به گزارش خبرگزاری «حوزه»، آیت الله مصباح یزدی رئیس موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) و عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم در گفت و گو با هفته نامه افق حوزه به بایدها و نبایدهای تحول در حوزه های علمیه پرداخته است که به این شرح است:
اجازه بفرماییدکه اولین سؤال این باشدکه جنابعالی شرایط معاصر را برای تحصیل علم در حوزه علمیه چطور می بینید؟ برخی بر این باورند که از حوزه معاصر نمی شود انتظار داشت چنان عالمانی در طراز آیةالله بروجردی و علمای بزرگ دیگر تربیت یابد، آیا واقعاً اینطور می بینید؟
من پیشاپیش عرض بکنم که بینش بنده خیلی قابل اعتنا نیست، ما برای دو سه نسل گذشته هستیم و حالا در یک گوشهای از حوزه خدمات بسیار کوچک و کم ارزشی ارائه می دهیم، اما از آنجایی که شما سؤال فرمودید در حدی که توان داشته باشم جوابی عرض می کنم. اگر بخواهید جواب صریحی به این سؤال داده شود، باید شرایط زمانی آن حوزهای که مثل آقای بروجردی را تربیت می کرد را در نظر بگیریم و شرایط فعلی را نیز ببینیم و آنها را مقایسه کنیم تا بدانیم چه تفاوت هایی وجود دارد و چه انتظاراتی باید داشت.
حوزه زمان مرحوم آقای بروجردی، که تا حدود زیادی هم متأثر از شخصیت خود ایشان بود، شاهد دو بخش از زندگی ایشان بود؛ یک بخش از زندگی ایشان مربوط به قبل از دولت پهلوی است که ایشان در نجف و در درس مرحوم آخوند و دیگران شرکت می کردند و حوزه هم رونق خوبی در نجف داشت. فصل دوم حیات طیبه ایشان که مربوط می شود به دوران بازگشت از نجف که این بخش از زندگی مرحوم آیةالله بروجردی مقارن شد با دولت پهلوی که قصد داشت با اقتدار دیکتاتورمابانه، برنامه های دیکته شده دیگران را در کشور اجرا کند، لذا وقتی آن سابقه را با این لاحقه ملاحظه بکنیم متوجه می شویم که در زمان دولت پهلوی به خاطر فشارهای زیادی که بر روحانیت و به یک معنا بر دین بود فعالیت روحانیت بسیار محدود بود و همه چیزهایی که باید روحانیت از آن استفاده کند یا در مقام انجام وظیفه به کار بگیرد از روحانیت سلب شده بود، حتی اقامه مجالس روضه خوانی و عزاداری ممنوع و لباس روحانیت قاچاق بود. بعدها با یک شرایط محدودی اجازه میدادند در هر شهری یک یا دو نفر لباس روحانیت بپوشند! مدارس حوزوی تعطیل، بلکه رو به ویرانی بود و در بعضی از شهرها حتی یک طلبه وجود نداشت، اتاق های مدارس تبدیل به انبار کالای بازاری ها شده بود، همچنین موقوفات حوزه های علمیه نیز به عنوان ممتنع المصرف و عناوین دیگری توسط اوقاف تصرف شده بود. از لحاظ معنوی و روحی هم آنقدر تبلیغات علیه روحانیت شده بود که اکثریت مردم نسبت به روحانیت خوشبین نبودند و روحانیت را سربار جامعه می دانستند و معتقد بودند روحانیت کاری برای جامعه نمی کند. در واقع اینها را یک گدای محترمی می دانستند که می خواهند از مردم استفاده کنند و کاری هم برای جامعه انجام نمی دهند. انواع تهمت ها به روحانیت زده شده بود و اگر در جایی نقطه ضعفی هم وجود داشت، بزرگنمایی می کردند، خلاصه محیط کاملاً بر ضد روحانیت و بسیار اسفناک بود. آنچه عرض شد مشتی از خروار بود و لذا در چنین محیطی امکان فعالیت به روحانیت داده نمی شد و با این اوضاع تنها دو کار از روحانیت آن زمان بر می آمد:
1- یکی امامت جماعت مساجد بود که البته آنهم به گونه ای بود که در بعضی از جاها حتی نمی توانستند با لباس روحانیت به مسجد بروند. در شهر ما بزرگترین مسجد، مسجد آقاشیخ غلامرضای فقیه خراسانی بود که ایشان هم با کلاه نمدی که بر سرش می گذاشت به مسجد می آمد تا بتواند نماز جماعت بخواند و احیاناً مسئله ای از وی بپرسند.
2- کار دیگری که از روحانیت آن زمان ساخته بود منبر بود، که در یک مدتی منبر و روضه خوانی نیز ممنوع بود و بعدها با یک شرایط خاصی اجازه منبر و روضه داده شد که خیلی محدود روضه خوانی برگزار می شد و مردم هم جز اینکه یک روضه ای بخوانند و گریه ای بکنند انتظاری نداشتند و فقط کار روحانیت این بود. در چنین محیطی امثال مرحوم آیةالله بروجردی چه کار می توانستند بکنند و بزرگانی امثال ایشان نیز که در شهرستانها بودند، نهایت می توانستند یک درسی در منزل برگزار کنند و چند نفری در این مباحثات حاضر شوند. بعدها که توانستند یک مقداری فعالیت علمی کنند، صرفاً به بیان مسایل نماز و روزه می پرداختند و الا سایر مسایل دینی و اجتماعی اصلاً مطرح نمی شد.
شما اگر کتاب هایی که در آن عصر به صورت محدود و چاپ سنگی چاپ می شد را ملاحظه بفرمایید فقط در ابواب طهارت و صلاة کتاب می بینید و مباحث دیگری مطرح نبود؛ چرا که مردم غیر از مسایل نماز و روزه چیز دیگری از روحانیت نمی خواستند. یک عالم دینی در چنین شرایطی چه کار می توانست بکند و به جز تمرکز در حاشیه نویسی یا نوشتن رساله ای در یک موضوع فقهی کاری از او بر نمی آمد که البته آنهم در اندرونی خانه ها خاک می خورد. بعد از آنهم که گشایشی در وضع دین اتفاق افتاد، مردم به همین وضع عادت کرده بودند و از آخوند جز نماز جماعت و روضه خوانی انتظاری نداشتند، البته اگر مراسم عقد یا عزایی هم بود، روحانی را صرفاً برای احترام و زینت مجلس دعوت می کردند.
بنابراین این شد سنت که روحانی سنتش فقه است و مسایل فقهی آن هم در حدی است که نیاز روزمره مردم را پاسخگوست و سایر بخش های دین متروک ماند و در سایر بخش های دین، نه استادی درسی می گفت و نه کتابی می نوشت و نه کسی از اعتقادات، اخلاق و ارزشها، مسایل اقتصاد و سیاست اسلامی سؤالی می کرد و در این عرصه نیز کاری نشد. بعدها که برای روحانیت گشایشی پیدا شد. متأسفانه این سنت همچنان باقی ماند و کار روحانیت در منبر و مسئله گفتن و امام جماعت خلاصه می شد و در نهایت تمام عمر یک روحانی تنها در حوزه فقه صرف می شد و در نتیجه تمام نیرویش متمرکز در بخشی از اسلام می شد.
حال اگر بخواهد این حوزه پیشرفت بکند و بخواهیم که با همان امکانات و همان محدودیتها و همان افراد همه برنامه های روحانیت اجرا بشود، طبیعی است که آن امکانات بین بخش های مختلف تقسیم میشود و هر کدام سهم کوچکی خواهند برد.
حال که اینگونه هست چکار می شود کرد و چکار باید کرد؟ ما باید بدانیم که این کاری که انجام می شد شاید از لحاظ نسبت ریاضی یک دهم کاری که روحانی باید انجام بدهد نبوده، اگر روحانیت بخواهد کار خودش را درست انجام بدهد، باید نیرو و بودجه امکاناتش ده برابر بشود. اگر امکانات فراهم شود و برای کسانی که در این عرصه وارد شده اند برنامه ریزی کرد، می توان فقیهان مبرزی مانند آنچه در گذشته بود تربیت کرد، و در کنار آن می توان متخصصین دیگری در سایر بخش های دین نیز تربیت کرد.
پس اینکه آیا گسترش حوزه موجب کمرنگ شدن یا کمشدن کیفیت کار علمی می شود یا نه؟! بستگی به چگونگی مدیریت آن دارد و اگر برنامهریزی صحیحی بشود و امکاناتش را فراهم کنند و مسایلی که لازم است برای تشویق و راهنمایی و ارشاد مردم در اختیارشان قرار بدهند، میشود حوزهای تشکیل داد که در همه بخشها حتی از زمان گذشته هم پیشرفتهای بیشتری داشته باشد.
ما در برهه ای هستیم که به لطف و عنایت الهی، انقلاب اسلامی که مولود حوزه های علمیه است محقق شده است، در بحث رابطه نظام و حوزه برخی معتقدند که حوزه باید ربط و نسبتش را با نظام تعریف بکند و استقلال حوزه را در این می بینند که در بسیاری از موضع گیریها ورود نکند تا حاشیه ای دامنگیر حوزه نشود، در مقابل برخی دیگر معتقدند که حوزه باید در تمام شئون نظام نقش آفرین باشد. حضرتعالی این رابطه را چطور ترسیم می فرمایید؟
▪ جواب این مسئله منوط بر این است که حوزه و رسالت آن و وظایف حوزویان را درست بشناسیم و باید فهم صحیحی از رابطه حوزه و انقلاب داشته باشیم تا بدانیم که آیا این وظایف، یک امر عارضی و خارج از وظایف روحانیت است یا اینگونه نیست، بلکه جزو متن کار روحانیت بوده و از وظایف واجب روحانیت است؟! اگر ما این مسایل را درست جواب بدهیم، طبعاً پاسخ این سؤال روشن میشود.
اما اینکه در حال حاضر روحانیت نسبت به مسایل سیاسی و اجتماعی باید چه نقشی را عهده دار باشد، اجمالاً می توان گفت: ما معتقدیم اسلام تعیین کننده راه زندگی بشر است، به گونه ای که سعادت دنیا و آخرتش را تضمین می کند و سعادت دنیا، فقط در یک زاویه و در یک سطح نیست و سطوح مختلف زندگی ما احتیاج به دین دارد و دین می تواند در همه این سطوح ما را راهنمایی کند البته در همان بخشی که وظیفه دین است و آن نهادی که این وظایف بر عهده اش هست نهاد روحانیت است. بنابراین وظیفه روحانیت این است که دین را در جامعیت خودش بشناسد و بشناساند و در آن بخشی که نیاز به حضور روحانیت در مسایل نظام هست حضور داشته باشد، به خصوص در مسایل فرهنگی و بخشی از مسایل سیاسی را بتواند اجرا بکند و اگر اینگونه شد منافاتی با استقلال حوزه ندارد، بلکه حوزه آن است که همه این کارها را بکند و اگر بخشی از این کارها را نکند موجود ناقص و مثل کسی است که نصف بدنش فلج باشد یا یک چشم نداشته باشد و در این صورت بگوییم انسان یک چشم، باید استقلال خودش را حفظ کند! اگر این انسان چشم دیگری هم داشته باشد، مسایل دیگری را هم می بیند و منافاتی با استقلال او ندارد و باید هم اینگونه باشد، لذا کار روحانیت این است که دین را در تمام ابعادش در جامعه بشناساند و در بخشی از آنها مستقیماً و در بخش های دیگر به واسطه اجرا بکند. بنابراین تفکیک حوزه از مسایل سیاسی و اجتماعی دنباله همان برداشت غلطی است که از سنت زمان پهلوی پیدا شده و ریشه در سکولاریزم دارد که در آن حساب دین از حساب دنیا جدا است، دین نماز و روزه است و مسایل دیگر اجتماعی مانند ارتباطات، سیاست، روابط بین الملل، مسایل نظامی و این حرفها ربطی به دین ندارد. اینها مسایل دنیا است و اینها را باید دنیامداران کار بکنند که ریشه اش این تفکر غلط دوگانگی دین و دنیا است. ما معتقدیم اسلام دینی است که در همه ابعاد زندگی بشر راهنمایی و دستور دارد و وظایف تعیین کرده و آن کسی که می بایست مستقیماً این را بشناسد و اعمال بکند روحانیت است.
گاهی در نوشته ها و مقالات که به سمع و نظر حضرتعالی هم میرسد، اینطور طرح میشود که حوزه شأن مطالبه گریاش نسبت به نظام را کمتر ایفا می کند، بلکه بیشتر از آن پشتیبانی و حمایت و گاهی اوقات رفتارهای حاکمیتی را توجیه می کند؛ آیا این چنین است و این رابطه چطور باید ترسیم بشود؟
▪ اصل این مسئله که روحانیت به عنوان دینشناس و اجراکننده مبانی دین در همه ابعاد زندگی مسئولیت دارد و امر به معروف و نهی از منکر نیز بر همه واجب است روشن است، اما در مسئله عمل و اجرای دین در شرایطی که تزاحمی بین بخشها از احکام دین اتفاق بیفتد، باید اهم و مهم کرد. این کار از صدر اسلام و به خصوص از زمان وفات حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم موضوعیت پیدا کرد، و لذا اولویت قائل شدن در مقام تزاحم و رعایت برخی از مصالح یکی از چیزهای است که باید خود روحانیت تشخیص بدهد و بداند که وقتی مسایلی تزاحم پیدا کرد اولویت در چیست؟ باید روحانیت متوجه این معنا باشد که در چه شرایطی باید امر به معروف کند و این امر و نهی با چه زبان و لحنی و ابزاری صورت بگیرد و در مقام تزاحم مسایل ممکن است امر و نهی ای از تحقق امر اهمی جلوگیری کند و در آنجا باید مصلحت مهمتر را در نظر گرفت، لذا گاه در بعضی موارد از امر به معروف ها یا نهی از منکرها خودداری می کردند، به خاطر اینکه تشخیص می دادند اینها از یک کارهای مهمتری مانع می شود. البته در تشخیص گاهی اشتباه هم اتفاق می افتد و ما معتقدیم در این زمینه کسی که خوب تشخیص داد و خوب عمل کرد امام؟رضو؟ بود.
آیا این مسیر را کماکان بعد از انقلاب هم استمرارش را لازم می بینید؟
بستگی به شرایط اجتماعی دارد، پدیدههای اجتماعی صد درصد که هیچ، بلکه گاهی شصت درصد و هفتاد درصدش هم قابل پیشبینی نیست. بستگی دارد به شرایط بین المللی و اقتصادی و طبیعی و اینکه انجام وظایف قشرهای مختلف چگونه محقق شود که اگر به وظایفشان عمل کنند، وضعیت با زمانی که اهل عمل نباشد، فرق می کند و دهها عامل دیگر که همه این عوامل در این فرایند نقش دارند، لذا شرایط بسیار متغیر است. بله در یک شرایطی اگر عیناً مثل انقلاب ما باشد، باید همان کارها تکرار شود و دستاوردهای گذشته حفظ بشود و نگذارند اینها ضعیف و فراموش شود، و این کاری است که به حق و به بهترین شکلش مقام معظم رهبری عهده دار هستند، اینکه ایشان در فرصت های مختلف روی کلمه انقلابیگری تأکید می کنند هم نسبت به مسئولان و هم نسبت به اصناف مردم و هم نسبت به روحانیت و حوزه که حوزه باید انقلابی بماند و افکار انقلابی ما باید زنده باشد این به خاطر روشنبینی ایشان است که آگاه و دوراندیش هستند.
□ همانطور که مستحضرید طی این سالها، انتظارات از حوزه بالا رفته و عرصه های جدیدی فراروی حوزه گشوده شده است و بحث تحول در حوزه مطرح شد. پس از طرح عنوان تحول در حوزه، فهم های مختلفی در این زمینه به وجود آمد و مباحثی مانند تحول در روشها، تحول در کتب، تحول در اهداف، تحول در ساختارها، بیان شد. شما اساساً با تحول در حوزه چگونه مواجه های را به صلاح میدانید؟
▪ یک مسئله اساسی که بیشتر در جامعه شناسی مطرح می شود این است که تغییر چه نقشی در پیشرفت جامعه دارد؟ گرایش های مختلفی در اینجا وجود دارد، بعضی ها برای تغییر موضوعیت قائل هستند و نفس تغییر را مطلوب می دانند و معتقدند همواره باید برای پیشرفت، با سکون و یکنواختی مبارزه کرد و دیگر شرط هم نمی کنند که تغییر به سوی کمال و اینها باشد، خود اصل تغییر مهم است. بعضی در مقابلش بیشتر سنتگرا هستند و می گویند سنت های اجتماعی خیلی ارزش دارد ولو اشتباه هم باشد و نقایصی هم داشته باشد، اما سنتها را باید حفظ کرد و نباید به تغییر دامن زد. ظاهراً هر دوی اینها در جهت افراط و تفریط است و هیچ کدامش برهان صحیح عقلی یا دلیل قابل قبول شرعی ندارد. یک حقیقتی وجود دارد و آن اینکه این عالم به طور کلی عالم ثبات نیست، نه در طبیعت ثبات وجود دارد و نه در جامعه و نه در افکار و این واقعیت جامعه است، اما اصل اینکه این تغییر یک امر ذاتی برای جامعه به حساب میآید و به هر شکلی باشد مطلوب است درست نیست، بلکه باید در هر مرحله ای ببینیم که در چه جهتی باید کار کرد که این تغییر به کمال و به صلاح ما و به رشد ما و رشد جامعه ما کمک بکند، سایر تغییرات هم همینطور است.
اما اینکه ما چکار باید بکنیم آیا نقشی داریم در اینجا یا نه، تسلیم عوامل اتفاقی باید باشیم و دلخوش کنیم به اصل تغییر و بگوییم تغییر را باید دامن زد به هر سمتی که شد و یا اینکه مبارزه کنیم با تغییر و تحول و بگوییم: نه، باید یکنواخت باشد و هرچه گذشتگان کردند همان را باید عیناً عمل کرد و در همان جهت حرکت کرد و نباید تغییری ایجاد شود، همه اینها فاقد دلیل مقبول است. ادله فراوانی وجود دارد که باید در تغییر، نقش داشته باشیم و به آن، جهت بدهیم. در مسئله تحول در حوزه هم، همینگونه هست و باید یک تحول مطلوب ایجاد کنیم، نه هر تحولی را و باید جلوی تحول نامطلوب ایستاد و در مقابل آن باید به تحولاتی که در جهت تکامل است کمک کرد و اگر ساکت و آرام مانده، باید ایجاد حرکت کرد.
نهاد روحانیت به عنوان یک نهاد از جامعه انسانی نیز دستخوش این تحولات می شود و نیازمند تحول هست، اما باید این تحولات را جهت داد. این تحولات ناشی از عواملی است که در تغییر انسانها و نهادهای اجتماعی اثرگذار است و ما باید سعی بکنیم این عوامل را به نحوی تنظیم کنیم و از آنها استفاده کنیم که نتیجه اش کمال جامعه باشد.
ادامه دارد ...