به گزارش خبرگزاری«حوزه» به نقل از روابط عمومی دفتر تبلیغات اسلامی، علوم انسانی، یکی از مهمترین حوزههای شناختی است که میتوان با تکیه بر آن، با مدرنیتۀ مواجه شد. با این حال بهنظر میرسد ماهیت علوم انسانی مدرن، مخصوصاً آنگونه که در ایران شایع شده است، هنوز شناخته شده نیست. تنها کافی است به پرسشهایی از این دست بیندیشیم: علوم انسانی مدرن چه نسبتی با الاهیات، مخصوصاً الاهیات مسیحی دارد؟ علوم انسانی چه ارتباطی با علوم طبیعی و تحولات آن دارد؟ مجموعهای از این پرسشها زمینۀ تامل دربارۀ ماهیت علوم انسانی مدرن را همچنان در صدر علائق و دغدغههای پژوهشی ایرانیان قرار داده است.
سیدحمید طالب زاده دبیر شورای تحول علوم انسانی و دانشیار گروه فلسفه دانشگاه تهران ، در یکی از همایش های سومین دوره آموزشی طرح ملی نخبگان علوم انسانی به تبیین ماهیت علوم انسانی مدرن پرداخت.
وی تأمل در ماهیت علوم انسانی مدرن را ضروری میداند . گزارش این نشست را در ادامه می خوانیم :
دکتر طالبزاده با اشاره به رابطۀ نزدیک علوم انسانی و علوم طبیعی، به این نکته متذکر میشود که علوم انسانی، عمدتاً در قرن نوزدهم شکل گرفتهاند، در حالیکه علم جدید در قرن 15 و 16 شکل میگیرد، با این حال این علوم سعی میکنند تا منطق علوم طبیعی را توضیح داده و تبیین کنند، بنابراین اگر ماهیت علوم جدید، مخصوصاً علوم طبیعی را نشناسیم، علوم انسانی را نیز نخواهیم شناخت.
سابقۀ علم در مغرب زمین
برخلاف برخی از تصورات، دکتر طالبزاده میان دورۀ یونانی و غرب پیوندی عمیق مییابد. «اساساً این علم جدید ریشه در تفکر یونانی دارد و یونان غرب است و غرب یونان است و منشأ علوم که امروز به آن علم میگوییم و به این شکل وجود دارد، در یونان پدید آمده است. یونانیان علم را با اپیستمه می شناختند و آنطور که افلاطون از آن سخن میگوید یک علم کلی، جامع، یقینی و عینی است. علمی که مطابق با واقع است و آنچه را که حقیقت اشیاء است در خود منعکس می کند. یونانیان اپیستمه را در سه حوزۀ اصلی نظر، عمل و حوزه ابداع یا صناعت تعریف میکردند. مفهوم اپیستمه یا شناخت جامع، کلی، متقن مطابق با واقع با مفهوم تخنه ارتباط نزدیک و تنگاتنگی داشته است. تخنه در معنای یونانی به معنای فراوری و پدیدآوردن، شکل دادن و ایجاد کردن است. بنابراین علم اساساً در تفکر یونانی صرفاً انکشاف از واقعیت نیست بلکه در این علم، نوعی فراوری نیز مطرح است و از آنجایی که یک چنین ارتباطی بین اپیستمه و تخنه وجود داشت، این علم در نهایت به تکنیک و تکنولوژی منتهی شد. در اولین قسم از اپیستمه، یعنی حوزۀ نظری، ما با مابعدالطبیعه، علوم طبیعی و علوم ریاضی سروکار داریم. در قسم دوم، یعنی حوزۀ عملی، علم اقتصاد، علم سیاست و علم اخلاق را داریم و در قسم سوم که بیشتر معطوف به صناعت است، مهارتهای مختلف و اموری نظیر هنر و شعر را داریم». با این حال افلاطون توضیح می دهد که دستیابی به این اپیستمه، صرفاً با الحاق به واقعیات اشیاء و امور ممکن است، هرچند این الحاق و اتصال، در سطح عالم حس نیست، بلکه با فرارفتن و تعالی و ارتفاع از سطح حس و محسوس امکانپذیر است. «عالم دنیا و محسوسات، عالم تغییر و تحول است، اما برای روبرویی با حقایق اشیاء، باید به عالم بالا برویم و سطح حواس ارتفاع پیدا کنیم و با چشم عقل حقایق را درک کنیم. به همین دلیل مفهوم «نظر» پدید میآید و به این علوم، علوم نظری میگویند. «مفهوم فوزیس یا طبیعت در یونان به معنای ظهور و شکوفایی آنچیزی است که در بطن خود دارد. لذا حقیقت آنچه در طبیعت است، پیش از آنکه شکوفا شود و با چشم سر دیده شود، باید با چشم عقل مورد نظر قرار گیرد. به همین دلیل آیدیا ریشه در دیدن و رویتکردن دارد». بهنظر افلاطون اپیستمه با ملاقات و رویت ایدهها ممکن میشود که حقایق اشیاء و امور هستند. در این مقام، شخص به لقاء میرسد و هم اپیستمۀ تئوریا ، هم اپیستمۀ پراتیک و هم پوئتیک برای او حاصل میشود.
بنابراین در اینجا یک امری هست که ماورای عالم ماده و محتوای مادی است. بنابراین اپیستمه از همان ابتدا با صورت و مواجهه با صورت و ارتفاع از ماده امکان پذیر میشود. این مطلب در ارسطو ادامه پیدا میکند و هرچند ارسطو دیگر به آنجا عالم بالا، قائل نیست، اما به صورت اشیاء قائل است و علم را فرایند اتحاد با این صور میداند.
این صور، با غایتی همراه هستند و از غایت جدا نیستند. «وقتی یک دانه گندمی که در زمین می افتد و شروع به رشد کردن میکند، در واقع این صورت گندم رو به سمت غایتی دارد و میخواهد به کمال مطلوب برسد. این صورت دو مرحله دارد، در مرحله اول، بالقوه است و در مرحلهای دیگر به فعل میرسد. بشر در فرایند کسب معرفت و اپیستمه، این صور و غایات آنها را کشف میکند. به همین دلیل هم هست که هر شیء حدی دارد و این حد فصل است که هر جسمی را از جسم دیگر جدا میکند».
دکتر طالبزاده با اشاره به زندهبودن این صور که متعدد و بیشمار و بهاندازۀ اشیاء عالم است، به وجود یک نفس کلی در عالم اشاره میکند که در میان فیلسوفان مسلمان نیز حضور دارد. نفس کلی یعنی آن نفس کلی جهان که همۀ امور جهان را به سمت کمال خود هدایت میکند و این از عالیترین معارفی است که حکما به آن قائل بودهاند. کرۀ زمین، نفس زنده دارد و تمام موجوداتی که در این کرۀ خاکی زندگی میکنند، بهمثابه اجزای این بدن، تحت مدیریت آن نفس کلی به سمت غایات خود حرکت میکنند. حکمت همان توجه به این علم جامع است و اپیستمه در این دیدگاه، توجه به آن غایات و شناخت آن صور است و تنها به علم طبیعی اطلاق نمی شود بلکه با الاهیات و تفکر مقاصد جهان و تفکر نفوس کلیه و عقول کلیه امکانپذیر میشود».
استاد دانشگاه تهران به این نکته اشاره میکند که در این نگاه، اپیستمه صرفاً به علوم طبیعی محدود نمیشود، بلکه «اصل، شناخت صور است اما این صور فقط اختصاص به علم طبیعی ندارند بلکه شناخت این صور، در یک علم جامع امکانپذیر میشوند. در این نگاه علوم طبیعی و پزشکی (طب) تابع فهم این علم جامع بودهاند و به همین دلیل به اطباء، حکما میگفتند.
استمرار فکر یونانی در جهان اسلام و جهان مسیحی
دکتر طالب زاده با اشاره به یک نگاه کلی، علیرغم اختلاف نظرهای علمی، معتقد است که «این الگو، قرنها بر تفکر بشر حاکم بوده و همین مطلب را در قرون وسطای مسیحی و جهان اسلامی شاهد هستیم. این دیدگاه دو هزار سال بر عالم حکومت کرده و حکما و دانشمندان با همین دیدگاه پدید آمدند، اما بنابر حوادثی از قرن 15 میلادی به بعد رخ داد، تأثیر زیادی بر نسل بشر داشت».
انقلاب کوپرنیکی و ریاضیشدن عالم
وی با اشاره به انقلابی که در اثر پژوهشهای نجومی نیکلاس کوپرنیک رخ داد و تغییری که در الگوی بطلمیوسی به وقوع پیوست و با کارهای یوهان کپلر ادامه یافت، به این تغییر بنیادین اشاره میکند. «کوپرنیک که یک ریاضیدان بزرگ است، خدا را یک ریاضیدان بزرگ می داند و بر این باور است که خدا را باید با ریاضی شناخت، چون خدا ریاضیدان این کهکشانی است که با ریاضی میتوان آنرا شناخت. یوهانس کپلر ادامۀ کار کوپرنیک را بهعهده گرفت تا ثابت کند که مدار سیاراتی که به دور خورشید میچرخند، دایروی نیستند، بلکه بیضوی هستند. او آنها را با عدد و هندسه محاسبه کرد و قدم بسیار بزرگی برداشت. به نظر کپلر ما راه دیگری برای مطالعه جهان غیر از ریاضیات نداریم و اگر میخواهیم جهان را بشناسیم تنها از مسیر ریاضیات امکانپذیر است. این حرف بزرگی بود و تا به حال رخ نداده بود». در ادامۀ این مسیر، گالیلئو گالیله نظریۀ دو کتاب را مطرح کرد که یکی مربوط به عالم طبیعت و تکوین است و دیگری، کتاب آسمانی و مقدس مربوط به شریعت است. او با اشاره به کتاب مقدس و حضور آیاتی در آن که اشاره به تقدیر و قدر و اندازه در عالم طبیعت داشت، شناخت طبیعت را در گرو شناخت کمی و ریاضیاتی دانست. «جهان خارج و جهان تکوین را باید با اندازههایش شناخت. بنابراین علمی که جهان تکوین را به ما معرفی می کند علم اندازه ها است و علم اندازهها ریاضی است، یعنی زبان علمی که در آن، علمِ عالم تکوین و جهان منعکس میشود ریاضیات است و در نتیجه زبان علم، ریاضیات است».
«گالیله علم را ریاضیات معرفی کرد و اپیستمه را مترادف با ریاضیات دانست»؛ بنابراین چیزی برای فلسفه و مابعدالطبیعه و متافیزیک و علوم دیگر باقی نماند. تمام آن اپیستمه با آن دایرۀ عظیمی که داشت، ناگهان در علم طبیعی و درک ریاضیاتی از طبیعت خلاصه شد. اپیستمه به معنای علوم طبیعی قلمداد شد و علوم طبیعی محدود به ریاضیات گردید. بنابراین انسان را با آزمایش خون، میزان قند خون و دیگر مقادیر کمیتبردار تعریف کردند.
برخلاف دورۀ افلاطونی که برای شناخت اشیاء و امور باید به عالمی فراتر از عالم حسی میرفتیم، اکنون باید حقیقت اشیاء را در همین کمیت پیگیری کنیم. «پس این علم جدید تمام علمِ فراگیر گذشته را پشت سر گذاشت و مبدل به یک علم محصل شد که به آن پوزیتیویسم میگویند».
علوم جدید، تجربیاند!
این پژوهشگر به تعبیری رایج اشاره میکند و به تفسیر آن میپردازد. «امروزه گفته میشود علوم جدید علوم تجربی هستند. این تعبیر هم درست و هم غلط است. درست است به این معنا که حقیقتاً علوم جدید تجربی هستند، اما نه به معنای علومی که ارسطو و دیگران تجربی میدانستند. ما در میان علوم قدیم هم تجربه داشتیم، اما به معنای ریاضیات جدید نیست. ریاضی قدیم، غیر از این ریاضی جدید بود. «ارسطو هم خیلی آدم تجربی و دانشمند بود و لابراتوار داشت و دانشمندان اسلامی همچون ابن سینا، ابن هیثم، فارابی، جابرابن حیان و دیگران هم تجربی بودند، اما ریاضیاتی که آنها به کار میبردند ریاضیات کاربردی و ابزاری بوده است. در نظر آنها طبیعت، صور فکلی و نظایر آنها، همگی سر جای خودش بوده و تنها بین آنها یک سری روابط ریاضی برقرار بوده است و ریاضیات معطوف به شناخت این روابط میشده است. اما از نظر گالیله، ریاضیات همۀ حقیقت اشیاء است. در تفکر قدما صور سرجایش است و ریاضیات یک علم امدادی است که به کشف آنها کمک میکند. کشف در تجربه رخ میداد و ریاضیات زبان بیان این کشفیات بود اما از گالیله به بعد، دیگر تجربه روش کشف نیست، بلکه روش «آزمون» است. در نگاه مدرن، این تئوری ریاضی که متکفل کشف است و جهان تجربه مقام آزمون کشفیات تئوریهای ریاضیاتی است. «مثلاً وقتی اینیشتین، تئوری نسبیت عام را مطرح کرد، آنرا با استفاده از ریاضیات بر روی کاغذ نوشت. او بر روی کاغذ نوشت که نور زمانی که در میدان معناطیسی قرار میگیرد، تغییر جهت می دهد. اما بعداً در جریان کسوفی که در سال 1919 میلادی رخ داد، دانشمندی انگلیسی به نام ادینگتون، با کنترل شرایط، این تئوری را آزمون کرد و صحت آنرا تایید نمود. بنابراین تئوری در جایی غیر از تجربه شکل میگیرد و حقایق را کشف میکند. دانشمدان متوجه شدند که حرکات سیاره اورانوس، طوری است که طبعاً باید یک سیارۀ دیگر کنار آن باشد و تحت تاثیر جاذبۀ آن کرۀ دیگر باشد. بر روی کاغذ اثبات کردند که باید کرۀ دیگری وجود داشته باشد و بعدها آن کره را دیدند و کشف کردند. ریاضیات خطشکن است و همه چیز را به افق معناداری میبرد و راه برای علم باز میکند».
پیدایش فلسفۀ علم
برخلاف دیدگاه دیدرو از دانشمندان دایرهالمعارف فرانسه که معتقد به زوال ریاضیات بود، ریاضیات همچنان ادامه پیدا کرد. دانشمندان تجربی با مدلهای ریاضی جهان را تفسیر میکردند و آنرا کشف میکردند. در این میان، بعضی از افراد سعی کردند در فرایند شکلگیری این کشفیات تامل کنند و لذا شروع به علمشناسی کردند. آنها قصد داشتند بفهمند که این علم، چگونه و با چه روشی عمل میکند و تحت چه شرایطی محقق میشود. از اینجا فلسفۀ علم شکل گرفت و در قرن بیستم، فیلسوفان علم مانند کارنپ، حلقه وین، پوزیتیویست منطقی و نظایر آنها ظهور و سپس در نقد آنها ابطالگرایان و کارل پوپر ظهور کردند. در مراحل بعدی، لاکاتوش و دوستانش متوجه شدند که چیزهای بیشتری در علم هست و علم تنها بسته به خواست و نیت دانشمند شکل نمیگیرد و با یک برنامۀ پژوهشی به پیش میرود.
ارتباط فلسفۀ علم و پژوهشهای علمی
دکتر طالبزاده به یکی از نکات اصلی سخنرانی خود اشاره میکند و آن اینکه عالمان علوم تجربی، فیزیکدانان و ریاضیدانان مشغول کار علمی خود هستند و منتظر توضیح فلاسفۀ علم باقی نمیمانند. «توجه داشته باشید که فلسفه علم و فیلسوفان علم هرچه میخواهند میگویند و هر طوری که میخواهند رفتار دانشمندان را توضیح دهند، اما دانشمندان گوش به حرف آنها نمیدهند. همه، روزبهروز از تئوریهای ریاضی متوقعتر میشوند و این مسیر، همچنان پرقدرت ادامه دارد».
نقد و بررسی علم دینی
این محقق با تفکیکی که میان فلسفۀ علم و فرایند خود علم بیان میکند، به نقد علم دینی میپردازد. «یک عده از عزیزان، دوستان و فضلا میخواهند علم دینی درست کنند یا آن را تأسیس کنند. وقتی در کار آنها دقیق میشویم، میبینیم که آنها مشغول نقد فلسفۀ علم هستند و قصد دارند با نقد فلسفههای علم، به علم دینی برسند. اما باید دقت داشت که کدام یک از فیلسوفان علم درباره تأسیس علم سخن گفتهاند و کدام فیلسوف علمی گفته است که چگونه میتوان یک علم را تأسیس کرد؟ فیلسوفان علم درباره تأسیس علم حرف نمیزنند، بلکه درباره این علم موجود که هست و در جهان عینی حضور دارد، حرف میزنند نه علمی که ما میخواهیم ایجاد کنیم. فیلسوفان علم دربارۀ رفتار دانشمندانی که هستند و کار میکنند و علمی که موجود است، سخن میگویند و هیچ فیلسوف علمی نمیگوید راهکارهای تأسیس علم این یا آن موارد است. بنابراین در فلسفه علم، صحبت از تأسیس نیست بلکه صحبت از توضیح و تبیین آنچیزی است که حضور دارد و وجود دارد. بنابراین با این فلسفههای علم که همگی بر تبیین و توضیح یک نگرش ریاضی محض به جهان شکل گرفته و میگیرند و تمام وجهۀ همتشان توضیح و تبیین نحوۀ نگرش ریاضی به جهان است، چگونه میتوان سخن از علمی گفت که آن علم، علم دینی است و آن علمی است که دین میگوید».
چیستی علم دینی
دکتر طالبزاده با طرح برخی پرسشها، به نقد متون رایج دربارۀ علم دینی میپردازد و میکوشد تصور خودش از علم دینی را ترسیم کند. «علمی را که دین، آن علم را علم میداند آیا ریاضیات است؟ آیا وقتی فرمود «أَلْعِلْمُ نُورٌ يَقْذِفُهُ اللّه ُ فِى قَلْبِ مَنْ يَشآءُ»، علم نوری است که در قلب هرکسی بخواهد میاندازد، سخن از مدلهای ریاضی شرودینگر بود؟ وقتی که پیامبر اکرم (ص) می فرمایند سه گونه علم وجود دارد «آیه محکمه، فریضه عادله و سنه قائمه» و منظور از آن، علمی که مستقر در مرتبۀ روح است، آیا همین علم ریاضیاتی مدنظر است؟ علمی که از زوال در امان است و علمی که از تحدید مراتب در امان است، آیا همین علم رایج مدرن است؟ علمی که آیۀ محکمه است علم توحید است. این علم آیه است و خداوند را نشان میدهد. دانشمند و عالم از نظر تفکر دینی یعنی موحد، یعنی کسی که هر مطلبی می خواند و میفهمد و کشف میکند در ضمنِ توحید میفهمد و کشف میکند. دانشمندان اسلامی اینگونه بودند. آنها به دنبال کشف طبیعت نبودند که از آن استفادههایی بکنند، برای رفاه بشر، برای خودخواهی بشر، برای جنگ و نابودی و برای تکبر و استکبار است. آنها وقتی دنبال علم بودند میخواستند نشانههای لطف و عظمت الهی را در جهان کشف کنند. دنبال خدا بودند و برای اینکه دنبال خدا باشند در زندگی زنبور عسل، جغرافیا، رودخانه، آسمان، طب، الکل و همه چیز مطالعه میکردند اما دنبال عظمت حق بودند. دانشمند از نظر تفکر دینی، دنبال توحید است و ما گاهی وقتها این را فراموش میکنیم. علم دینی علم توحید است».
امام خمینی (ره) میفرمودند، علم دینی، «اِقرا بِسم ربک» است، یعنی علم باید ذیل مفهوم حقیقتِ حق باشد و اگر غیر از این باشد، علم دینی نیست. ما با چیزی به نام فلسفۀ علم میخواهیم کاری کنیم و اسم آنرا علم دینی بگذاریم، اما قدری باید متوجه باشیم که چه کار میکنیم. باید دقت کرد که با هر مهرهای نمیتوانیم، هر بازیای را انجام دهیم. با توپ فوتبال نمیشود چوگان بازی کرد. « نه فلسفۀ علم رویکرد تأسیسی دارد و نه با این فلسفۀ علم مدرن، میشود صحبت از دین و خدا و توحید کرد. علم دینی به روش های دیگری باید تحقق پیدا کند زیرا نوری است که باید به دل دانشمند بیفتد. باید یک ابنهیثم تولید شود که وقتی آیینههای سوزان را مطرح میکند به سراغ نور میرود و منظورش از نور، نور خدا است. ما برای رسیدن به علم دینی، باید دانشمند دینی تربیت کنیم».
علم دینی و علوم انسانی مدرن
وی در ادامه به توضیح ارتباط علم دینی با علوم انسانی پرداخت. «متفکران بزرگی با زحمت بسیار و خوندلخوردنهای فراوان سعی کردند توضیح دهند که این علوم جدید که با آن تکنیک و تکنولوژی مدرن شکل گرفتهاند، بهلحاظ فلسفی چگونه ممکن شدهاند. آن علومی که میکوشند تا شرایط امکان این علوم را توضیح دهند، علوم انسانیاند و منظور از انسان، انسان مطلق العنانی است که در این عالم زندگی میکند». این علوم تنها با وجود یک انسان مطلقالعنان شکل میگیردکه فرهنگ، دانش، سیاست، اقتصاد، حقوق و همه رشتهها را دارد. انسان مطلقالعنانی که طرح ریاضی جهان داده و جهان را در چمبرۀ خود گرفته است و تا این انسان نباشد امکان رفاه و مدرنیته نیست و از اینجا علوم انسانی تأسیس میشود.
«تا کمالات این انسان مطلقالعنان در علوم انسانی، شناخته نشود و معلوم نشود چه مسیری را میخواهد در عالم طی کند و چه غایاتی را برای عالم رقم زده است، این علوم طبیعی محافظت نمیشوند و بقا پیدا نمیکنند، پس لازم است که علوم انسانی در امتداد علومی که عرض کردم، پدید آیند. تا علوم انسانی پدید نیایند، علوم قبلی محافظت نمیشوند و پایدار نمیمانند. علوم انسانی برای تحقق فرهنگ انسان مطلقالعنان در این جهان شکل گرفته است. ابتدا با پوزیتویسم شکل گرفت. پوزیتویستها معتقد بودند که علوم انسانی باید بر وفق علوم اولیه باشند. در مرحلۀ بعد، این علوم ناکام ماند و انسانهای غربی متوجه شدند که ظرفیت انسان به مراتب بیش از محدودشدن در حدود دانشهای ریاضیاتی است. لذا علوم فرهنگی و تاریخی مطرح شد که روش و ماهیتش را علوم طبیعی متفاوت بود، هرچند در منطق و ماهیت آن در دستیافتن به کلیت و ضرورت همان بود». بعدها نیچه ظهور کرد. او دنبالکردن حقایق توسط فیلسوفان و عالمان علوم انسانی گذشته را بهطور کلی زیر سوال برد و بهصراحت بیان کرد که انسان مطلقالعنان، اساساً دنبال حقیقت نبوده است، بلکه به دنبال خواست، قدرت و تثبیت خود در جهان بوده است. بعد از او میشل فوکو ظهور کرد و غرض دیگری از علوم مدرن را توضیح داد. به نظر او این علوم برای کنترل و ادارۀ اجتماع شکل گرفتهاند و ماحصل آنها اجتماعی کنترلشده است. «انسان کنترل شده، انسانی است که بتواند با تمام ابعاد و زوایای دنیای مدرن خود را وفق دهد». به همین دلیل هم سرآمد علوم مدرن، مدیریت و شاخههای آن است. مدیریت مالی، مدیریت بازرگانی و اکنون مدیریت استراتژیک. «مدیریت جلوۀ اعمال و کنترل و مهار قدرت است». آیا این علوم، علم دینی هستند؟
بحران علم مدرن
دکتر طالبزاده به بحرانی که این علوم در دنیای جدید ایجاد کردهاند اشاره میکند. «ما در این فضای عجیب و غریب زندگی میکنیم و باید متوجه باشیم که اینها چیست و به کدام سمت میروند. بحث سعادت و کمال و رستگاری نیست. وقتی هیچ قدرتی بالای سر بشر نباشد و هیچ ایمانی نباشد و هیچ دینی نباشد، چه کسی این قدرت بشر را میتواند کنترل کند. اکنون خود غربیها به این فکر افتادند که باید چیز دیگری در عالم باشد. حالا ما اگر در جستجوی این هستیم که علوم انسانی را به شکل تازهای متحول سازیم، حقیقتاً در مسیر مبارک و البته دشواری هستیم. التبه الان خود اندیشمندان غرب به اینجا رسیدند که این فضا خطرناک است و لذا باید فضای گفتوگو با آنها باز شود و در خلال این گفتوگوها علوم انسانی میتواند به راه بهتری قدم بگذارد، معنویتی در آن ظهور کند و بشر را بتواند از این ورطۀ هولناک به در آورد».
علم دینی، ایمان قلبی و درک حقایق ربوبی
این کارشناس علوم انسانی به مهمترین دارایی ما مسلمانان در گفتوگو با جهان اشاره کرد و ان، ایمان قلبی و خوف از خداوند است. «مغرب زمین به این نتیجه رسیده که علوم انسانی باید متحول شود. در این فضا اگر ما مسلمانان و متدینین چیزی برای گفتن داریم و اهل ایمان هستیم و خوف از خداوند داریم، در گفتوگو با جهان غرب، میتوانیم دستاوردی ارائه کنیم که آنها فاقد آن هستند. آنچه برای تحقق علم دینی و علوم انسانی دینی ضروری است، نه اکتفا به ظواهر دین، بلکه باورهای عمیق دینی و ایمانی است. «ما باید از این پارادوکسهایی که در آن زندگی میکنیم خارج شویم و اهل خلوص شویم و از پسِ این تاملات، قصد تغییر جهان و علم انسانی مدرن را داشته باشیم. اگر این بشر بیچارۀ مفلوک در روی زمین، پناه و امنیتی می خواهد آیا این امنیت غیر از ذیل حقیقت توحید و حقیقت ربوبی آیا امکان پذیر است؟
جمعبندی
ما مسلمانان تقریباً بعد از آشنایی با تمدن مدرن، در حال اخذ دستاوردهای علمی و تکنولوژیک آن هستیم. با این حال شاید کمتر دربارۀ ماهیت آنچه از غرب اخذ میکنیم و تاثیرات فرهنگی آن اندیشیدهایم. این دستاوردها بیشک گرانبار از نظریهها و ارزشهایی هستند که لزوماً با جهانی که مسلمانان تاکنون در آن زیستهاند، سازگار نیست. یکی از این ناسازگاریها تلقی مدرن و ریاضیاتی از علم است که اساساً ماهیت امور را ریاضیاتی میفهمد، در حالیکه در میان مسلمین، ریاضیات اساساً علمی ابزاری برای درک روابط میان اشیاء بوده است. از اینرو برای دستیابی به علم دینی در ارتباط با دستاوردهای دنیای مدرن، یعنی پروژهای که هماکنون توسط بسیاری از نهادهای پژوهشی و علمای مسلمان مطرح میشود، بایستی بتوان در ماهیت علم مدرن تصرف نمود و این ماهیت، جز با تربیت دانشمندان توحیدی میسر نخواهد شد.