترک، به خاطر هوسرانی، همسرش را از خود براند، سخت مخالف است. اما راه چاره این نیست که ناجوانمرد را مجبور به نگهداری زن کند. این نگهداری با قانون طبیعی زندگی خانوادگی مغایر است. زن میتواند با زور قانون، خانه را اشغال نظامی کند، اما نمیتواند بانوی آن خانواده و رابط جذب احساسات از شوهر و دفع احساسات به فرزندان باشد و هم نمیتواند وجدان نیازمند به مهر خود را اشباع کند.
اسلام کوششها کرده که ناجوانمردی و طلاقهای ناجوانمردانه از میان برود و مردان جوانمردانه از زنان نگهداری و نگاهبانی کنند. اما اجازه نمیدهند که زن به زور و اجبار، نزد مرد زندگی کند.
آنچه اسلام کرده است، درست نقطه مقابل کاری است که غربیها کردهاند. اسلام با عوامل ناجوانمردی و بیوفایی و هوس بازی به سختی نبرد میکند، اما حاضر نیست زن را به زور به ناجوانمرد و بی وفا بچسباند. اما غربیها روز به روز بر عوامل ناجوانمردی و بیوفایی و هوس بازی مرد میافزایند، آنگاه میخواهند زن را به زور به مرد هوسباز و بیوفا و ناجوانمرد بچسبانند.
منابع :
[1] آنتونی گیدنز، جامعه شناسی، ص 231 - 232
[2] مرتضی مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص 233.
[3] طلاق به معنای تطلیق است مثل سلام به معنای تسلیم و کلام به معنای تکلیم. ر.ک: فضل بن حسن طبرسی، جوامع الجامع، ج1، ص 125.
[4] ر.ک به: المیزان ج 2 ص 230 و قاموس قرآن و مفردات راغب ماده طلاق.
[5] بهاءالدین خرمشاهی، پیام پیامبر، ص430.
[6] وسائل الشیعه، ج 22، ص 7.
[7] ابن ماجه، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 650.
[8] البته این مسأله در صورتی است که علت بیعلاقگی زن، فساد اخلاق و ستمگری مرد نباشد که در این صورت اسلام اجازه نمیدهد که مرد سوء استفاده کرده و همسرش را برای اضرار و ستمگری نگه دارد و طلاق ندهد. در این موارد زن میتواند از قاضی درخواست طلاق قضایی کند