به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» در تهران، پنجمین روز از سی و ششمین جشنواره فیلم فجر مصادف با یکی از آلودهترین روزهای شهر تهران در این ماههای اخیر شد. در مسیر رسیدن به پردیس ملت، برای دیدن یک فیلم خوب و ارزشی خدا خدا می کردیم.
نخستین فیلم پخش شده در روز پنجم جشنواره فیلم «مغزهای کوچک زنگ زده» بود.
«مغزهای کوچک زنگ زده» قصه شهری پر از پلیدیهاست، شهری که در آن آدم سالم وجود ندارد، «مغزهای کوچک زنگ زده» قصه یک خانواده است، خانوادهای کرم خورده که پدر و مادر در آن جایگاهی نداشته و این برادر بزرگ است که گله را چوپانی می کند. «مغزهای کوچک زنگ زده» قصه مغزهای کوچکی است که در آفتاب پایین شهر زنگ زده شده اند و باید فکری به حالشان کرد.
فیلمساز به خیال خود با نمایش پلشتی ها و زشتی های جامعه می خواهد از تلخی ها بکاهد، تلخی ها را می گوید اما چاره ای برایشان ندارد و مخاطب را در انتها معلق نگه می دارد و کسی نیست که بگوید «این ره که تو می روی به ترکستان است.»
باید گفت که سینما الگوساز است و میل به قهرمان دارد و این وظیفه سینماست که با نمایش سبک صحیح زندگی جامعهاش را به سوی آرمانها و ارزشهای متعالی سوق دهد.
به همین دلیل باید از آقای هومن سیدی پرسید در این همه آثاری که او این سالها کارگردانی کرده، چرا یک جوان موفق و الگو را نتوانسته به تصویر بکشد که حداقل انسانهایی که با مغزهای زنگ زده پای آثار این کارگردان جوان مینشینند، بفهمند به کدام سو مسیر زندگی شان را تغییر دهند.
سینمای الکن و به اصطلاح اجتماعی این سالهای ایران هرگز نخواسته قدمی رو به جلو برود کند و با ادعای آیینه بودنِ جامعه، تمام بدبختی ها جامعه را را در یک اثر ۱۰۰ دقیقه ای به امید جایزه ای از جشنواره های آن ور آبی جمع میکند و به خورد مخاطب می دهد.
عرق سرد، روایتی یک سویه...
وقتی یک طرفه به قاضی برویم می شود همین، می شود عرق سردی که تنها با یک قانون، ماده و تبصره مشکل ندارد، مشکلش بیش از این هاست.
«عرق سرد» قصهای کلاسیک را بر اساس داستان واقعیِ زندگی نیلوفر اردلان، فوتبالیست تیم ملی ایران روایت می کند که در آستانه سفر به مسابقات آسیایی به دلیل عدم اجازه شوهرش موفق به خروج از کشور نمیشود.
فیلم ادعای نقد قانون دارد، اما آن چه ما میبینیم زاویه فیلمساز با نگاه اسلام به زن است، نگاهی که برگرفته از تفاوت های ذاتی زن و مرد و به سود خانواده و به تبع آن جامعه است، تفاوت هایی که وظایف ها را تغییر داده و به هیچ وجه به جایگاه و منزلت انسانی زن ارتباط ندارد.
در این فیلم کارگردان از همان ابتدا ستیزش را با شخصیتهایی که به نوعی نمادهای جامعه مذهبی هستند آغاز می کند، مثلاً در سکانس های ابتدایی سرپرست تیم که خانمی چادری انتخاب شده در صحبت هایی تحقیرگونه در رختکن نکات منشوری را به بازیکنان گوشزد میکند و لحنی که کارگردان برای بیان او انتخاب کرده به گونه ای است که پس از این سکانس مخاطب دیگر نمی تواند طرف او باشد، یا در بکگراند صحبت همین خانم با دو تن از بازیکنان در مورد مردان، فردی در حال نصب بیرق هایی با نام حضرت امیر است که این اوج نگاه کارگردان در مسئله ستیز با نگاه اسلام به زن را به تصویر کشیده است.
مرد قصه از تیپ های رایج مردان مذهبی با ریش و انگشتر است که عادات رفتاری اش قاعده و اصول ندارد، فیلمساز در اثرش به طور کامل طرف زن ایستاده و مرد قصه را مردی رو به دیوانگی و مازوخیست که بی هیچ دلیلی دنبال آزار زن است، نشان می دهد.
فیلم در روایتی ناقص بدون توجه به حق فرزند و تربیت نسل و حق شوهر و اهمیت گرم نگه داشتن فضای خانه از سوی همسر، مردان را نمادهایی در برابر رسیدن زنان به خواسته هایشان نشان می دهند، حال این سؤال پیش می آید که کارگردان حاضر است پس از نمایش یک زن ناکام در رسیدن به خواسته هایش زنی از هزاران زن همین جامعه را که با کمک همسرش توانسته به موفقیت های بسیار چه در عرصه ملی و بین المللی دست یابد، نشان دهد؟
گزارش: محمدرضا پورصفار