حجت الاسلام والمسلمین محمد عالمزاده نوری در گفت وگو با خبرنگار خبرگزاری حوزه، در سه سوال، مکتب تربیتی نجف و نسبت آن با انقلاب اسلامی را تشریح کرد که مشروح آن را در ادامه می خوانید:
ابتدا تعریفی از مکتب تربیتی نجف ارایه دهید و مشخصات ویژه آن را ذکر کنید ؟
پارهای از اندیشمندان و مفسران قرآن کریم از جمله علامه طباطبایی، سه مدل تربیتی را برای رشد اخلاقی و کسب فضایل ذکر کردهاند. اول: تربیت نفوس به غایات دنیوی؛ دوم: تربیت نفوس به غایات اخروی و سوم: طریق محبت و معرفت.[1]
روش اول: تربیت با تأکید بر دستیابی به غایات صالح دنیوی و صفات ستوده میان مردم است. این همان روشی است که «اخلاق فلسفی» بر آن بنا شده و با عنوان «حکمت عملی» در یونان باستان پدید آمده است. علامه طباطبایی; معتقد است: گرچه برخی از آیات قرآن کریم و روایات اهل بیت(ع): به ظاهر بر غایات دنیوی و توجه به مدح و ستایش مردم اشاره دارد، اما در حقیقت بازگشت این بیانات به ثواب و عقاب اخروی است. نمونههایی از این نوع در متون زیر مشاهده میشود:
وَ لَو أَنَّهُم أَقامُوا التَّوراةَ وَ الإِنجیلَ وَ ما أُنزِلَ إِلَیهِم مِن رَبِّهِم لَأَکَلُوا مِن فَوقِهِم وَ مِن تَحتِ أَرجُلِهِم؛[2]
و اگر آنان تورات و انجیل و آنچه از جانب پروردگارشان به سویشان نازل شده است را بهپا میداشتند، قطعاً از بالای سرشان [برکات آسمانی] و از زیر پاهایشان [برکات زمینی، برخوردار میشدند و روزی] میخوردند.
وَ مَن أَعرَضَ عَن ذِکری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَةً ضَنکاً وَ نَحشُرُهُ یَومَ القِیامَةِ أَعمی؛[3]
و هر کس از یاد من رویگردان شود، زندگی (سخت و) تنگی خواهد داشت و روز قیامت، او را نابینا محشور میکنیم.
ادفَع بِالَّتی هِیَ أَحسَنُ فَإِذَا الَّذی بَینَکَ وَ بَینَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمیمٌ؛[4]
بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است، مانند دوستی گرم و صمیمی است.
و لاتَنازَعُوا فَتَفشَلُوا وَ تَذهَبَ رِیحُکم وَ اصبِرُوا؛ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرین؛[5]
و نزاع و کشمکش نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (و شوکت) شما از میان نرود! و صبر و استقامت ورزید که خداوند با صابران است.
وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذلِک لَمِن عَزمِ الامُورِ؛[6]
و هر که صبر کند و درگذرد، مسلّماً این [خویشتنداری، حاکی] از ارادة قوی [در] کارهاست.
وَ حَیثُ ما کنتُم فَوَلُّوا وُجُوهَکم شَطرَهُ لِئَلایکونَ لِلنَّاسِ عَلَیکم حُجَّةٌ؛[7]
و هر جا بودید، روی خود را به سوی مسجد الحرام کنید! تا مردم، دلیلی بر ضدّ شما نداشته باشند.
وَ لَو أَنَّ أَهلَ القُری آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَیهِم بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الأَرضِ وَلکِن کَذَّبُوا فَأَخَذناهُم بِما کانُوا یَکسِبُون؛[8]
و اگر اهل آبادیها، ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها میگشودیم، ولی (آنها حق را) تکذیب کردند ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.
فَبِما رَحمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُم وَ لَو کُنتَ فَظًّا غَلیظَ القَلبِ لاَنفَضُّوا مِن حَولِکَ؛[9]
به (برکت) رحمت الهی، در برابر آنان [مردم] نرم (و مهربان) شدی، و اگر خشن و سنگدل بودی، از اطراف تو، پراکنده میشدند.
وَ یا قَومِ استَغفِرُوا رَبَّکُم ثُمَّ تُوبُوا إِلَیهِ یُرسِلِ السَّماءَ عَلَیکُم مِدراراً وَ یَزِدکُم قُوَّةً إِلی قُوَّتِکُم؛[10]
و ای قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به سوی او بازگردید، تا (باران) آسمان را پی در پی بر شما بفرستد و نیرویی بر نیرویتان بیفزاید.
وَ إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا لایَضُرُّکُم کَیدُهُم شَیئاً؛[11]
اگر استقامت و پرهیزگاری پیشه کنید، نقشههای آنان [کافران]، به شما زیانی نمیرساند.
إِن تَصبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ یَأتُوکُم مِن فَورِهِم هذا یُمدِدکُم رَبُّکُم بِخَمسَةِ آلافٍ مِنَ المَلائِکَةِ مُسَوِّمینَ؛[12]
آری، اگر استقامت و تقوا پیشه کنید، و دشمن به همین زودی به سراغ شما بیاید، خداوند شما را به پنج هزار از فرشتگانِ نشانْدار یاری خواهد داد.
روش دوم تربیت اخلاقی با تأکید بر دستیابی به غایات صالح اخروی است. این روش، همان روش پیامبران الهی است که در قرآن کریم و کتب آسمانی گذشته به وفور مشاهده میشود.
إِنَّ الله اشتَری مِنَ المُؤمِنِینَ أَنفُسَهُم وَ أَموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ؛[13]
خداوند از مؤمنان، جانها و مالهایشان را خریداری کرده، که در برابرش بهشت برای آنان باشد.
إِنَّما یوَفَّی الصَّابِرُونَ أَجرَهُم بِغَیرِ حِسابٍ؛[14]
صابران اجر و پاداش خود را بیحساب دریافت میدارند.
إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُم عَذابٌ أَلِیمٌ؛[15]
مسلّماً ستمکاران عذاب دردناکی دارند.
الله وَلِی الَّذِینَ آمَنُوا یخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کفَرُوا أَولِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یخرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ؛[16]
خداوند، ولیّ و سرپرست کسانی است که ایمان آوردهاند؛ آنها را از ظلمتها، بهسوی نور بیرون میبرد. و کسانی که کافر شدند، اولیای آنها طاغوت است که آنها را از نور بهسوی تاریکیها بیرون میبرد.
روش سوم ـ که اختصاص به قرآن کریم دارد و برخی آن را «طریقه احراقیه» نامیدهاند[17] ـ عبارت است از تربیت مبتنی بر توحید و عبودیت خالص، نیز مبتنی بر حب عبودی و ترجیح جانب پروردگار بر بندگان که با ایجاد یک آمادگی علمی و عملی برای قبول اخلاق فاضله و معارف الهی صورت میگیرد؛ یعنی پدید آوردن اوصاف و علومی که موضوع رذایل را برمیدارد و از اساس، مانع پدید آمدن آن میشود؛ و آنها را نه رفع که دفع میکند.
در این روش، ایمان به خدا (نگاه موحدانه و باور به این حقیقت که هرچه قدرت و عزت و مالکیت است از خداست و هیچ کس غیرخدا مالک چیزی نیست) راهبرد کسب فضایل و زدودن رذایل اخلاقی از ساحت نفس و عمل است؛ زیرا تمام رذیلتها ریشه در ترس و طمع دارد و این دو ناشی از این باور است که دیگران منشأ اثر دانسته شدهاند. اگر این باور در انسان بهوجود آید که همه قدرت (منشأ ترس) و همه آنچه باعث عزت میشود (منشأ طمع) و همه ملک آسمان و زمین از آن خداست و هیچ چیز جز خدا در بهروزی و سعادت انسان تأثیر ندارد، در این صورت گرفتار رذیلتها نمیشود و به جای آن، اوصاف و ملکات نیک همچون صداقت، قناعت، خیرخواهی، وفای به عهد و... جایگزین میشود.
مکتب تربیتی نجف بر اساس این روش سوم که ویژهی قرآن کریم است شکل گرفته و با تقویت ایمان و عبودیت به رشددهی و تعالیبخشی به شخصیت متربیان میپردازد. بزرگان مکتب نجف همه از عالمان و فقیهان و مفسران قرآن کریم هستند و تلاش کردهاند که همین شیوهی قرآنی را به احسن وجه پیاده سازند.
رابطه این سه مدل تربیتی چگونه است؟ آیا این روشها در عرض همدیگر هستند و با هم منافات دارند؟ آیا دو مدل اول در مکتب نجف استفاده نمیشود؟
با نظر به ظاهرِ کلامِ علامه طباطبایی; این سه مدل، قسیم و در عرض یکدیگر دیده میشوند؛ اما بعضی اینها را سه مرحله طولی از فرایند تربیت دانستهاند که بهتناسب درجات معرفت و ایمان افراد در نظر گرفته شده و بر هم ترتب دارند.[18]
علامه طباطبایی; نیز در رساله الولایه نسبت انسانها با دین را در این سه مرتبه چنین تصویر میکند:
هرگاه یکی از عامه مردم را تصور کنیم که میل و رغبت به دنیا و کارهای آن دارد شب را در فکر تدبیر معاش خویش به روز میآورد و تمام اندیشهاش این است که چگونه داد و ستد و خرید و فروش کند و فردا کجا رود و با چه کسی دیدار کند...، از اعمال صالحه و کارهای نیک آنچه را که مزاحم دنیای او نباشد انجام میدهد. پس نزد چنین کسی دنیا اصل است و دین فرع آن. به همین جهت گاهی رفتار او با گفتارش و علم او با عملش تضاد دارد؛ مثلاً میبینی که میگوید همانا خداوند شنوا و داناست و در عین حال مرتکب هر گناه و منکری میشود و ترک واجب میکند... پس اینان یک دسته از مردماند و آن هم مقام و عملشان است.
هنگامی که یکی از زاهدان و عابدان را تصور کنیم... محبت دنیا و اندوه معاش را از دل خویش بیرون میکند و همتی جز زهد و کنارهگیری از دنیا ندارد و به طمع رسیدن به رضا و خشنودی خداوند به انجام کارهای نیک و به تهذیب نفس میپردازد و... همه اینها را از ترس آتش و عذاب سرمدی و به طمع بهشت و نعمت پایدار انجام میدهد.... پس چنین کسی پایینتر از مرتبه علم به خداوند قرار دارد و متوقف در مرتبه عمل است... چنین کسی تنها دارای عمل صالح و ثواب و پاداش درخور است و بالاتر از این به او داده نمیشود... این دسته با دسته نخست از نظر علم مشترکاند و به لحاظ عمل با آنها تفاوت دارند.
اما هنگامی که یکی از محبان و مشتاقان خداوند را در نظر آوریم... او تنها خداوند را مقصود سعی و تلاش خود قرار میدهد و او را طلب میکند... از همه چیز دل برمیگیرد و بر نفس خود توجه کرده و به تهذیب و پاکسازی آن و آراستنش به فضایل اخلاقی و اعمال صالح و دوری از آنچه مایه هلاک و نابودی است و گریز از مهلکات میپردازد؛ زیرا خداوند سبحان به چنین کاری فرمان داده است و او این کارها را دوست میدارد و انجام میدهد؛ اما نه به طمع رفتن به بهشت و نه از بیم افتادن در آتش، بلکه تنها برای خدا و خشنودی او و البته در انجام این کارها هیچ پاداشی و ستایشی هم انتظار ندارد.[19]
یکی از محققان نیز به حدیث زیر استناد کرده و اصطلاحات دیگری برای این مراحل برگزیده است:[20]
«الإِیمَانُ حَالاتٌ وَ دَرَجَاتٌ وَ طَبَقَاتٌ وَ مَنَازِلُ؛ فَمِنهُ التَّامُّ المُنتَهَی تَمَامُهُ؛ ومِنهُ النَّاقِصُ البَیِّنُ نُقصَانُه؛ ومِنهُ الرَّاجِحُ الزَّائِدُ رُجحَانُهُ. قُلتُ: إِنَّ الإِیمَانَ لَیَتِمُّ وَ یَنقُصُ وَ یَزِید؟ قَال: نَعَم»[21]
ایمان حالات و درجات و طبقات و منازلی دارد؛ مرتبهای از آن ایمان تامی است که به نهایت رسیده است، مرتبه دیگر ایمان ناقص است، و مرتبة دیگر ایمان فزاینده است که رجحانش بیشتر است. راوی میگوید به امام عرض کردم: یعنی ایمان، کامل و ناقص و افزایش دارد؟ حضرت فرمودند: آری.
اصطلاحاتی که از این حدیث استخراج شده به این ترتیب است:
ـ مرحله اول: مرحله پیش از ایمان؛ مرحله هواپرستی و اخلاد الی الارض؛
ـ مرحله دوم: مرحله منفعتگرایی دنیوی یعنی درجه ایمان ناقص، که ویژگی آن پایبندی به منافع دنیاست؛
ـ مرحله سوم: مرحله منفعتگرایی اخروی یعنی درجه ایمان فزاینده که ایمان عبید و تجار است؛
ـ مرحله چهارم: مرحله خداگرایی یعنی درجه ایمان تام که ایمان احرار است.
وی افزون بر استناد به آیه شریفه «فَآتاهُمُ اللهُ ثَوابَ الدُّنیا وَ حُسنَ ثَوابِ الاخِرةِ وَ اللهُ یُحبُّ المُحسِنینَ»[22] اصطلاحات قرآنی «دار الدنیا، دار الآخرة، دار السلام (عند ربهم)» و نیز «الحیاة الدنیا، الحیاة الاخرة و الحیاة الطیبة» را بر این مراحل تطبیق کرده است.
در مرحله اول شخص هنوز به ساحت ایمان وارد نشده و تربیت اخلاقی جایی ندارد؛ بلکه به تبیین مبانی ایمان توحیدی نیاز دارد تا به مراتب آغازین ایمان وارد شود.
در مرحله دوم از نقطه صفر مرزی ایمان عبور شده ولی ایمان همچنان در حد لقلقه لسان است. به همین جهت توصیة به ایمان، با آثار دنیویِ آن همراه میگردد:
إِنَّمَا الحَیاةُ الدُّنیا لَعِبٌ وَ لَهوٌ وَ إِن تُؤمِنُوا وَ تَتَّقُوا یُؤتِکُم أُجُورَکُم وَ لایَسئَلکُم أَموالَکُم، إِن یَسئَلکُمُوها فَیُحفِکُم تَبخَلُوا وَ یُخرِج أَضغانَکُم؛[23]
زندگی دنیا تنها بازی و سرگرمی است. و اگر ایمان آورید و تقوا پیشه کنید، پاداشهای شما را میدهد و اموال شما را نمیطلبد، چرا که هرگاه اموال شما را مطالبه کند و حتّی اصرار نماید، بخل میورزید و کینه و خشم شما را آشکار میسازد.
وَ لَقَد صَدَقَکُمُ الله وَعدَهُ إِذ تَحُسُّونَهُم بِإِذنِهِ حَتَّی إِذا فَشِلتُم وَ تَنازَعتُم فِی الامرِ وَ عَصَیتُم مِن بَعدِ ما أَراکُم ما تُحِبُّونَ، مِنکُم مَن یُریدُ الدُّنیا وَ مِنکُم مَن یُریدُ الاخِرَة؛[24]
خداوند، وعده خود را به شما، تحقق بخشید در آن هنگام که دشمنان را به فرمان او، به قتل میرساندید (و این پیروزی ادامه داشت) تا اینکه سست شدید و در کار خود به نزاع پرداختید و بعد از آنکه آنچه را دوست میداشتید (از غلبه بر دشمن) به شما نشان داد، نافرمانی کردید. بعضی از شما، خواهان دنیا بودند و بعضی خواهان آخرت.
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبتُم فی سَبیلِ الله فَتَبَیَّنُوا وَ لاتَقُولُوا لِمَن أَلقی إِلَیکُمُ السَّلامَ لَستَ مُؤمِناً تَبتَغُونَ عَرَضَ الحَیاةِ الدُّنیا؛ فَعِندَ الله مَغانِمُ کَثیرَةٌ، کَذلِکَ کُنتُم مِن قَبلُ فَمَنَّ الله عَلَیکُم؛[25]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! هنگامی که در راه خدا گام میزنید (و به سفری برای جهاد میروید)، تحقیق کنید. و بهخاطر اینکه سرمایة ناپایدار دنیا (و غنایمی) بهدست آورید، به کسی که اظهار صلح و اسلام میکند نگویید: «مسلمان نیستی» زیرا غنیمتهای فراوانی (برای شما) نزد خداست. شما قبلاً چنین بودید و خداوند بر شما منّت نهاد (و هدایت شدید).
سَیَقُولُ المُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقتُم إِلی مَغانِمَ لِتَأخُذُوها ذَرُونا نَتَّبِعکُم؛[26]
هنگامی که شما برای بهدست آوردن غنایمی حرکت کنید، متخلّفان (حدیبیه) میگویند: «بگذارید ما هم در پی شما بیائیم.
لَقَد رَضِیَ اللَّهُ عَنِ المُؤمِنینَ إِذ یُبایِعُونَکَ تَحتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فی قُلُوبِهِم فَأَنزَلَ السَّکینَةَ عَلَیهِم وَ أَثابَهُم فَتحاً قَریباً وَ مَغانِمَ کَثیرَةً یَأخُذُونَها وَ کانَ الله عَزیزاً حَکیماً وَعَدَکُمُ الله مَغانِمَ کَثیرَةً تَأخُذُونَها فَعَجَّلَ لَکُم هذِهِ وَ کَفَّ أَیدِیَ النَّاسِ عَنکُم وَ لِتَکُونَ آیَةً لِلمُؤمِنینَ وَ یَهدِیَکُم صِراطاً مُستَقیماً؛[27]
خداوند از مؤمنان هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردند راضی و خشنود شد؛ خدا آنچه را در درون دلهایشان (از ایمان و صداقت) نهفته بود میدانست؛ از این رو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزی نزدیکی بهعنوان پاداش نصیب آنها فرمود و (همچنین) غنایم بسیاری که آن را به دست میآورند و خداوند شکستناپذیر و حکیم است! خداوند غنایم فراوانی به شما وعده داده بود که آنها را بهدست میآورید، ولی این یکی را زودتر برای شما فراهم ساخت و دست تعدّی مردم [دشمنان] را از شما بازداشت تا نشانهای برای مؤمنان باشد و شما را به راه راست هدایت کند.
وَ مَن یَتَّقِ الله یَجعَل لَهُ مَخرَجا وَ یَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی الله فَهُوَ حَسبُهُ إِنَّ الله بالِغُ أَمرِهِ قَد جَعَلَ الله لِکُلِّ شَیءٍ قَدراً.[28]
هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند، و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد و هر کس بر خدا توکّل کند، خدا برای او کافی است. خداوند فرمان خود را به انجام میرساند و خدا برای هر چیزی اندازهای قرار داده است.
قرآن در این مرحله در تبیین اصل «توحید» و تثبیت «ایمان» بر منفعتهای دنیوی تکیه میکند و متناسب با ظرفیت وجودی متربی، مطلوب او را که همان منافع دنیوی است در افقی بالاتر میگیرد و از او میخواهد برای رسیدن به آن تلاش کند؛ وقتی مخاطب به قصد رسیدن به آن منافع تا بدان نقطه بالا رفت، ایمان و معرفتش تعمیق مییابد و برای رسیدن به افقهای برتر تلاش میکند.
در این مرحله ایمان را نه بَدیل دنیا بلکه راه رسیدن به نعمات دنیوی و منافع مادی دانسته و معلوم میدارد که تنها از این مسیر میتوان بدان دست یافت.[29]
ممکن است متربی به بهانه منافع دنیوی وارد عرصه ایمان شود و اندکی از زمین فاصله گیرد؛ ولی میتوان افقهای برتر را پیش روی او گشود و او را به جایگاهی که شایسته کرامت انسانی اوست رهنمون ساخت. در این نگاه متربی چونان فردی است که سالها خود را در آبانبارِ تنگ و تاریکِ خانهباغی که ایوانش ناظر به مناظر زیبای طبیعت و ساحل دریاست محبوس داشته، هرچه از نور و روشنایی برایش میگویند درنمییابد و هرچه از او میخواهند برای دیدن خرمیهای طبیعت به ایوان خانه درآید، از جای برنمیخیزد! ناگزیر برای تحریک وی غذایی را که دوست میدارد در ایوان قرار میدهند و از او میخواهند خودش برای بردن غذایش بالا بیاید. بوی مطلوب غذا و شدت گرسنگی او را ناچار به ایوان میکشاند؛ در این مرحله او تنها به نیت برداشتن غذا به ایوان در آمده است ولی تجلی نور و شکوه زیباییهای طبیعت چنان هوش از سر او میبرد که غذا را فراموش میکند و محو تماشای مناظر میشود. اینک تنها خواستة او این است که راهی برای رفتن به طبیعت خرم و ساحل دریا بیابد و خود را بدانجا برساند.
در مرحله سوم برخلاف مرحله پیشین بر آثار اخروی تأکید میشود:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا هَل أَدُلُّکُم عَلی تِجارَةٍ تُنجیکُم مِن عَذابٍ أَلیمٍ؛[30]
ای کسانی که ایمان آوردهاید! آیا شما را به تجارتی راهنمایی کنم که شما را از عذاب دردناک رهایی میبخشد؟
وَ لَو أَنَّ أَهلَ الکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَکَفَّرنا عَنهُم سَیِّئاتِهِم وَ لأدخَلناهُم جَنَّاتِ النَّعیمِ؛[31]
و اگر اهل کتاب ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، گناهان آنها را میپوشانیم و آنها را در باغهای پرنعمت بهشت، وارد میسازیم.
مرحله چهارم راهکار اصلی تربیت اخلاقی و شاهراه تربیتی قرآن کریم است و سایر راهکارها تمهیدی برای آن بهشمار میرود.[32]
أَ لَیسَ الله بِکافٍ عَبدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِن دُونِهِ؛[33]
آیا خداوند برای (نجات و دفاع از) بندهاش کافی نیست؟ امّا آنها تو را از غیر او میترسانند.
وَ ما لَکُم أَلا تُنفِقُوا فی سَبیلِ الله وَ لِلَّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ الارضِ لایَستَوی مِنکُم مَن أَنفَقَ مِن قَبلِ الفَتحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذینَ أَنفَقُوا مِن بَعدُ وَ قاتَلُوا وَ کُلا وَعَدَ الله الحُسنی وَ الله بِما تَعمَلُونَ خَبیرٌ؛[34]
چرا در راه خدا انفاق نمیکنید در حالی که میراث آسمانها و زمین همه از آن خداست. کسانی که قبل از پیروزی انفاق کردند و جنگیدند (با کسانی که پس از پیروزی انفاق کردند) یکسان نیستند. آنها بلندمقامتر از کسانی هستند که بعد از فتح انفاق و جهاد کردند و خداوند به هر دو وعده نیک داده و خدا به آنچه انجام میدهید آگاه است.
وَ لایَحسَبَنَّ الَّذینَ یَبخَلُونَ بِما آتاهُمُ الله مِن فَضلِهِ هُوَ خَیراً لَهُم؛ بَل هُوَ شَرٌّ لَهُم سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَومَ القِیامَةِ وَ لِلَّهِ میراثُ السَّماواتِ وَ الارضِ وَ الله بِما تَعمَلُونَ خَبیرٌ؛[35]
کسانی که بخل میورزند، و آنچه را خدا از فضل خویش به آنان داده، انفاق نمیکنند، گمان نکنند این کار به سود آنها است بلکه برای آنها شر است. بهزودی در روز قیامت، آنچه را نسبت به آن بخل ورزیدند، همانند طوقی به گردنشان میافکنند. و میراث آسمانها و زمین، از آن خداست و خداوند، به آنچه انجام میدهید، آگاه است.
در این مرحله راهکار تربیتی «حب عبودی» و «ایمان توحیدی» است.
شبیه این الگوی مفهومی به زبان دیگری نیز آمده است. برخی از محققان از سه گرایش طولیِ مترتّب با عنوان «خودمداری دنیایی»، «خودمداری عقبایی» و «خدامداری» یاد کردهاند:
در هر یک از این ابعاد (ترس، نیاز، محبت) دو نوع گرایش اصلی را میتوان مشاهده کرد: خودمداری در برابر خدامداری. نوع نخستِ هر یک از سه بُعد، وضعیتی است که فرد در واقع برای خود با خدا رابطه دارد. به دلیل مشکلی که خودش دارد، نگران است؛ نیاز به خدا دارد تا با کمک او نیاز خود را برطرف کند؛ و چون خدا به او کمک میکند، پس خدا دوست داشته میشود.
خودمداری در هر یک از ابعاد سهگانه این الگو، به دو نوع دنیایی و عقبایی تقسیم میشود: در خودمداری دنیایی، فرد، به دنبال پیامدی فوری در زندگی خود است، مانند اینکه از نازل شدن بلا بترسد یا به کمک و مداخله خداوند کریم در دست یافتن به هدفی در زندگی امید داشته باشد. یا خدا را دوست دارد؛ چون روزیرسان است و به او منافعی میرساند. این در حالی است که در خودمداری عقبایی، نگاه فرد، عمدتاً به پیامدهای ارتباط با خدا در جهان پس از مرگ یا آخرت است، مانند اینکه از عذاب جهنم بترسد و یا به قرارگرفتن در بهشت و برخوردار شدن از نعمتهای آن [طمع داشته باشد] و یا به خاطر هدایت شدن، به خداوند متعال، محبت داشته باشد.
نوع دوم هر یک از سه بُعد (یعنی خدامداری)، وضعیتی است که فرد در واقع برای خود خداست که با خدا رابطه دارد: به دلیل بزرگی خداوند، نگران و ترسان است؛ به خود خدا نیاز دارد؛ و چون خدا دوستداشتنی است، او را دوست دارد.[36]
گویا این طبقهبندی، از تفسیر آیه 32 سوره فاطر الهام گرفته شده باشد.
ثُمَّ أَورَثنَا الکِتابَ الَّذِینَ اصطَفَینا مِن عِبادِنا فَمِنهُم ظالِمٌ لِنَفسِهِ وَ مِنهُم مُقتَصِدٌ وَ مِنهُم سابِقٌ بِالخَیراتِ بِإِذنِ اللَّهِ، ذلِکَ هُوَ الفَضلُ الکَبیر؛[37]
سپس این کتاب (آسمانی) را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم؛ از میان آنها عدهای بر خود ستم کردند، و عدهای میانهرو بودند، و گروهی به اذن خدا در نیکیها (از همه) پیشی گرفتند، و این، همان فضیلت بزرگ است.
امام صادق7 در تفسیر این آیه مبارک فرمودند:
الظَّالِمُ یَحُومُ حَومَ (حَولَ) نَفسِهِ وَ المُقتَصِدُ یَحُومُ حَومَ (حَولَ) قَلبِهِ وَ السَّابِقُ یَحُومُ حَومَ (حَولَ) رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.[38]
ظالم [در آیه شریفه] پیرامون خود میگردد، مقتصد [در آیه] کسی است که پیرامون قلب خود میگردد و سابق [در آیه] کسی است که پیرامون پروردگارش میگردد.
همچنین در بیانی که به پیامبر اسلام9 نسبت داده شده، قلب آدمیان به سه نوع: «مشغول به دنیا»، «مشغول به آخرت» و «مشغول به خدا» تقسیم شده است.
القلبُ ثلاثةُ انواع؛ قلبٌ مشغولٌ بالدنیا و قلبٌ مشغولٌ بالعقبیٰ و قلبٌ مشغولٌ بالمَولیٰ؛ امّا القلبُ المشغولُ بالدُّنیا فَلَه الشّدّةُ و البلاء، و امّا القلبُ المشغولُ بالعقبیٰ فَلَه الدّرجاتُ العُلیٰ، و امّا القلبُ المشغولُ بالمولیٰ فَلَهُ الدّنیا و العُقبیٰ و المَولیٰ؛[39]
قلب آدمیان بر سه گونه است؛ قلبی که به دنیا مشغول است و قلبی که به آخرت مشغول است و قلبی که به پروردگار مشغول است؛ دلی که به دنیا مشغول است گرفتار شدت و بلاست و دلی که به آخرت مشغول است درجات برتری دارد و دلی که به پروردگار مشغول است هم دنیا و هم آخرت و هم خدا را دارد.
با پذیرش این مراحل سهگانه برای ایمان، بهصورت طبیعی انتظار میرود که شخص در هر مرحله، عملی متناسب با آن داشته باشد. ایمان مرحله اول (دنیاگرایی) عمل متناسب با خود را میطلبد و ایمان مرحله دوم (آخرتگرایی) عمل متناسب خود را و ایمان مرحله سوم (خداگرایی) عمل متناسب خود را.
پیش از ایمان، عمل، برخاسته از تحریک غرایز و امیال است و شبیه عمل حیوانات، مکانیکی و تقریباً بیاختیار صادر میشود. در مرحله اولِ ایمان، پای خدا به میان باز میشود و عمل، رنگ الهی میگیرد؛ اما خدا وسیلهای برای رسیدن به منافع عاجل دنیوی است. در مرحله بعد، عمل به نیت رسیدن به منافع آجل اخروی صادر میشود و در مرحله نهایی، عمل کاملاً الهی است و هیچ پاداشی در آن ملاحظه نشده است.
نسبت مکتب تربیتی نجف با انقلاب اسلامی چیست؟ آیا دستاورد تربیتی این مکتب در تراز نهضت امام خمینی و در افق تمدنسازی اسلامی است یا نیاز به تکمیل و ترمیم دارد؟ آیا عالمانی مانند علامه طباطبایی به عنوان برترین دستپروردگان مکتب نجف، انقلابی تلقی میشوند و با معارف انقلاب اسلامی همراه هستند؟
ویژگی اندیشمندانی مانند امام خمینی، علامه طباطبایی و شاگردان بزرگ ایشان این است که در اندیشه آنان «امکان جمع میان ایمان و معنویّت با حضور فعال اجتماعی و کنشگری در اجتماع» وجود دارد و پشتوانههای عمیق نظری یافته است.
بر اساس نگاه حضرت امام (ره) و علامه طباطبایی، رشد و سلوک معنوی در بستر اجتماع شکل میگیرد، و از اساس دوگانه «با خدا بودن» و یا «با مردم بودن» کاملا منحل شده است، مرحوم علامه طباطبایی اخلاق عزلتگزین و اجتماعگریز را روشی انحرافی میدانند که ناشی از دور شدن جریان اخلاق اسلامی از خاندان عترت علیهم السلام است.
زندگی شخصی خود علامه طباطبایی هم شاهد همین موضوع است؛ علامه طباطبایی علاوه بر تربیت شاگردان بزرگی مانند شهید مطهری، شهید بهشتی، آیت الله مصباح یزدی، آیت الله جوادی آملی، آیت الله خوشوقت، آیت الله حسینی تهرانی، آیت الله سعادتپرور، آیت الله ابراهیم امینی، آیت الله خزعلی، آیت الله مظاهری، آیت الله نوری همدانی، آیت الله امامی کاشانی، آیت الله مومن قمی، آیت الله مهدوی کنی، آیت الله محمدی گیلانی و ... که هریک استوانههای فکری یا معنوی این انقلاب بودند مهمترین جلوههای انقلابی بودن و انقلابی زیستن را در زندگی فردی خود داشت و شخصا یک عنصر مجاهد فداکار بسیجی بود.
از منظر امامین انقلاب اسلامی بسیج به معنای آمادگی برای اقدام در صحنههای نیاز است. یعنی جایی که دفاع از اسلام پاسداری از مکتب اهل بیت نیاز به مجاهدت و فداکاری و ایثار دارد شخص بدون تکلف حضور داشته باشد و زیر بار مسئولیت برود. این حضور در صحنه و آمادگی برای مجاهدت گاهی در میدان نبرد نظامی است و گاهی در میدان علم و گاهی در میدان کار و سازندگی یا در میدان سیاست و اقتصاد است. هر طلبه یا عالمی که پایبند به ارزشهای انقلاب و آمادۀ حضور در عرصۀ مبارزۀ فرهنگی و سیاسی با استکبار و پیشوایان کفر باشد به واقع بسیجی است. به بیان رهبر انقلاب «تفکر بسیجی ترکیبی است از ایمان عمیق، تلاش مخلصانه، هشیاری در شناخت دشمن، گذشت و ایثار در برابر دوست و ایستادگی و مقاومت شجاعانه و خستگیناپذیر»[40] «بسیج یعنی بهصحنهآمدن و بهمیدانآمدن. چه میدانی؟ میدان چالشهای حیاتی و اساسی. میدانها و چالشهای اساسی زندگی چیست؟ فقط آن وقتی است که به کشوری حمله شود و مردم آن کشور به صحنه بیایند تا از مرزهای خودشان دفاع کنند؟ البته که نه! آن وقتی هم که نسل برگزیدۀ یک ملت احساس میکنند از قافلۀ دانش عقب ماندهاند و باید علاجی بکنند، جای بهمیدانآمدن است. آن وقتی هم که احساس بشود پایههای یک زندگی مطلوب و عادلانه در کشور احتیاج به تلاش دارد تا ترمیم و یا استوار شود، جای بهمیدانآمدن است. آن وقتی هم که جبهههای فکری و فرهنگی دنیا برای تسخیر ملتها با ابزارهای فوق مدرن میآیند تا ملتی را از سابقه و فرهنگ و ریشهی خود جدا کنند و به راحتی آن را زیر دامن خودشان بگیرند، جای بهمیدانآمدن است همۀ اینها انسانهایی را میطلبد که نیاز را احساس کنند؛ آدمهای گیج و غافل و سرگرم نیازهای حقیر اصلاً این نیازها را احساس نمیکنند. بعد از احساس نیاز، آمادگی است. همه آماده نیستند از راحتی و حضور پای بخاری گرم در زمستان یا کولر خنک در تابستان صرفنظر کنند؛ همه حاضر نیستند برای خودشان دشمن بتراشند؛ همه حاضر نیستند در یک راه دشوار عرق بریزند و سنگلاخها را بنوردند؛ انسانی با همت و با اراده میخواهد. پس عزم و ارادهی کار کردن و گذشت از راحتی و آسایش هم یک شرط است»[41].
با این تعریف علامه طباطبایی حقیقتا یک نیروی بسیجی حاضر در صحنه است که دفاع از دین و مکتب اهل بیت (ع) آرام و قرار از او برداشته بود و روح ایمان و توحید در وجودش – که از مکتب تربیتی نجف کسب کرده بود - او را به مبارزه پیگیر فکری و فرهنگی با شیاطین و طواغیت عصر خود برمیانگیخت. به قول مرحوم آیةالله خوئی با اینکه میتوانست حلقه گرم فقه و اصول برقرار کند و برای خود اعتبار و منزلتی کسب نماید با برگزاری درس تفسیر قرآن کریم «تضحیه» کرد، یعنی خودش را فدایی و قربانی کرد و از نظر شخصیت اجتماعی ساقط شد.
علامه طباطبائی در اوج بحرانهای فکری و اعتقادی به قم آمد و کار عظیم احیاگرانة خود را که مصداق یک مجاهدت بزرگ اجتماعی بود آغاز نمود و تحولی بزرگ در جهت بازگشت به قرآن در میان اجتماع به خصوص نسل جوان حوزه و دانشگاه ایجاد کرد.
شناخت علامه طباطبایی از زمان بینظیر است:
«عصر علامه طباطبائی در تمام دورة 1200 سالة سنت فلسفة اسلامی عصر خاصی بود. جهان اسلام به مرحله جدیدی وارد شده بود، یعنی با جهان متمدن غرب آشنا شده بود و فرآوردههای آن از جمله اندیشههای فلسفی مستمراً وارد عالم اسلام میشد. از جملة این اندیشهها و به ویژه اندیشهای که تعارض آشکار با تعالیم دینی داشت، کتب مارکسیسم با جهانبینی مادی بود. مضافاً، بر اثر همین آشنایی با جهان غرب، یکی از مظاهر آن تمدن که گسترش سطح مواد در میان اجتماع است نیز به جهان اسلامی راه یافته بود. ... فرآوردههای فکری و فلسفی غرب تنها به بازار اهل علم وارد نمیشد، بلکه اقشار وسیعی از جامعه به ویژه جوانان و دانش آموختگان جدید نیز از آنها با خبر میشدند و تحت تأثیر آنها قرار میگرفتند. و در عالب موارد نتیجة این آشناییها تزلزل ایمان و اعتقادهای دینی سنتی افراد بود. خلاصه این که روزگار علامه طباطبائی و دهها سال بعد از او را میتوان عصر هجوم آرا و اندیشهها و دورة شبهات فکری و دینی نامید.
طبیعی است در چنین اوضاعی احیای فلسفة اسلامی و تعالیم فلسفی اسلام یک نیاز حیاتی و اساسی برای تفکر دین و جامعة مسلمان بود. علامه طباطبائی این نیاز را تشخیص داد و چنان که خود میگوید، به انگیزة رفع این نیاز بود که از تبریز به قم هجرت نمود»[42].
علامه طباطبائی کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را در درجة اول به منظور دفع شبهات مادی مینویسد، اگر چه در طی آن یک دوره فلسفة اسلامی را نیز بیان میکند. این کتاب که با حواشی روشنگر برجستهترین شاگرد او (استاد مطهری) در پنج جلد منتشر میشود، به خوبی از عهدة مقصود بر میآید و جداً در میان نسل جدید مؤثر واقع میشود و به یکی از آثار جاودان در فلسفة اسلامی بدل میگردد.
علامه طباطبائی در بسیاری از حوزههای فکر دینی به طرح بحثهای جدید پرداخته است. بحثهایی که در گذشته یا اصلاً سابقهای نداشته یا اگر داشته بدان گستردگی و اهمیتی که در آثار او مورد نظر است، محل التفات نبوده است. هم چنانکه در آثار آن دسته از عالمان معاصر او نیز که فاقد نگاه احیاگرانه بودهاند عنایتی به این بحثها نشده است. اهم این بحثها عبارتند از: حقوق زن، ارث، حکومت، مسائل مربوط به اجتماع نظیر: نسبت انسان و اجتماع، رشد انسان در اجتماع، عنایت اسلام به اجتماع و اجتماعی بودن اسلام در جمیع شئونش، آزادی، تحول و تکامل اجتماعی اسلامی، نسبت دین و سعادت دنیوی و اعتقادی بودن - و نه جغرافیای و سیاسی بودن - مرز در کشور اسلامی، مباحث فلسفة تاریخ همچون: حقیقی بودن وجود جامعه (اصالت فرد و اصالت اجتماع) و پیروزی نهایی دین حق، نسبت اسلام بانیازهای ثابت و متغییر انسان و مانند آن
این تلاشهای مجاهدانه، امتداد همان روح ایمان و توحید و قوت عبودیت و بندگی است که در مکتب توحیدی نجف به متربی القا میشود و تا سفر چهارم سلوک که سفر فی الخلق بالحق است جاری و ساری میماند. بله؛ کسانی که این سیر کمالی را تا سفر چهارم طی نکردهاند و هنوز در مراحل قبل هستند ممکن است این بروزات اجتماعی را نداشته باشند.
[1] طباطبایی، [علامه] سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص356 تا 360 ذیل آیه 155 سوره بقره؛ این بحث را در منابع زیر نیز میتوان دید: سبزواری، سید عبد الأعلی، مواهب الرحمان فی تفسیر القرآن، ج2، ص313؛ جوادی آملی، عبدالله، فطرت در قرآن، ص229 و تفسیر تسنیم، ج8، ص303 و مراحل اخلاق در قرآن، ص230 و 388.
[2] مائده: 66.
[3] طه: 124.
[4] فصلت: 34.
[5] الانفال: 46.
[6] شوری: 43.
[7] البقرة: 150.
[8] اعراف: 96.
[9] آلعمران: 159.
[10] هود: 52.
[11] آلعمران: 120.
[12] آلعمران: 125.
[13] توبة: 111.
[14] الزمر: 10.
[15] إبراهیم:22.
[16] بقرة: 257
[17] نقل است که مرحوم قاضی رضوان الله علیه میفرمودند: بهترین راه و سریعترین راه که برای از بین بردن اغراض و نیّتهای نفسانی که در سلوک راه خدا مؤثّر باشد و حکم راه میانبری که یکباره سالک را نجات دهد و از هر داعیه و انگیزه غیرالهی و بالأخره از صفت بیرون آورد احراق است و آن طریقه را قرآن مجید آموخته است؛ مثلاً کسی که به او مصیبتی وارد آید از موت اهل و فرزند یا غیر آنها به طرق مختلفی میتواند خود را تسکین دهد؛ مانند آنکه این اهل و فرزند ممکن بود در آتیه برای من ضرر داشته باشند یا در انجام خواستههای خود مرا خسته کنند یا آنکه دیگران نیز مانند من زن و فرزند خود را از دست داده و میدهند و نظائر آن؛ ولی قرآن مجید میگوید: «و بشّر الصّابرین الّذین اذا أصابتهم مصیبة قالوا إنّا للّه و إنّا إلیه راجعون»؛ یعنی همه چیز ملک مطلق خداست و انسان ابداً حقّی ندارد تا ادعای ملکیت کند؛ بنابراین ملک، ملک خدا بوده و مالک، هرگونه تصرفی بخواهد بدون چون و چرا در ملک خود میکند. این طرز تفکر فوراً مصیبتزده را راحت میکند. یا آنکه مثلاً شخص، بسیاری از چیزهای مادی و معنوی میخواهد و بدانها دست نمییابد و لذا در اضطراب و تشویش بهسر میبرد. چون به قرآن مراجعه کرد و دید که فقر او ذاتی است، دیگر از نگرانی بیرون میآید و میفهمد که هرچه نیز به او بدهند مال او نیست؛ مال خداست و او به فقر ذاتی خود باقی خواهد بود و در راه سلوک اگر بفهمد که نفس او را خدا طمّاع قرار داده و به هر مقام و مکرمتی طمع دارد و تا از این طمع نگذرد و از این خواسته نفس عبور نکند به مقصود نخواهد رسید و این به آن است که یکباره از تمام مشتهیات نفسانیّه از مقام کرامت و درجات چشم بپوشد و خود را از تمام نیّتها و خواستهها تهی کند در این وقت که ذهن از همۀ اغیار پاک شد جمال حضرت الهی تجلّی خواهد نمود و چون این تفکر تمام نیّتها و صفتهای او را گوئی آتش میزند، لذا این طریقه را احراق گویند. (بحرالعلوم، سید محمدمهدی، تحفة الملوک فی السیر و السلوک، شرح سید محمدحسین حسینی طهرانی، ص156)
این تعبیر گویا از بیان منسوب به امیر مؤمنان علی7 اخذ شده باشد: حُبُّ اللَّهِ نَارٌ لایَمُرُّ عَلَی شَیءٍ إلا احتَرَق (الصادق7، جعفر بن محمد [منسوب به]، مصباح الشریعة، ص438)
[18] اکبر بهرامی در نظام کاربردی تربیت معنوی که برای حوزۀ دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف نگاشته، این مراحل را با این نامها مرتب کرده است؛ گام اول و مقدمه تربیت معنوی: سامان ذهن، گام دوم: سامان دنیا بر اساس شریعت، گام سوم: سامان آخرت و گام چهارم: سامان قلب به سوی حقایق معنوی.
فرض کنید میخواهیم کسی را به کوهی ببریم؛ لازم است در قدم اول او را نسبت به آن کوه باورمند کنیم. باور که سامان یافت حرکت آغاز میشود. در این مرحله لازم نیست از اول، مقصد نهایی را برای او طرح کنیم. ممکن است در مقطع اول چشمۀ نزدیکی را مقصد او قرار دهیم؛ به چشمه که رسید و بهرههایی برد اعتمادش بیشتر میشود و برای حرکت در مراحل بعد انگیزه مییابد.
[19] همتی، همایون، ولایتنامه، ترجمۀ رسالة الولایة مرحوم علامه طباطبایی، ص85 تا 89.
[20] ر.ک: رضاداد، فاطمه، مبانی و راهکارهای تربیت اخلاقی در قرآن کریم.
[21] کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج2، ص34
[22] آلعمران: 148.
[23] محمد: 37.
[24] آلعمران: 152.
[25] نساء: 94.
[26] فتح: 15.
[27] فتح: 18 ـ 20.
[28] طلاق: 2 و 3.
[29] البته در بیانات قرآنی به صراحت تأکید شده که نعمات مادی و زخارف دنیوی هماره نشان رضایت خدا نیست و خدای متعال، نعم دنیوی خود را از کافران و دشمنان نیز دریغ نمی کند: فَلَمَّا نَسُوا ما ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحنا عَلَیهِم أَبوابَ کُلِّ شَیءٍ حَتَّی إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذناهُم بَغتَةً فَإِذا هُم مُبلِسُونَ (انعام: 44)؛ حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الأَرضُ زُخرُفَها وَ ازَّیَّنَت وَ ظَنَّ أَهلُها أَنَّهُم قادِرُونَ عَلَیها أَتاها أَمرُنا لَیلاً أَو نَهاراً (یونس: 24)؛ فَلا تُعجِبکَ أَموالُهُم وَ لا أَولادُهُم إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُم بِها فِی الحَیاةِ الدُّنیا وَ تَزهَقَ أَنفُسُهُم وَ هُم کافِرُون (توبه: 55 و نیز مشابه آن در توبه: 85) أَ فَلَم یَسیرُوا فِی الأَرضِ فَیَنظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِن قَبلِهِم کانُوا أَکثَرَ مِنهُم وَ أَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً فِی الأَرضِ فَما أَغنی عَنهُم ما کانُوا یَکسِبُونَ (غافر: 82) وَ کَأَیِّن مِن قَریَةٍ هِیَ أَشَدُّ قُوَّةً مِن قَریَتِکَ الَّتی أَخرَجَتکَ أَهلَکناهُم فَلا ناصِرَ لَهُم (محمد: 13) أَ وَ لَم یَعلَم أَنَّ اللَّهَ قَد أَهلَکَ مِن قَبلِهِ مِنَ القُرُونِ مَن هُوَ أَشَدُّ مِنهُ قُوَّةً وَ أَکثَرُ جَمعاً (قصص: 78) أَ وَ لَم یَسیرُوا فِی الأَرضِ فَیَنظُرُوا کَیفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذینَ مِن قَبلِهِم کانُوا أَشَدَّ مِنهُم قُوَّةً وَ أَثارُوا الأَرضَ وَ عَمَرُوها أَکثَرَ مِمَّا عَمَرُوها وَ جاءَتهُم رُسُلُهُم بِالبَیِّناتِ فَما کانَ اللَّهُ لِیَظلِمَهُم وَ لکِن کانُوا أَنفُسَهُم یَظلِمُونَ (روم: 9 و نیز مشابه آن در غافر: 21) وَ کَم أَهلَکنا قَبلَهُم مِن قَرنٍ هُم أَحسَنُ أَثاثاً وَ رِءیاً (مریم: 74) وَ کَم أَهلَکنا مِن قَریَةٍ بَطِرَت مَعیشَتَها فَتِلکَ مَساکِنُهُم لَم تُسکَن مِن بَعدِهِم إِلاَّ قَلیلاً وَ کُنَّا نَحنُ الوارِثینَ (قصص: 58)
بلکه تمتع مادی چنان در نظر خدا کمارزش و دون مرتبه است که بر کافران و فاسقان و معاندان بیش از مؤمنان رواست: وَ لَولا أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلنا لِمَن یَکفُرُ بِالرَّحمنِ لِبُیُوتِهِم سُقُفاً مِن فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیها یَظهَرُونَ وَ لِبُیُوتِهِم أَبواباً وَ سُرُراً عَلَیها یَتَّکِئونَ وَ زُخرُفاً وَ إِن کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتاعُ الحَیاةِ الدُّنیا وَ الآخِرَةُ عِندَ رَبِّکَ لِلمُتَّقینَ (زخرف: 33 ـ 35)
[30] صف: 10.
[31] مائده: 65.
[32] ر.ک: رضاداد، فاطمه، مبانی و راهکارهای تربیت اخلاقی در قرآن کریم.
[33] زمر: 36.
[34] حدید: 10.
[35] آلعمران: 180.
[36] مظاهری، محمدعلی و پسندیده، عباس، مثلث ایمان، ص149. بر اساس این الگوی نظری، در رابطۀ با خدا، ابعاد سهگانۀ انسان بهصورت زیر طبقهبندی میگردد: نخست: بیم (ترس): ترس خودمحور دنیایی، ترس خودمحور عقبایی، ترس خدامحور؛ دوم: امید (نیاز): نیاز خودمحور دنیایی، نیاز خودمحور عقبایی، نیاز خدامحور؛ سوم: محبت: محبت خودمحور دنیایی، محبت خودمحور عقبایی، محبت خدامحور (همان، ص184)
[37] فاطر: 32. علامۀ طباطبایی; در تفسیر این آیه مینویسد: «و ما فی الآیة من المقابلة بین الظالم لنفسه و المقتصد و السابق بالخیرات یعطی أن المراد بالظالم لنفسه من علیه شیء من السیئات و هو مسلم من أهل القرآن لکونه مصطفی و وارثاً، و المراد بالمقتصد المتوسط الذی هو فی قصد السبیل و سواء الطریق و المراد بالسابق بالخیرات بإذن الله من سبق الظالم و المقتصد إلی درجات القرب فهو إمام غیره بإذن الله بسبب فعل الخیرات قال تعالی: «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ المُقَرَّبُونَ:» طباطبایی، [علامه] سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص46.
[38] صدوق، شیخ محمد بن علی بن الحسین؛ معانی الأخبار، ص104.
علامۀ طباطبایی; در تفسیر این حدیث میفرماید: «الحَوم و الحَوَمان: الدَّوَران، و دَوَرانُ الظّالمِ لنفسِهِ حَومَ نَفسِه: اتِّباعُهُ أهواءَها وَ سَعیُه فی تَحصیلِ ما یُرضیها، و دَوَرانُ المُقتصدِ حَومَ قَلبِه: اشتغالُهُ بِما یُزکّی قلبَه و یَطهِّرُه بالزّهدِ و التّعَبُّد، و دَوَرانُ السّابِقِ بالخیراتِ حَومَ رَبّه: إخلاصُهُ له تعالی، فَیَذکُرُه و یَنسی غیرَهُ فلایَرجو إلا إیاه و لایَقصُدُ إلا إیاه. طباطبایی، [علامه] سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج17، ص50.
[39] این روایت در میزان الحکمة، حدیث 21363 به نقل از المواعظ العددیة، ص146 آمده است و هیچ مصدر دیگری در کتب حدیثی شیعه و سنی برای آن یافت نمیشود! کتاب المواعظ العددیة نیز در اصل تهذیب و تکمیل کتاب اثنی عشریة محدّث واعظ محمد بن حسن جزیمی نوۀ شهید ثانی و از علمای قرن یازدهم است و مصادر آن معلوم نیست. از سوی دیگر لسان این عبارت هم با روایات منقول از اهل بیت: متفاوت است و بیشتر به عبارات آثار عرفانی شباهت دارد.
از بایزید بسطامی نقل است که گفت: «روز اوّل، دنیا را ترک کردم و روز دوّم، عقبی را ترک کردم و روز سوّم از ما سوی الله گذشتم و روز چهارم پرسیدند: ما تُرید؟ گفتم: أُریدُ أن لاأُرید» و این اشاره به همان مطلبی است که بعضی در تعیین منازل اربعه گویند: اول، ترک دنیا. دوّم: ترک عقبی. سوّم: ترک مولی و چهارم: ترک ترک، فتدبّر. (حسینی طهرانی، سید محمدحسین، رسالۀ لب اللباب در سیر و سلوک اولی الألباب، ص123)
در عین حال برخی فرازهای این عبارت با آیات و روایات قابل تأیید است. از جمله: مَن کانَ یُریدُ ثَوابَ الدُّنیا فَعِندَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنیا وَ الآخِرَةِ وَ کانَ اللَّهُ سَمیعاً بَصیراً (نساء: 134) وَ انهَج لِی إِلَی مَحَبَّتِکَ سَبِیلاً سَهلَةً، أَکمِل لِی بِهَا خَیرَ الدُّنیَا وَ الآخِرَة (صحیفۀ سجادیه، دعای 20، دعای مکارم الاخلاق)
[40] پیام رهبری برای گردهمایی سراسری مسئولین بسیج دانشجویی ۱۴/۷/۷۷
[41] بیانات رهبر معظم انقلاب در ۵/۳/۸۴ در دیدار با بسیج دانشجویی.
[42] سید محمد حکاک؛ علامه طباطبایی چون احیاگر، قبسات 1380 شماره 22