سه‌شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳ |۲۴ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 26, 2024
آیت الله یعقوبی قائنی

حوزه/ در حاشیه مراسم هفتمین شب ارتحال عالم وارسته، استاد یعقوبی قائنی ، زندگی نامه و شرح برخی از خاطرات از سوی ارادتمندان ایشان توزیع شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» آیت الله «سید حسین یعقوبی قائنی» مجتهد و عارف معاصر متولد 1303 بوده  و با عارف مشهور سید علی قاضی دیدار داشته و شاگرد دو عارف مبارز «محمدجواد انصاری همدانی و سید جمال‌الدین گلپایگانی» بوده است. وی همچنین با بزرگانی از جمله سید رضا بهاءالدینی، حسنعلی نجابت شیرازی در ارتباط بوده است. او در جوانی راهی عتبات شده و در حوزه علمیه سامرا، نجف، کربلا و قم تحصیل کرده است. «سفینة الصادقین» و «انیس الصادقین» دو اثر مکتوب وی محسوب می‌شود که کتاب نخست، دربردارندۀ زندگی‌نامه وی با نکات مهم عرفانی اوست.

او در ابتدای کتاب «سفینة الصادقین»بیان می کند: درخواست مکرر جمعی از برادران ایمانی مبنی بر آشنا شدن با نحوه سیر و سلوک حقیر و کم‌ وکیف آن، بنده را بر آن داشت تا شمه‌ای از یافته‌های خود را در ضمن قضایای متعدده و جریاناتی که در طول زندگی برایم پیش آمده در جلسات معنوی و محافل انس برای آنان بازگو کنم.

در بخشی از زندگی‌نامه خودنوشت وی آمده است:

حقیر از طفولیّت بسیار اهل عشق و محبت بودم و نیز نسبت به ائمه معصومین(ع) علاقه زیادی در قلبم مکتوم بود که گاهی ظهور می‌کرد. گاهی در بیابان‌ها در جای خلوت به‌انتظار ظهور گریه می‌کردم. نسبت به پول و ثروت و دنیا بی‌علاقه بودم و اصلاً برای آینده فکر نمی‌کردم. نسبت به قیامت و عوالم آخرت هم به خداوند متعال خوش‌بین بوده و می‌گفتم: خداوند مرا به جهنم نخواهد فرستاد و مضمون این فراز از دعای کمیل «و لأبکین علیک بکاء الفاقدین و لأنادینک أین کنت یا ولی المؤمنین» که در آن وقت اصلاً از آن اطلاعی نداشتم، بیانگر حال درونی‌ام بود. پس از فوت مادر چندین مرتبه از قائن به مشهد رفتم. آخرین بار مدتی در آنجا مانده، سپس عازم تهران شدم. در آن وقت تقریباً پانزده سال داشتم.

پس از گذشت حدود 2 سال به ذهنم آمد که از قائن و اقوام خود دیدن کنم، لذا رهسپار قائن شدم. این سفر برایم سفر باخیر و برکتی بود چون کاملاً باعث تنبه حقیر شد و سرعت گذشت عمر را برایم ممثل کرد، زیرا همین که وارد قائن شدم افراد هم‌سن خود را می‌دیدم که قیافه‌های‌شان عوض شده، به‌صورت مرد به‌نظر می‌رسیدند و اشخاص کامل را می‌دیدم که موی سر و صورت‌شان سفید شده است. در اثر این ملاقات‌ها حالت عجیبی پیدا کرده، حالم دگرگون شد و نسبت به زندگی دنیا بی‌میل شدم، اما نمی‌دانستم تکلیف چیست و چه باید کرد...

انتهای پیام   313/17

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha