به گزارش خبرگزاری «حوزه»، آیت الله مصباح یزدی عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و از اساتید مطرح علوم عقلی و نقلی و رئیس مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (قدسسره) که دهها کتاب علمی در علوم مختلف حوزوی و دانشگاهی تألیف نموده و از نظریهپردازان مشهور علوم اسلامی و انسانی می باشد، در گفتوگو با هفته نامه افق حوزه به مسایل مختلف حوزه، بایدها و نبایدهای تحول و تبلیغ در عرصه بینالملل پرداخته که در ادامه بخش دوم و پایانی این گفتوگو را با هم میخوانیم.
سیرتحولی حوزه علمیه در دوران معاصر در چه زمانی آغاز شد؟
حقیقت این است که حوزه علمیه قم مثل سایر حوزههای علمیه جهان تشیّع در دوران ستمشاهی رو به تحلیل رفت و رسید به قریب نقطه صفر، شهریور سال 1320 نقطه عطفی در تاریخ حوزه بود، گمان نمیکنم جز افرادی که خیلی کوتاه فکر باشند انکار کنند که حوزه بعد از شهریور سال بیست و اندکی بعداز آن دوباره متولد شده است، چون حوزه تقریباً نابود شده بود و با وضعیت ایجاد شده، هر انسان سلیمالنفسی که وضع حوزه و جامعه و وضعی که دین در جامعه پیدا کرده بود را میدید بدون شک این انگیزه در او پیدا میشد که قدمی در جهت مطلوب حوزه بردارد.
وضعیت حوزه بهگونهای بود که تبدیل به یک موجود مرده یا نیمه مرده شده بود که آثار حیاتی آن ظاهر نبود و این وضعیت را من در دوران کودکی خود نیز درک میکردم و همواره چرایی این مسئله از همان ابتدا برای من سؤال بود. بنده در سن سیزده سالگی طلبه شدم و از همان ابتدا بهطور طبیعی درک میکردم که کمبودهای فراوانی در روحانیت وجود دارد، اما از عقبهای که باعث شده بود حوزه اینگونه شود، بیاطلاع بودم و نمیدانستم که قبل از این چه جور بوده و پهلوی چکار کرده و دشمنان ما چه خوابهایی برای ما دیدهاند. کمکم با اینها آشنا شدم و یک تحلیلی پیدا کردم که چه شد روحانیت به این وضع افتاد.
اما اندکی بعد در اثر ضعف قدرت دیکتاتوری، برخی افراد یواشیواش شروع کردند از این باقیماندههای گذشته حوزه بهرهبرداری کردن و یک حرکت نویی شروع شد که بسیار کند بود و ما هم که بچه طلبهای بودیم در آن زمان در آغاز راه شاهد این حرکت کند توأم با مشکلات بودیم. این جریان کمابیش رشد پیدا کرد تا تقریباً زمان مرحوم آیةاللهالعظمی بروجردی؟رضو؟ به اوج خودش رسید. در دوران مرجعیت ایشان حوزه علمیه قم هم از لحاظ کمیت و هم از لحاظ کیفیت ترقیات مناسبی کرد.
بنابراین مسئله تحول در حوزه به معناى عام آن در زمان آیةاللهالعظمی بروجردی رضوان الله تعالی علیه و یک دهه پیش از پیروزى انقلاب هم مطرح بوده است. لذا شخصیتهایی با نگاه تحول در حوزه وارد کار شدند. این بزرگواران نهتنها فکر ایجاد تحول داشتند بلکه اقداماتى هم براى تحول در حوزه کردند. لذا به ایشان پیوستیم و مدیریت مدرسه حقانی را بهصورت شورایی عهدهدار شدیم و برنامهریزی میکردیم تا با توجه به نیازهایی که حوزه داشت و شرایطی که ایجاب میکرد یک قدمی برای ایجاد یک تحول مثبت برداشته باشیم و در نهایت، این جریان منتهی شد به تأسیس مؤسسه در راه حق و مؤسسه امام خمینی قدسسره که ملاحظه میفرمایید.
لازم مىدانم بهعنوان اداى حق گذشتگان باز هم از مرحوم آیةالله شهید دکتر بهشتى یاد کنم، که ایشان یکى از طلایه داران و جزء پیشگامان حرکت تحول آفرین در حوزه بود. و بیش از ده سال قبل از پیروزى انقلاب در این راه هم اقدام کرداند. مدرسه منتظریه و ویژگىهاى آن در واقع محصول اقدامات آن بزرگوار بود. و بنا بود که ابتدا بهعنوان یک مدرسه نمونهاى تأسیس شود و پیشرفت کند، بعد توسعه پیدا کند و تکثیر شود. چون ایجاد تحول در کل حوزه در آن شرایط میسر نبود و اگر میسر هم بود باز بهترین راه همین بود که اول به صورت آزمایشى در یک جا ایجاد شود و بعد تکثیر پیدا کند.
چه کســـــانی بـــا شمــــا در اداره مدرســــه و ایجــــاد تحــــول در حــــــوزه همکاری میکردند؟
جا دارد که از پیشگامان این جریان نیز یادی بشود تا حق آن بزرگواران هم ادا شود. افراد زیادی بودند که در این مسیر حرکت کردند و کمک نمودند، من جمله مرحوم آیةالله شهید قدوسی؟رضو؟ که در مسایل اجرایی مدرسه حقانی نقش اساسی داشت و خیلی فداکاری میکرد و خداوند بر درجاتش بیافزاید. ایشان میفرمودند: من گاهی یک ماه میگذرد و فرزندانم را بیدار نمیبینم، ایشان بعداز نماز صبح به مدرسه میآمد و واقعاً عاشقانه برای تربیت طلبهها کار میکرد و در این جهت کسی مانند ایشان را سراغ ندارم. جا دارد که در تاریخ حوزه، اینها حقوقشان تضییع نشود و خدمات ایشان یادآوری شود و مردم بدانند چه کسانی با چه زحمات و فداکاریهایی در این حوزه کار کردند که اینگونه شد.
البته در جاهای دیگری هم مدارسی تأسیس شد که در مسیر تحول قدم برمیداشتند، اولین مدرسهای که با برنامه در قم تأسیس شد، مدرسه آیةاللهالعظمی گلپایگانی قدسسره بود که عامل آن هم البته آیةالله ربانی شیرازی و شهید دکتر بهشتی بودند، منتها آقای ربانی چون با آیةاللهالعظمی گلپایگانی قدسسره بیشتر مربوط بود، مسئله را با ایشان مطرح کرد و ایشان هم قبول فرمودند. ایشان بسیار مرد سلیمالنفس و بزرگی بود، خداوند درجاتش را عالی بفرماید. در ابتدا یک خانهای اجاره کردند و بعد ساختمانی در جنب دبیرستان حکمت خریداری شد و اینها قدمهای اولیهای بود که در این مسیر برداشته شد و بعد از آن در مدرسه حقانی کارهای خود را پیش بردند. اولین مدیر آن آقای آشیخ محمدعلی قمی قدسسره بودند که یک واعظ با تقوا و بسیار ساده و بیپیرایه بود، خیلی علاقهمند به مسایل اخلاقی و سیر و سلوک بود و با آیةالله حاج حسین فاطمی قدسسره ارتباط داشتند؛ بعدها مدیریت مدرسه را به آقای قدوسی سپردند و ایشان تا زمان مسئولیتشان در قوه قضائیه، رئیس مدرسه بودند.
یکی از عرصههای پیش روی حوزهها پاسخگویی به سؤالاتی نوین است که مطرح میشود سؤالاتی در عرصههای حقوق بشر، هنر و عرصههای جدیدی که بشر امروز با آن مواجه است، سنخ پاسخهایی که داده میشود عملاً جلوی ابداع و ابتکار را میگیرد و مؤمنین در میمانند که وارد این عرصههای فرهنگی هنری جدید بشوند یا خیر؟ آیا واقعاً رابطه هنر و در واقع عرصه فتوا وفقه را اینطور میبینید؟
بله یک مسئله این است که آیا اصلاً حوزه میبایست در اینطور مسایل ورود بکند یا نه اصلاً وظیفه حوزه نیست که به این مسایل بپردازد؟! اگر ما وظیفه حوزه را تبیین دین در همه ابعاد دانستیم، پس یکی از ابعاد زندگی بشر هم ابعاد هنری است. بالاخره اسلام هم در اینباره احکامی دارد، و روحانیت باید پاسخگو باشد.
مسئله دوم؛ این است که آیا روحانیت پاسخ کافی و آمادگی ورود در تمام این عرصهها را دارد یا خیر؟ باتوجه به اینکه این حرکت تکاملی و تحولی حوزه، یک حرکت نوپایی است، لذا انتظار نداریم که حوزه الان آمادگی کامل برای پاسخگویی در همه عرصهها را داشته باشد و شاید هنوز متناسب با گسترش جامعه و افزایش جمعیت، فعالیت حوزه گسترش پیدا نکرده باشد؛ صرفنظر از اینکه پستها و وظایف جدیدی برای روحانیت بعد از انقلاب تعریف شده که قبلاً اصلاً مطرح نبود. به هر حال توقع اینکه ما پاسخهای کافی و شافی آماده داشته باشیم و بلافاصله تا سؤال میکنند جواب بدهیم، توقع به جایی نیست. البته این باید یک هشداری باشد برای حوزه و باید این امر، یک عامل محرکی باشد تا دستاندرکاران حوزه احساس مسئولیت کنند که باید در این زمینهها کار و تحقیق کنیم. تازه همه اینها یک بخشی از فقه است و عرصههای فراوان دیگری مانند اقتصاد و سیاست و... نیز جای کار دارد که در آن عرصهها نیز یا ورود نکردهایم و یا اگر هم وارد شدهایم، خیلی ضعیف بوده است که تلاش بیشتری را میطلبد.
مسئله دیگر این است که آیا واقعاً اسلام برای اینگونه سؤالات، پاسخ قانعکنندهای که نسل امروز با فرهنگ امروزی را ارضاء کند دارد یا خیر؟ خیلی چیزها در فقه داریم که چون با فرهنگ آن زمانی که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم مبعوث شدند سازگار نبود، اسلام اینها را تغییر داد. امروز هم ممکن است بعضیها احکام اسلام را اگر خیلی صریح و عریان گفته شود، نپذیرند، برای اینکه فرهنگ امروز ما خواه ناخواه متأثر از فرهنگ الحادی غربی است و در بسیاری از شئون ما گرایشهای ناخودآگاهی از سوی فرهنگ غربی وجود دارد. حتی شاید برخی از مسئولان وقتی کلمه پیشرفت یا آزادی را بهکار میبرند به همان معنای غربیها تعریف کنند. از یکی از وزرای ارشاد اسلامی که الان چند سالی است در ایران نیست، سؤال کرده بودند که این وزارتخانه شما یک پسوند اسلامی هم دارد، شما برای اسلام چکار کردید؛ و این کارهایی که میکنید با اسلام سازگار است یا نه؟! گفته بود که این کلمه اسلامی یک پسوند تشریفاتی است که بعد از انقلاب به همه چیز میبندند، اما وظیفه ما در وزارت ارشاد همان وظیفه وزارت فرهنگ و هنر زمان شاه است و هیچ وظیفه دیگری نداریم؛ دین هم کار حوزه است و به ما ربطی ندارد! لذا بسیاری از دانشگاهیان و جوانان و نواندیشان، از الفاظ و کلمات، به معانی غربی آن منتقل میشوند و متأسفانه یک زبان مشترک نداریم. ما لفظ را برای معنای دینی اراده میکنیم، اما آنها به یک معنای دیگر اراده میکنند.
اوائل انقلاب یکی از شخصیتهای معروف، در خطبههای نماز جمعه تهران تصریح کردند که ما اقتصاد اسلامی نداریم و گفتند: اسلام اقتصاد خاصی ندارد؛ بله یک احکام حلال و حرامی داریم که آن احکام فقهی است که باید رعایت کنیم، اما چیزی به نام اقتصاد اسلامی نداریم! اقتصاد همان است که در غرب است! آن وقت ایشان از اقتصاد سوسیالیستی حمایت میکرد، البته طولی نکشید که صدوهشتاد درجه تغییر موضع داد. در بین خود ما برخیها خیال میکنیم که مسایل دنیا ربطی به دین ندارد؛ وقتی صحبت می شود که نرخ بهره در بانکها چه جور است هیچ ربطی به دین ندارد! این مسئلهای اقتصادی است و باید ببیینم بازار دنیا چه جور است؛ حالا اگر نرخ بهره در کشور ما سی درصد است و کشور دیگر چهار درصد است، ما باید ببنیم کدام بهتر است و راهی را ارائه بدهیم، اما اینکه حلال است یا حرام، این مهم نیست! حلال و حرام را در مدرسه فیضیه بحثش را بکنید، اینجا محل اداره کشور است، ما باید طوری رفتار کنیم که دنیا بپذیرد و دنیا این حرفها سرش نمیشود! در هنر هم، چنین نظری است، در سیاست هم هست و الی آخر.
این واقعیتی است در جامعه ما که فرهنگ غیر اسلامی، در اقشار مختلف جامعه کم و بیش و بیشتر صدا و نفوذ دارد. خیلی از خوبان ما حتی در بین روحانیون هم حتی شاید کسانی پیدا شوند که ناخودآگاه تحت تأثیر آنها هستند. حالا ما توقع داشته باشیم از ما دربارة هنر سؤال کنند، و ماهم بگوییم اینجایش حلال است و آنجایش حرام؛ آنها هم بگویند چشم و از فردا برنامههای تئاتر، سینما و تلویزیون ما طبق آن اداره شود!؟ هنر هم مثل همه چیزهای دیگر است؛ مگر اقتصاد بازارها اقتصاد اسلامی است؟! آیا اسلام میگوید نرخ بهره بانکی سی درصد باشد؟! بعد بر سر گروهی منت هم بگذارند که بله محرومین یا خانوادههای شهدا نرخ بهره بانکیشان شش درصد است! این یعنی ما مبتلا هستیم به یک سکولاریزم پنهان، و تفکیک دین از سیاست. آن هم یک دفعه و با یک جمله و اقدام با یک دستورالعمل درست نمیشود، کارهای فرهنگی دراز مدت لازم است و باید ریشهای شروع کرد و آرام آرام زیر ساختهای فکری مردم را عوض کرد. البته آمادگیاش در مردم هست، ما باید آمادگی تربیت و تعلیم و روشنگری را در خودمان ایجاد کنیم و باید یاد بگیریم که چگونه اسلام را تحقیق و تبیین و اثبات کنیم ومردم را به آن سو سوق دهیم، و این کاری است که بیشتر برعهده ما است.
برای برونرفت از این چالشها گاهی رویکردهایی جدید در حوزه شروع شده که خود اینها رفتهرفته تبدیل به چالش شده مثلاً فقههای جدید، گاهی اوقات مدرسین اعلام میکنند که وقت اجتهاد در اصول رسیده است نه فقط اجتهاد در فروع، و قواعدی را طرح میکنند که این قواعد نو و جدید است و سابقاً در فقه سنتی ما حضور نداشته است و اگر نگوییم در تعارض با ادله و سبک علمای سلف هست، به هر حال آنچه جدید است که محصولش فتاوایی میشود که همخوانی با این سیستم فکری سنتی حوزههای علمیه ندارد. شما اصل این حرکتها را چطور میبینید و با توجه به جذب طلاب نخبه و اتفاقاً جوان به این سیستمها چه توصیهای دارید؟
بنده در حد اطلاع خودم عرض میکنم که این حرکت نه حق مطلق است و نه باطل مطلق؛ عناصری از حق و عناصری از باطل در آن هست. اینکه ما در فقه و علوم دیگرمان تحول امکان دارد امری مطلوب است و در آن هیچ تردیدی ندارم. شما اگر تاریخ فقه را از زمان ائمه اطهارعلیهمالسلام تا عصر حاضر بررسی کنید. در بعضی از عصرها بهخصوص بعضی از کشورها، اخباریگری شایع بوده و علمای اخباری مورد تقدیس مردم بودند، کرامات از آنها میدیدند و به آنها اعتقاد داشتند و تا همین اواخر هم یک حرکت اخباریگری در قم وجود داشت که تدریجاً منقرض شد. یا در عصری مسایل اصولی در شیعه برای پاسخگویی به فقه اهلسنت مطرح شد. همه اینها خصوصیات ادوار مختلف فقه شیعه است. بنابراین نسبت به اصل تحول نمیشود گفت هر تحولی نامطلوب است، اما خواه ناخواه در رفتار انسانها افراط و تفریطهایی پیش میآید و بنده در هیچ حوزهای از رفتار انسانها، سراغ ندارم که در آن افراط و تفریط اتفاق نیفتاده باشد.
وقتی چنین افراط و تفریطهایی وجود دارد، باید حد اعتدال را گرفت و افراط و تفریط را محکوم کرد و نظیرش در بسیاری علوم وجود دارد. بنابراین باید ما دائماً جهت نقد و راه نقد را باز بگذاریم و سعی کنیم در همه چیز و با همه چیز با نگاه نقادانه برخورد کنیم، اما در نقد رعایت ادب شود و معقول و منطقی و منصفانه به دور از افراط و تفریط ورود داشته باشیم.
با ظهور انقلاب اسلامی و به تبع آن تحولات و توقعات جدیدی که نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی در داخل و در سطح جهانی بهوجود آمده است، با توجه به این تحولات و توقعات، و با نگاه به رسالت حوزههای علمیه به نظر شما در نظام آموزشی حوزه چه تغییر و تحولی لازم است تا بتواند پاسخگو باشد؟
با توجه به وضعیت کنونى، چه در داخل و چه در خارج از کشور، بدون شک، زمینههاى فراوانى براى تبلیغ اسلام فراهم شده است. البته کسانى نیز به دشمنى با اسلام پرداختهاند، اما این عذرى نمىشود که روحانیت اسلام را تبلیغ نکند. مطمئناً هر تلاشى در راه شناخت و شناساندن اسلام در هر گوشه دنیا انجام گیرد با استقبال حقطلبان روبهرو خواهد شد و نتایج قابل ملاحظهاى خواهد داشت.
همه کسانى که در آن سوى مرزهاى کشور ما یا در کشورهاى غیراسلامى هستند با اسلام و مسلمین دشمنى ندارند. دشمنان اسلام و ایران غالباً حکومتها و سرمایهداران هستند. بسیارى از تودههاى مردم غیرمسلمان از اسلام آگاهى ندارند و اگر اسلام را مىشناختند از جان و دل آن را مىپذیرفتند. وظیفه روحانیت است که اسلام را به آنها بشناساند. شاید پیش از پیروزى انقلاب، روحانیان از چنین کارى معذور بودند، زیرا فشارهاى رژیم گذشته چنین فرصتى را به آنها نمىداد و اگر کسى براى تبلیغ به خارج از کشور مىرفت کاملاً تحتنظر مأموران رژیم بود.
اما حوزه علمیه با وجود امتیازاتى که بر سایر نظامهاى آموزشى دارد، داراى کمبودها و نارساییهایى نیز هست. وضع حوزه فعلاً بهگونهاى نیست که بتواند رسالتى را که بر عهده دارد بهخوبى ایفا نماید.
موقعیت زمانى ما به شکلى است که حرکتهاى اجتماعى، مثل پیشرفت مصنوعات بشرى، بسیار سرعت گرفته است. در گذشته، هدایت و گمراهى افراد به کندى انجام مىشد. اما امروز همانسان که حرکت وسایط نقلیه سرعت پیدا کرده، حرکتهاى فکرى و ذهنى نیز سرعت گرفته است. همچنانکه در روایات مربوط به آخرالزمان نیز به این مطلب اشاره شده است. (اصول کافى/2/418/روایت2) در این زمان، افکار و عقاید به سرعت تغییر مىکند. گاهى با القاى یک شبهه، انسان دین خود را از دست مىدهد. پس در این زمان، به اقتضاى افزون شدن مسئولیت روحانیت، باید نظام آموزشى حوزه متناسب با زمان باشد و به مشکلات بیشتر توجه شود.
نیروهایى که امروز براى تحصیل علوم دینى صرف مىشود و زمان زیادى را به خود اختصاص مىدهد با دستاورد این تلاشها تناسبى ندارد. بسیارى از حوزویان با وجود آنکه بیش از سى، چهل سال در برخى رشتههاى تخصصى حوزه، مانند فقه و اصول زحمت مىکشند، ولى در همان بخش نیز قادر به پاسخگویى به نیازهاى جامعه نیستند. چه بسا، اگر برنامه صحیحى براى آموزش در حوزه وجود داشته باشد با صرف وقتى کمتر بتوان دستاوردهاى بهترى به دست آورد.
همه درک مىکنند که روحانیت باید متحول و متکامل گردد، حتى اگر ممکن باشد باید در این زمینه، انقلابى صورت بگیرد؛ دستکم، باید یک اصلاح تکاملى تدریجى ایجاد شود؛ و تحولات لازم به تدریج و بر اساس برنامهریزى علما و فضلا، حاصل شود.
ایجاد تحول در روحانیت و نظام آموزشى حوزه کار مشکلى است، ولى محال نیست. این کار باید با برنامهاى حساب شده انجام گیرد تا به موفقیت برسد. بنابراین، باید راههاى عملى را بررسى و در بین آنها آن را که از همه کم خطرتر، مستقیمتر و پسندیدهتر است انتخاب کرد. در این صورت، حتماً به نتیجه خواهد رسید، بهخصوص اگر با اخلاص همراه باشد. به هرحال، لازم است در این زمینه بیشتر سرمایهگذارى شود.
توسعه کمى و کیفى حوزه براى پاسخ به مسایل و شبهات را تا چه حد ضروری میدانید؟
با توجه به افزایش هر روزه نیازها و شبهاتى که از سوى مکتبهاى مادى و غیراسلامى القا مىشود، ضرورت این مسئله روشنتر مىگردد که باید بیش از گذشته به تحصیل علوم دینى اهمیت داد و فقط به معلوماتى که هم اکنون در حوزهها مطرح است اکتفا نکرد؛ لازم است مواد تحصیلى حوزه گستردهتر شود و دروسى که بیشتر مورد نیاز امروز جامعه است در حوزه تدریس گردد.
در گذشته، وقتى علما در مقابل سؤالات و شبهات قرار مىگرفتند، بهدنبال یافتن پاسخ مىرفتند و با کنکاش عقلى، کتاب و سنت را بررسى مىکردند تا جواب آنها را بیابند. اینگونه جوابها کتابهاى کلامى را بهوجود آورد. اگر ذهن را از مسایل و شبهات دور کنیم و فقط به مطالعه منابع خود بپردازیم، با وجود آنکه اینگونه منابع مشتمل بر حقایقى است، ولى تا مشکل خود را بدانها ارائه ندهیم، پاسخگوى همه مسایل و شبهات نخواهند بود؛ مثلاً تا یک سؤال روانشناسى براى ما مطرح نباشد، نمىتوانیم نظر قرآن را درباره آن مسئله پیدا کنیم. اما وقتى سؤالى به ذهن انسان خطور کرد، با بررسى آیات جواب صحیحى براى آن مىیابیم. همچنین بسیارى از سؤالات را اگر دیگران مطرح نمىکردند ما هرگز بهدنبال یافتن پاسخ آنها نبودیم.
آیا جامعه اسلامى مىتواند از همه اندیشهها و مذاهب و اعتقادات عالم جدا باشد؟ شاید در گذشته چنین چیزى ممکن بود اما اکنون چنین مسئلهاى امکان ندارد؛ زیرا امروز همه دنیا به شکل یک خانه در آمده است.
آیا تلاشهاى فعلى در حوزههاى علمیه براى پاسخگویى به نیازها کافى است؟ متأسفانه پاسخ منفى است. بنابراین باید از چارچوبهاى مستحکم و استخوانبندى قوى حوزههاى علمیه و از امکانات فراوان فکرى و معنوى که در آنها هست براى پاسخ دادن به مسایل فراوان موجود استفاده کرد و انسانهایى را ساخت که بتوانند با بهرهگیرى از معارف و احکام اسلامى، نیازها را رفع و خلأها را پر کنند.
در هر سطح، باید عدهاى اسلامشناس وجود داشته باشند و آن را به مردم تعلیم دهند؛ اما چنین افرادى را براى کشور خودمان نیز کم داریم. با گذشت بیش از چند دهه از انقلاب، روحانیت هنوز نتوانسته است به تعداد کافى کتابهاى دینى بنویسد. با وجود مسایل و مشکلات بسیار اجتماعى و حیاتى که مطرح بوده و هست و باید پاسخ آنها را از کتاب و سنت بهدست آورد، هنوز کار چشمگیرى انجام نشده است.
از ابتداى انقلاب تاکنون، تمام مجامع دنیا سؤال مىکنند که انقلاب چیست و شما چه طرح و برنامهاى را براى حکومت و کشوردارى پیشنهاد مىکنید؟ متأسفانه هنوز پاسخ مناسبى به این سؤال داده نشده است. گفته مىشود که حکومت و انقلاب ما بر اساس قرآن و حکومت حضرت على علیه السلام است؛ اما اصول آن کدام است؟ چه شکلى دارد؟ چه مىخواهد انجام دهد؟ کیفیت اجراى آن چگونه است؟ مسئولیتهاى آن بر چه اساسى تقسیم مىشوند؟ مسئولان آن چگونه تعیین مىشوند؟ اختیارات هر مقامى چقدر است؟ و... اینها سؤالاتى است که احتیاج به پاسخهاى روشن و سنجیدهاى دارد.
براى سروسامان یافتن حوزه، باید بخشهاى متعددى در آن وجود داشته باشد تا به کارها رسیدگى شود. بدیهى است که این کار به تشکیلات وسیعترى نیاز دارد. براى توضیح مطلب، هر یک از دانشکدههاى وابسته به دانشگاههاى کشور، که از نظر حجم کارى مانند یکى از مدارس علمیه کوچک مىباشد، داراى تشکیلات وسیع، رئیس، معاون، بخشهاى متعدد با مسئولان جداگانه، تعدادى کارمند و بسیارى قسمتهاى ادارى دیگر است، با وجود آنکه ممکن است یک رشته نیز بیشتر در آن تدریس نشود. اما چنین تشکیلات گسترده و منظمى در حوزه علمیه وجود ندارد. بهعنوان مثال، اگر بخواهیم رشته فلسفه، به نحو مطلوب، آموزش داده شود لازم است که از مکاتب فلسفى قدیم و جدید به قدر کافى اطلاع و به کتابهاى فلسفى مورد نیاز و منابع این رشته دسترسى داشته باشیم. به علاوه، امکانات آموزشى و محل مناسب براى تدریس موجود باشد و به تبع آن، باید بودجه کافى براى این منظور وجود داشته باشد. لذا، حتی اگر حوزه بخواهد فقط نیازهاى داخلى خود را تأمین کند، باید دستکم حجم آن، از نظر کمیت، چند برابر گردد و از چنان کیفیتى نیز برخوردار شود که بتواند جوابگوى همه نیازها باشد.