جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ |۲۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 22, 2024
حضرت فاطمه(س)

حوزه / آیت الله شیخ محمد حسین غروی اصفهانی ( کمپانی ) از علما و شعرای بنام شیعی در منقبت حضرت زهرا سلام الله علیها و در طی یک شعر زیبا به جایگاه آن حضرت و لزوم توجه و توسل به آن دردانه خلقت تاکید و تصریح کرده اند.

به گزارش خبرگزاری حوزه، متن شعر «نور جمال فاطمه»، در سالروز ولادت حضرت صدیقه طاهره(س) تقدیم رهروان فاطمی و علوی می شود.

دختر فکر بکر من، غنچه لب چو واکند

از نمکین کلام خود، حق نمک ادا کند

 

طوطى طبع شوخ من، گر که شکر شکن شود

کام زمانه را پر از، شکر جانفزا کند

 

بلبل نطق من ز یک، نغمه عاشقانه‏‌اى

گلشن دهر را پر از، زمزمه و نوا کند

 

خامه مشکساى من، گربنگارد این رقم

صفحه روزگار را، مملکت ختا کند

 

مطرب اگر بدین نمط، ساز طرب کند گهى

دائره وجود را، جنت دلگشا کند

 

شمع فلک بسوزد از، آتش غیرت و حسد

شاهد معنى من ار، جلوه دلربا کند

 

نظم برد بدین نسق، از دم عیسوی سبق

خاصه دمی که از مسیحا نفسی ثنا کند

 

وهم به اوج قدس ناموس اله کى رسد؟

فهم که نعت بانوى خلوت کبریا کند؟

 

ناطقه مرا مگر، روح قدس کند مدد

تا که ثناى حضرت، سیدة النسا کند

 

فیض نخست و خاتمه، نور جمال فاطمه

چشم دل ار نظاره در، مبدأ و منتهى کند

 

صورت شاهد ازل، معنى حسن لم یزل‏

وهم چگونه وصف آیینه حق نما کند

 

مطلع نور ایزدى، مبدأ فیض سرمدى‏

جلوه او حکایت از، خاتم انبیا کند

 

بسمله صحیفه فضل و کمال معرفت

بلکه گهى تجلى از نقطه تحت «با» کند

 

دائره شهود را نقطه ملتقى بود

بلکه سزد که دعوى لو کشف الغطا کند

 

حامل سر مستمر، حافظ غیب مستتر

دانش او احاطه بر دانش ماسوى کند

 

عین معارف و حکم، بحر مکارم و کرم

گاه سخا محیط را، قطره بى بها کند

 

لیله قدر اولیا، نور نهار اصفیا

صبح جمال او طلوع از افق علا کند

 

بضعه سید بشر، ام ائمه غرر

کیست جز او که همسرى با شه لافتى کند؟

 

وحى و نبوتش نسب، جود و فتوتش حسب

قصه‏ اى از مروتش، سوره «هل أتى» کند

 

دامن کبریاى او، دسترس خیال نى

پایه قدر او بسى، پایه به زیر پا کند

 

لوح قدر به دست او، کلک قضا به شست او

تا که مشیت الهیه چه اقتضا کند

 

در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان‏

در نشئات کن فکان، حکم به ماتشاء کند

 

عصمت او حجاب او، عفت او نقاب او

سر قدم حدیث از آن ستر و از آن حیا کند

 

نفخه قدس بوى او، جذبه انس خوى او

منطق او خبر ز «لاینطق عن هوى» کند

 

قبله خلق روى او، کعبه عشق کوى او

چشم امید سوى او، تا به که اعتنا کند

 

بهر کنیزیش بود، زهره کمینه مشترى

چشمه خور شود اگر، چشم سوى سها کند

 

مفتقرا متاب رو، از در او به هیچ سو

زانکه مس وجود را، فضه او طلا کند

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha