به گزارش خبرگزاری حوزه شهید «مجید رساپور» فرزند معصومعلی متولد ۲۶ آبان سال ۱۳۴۸ در قم بود. وی سال اول متوسطه در رشته علوم تجربی دبیرستان آیت الله کاشانی قم تحصیل میکرد. فرزند بزرگ خانواده و کمک حال پدر بود و مهربانی، وقار و متانت اخلاقی در وجودش موج میزد؛ به نماز بخصوص نماز اول وقت اهمیت زیادی میداد؛ علاقمند به درس و مطالعه و جزء دانش آموزان ممتاز بود و در جبهه هم که حضور داشت، کتاب هایش را نیز با خود برده بود تا از فرصتها به خوبی استفاده نماید.
عشق به امام و رهبرش و علاقه شدید به حضور در جبهههای حق علیه باطل از همان دوران نوجوانی در وجودش شعله ور شده بود، اما چون سنّش اقتضا نمیکرد، به این دلیل که هنوز هیچ کاری بلد نیست، از رفتن او به جبهه امتناع میکردند؛ لذا برای یاد گرفتن کار و حرفه و توانمندتر سازی خویش به تهران رفت و نزد داماد خانواده مشغول کار شد تا اینکه زمینه پذیرش و اعزامش فراهم شد و پس از طی دوره آموزشی، چندین نوبت به همراه لشکر ۱۷ امام علی بن ابی طالب (ع) به جبهه اعزام شد.
شهید «مجید رساپور» آرپی جی زن گردان امام سجاد (ع) بود و برای آخرین بار در تاریخ ۲۹ بهمن ۶۴ به جبهه اعزام شد و نهایتا در تاریخ ۹ اسفند سال ۱۳۶۴ هنگامی که ۱۶ سال سن داشت، سه روز پس از نوشتن آخرین نامه اش، در عملیات والفجر هشت- منطقه فاو- بر اثر اصابت ترکش به کمر به آرزوی دیرینه اش شهادت در راه خدا رسید و پیکر مطهرش پس از تشییع باشکوه، در گلزار شهدای علی بن جعفر (ع)، قطعه ۸، ردیف ۱۶ به خاک سپرده شد.
این شهید عزیز هنگام شهادت به دوستش گفته بود مرا به خانه ببرید تا پدرومادرم حلالم کنند و به مدرسه ام ببرید تا معلمان و دوستانم نیز مرا حلال نمایند. خواهر شهید میگوید: هنگامی که پیکر مطهر شهید را به همان کلاسی که درس میخواند، بردند، تعدادی از همکلاسانش هم شهید شده بودند و جای آنها روی میزهایشان گل گذاشته بودند.
در وصیتنامه عرفانی شهید رساپور پرتوهایی از معرفت و عشق او به مسیری که انتخاب کرده بود، مشهود است؛ در بخشهایی از وصیتنامه چنین آمده است:
«با سلام و درود بیکران بر یگانه رهبرمان خمینی بتشکن که همچون ابراهیم خلیل، فداییانی در راه اسلام و مکتب، چون اسماعیل پرورش میدهد و آنها برای دفاع از حریم مقدس اسلام عاشقانه به مسلخ عشق میشتابند.
خدایا میدانم که مهر شهادت بر پیشانی هر بندهای از تو خورده نمیشود، اما این بنده حقیر این سعادت را از تو خواهانم. خدایا تو میدانی که ما شهادت را برای خود سعادت عظیم میدانیم و میخواهم به ندای «هل من ناصر ینصرنی» حسین زمان خمینی کبیر لبیک گفته باشم بنابراین در این راه مقدس یاریم بفرما.
مادر گرامی ام که عمری را برای من زحمت کشیدهای مرا تا این مرحله از زندگی رساندهای میدانم که حق فرزندی را برای تو ادا نکردهام لیکن از تو یک خواسته دیگر را دارم که از من راضی شوی و در صورت شهادت این فوز عظیم برای من همچون زینب عمل کنی.
پدر جان تو که مخارج زندگی مرا به هر نحوی فراهم کردی و دستهایت حکایت از رنج و مشقت دارد از شما هم میخواهم که فقط طلب آمرزش برای من نمایی که در صورت شهادت امانتی را که از خدا نزد شما بوده به او باز گرداندی زیرا «انا لله و انا الیه راجعون»؛ و دیگر اینکه از معلمان عزیز و گرامی ام خیلی سپاسگزارم که درس دینداری و عمل را به من آموختند تا در راه اسلام قدم بردارم و خدمتی به اسلام بکنم.
به خواهرانم سفارش میکنم که حجاب خود را حفظ کنند که زیبایی زن به حجاب اوست و به برادران و دوستانم سفارش میکنم که راه من را ادامه بدهند و همیشه در خط امام باشند و امام امت این پیر جماران را یاری کنند تا اسلام را در جهان صادر کنیم؛ و خواهش دیگری که از شما دارم این است که به دوستان و آشنایان اطلاع دهید که اگر از نظر مادی و معنوی از من چیزی طلب دارند یا حلالم کنند یا به آنها طلبشان را بدهید.
اگر من شهید شدم به سر مزار من ننویسید جوان ناکام بلکه من به کام خود که همان شهادت در راه خدا است رسیدهام و این راه بهترین راه است که انتخاب کردهام. امیدوارم که به این آرزویم برسم که خدا در قرآن میفرماید: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون» گمان میبرید کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مردهاند نه بلکه آنان زندهاند و نزد خدای خویش روزی میبرند.
این شعار یادتان نرود: خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار»