به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه»، امروز جمع خلائق همه در شور و نیازند! غرق در شور و سرمستی از خبر تعجیل در ظهور تو و نیاز از آمدنت!
حدود ساعت باران به وقت شرعي شعر!
نشسته ام كه دوركعت غزل به جا آرم
بدون علم عروض و بدون آرايه
همين كه ساده بگويم ، دوستت دارم...!
مولای من!
حواست هست؟! ميبيني؟
خودم را بسته ام به شعر!
وگرنه نبودنت
دردی نیست که به اين سادگي از سرم باز شود...
اينكه به بهانه ي تولدت، تلنگري از نبودت را هم به روحم ميزني ، جمع اضداد به پا كرده اي...!
مصاف نابرابرِ اشك و لبخند ...
ميخواهم بداني اين غم شيرينم را با هيچ موهبتي عوض نميكنم الا خودت !
خودت و تنها خودت!
از تمــام عطـر هاى دنيـا تنها لحـظـه اى بويـى شبيــه به هم جواري ات مـيخواهم...
تا هـوش از سر ايـن همه دلتنگـى ببــرد...!
كنار تويي كه حتی ميان رویاهايم ندیدمت.
ندیدمت ... ولي حجم دلتنگي ام بيش از همه ي ديدني هاي مفقودم شده است...!
كنار همه اين شيرين زباني ها...! عرق شرم اين شيعه زاده را هم ببين
اين قدر پسوند شيعه را به اسمم سنجاق ميكنم تا بالاخره همين خجالت ها به دادم برسند... حواسم هست که گاهي عاشق با سبك سري ميشود ننگ معشوق!
ناخلفي هايم قبول...
ولي اقا ! من بچه همين مذهبم
نكند بد شدنم بهانه طرد شدن شود كه اين دل از آن دلهاي باباييست!
كه كنار همه ي بازيگوشي هايش، با نگاه پدر سر پاست....
واي كه چقدر اين تقلا ها براي جلب نگاهت ميچسبد... اصلا يادم رفت سر حرف را باز كردم براى امروز...!
اصل مطلب اين كه شكي نداريم جشن تولد بدون حضور متولد از اعتبار ميفتد،
گفتم كه بداني روي بودنت حساب باز كرديم!
حتي اگر مثل هر سال شمع ها را خودمان فوت كنيم! يا كيك را با دست هايمان به نيابت از تو ببريم...
مهم اعتبار جشن ماست!
وسط هياهوي اين حيات ماشيني...
یادِ تو می وزد ولی... بی خبرم ز جای تو
کز همه سوی می رسد... نکهت ِ آشنای تو...
متن از؛ عرفانه متحیان