به گزارش خبرگزاری«حوزه»، کتاب «نقش باورهای دینی در رفع نگرانی ها» اثری از حبیب الله طاهری است که فصول چهارده گانه این کتاب در شماره های گوناگون تقدیم حضور شما فرهیختگان می گردد.
فصل هفتم: اضطراب و نگرانی از مرگ و راه های درمان آن
مقدمه
یکی از عوامل مهم اضطراب و نگرانی انسان، مرگ است. هرگاه انسان به یاد آن می افتد به خود می لرزد؛ زیرا مرگ، لحظه وداع با همه چیز و لحظه پایان زندگی است. مرگ لحظه بیگانگی ابدی و جدایی مطلق از این جهان، و تجزیه و بازگشت مواد ترکیبی بدنِ انسان به عالم طبیعت است.
پس از مرگ، وجودِ تکامل یافته ما، مغز توانا و افکار درخشان ما، عواطفِ عالی و احساسات گرم و سوزان ما که هم چون حباب های زیبایی، روی دریای زندگی می لغزند و پیش می روند و رنگین کمان خورشیدِ هستی را روی خود ترسیم می کنند، همه و همه محو و نابود می گردند. پس از آن، چه می ماند؟ هیچ، آری، هیچ. فقط مشتی خاک و گازهای پراکنده در فضا!
انسان در آستانه مرگ، بسان بازرگانی است که در برابر چشمش تمام سرمایه اش را آتش می زنند و سپس خود او هم در کام آتش ها می سوزد.
با این بینش است که اکثر مردم از نام مرگ می ترسند و از مظاهر آن می گریزند، از نام گورستان متنفرند، و با زرق و برق دادن به قبرها می کوشند ماهیتِ اصلی آن را به فراموشی بسپارند. حتی برای فرار دادن افراد از هر چیز خطرناک و یا غیرخطرناک که می خواهند کسی آن را دستکاری و خراب نکند می نویسند «خطر مرگ». آثار وحشتناک بودن مرگ برای انسان در ادبیات مختلف دنیا دیده می شود.
هیولای مرگ، سیلی اجل، چنگال مرگ، گرگ اجل و تعبیراتی از این قبیل، نشانه وحشت و اضطراب انسان از مرگ است.
اینک سؤال این است که: آیا این بینش در باب مرگ که پایان همه چیز است، صحیح و منطقی است؟ آیا واقعاً انسان با مرگ نابود می شود؟ آیا انسان باید از مرگ مضطرب و هراسان باشد؟ آیا نگرانی انسان ها از مرگ، درست است؟ آیا همه انسان ها از مرگ نگران و گریزان و مضطربند؟ و سرانجام چه عواملی باعث اضطراب و نگرانی از مرگ است؟ و آیا بینش دیگری در باب مرگ وجود ندارد که اضطراب و نگرانی ها را برطرف نماید و حتی انسان را عاشق مرگ گرداند؟ آیا در بین انسان ها کسانی بوده و هستند که از مرگ نترسند و بلکه عاشق آن باشند؟ و...؟ در این فصل درصدد بررسی مطالبی هستیم که به این سؤال ها پاسخ دهد، و روشن نماید که تنها دو گروه اند که ترس و اضطرابشان از مرگ صحیح و منطقی است. آن هم به خاطر بینش غلطی است که در باب مرگ دارند. یکی آن که مرگ را به معنی نیستی و فنای مطلق تفسیر می کند. و دیگری کسی که پرونده اعمالش سیاه و تاریک است. وگرنه دیگران برای چه از مرگ بترسند؟ آنان که مرگ را تولدی جدید می دانند و معتقدند با عبور از این گذرگاه سخت، به جهانی گام می نهند که به مراتب از این جهان وسیع تر، پرفروغ تر، آرامش بخش تر و مملو از انواع نعمت هایی است که در شرایط کنونی و در زندگی فعلی برای او قابل تصور نیست، چرا از مرگ بترسند؟ خلاصه آن که اگر کسی مرگ را نوعی کامل تر و عالی تری از زندگی بداند که در مقایسه با زندگی کنونی، معلوم شود که این زندگی مرگ است، نه آن. قهراً زندگی پس از مرگ امری نفرت انگیز و وحشتناک و هیولی نخواهد بود؛ بلکه در جای خود امری زیبا، دل انگیز و دوست داشتنی خواهد شد.
به هرحال باید نخست به بررسی علل و عوامل وحشت زا و نفرت انگیز بودن مرگ بپردازیم. سپس ببینم آیا واقعا مرگ وحشت زا و نگران کننده است؟
در پایان سری به زندگی انسان های والا و اولیای دین می زنیم که نه تنها از مرگ وحشتی نداشتند، بلکه عاشق آن بوده و آرزوی آن را می داشتند و آن را لقای محبوب (لقاءالله) و وسیله خلاصی و نجات از همه رنج ها و بدبختی ها می دانستند و به قول حافظ:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست // روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
علل و عوامل نگرانی از مرگ
با مراجعه به فطرت درونی و روایات معصومین علیه السلام روشن می شود که این پدیده مناشی و سرچشمه های متعدد دارد که ذیلاً به مهم ترین آنها اشاره می شود:
1. علاقه و دلبستگی شدید به دنیا
جهان هستی، ظاهری دارد و باطنی. طبق بیان قرآن کریم، دنیا و عالمِ طبیعت، ظاهر، و عالم آخرت، باطن جهان هستی است، چنان که فرمود: «یعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ؛ (264) اکثر مردم به امور ظاهر از زندگی دنیا آگاهند ولی از عالم آخرت (که باطن آن است) به کلّی بی خبرند».
به تعبیر دیگر: ظاهر عالم، طراوت و زیبایی، بوالهوسی، شهوات و غرق در لذایذ آن شدن و از هر قید و بندی آزاد بودن است؛ اما باطن آن، اخلاق، وجدان، نیت پاک، چشم پاک، گفتار پاک، خدمت، ایثار، عبودیت خدا، علم، تقوا و معرفت اسرار است.
کسانی که در دنیا به ظاهرش دلبسته اند و ابداً با باطن آن کاری ندارند و بی حساب و بی مسئولیت زندگی می کنند و بالاخره، تمام همشان را در تزیین ظاهر و تهیه متاع و کالای دنیا صرف نموده اند و همه علاقه ها را به دنیا و زخارف آن منحصر کرده اند و به تعبیر قرآن کریم: علاقه به متاع دنیا در نظر آنان زیبا جلوه کرده است: «زُینَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالبَنِینَ وَالقَناطِیرِ المُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَالخَیلِ المُسَوَّمَةِ وَالأَنْعامِ وَالحَرْثِ ذ لِک مَتاعُ الحَیاةِ الدُّنْیا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ المَآبِ». (265)
برای چنین افرادی، مرگ حقیقتاً وحشت زاست؛ زیرا با مرگ، یکجا علاقه ها در هم فرو می ریزد و رابطه ها قطع می گردد. و جدایی از محبوب نیز سخت ناراحت کننده است. کسی که بهترین سرمایه خود را که عمر اوست داده و در عوض متاع دنیوی گرفته و اینک با مرگ، از همه آنچه که در عمرش کسب کرده، جدا می شود (زیرا انتقال متاع دنیا به عالم باطن و آخرت میسر نیست) قهراً چنین پیشامدی، خوشایند نخواهد بود.
اما کسانی که در عین توجه به ظاهر عالم، به باطن آن هم توجه کرده و ضمنِ گذراندن عمر، به فکر تهیه کالای عالم باطن و پس ازمرگ هم بوده اند، آنان از مرگ، چنین وحشتی ندارند؛ زیرا علاقه به آن طرف هم بوده و با مرگ به محبوب های خویش می رسد.
2. مرگ را به معنای فنا و نابودی دانستن
حب بقا و میل به زندگی جاوید، از مسایل فطری انسان است. هر کس به خود مراجعه کند، به خوبی می یابد که هیچ گاه میل به نابودی ندارد، لذا با همه عواملی که آنها را مؤثر در نابودی خود می پندارد، مبارزه می کند و اگر توان مبارزه با آن را ندارد، حداقل از آن می گریزد. لذا با امراض، میکروب ها، حیوانات درنده و دشمن و امثال اینها، در ستیز است، و همه اینها را باعث نیست و نابود شدن خویش می داند.
انسان بر اساس این میل فطری (حب بقا) از عدم و نیستی می هراسد. از نظر فلسفی، این طرز روحیه چندان دور و بیراه هم نیست؛ زیرا انسان «هستی» است و هستی با هستی، آشناست، اما با «نیستی» هیچ گونه تناسب و سنخیت ندارد؛ لذا از آن می گریزد و باید هم بگریزد. علّت فرار از مرگ و وحشت از آن هم، همین است که مرگ را فنا و نابودی خود می پندارد و خیال می کند که مرگ، ضد آن خواسته فطری و درونی اوست؛ زیرا درون او می گوید تو باید همیشه باشی، ولی مرگ می گوید: تو باید فانی شده و به دیار عدم رهسپار شوی.
آیا مرگ در بینش الهی به معنای فنا و نابودی است؟
با مراجعه به قرآن کریم و روایات اهل بیت علیه السلام روشن می شود که مرگ، به معنای فنا و نابودی نیست، بلکه هم چون تولد جنین از مادر است. یک تولد ثانویه است. با فرا رسیدن مرگ، به جهانی گام می گذاریم که به مراتب از این جهان وسیع تر، پرفروغ تر، آرام بخش تر، و مملو از انواع نعمت هایی است که در شرایط کنونی و در زندگی این عالمی، برای ما قابل تصور نیست. اگر بخواهیم زندگی این عالم و عالمِ پس از مرگ را به زندگی جنین در رحم مادر و زندگی او پس از ولادت و قدم گذاردن به این عالم، تشبیه و مقایسه کنیم، تا حدی توانسته ایم مرگ و زندگی پس از آن را ترسیم کنیم.
و بالاخره، مرگ انتقال از این عالم به عالم دیگر است. این خود نوعی زندگی است و در شکل کامل تر و عالی تر آن. با این حساب، هیچ تضادی با خواسته فطری و درونی انسان ندارد؛ زیرا خواسته فطری او بقا و زندگی جاوید است، نه زندگی در این عالم؛ چون این عالم جای زندگی ابدی نیست.
قرآن کریم، از «مرگ» تعبیربه «توفّی» دارد نه «فوت». و وفات به معنای گرفتنِ کامل شئ است؛ یعنی ملَک موکلِ موت، از طرف پروردگار عالم، هنگام مرگ، می آید و روح را کاملاً از بدن می گیرد و آن گاه انسان به پروردگار خود که اصل و منشأ این وجودهاست، برمی گردد؛ زیرا «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیهِ راجِعُونَ».
قرآن کریم، در همه آیاتی که مربوط به گرفتن جان از انسان است تعبیر به «توفی» دارد. هیچ جا سخن از فوت نیست که به معنای زوال و نابودی است. مثل «قُلْ یتَوَفّاکمْ مَلَک المَوْتِ الَّذِی وُکلَ بِکمْ ثُمَّ إِلی رَبِّکمْ تُرْجَعُونَ». (266)
آیات دیگری که تنها به آدرس آنها اکتفا می کنیم. مثل: اعراف، 37؛ نساء، 15؛ نحل، 70؛ انعام، 60؛ یونس، 104؛ انفال، 50.
بنابراین، مؤمنین و معتقدین به عالم پس از مرگ، نباید از این جهت از مرگ بترسند، زیرا اعتقاد به نابودی و نیستی با مرگ و اعتقاد به زندگی پس از مرگ، قابل جمع نیست. اما مادیین و منکرینِ زندگی پس از مرگ، حق دارند که از مرگ بترسند، زیرا که به راستی اگر مرگ به معنای فنا و نابودی باشد، چیزی از آن وحشتناک تر نخواهد بود. و آنچه درباره هیولای مرگ گفته اند کاملاً بجا و به مورد خواهد بود، لکن این عقیده، اساساً باطل و غلط است.
3. جهل و ناآگاهی نسبت به حقیقت مرگ
جهل و ناآگاهی، همیشه منشأ ترس است. بشر از شب تار، خوف دارد؛ چون تاریکی، باعث جهل است. جایی را نمی بیند، راه را از چاه تشخیص نمی دهد، مسیر را از پرتگاه تمییز نمی دهد. از این رو، هر لحظه خویش را در معرض آسیب گزنده یا درنده یا دیگر بدآمدهای ناشناخته، احساس می کند.
انسان از راهی که تاکنون نرفته و با آن آشنا نیست، برای اولین بار که خواست از آن جاده عبور کند، می ترسد و این ترس، ناشی از جهل و ناآگاهی او به جاده است.
کسی که از برق بی اطلاع است، کلید و پریز برق را باز نمی کند و سیم برق را دست کاری نمی نماید؛ زیرا می ترسد که برق او را بگیرد و به حیاتش خاتمه دهد.
به هر حال، ناآگاهی و جهل در شئؤن مختلف زندگی مردم، منشأ ترس است و همین معیار، عیناً در زمینه مرگ هم وجود دارد. این که همه از مرگ می ترسند، برای این است که نمی دانند مرگ چیست؟ مرگ چگونه بر آنان مستولی می شود و نمی دانند در حین مرگ، با چه عوارض و حوادثی مواجه می شوند.
امام عسگری علیه السلام فرمودند: «پدرم امام هادی علیه السلام بر یکی از اصحاب خود که در معرض موت بود وارد شد. او می گریست و از این که در معرض مرگ قرار گرفته بود بی تابی می کرد». حضرت به وی فرمودند:
«یا عَبَدَ اللهِ تَخافُ مِنَ المَوتِ لاِنَّک لا تَعْرِفْهُ...؛ ای بنده خدا! اینکه از مرگ ترسانی برای این است که نمی دانی مرگ چیست؟ و نسبت به آن معرفت و آگاهی نداری و سپس پیرامون مرگ، مطالبی به او فرمود که موجب آرامش و تسکین خاطرش گردید». (267)
«بوعلی سینا» در کتاب «شفا» علّت اصلی ترس مردم از مرگ را جهل و ناآگاهی آنان نسبت به مرگ و عواقب بعد از مرگ می داند. عین عبارت بوعلی در گرداگرد قبر او نوشته شده است.
4. تعمیر دنیا و تخریب عالم آخرت
عده ای دیگر هستند که از مردن وحشت دارند، اما نه به خاطر این که مرگ را به معنای فنا و نیستی بدانند و یا به عواقب خود در عالم پس از مرگ آگاه، نباشند؛ بلکه به خاطر این که پرونده اعمال خود را سیاه و تاریک می بینند. شکنجه های طاقت فرسا و مجازات دردناک بعد از مرگ را گویا با چشم مشاهده می کنند و یا لااقل چنین احتمالی را می دهند.
این گروه نیز، حق دارند از مرگ بترسند؛ زیرا به مجرمی می مانند که از پشت میله های زندان، آزاد شده، و به سوی چوبه دار می رود. البته آزادی خوب است، اما نه آزادی از زندان به سوی چوبه دار! آزادی این دسته از انسان ها از زندانِ بدن، یا زندانِ دنیا نیز، توأم با رفتن به سوی چوبه دار است، آن هم نه «دار» به معنای اعدام، و درد و رنج موقت و زودگذر، بلکه به معنای شکنجه های دایم و بدتر از اعدام.
شخصی از امام مجتبی علیه السلام سؤال کرد که چرا از مرگ می ترسیم و آن را دوست نداریم؟ امام علیه السلام در پاسخ فرمودند: شما تمام کوششتان را صرف آبادی دنیا کرده اید و برای آخرت کار نیکی نکرده و آن جا را خراب کرده اید. به همین جهت از مرگ می ترسید و کراهت دارید که از جای آباد به جای خراب منتقل شوید:
«إنَّکمْ أخْرَبْتُمْ آخَرَتََکم وعَمَّرتُمْ دُنیاکم فَأنْتُم تَکرَهُونَ النَّقْلَةَ مِنَ الْعُمرانِ إلَی الْخَراب». (268)
در روایات، دنیا برای مؤمنین «زندان» ولی برای کفار «بهشت» دانسته شده، قهراً مرگ برای کفار، خروج از بهشت و دخول در جهنم است. پس حق دارند که از مرگ بترسند و مرگ برای آنان وحشتناک ترین چیزها باشد؛ چنان که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
«الدُنیا سِجنُ المُؤمِن وجَنَّةُ الکافِر وَالمَوْتُ جِسْرُ هؤلاءِ إلی جَنّاتِهِم وجِسْرُ هَؤلاء إلی جَحیمِهِمْ؛ (269) دنیا، زندان مؤمن و بهشت کافر است و مرگ پلی است که آنان را به بهشت و اینان را به دوزخ می رساند».
در قرآن کریم آمده است: آنان که مرگ و عالم پس از مرگ را نمی خواهند و به حیات دنیا راضی شده و از آخرت غافلند، پس از مرگ، جایگاه شان آتش و جهنم است. در این صورت، حق دارند از مرگ بترسند: «إِنَّ الَّذِینَ لا یرْجُونَ لِقاءَنا وَرَضُوا بِالحَیاةِ الدُّنْیا وَاطْمَأَنُّوا بِها وَالَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ أُولئِک مَأْواهُمُ النّارُ بِما کانُوا یکسِبُونَ». (270)
حاصل آن که: تخریب عالم آخرت، با عقاید فاسد و اَعمال ناشایست، باعث ترس از مرگ است.
آیا همة انسان ها از مرگ می ترسند؟
گفته شد که اکثر مردم از مرگ می ترسند. برای ترس، علل و عواملی بود که ذکر شد. اگر در بین بشر، افرادی باشند که آن علل و عوامل ترس در آنان وجود نداشته باشد، مثل این که نه مرگ را به معنای فنا و نیستی بدانند و نه پرونده اعمال شان تاریک و سیاه باشد و نه دلبستگی به دنیا داشته باشند و نه جهل به عالم عقبی، قهراً چنین افرادی از مرگ نمی هراسند؛ بلکه به خاطر این که مرگ را وسیله ای برای لقای محبوبشان می بینند و رسیدن به کمال مطلق و راحت شدن از همه آلام و رنج ها را تنها در گرو مرگ می دانند، نه تنها از آن نمی ترسند، بلکه عاشق آن بوده و هر آن انتظار آن را می کشند. این موضوع با مراجعه به کلمات پیشوایان معصوم و اولیای الهی، به خوبی قابل لمس و درک است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
«اِنَّ الْمَوْتَ عِندی بِمَنْزلَةِ الشَّربَةِ البارِدَةِ فِی الْیومِ الشَّدیدِ الْحَرِّ؛ مرگ در نظر من، مانند نوشیدن شربت خنکی است که انسان تشنه در روز بسیار گرم می نوشد».
علی علیه السلام فرمودند:
«وَاللهِ لإَبنُ ابی طالب آنَسُ بِالَموتِ مِنَ الطِّفل بِثَدی اُمِّهِ؛ (271) قسم به خدا، انسی که پسر ابوطالب به مرگ دارد، بیش از انسی است که طفل به پستان مادر دارد».
لذا وقتی که در صبح نوزدهم رمضان، شمشیر ابن ملجم لعنه الله علیه بر فرق نازنینش فرود آمد، فرمود: «فُزتُ وَرَبِّ الْکعْبَةِ؛ به خدای کعبه رستگار شدم».
حضرت زین العابدین علیه السلام نقل می کند که:
«لَمّا إشْتَدَّ الأمرُ بالحُسینِ علیه السلام نَظَرَ إلیهِ مَن کانَ مَعَهُ فاذاً هُوَ بِخَلافِهِم، لأَنَّهُم کلَّما اِشَتَدَّ الأمْرُ تَغَیرَتْ أَلوانُهُم وَارْتَعَدَتْ فَرائِصُهُم ووَجَلَت قُلوبُهُم، وکانَ الحُسَینُ علیه السلام وَبَعضُ مَن مَعَهُ مِن خَصائِصهِ تَشرُقُ اَلوانُهُم وَتَهدَءُ جَوارِحُهُم وَتَسکنُ نُفُوسُهُم فَقالَ بَعضُهُم لِبَعْضٍ: اَنظُرُوا لایبالِی بِالْمَوتِ! فَقالَ لَهُم الحُسَینَ علیه السلام صَبراً بَنِی الکرامُ فَمَا الْمَوتُ إلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکم عَنِ البُؤسِ وَالضَرّاءِ إلَی الجِنانِ الواسِعَةِ وَالنَّعیمِ الدّائِمَةِ فَأَیکمْ یکرَهُ اَنْ ینْتََقِلُ مِنْ سِجْنٍ إلِی قَصْرٍ...؛ (272) چون در روز عاشورا کار بر حسین علیه السلام بسیار سخت شد، بعضی از افرادی که با آن حضرت بودند، چون بر آن حضرت نظر کردند، دیدند آن حضرت در حالات روحی برخلاف آنهاست؛ چون حال آنها چنین بود که هر چه امر، شدت بیشتری می یافت، رنگ های چهره آنان متغیر می شد و بندها به لرزش درمی آمد و دل ها به تپش می افتاد. لکن حال حضرت سیدالشهدا علیه السلام و بعضی از خواص آن حضرت که با او بودند چنین بود که رنگ های صورتشان می درخشید و اعضایشان آرام می گرفت و نفس ها در سینه آرامش بیشتری می یافت. در این حال، بعضی به یکدیگر می گفتند: ببینید! گویی این مرد ابداً باکی از مرگ ندارد. حضرت سیدالشهدا علیه السلام به آنان فرمود: ای فرزندان عزیز و بزرگوار من! قدری آرام بگیرید، صبر و تحمل پیشه کنید، چون مرگ نیست مگر پلی که عبور می دهد شما را از گرفتاری ها و شداید به سوی بهشت های وسیع و نعمت های جاودان. کدام یک از شما مکروه و ناپسند دارید که از زندانی به قصر مجللی انتقال یابید».
آری مرگ، در هوای معبود از چنان لذتی برخوردار است که حسین بن علی علیه السلام با زبان حال می فرماید: من همه خلق را به خاطر تو رها کرده و فرزندانم را به یتیمی می کشانم تا تو را ببینم و به لقای تو نایل شوم، اگر مرا در حب خودت قطعه قطعه کنی، ابداً دل به غیر تو تمایل پیدا نمی کند، چنان که در شعر منسوب به آن حضرت البته با زبان حال آمده است:
تَرَکتُ الْخَلقَ طُرّاً فی هَواکا *** وَاَیتَمْتُ العِیالَ لِکی اَراکا
فَلَو قَطَّعْتَبنَی فی الحُبِّ اِرْباً *** لَما حَنَّ الفُؤادُ إلی سِواکا
به هر حال، مؤمنی که با خدا در ارتباط بوده و در اثر تهذیب نفس و تزکیه اخلاق به مدینه فاضله رسیده، و از ظاهر عالم غرور، به باطن دار خلود، هجرت کرده و با موجودات عالم تجرد و معنا به خاطر عبودیت خدا، مربوط گشته و در اطاعت فرمان خدا، در صیقل زدن نفس اماره، با گذشت و ایثار، انفاق و اطعام، جهاد و نماز، روزه و انصاف با خلق، و احسان و دستگیری از مستمندان، کوتاهی نکرده است، اگر به او خبر دهند مرگت فرا رسیده، نه تنها ناراحت نمی شود، بلکه شکر خدای را به جای می آورد؛ زیرا می فهمد که از عالم فنا به عالم بقا و از خارج حرم به داخل حرم راه می یابد. و به این وسیله، به لقای محبوبش دست پیدا کرده و جان ناقابل در قدم محبوب ازلی فدا می کند:
بمیرای حکیم از چنین زندگانی *** کز این زندگی گر بمیری بمانی
سفرهای علوی کند مرغ جانت *** چو از چنبر آز، بازش رهانی
حجاب چهره جان می شود غبار تنم *** خوش آن دمی که از این چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای من خوش الحان است *** روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم