به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» در اهواز، یکی از روحانیون مشاور حوزه علمیه اهواز، که چند روزی است به صورت جهادی در بیمارستانهای کرونایی این شهر، مشغول کار و روحیه بخشی به بیماران است، در یادداشتی نوشت:
امروز بعد از انجام مشاوره که غالباً به صورت گفتگو محور و صحبت با بیماران است، از یک جوان ۳۷ ساله که اصلاً حال روحی خوبی نداشت خداحافظی کردم. وقت خداحافظی جملهای گفت که بسیار متأثر و به فکر فرو رفتم...
با حالتی التماس گونه گفت: فردا هم بهم سر میزنی!؟
از خدا که پنهان نیست! گاهی اوقات به دلیل محیط منزل و ارتباطی که با همسر و فرزندانم دارم، کمی پشیمان میشوم! شیطان است دیگر...
اما وقتی به یاد این چشمانتظاریها میافتم...
یاد لبخندها و یاد آن مادر شهید و دعاهای همسر شهید؛ دلم قرص و محکم میشود...
دیشب برای دومین بار استخاره گرفتم...
دوباره خوب آمد! آیه جهاد بود «یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» آیه اجر عظیم...
وقتی من و شیخ مصطفی از اتاق بیرون رفتیم، با حالتی التماس گونه گفت: «بعدازظهر هم بیایید پیشم، شب هم بیایید پیشم»
با لبخند گفتم: «اجازه نداریم! اما فردا صبح حتماً میاییم»
به ما مشاورها فقط روزی ۳ ساعت آنهم صبحها اجازه میدهند پیش بیماران بیاییم...
فردای اون روز به تمام بخش سر زدم. در حال رفتن بودم که یاد آن جوان ۳۷ ساله افتادم... نبود! هرجا که میشد را سر زدم!
از پرستار پرسیدم: «زائری کجاست؟ ندیدمش» سرش را پایین انداخت و آهسته گفت: فوت کرد...
در حِقحِق گریهها، در دلم میگفتم ای کاش بعدازظهر پیشش میرفتم! ای کاش اجازه داشتیم که شب هم به بیمارستان برویم...!
انتهای پیام./
نظر شما