خبرگزاری «حوزه»: «فاطمهسادات»، تنها دختر شهید «نوابصفوی» است. او از کودکی به مبارزه با ظلم علاقه دارد و قبل از انقلاب با سید «ابوالفضل فاضلیرضوی» ازدواج میکند و به دلیل فعالیتهای همسرش علیه رژیم، به جنوب سیستان و بلوچستان تبعید میشود. آنها برای تحصیل به آمریکا میروند و پس از بازگشت، برای فراگیری علوم دینی راه قم را در پیش میگیرند. خبرنگار خبرگزاری «حوزه» در تهران، به مناسبت هفته دفاع مقدس در گفتوگویی به دوران کودکی و جوانی خانم فاطمه سادات نوابصفوی در زمان طاغوت، آشنایی وی با شهید «چمران»، مشارکت وی در عملیات سوسنگرد، خرمشهر و... و حضورش در جبههها پرداخته است.
متن این گفتگو را در ادامه می خوانید:
به عنوان سوال نخست لطفاً خودتان را معرفی کنید و بفرمائید دوران کودکی شما با توجه به فعالیت های مبارزاتی شهید نواب صفوی چگونه بود؟
من فرزند ارشد شهید نواب صفوی هستم و زمانی که تنها ۵ سال داشتم پدرم به دست رژیم طاغوت به شهادت رسید. به خاطر مبارزاتی که پدرم علیه نظام استعماری رژیم منحوس پهلوی داشت و شرایطی که خانواده ما در آن روزگار داشت، دوران کودکی ما مثل مردم عادی نبود و ما هرگز خانه ای نداشتیم که متعلق به خودمان باشد و مثل سایر مردمی که پدر صبح سر کار می رفت و عصر یا شب به خانه برمی گشت و به خانواده اش می رسید و از آن ها حمایت می کرد، زندگی ما این طور نبود.
ما همیشه در حال فرار بودیم و چنانچه جایی منزلی را اجاره می کردیم خیلی زود قوای نظامی رژیم طاغوت برای دستگیری پدرم به خانه حمله می کردند و با محاصره خانه درصدد آزار و اذیت ما بودند و مادرم به خاطر همه سختی هایی که دژخیمان پهلوی برای خانواده ما ایجاد می کرد مجبور بودیم سریعاً خانه را ترک کرده و با برداشتن بچه ها و مختصر لوازم و لباس به جای دیگری نقل مکان کنیم و این وضعیت برای ما عادی شده بود.
با شناسایی محل زندگی مان مجبور بودیم سریعاً آنجا را ترک کنیم زیرا رژیم معتقد بود چنانچه بتوانیم همسر و خانواده نواب صفوی را دستگیر کنیم، در آن صورت او به خاطر مردانگی و غیرتی که نسبت به خانواده اش دارد ناچار خواهد بود خودش را معرفی و تسلیم کند.
بنا بر این دوران کودکی ما با تلاطم، پر رنج و بسیار سخت گذشت و هرگز یک زندگی عادی مثل مردم نداشتیم.
از خانواده مادرتان برای ما بگویید. آیا ایشان از فعالیت های پدرتان حمایت می کردند؟
مادرم مرحومه نیّره سادات نواب احتشام رضوی فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین سید علی نواب احتشام رضوی، رهبر انقلاب خراسان بودند. زمانی که مادرم ۲ سال داشتند، انقلاب خراسان صورت می گیرد و پدربزرگم سخنرانی هایی در مسجد گوهرشاد داشتند وقتی سربازان پهلوی مسجد را محاصره کرده بودند به دستور پدربزرگم چندین هزار کلاه پهلوی پاره می شود و در ادامه سخنانش خطاب به مردم می گوید ما شهادت را از اجدادمان و اسارت را از عمه مان به ارث برده ایم و از شهادت نمی ترسیم. در این جریان پدربزرگم به ضرب گلوله مجروح شده و چندین هزار نفر نیز کشته و زخمی می شوند و ماموران رژیم همه افراد زنده و مجروح و کشته شده را با کامیون ها به بیرون از شهر برده و همه را یکجا در گودال هایی که قبلا تدارک دیده بودند، می انداختند و با ریختن خاک و آهک دفن شان می کردند و بدین ترتیب جنایت بزرگی را مرتکب شدند. عوامل رژیم طاغوت پدربزرگم را زندانی و در دادگاه نظامی به اعدام محکوم می کنند اما تلاش هایی برای نقض حکم صورت می گیرد. نکته قابل توجه مخالفت شاه با نقض حکم اعدام بود و رضا پهلوی به مامورانش تاکید داشت نواب احتشام را بکشید زیرا او می خواست تخت سلطنت مرا به باد دهد.
به هر حال مادرم در یک خانواده انقلابی پروش یافتند و از دو سالگی نیز پدرشان در زندان های رژیم بودند و از همان دوران که در مشهد بودند با مسائل انقلاب و رنج هایی که داشت آشنا بودند و این مسائل با زندگی شان عجین شده بود.
پدربزرگم در دوران سلطنت محمدرضا شاه از زندان آزاد شد اما همچنان فعالیت های انقلابی شان را ادامه دادند.
آشنایی و ازدواج شهید نواب صفوی با مادرتان چگونه شکل گرفت؟
این آشنایی برمی گردد به همین فعالیت هایی که پدرم داشتند، در آن ایام جریان کسروی که اهانت های وهن آمیزی به ساحت دین و اهل بیت(علیهم السلام) داشت و جشن قرآن سوزی راه انداخته بود در جامعه ظهور کرد و دربار و انگلیسی ها نیز از عقاید انحرافی او حمایت می کردند و از او به عنوان ابزاری برای تضعیف دین اسلام استفاده می کردند و جوانان تحصیل کرده کشور را به بی دینی سوق می دادند. کسروی کتب انحرافی خود را با حمایت دربار منتشر و در دسترس جوانان و مردم قرار می داد. این کتب در نجف به دست پدرم می افتد و ایشان با مطالعه آن ها متوجه اهانت های کسروی به ساحت دین و اهل بیت(ع) می شود و این کتب را به نزد مراجع می برد و ایشان را متوجه خطرات کسروی در جامعه اسلامی ایران می کنند. با روشنگری های پدرم اکثر علما به ارتداد کسروی حکم دادند و پدرم برای مبارزه با کسروی از نجف به سمت ایران می آیند و با حضور در تهران و برخی دیگر از شهرها مثل آبادان سخنرانی های روشنگرایانه ای ایراد می کنند و جمعی از مردم نیز از پدرم حمایت و با او همراه می شوند.
پدرم در دوران دبیرستان در رشته تراشکاری و در مدرسه هنرستان ایران و آلمان درس می خواندند و در کنار آن در مدرسه علمیه مروی خدمت علمای آنروز تهران دروس طلبگی را تلمذ می کردند و زمانی که از نجف به تهران می آیند پیش همان علمایی که محضر ایشان درس خوانده بود رفتند و از حمایت این علما نیز برخودار می شوند.
پدرم ابتدا چندین مرتبه با کسروی نشست علمی برگزار می کند تا بلکه بتواند او را متوجه خطایش کند و در هر نشست نیز جمعی از طرفداران کسروی به پدرم ملحق می شدند و از عقاید انحرافی کسروی اعلام برائت می کردند و نهایتاً نصیحت های دلسوزانه پدرم کارساز نمی شود و کسروی پدرم را تهدید به قتل می کند و روزی در خیابان با پدرم درگیر می شود اما فدائیان اسلام که مصداق آیه «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون» بودند و آمادگی کامل داشتند تا جان شان را برای حفظ شریعت محمدی بدهند، به کمک پدرم آمدند.
بعد از این قضایا وقتی پدرم در مطبوعات در رابطه با موضوع کسروی مصاحبه می کند، پدربزرگم از طریق همین روزنامه ها کم کم با پدرم آشنا می شوند و چون هر دو از مردان انقلابی، مبارز، سادات و روحانی بودند، طی جلساتی همدیگر را می بینند و به یک دیگر علاقمند می شوند و این روند در ادامه شرایط ازدواج مادرم با سیدمجتبی نواب صفوی را فراهم می کند.
از فعالیت های انقلابی خودتان در دوران رژیم طاغوت بگویید. چرا آن زمان مجبور شدید از کشور خارج شوید؟
من قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با پسرعمه مادرم شهید سید ابوالحسن فاضلی رضوی ازدواج کردم و حاصل ازدواج ما یک دختر بود و شرایط اجتماعی خانواده ما در آن دوران طوری بود که ساواک همواره به دنبال ما بود و به نحوی همیشه برای ما مشکل ایجاد می کردند و تقریبا به این نتیجه رسیدیم که داخل کشور نمی توانیم کاری از پیش ببریم و نهایتا تصمیم گرفتیم که به خارج از کشور یعنی آمریکا برویم و تحصیلات علمی خود را در خارج از کشور ادامه بدهیم اما همزمان با وقوع انقلاب اسلامی به کشور بازگشتیم و تحصیل علوم حوزوی را در شهر قم ادامه دادیم.
با توجه به روحیاتی که ما از دوران کودکی داشتیم و از همان دوران در بطن مبارزات انقلابی قرار داشتیم، پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار جمهوری اسلامی در ایران برای ما اهمیت ویژه ای داشت چون خودمان را فرزندان این انقلاب می دانستیم و می دانیم.
ظاهرا شما در اوایل پیروزی انقلاب و بعدها در دوران دفاع مقدس با شهید دکتر چمران در برخی ماموریت ها و عملیات شرکت داشتید. درخصوص همکاری هایی که با شهید چمران داشتید برای مان توضیح دهید.
اولین آشنایی مستقیم من با دکتر چمران به آغازین روزهای انقلاب اسلامی برمی گردد. پس از انقلاب که دکتر در ایران حضور یافت، و سخنرانی انجام داد، من این سخنرانی را شنیدم و احساس کردم که صداقت در صدای ایشان موج میزند. سخنرانی چمران آنقدر از نظر گفتار صادقانه بود که در تمام روح من نشست.
در جریانات پس از انقلاب، بسیاری علیه دکتر چمران اقدام میکردند. پسرعموی من به ایشان بسیار علاقهمند بود و از شخصیت ایشان نکات بسیار جالبی تعریف می کرد اما اولین بار که قصد دیدار دکتر را داشتم، در سفر کردستان و زمانی بود که هنوز جنگ شروع نشده بود. آنجا فردی وابسته به گروههای چپ درباره دکتر بسیار بدگویی می کرد و این بدگویی به حدی بود که ناخودآگاه نسبت به دکتر مکدر شدم.
با سفر به لبنان و بعدا سفر به لیبی و مصاحبههایی که با مردم انجام دادم، فهمیدم که آن دروغها هیچ کدام صحت نداشته است. وقتی به جنوب لبنان رفتم و مهمان فلسطینیها بودم از فرماندهان فلسطینی درباره شنیدههایم سوال کردم و فهمیدم که دروغ بوده است و ذهنیتم تغییر کرد.
بعد از بازگشت به ایران، خانم چمران از من دعوت کرد که همراه ایشان به دیدار دکتر چمران بروم. ایشان مسائل لبنان را مطرح کرد و قرار شد، من و همسر ایشان به لبنان برویم و آنجا تحقیقی درباره اوضاع انجام دهیم، مدتی نگذشت که من به راهنمایی خانم چمران به لبنان رفتم و این سفر برای من بسیار پربرکت و عجیب بود.
ما با دکتر رفت و آمد خانوادگی داشتم. در آن زمان علیه دکتر، تبلیغاتی در ایران بود و کمونیستها و سازمان مجاهدین، دکتر را جاسوس آمریکایی معرفی میکردند و علیه ایشان کار میکردند. من نیز در مقالهای نوشتم "علیرغم این اتهامات در ایران، چهره دکتر در جنوب لبنان مقدس است." خانم چمران میگفت که وقتی دکتر این مقاله را میخواند، اشک میریخت.
در زمان شروع جنگ شما کجا بودید و اولین اقدامی که برای رفتن به جبهه انجام دادید چه بود؟
در زمان شروع جنگ عراق با ایران، من در لبنان بودم تا با خانواده امام موسی صدر دیدارهایی انجام دهم، اما چون این حمله بسیار ناگهانی اتفاق افتاد، تصمیم گرفتم به جهت شروع جنگ به کشور بازگردم.
بعد از بازگشت به ایران سریعاً به جبهه های جنگ رهسپار شدم و شهید دکتر چمران را در اهواز دیدم و به ایشان گفتم می خواهم همانند یک سرباز در خط مقدم جنگ باشم. دکتر چمران هم که روحیات من را می دانست، همچون دیگر بسیجیان به من اسلحه و دیگر تجهیزاتی که برای خط مقدم لازم بود در اختیارم گذاشتند و من در اکیپ های کوچک به خطوط مقدم می رفتم و بعد از انجام ماموریت شب ها به ستاد فرماندهی جنگ های نامنظم در ساختمان استانداری اهواز برمی گشتم.
در چه عملیات هایی حضور داشتید؟
من سعادت داشتم در عملیات فتح سوسنگرد، فتح بوستان، آزادی خرمشهر، عملیات فتح المبین، چه در زمان حیات دکتر چمران و چه بعد از شهادت ایشان در کنار رزمندگان اسلام حضور داشته باشم و از برکات معنوی و ملکوتی رزمندگان اسلام بهرمند شوم.
برخی معتقدند «جوانان ما در جبهه های دفاع مقدس ره صد ساله را یک شبه طی کردند» شما که در جبهه های جنگ حضور داشتید این سخن را چگونه ارزیابی می کنید؟
برای من همه زیبایی های دنیا یک طرف و زیبایی های جنگ و هشت سال دفاع مقدس یک طرف! زیبایی های جبهه از همه زیبایی های جهان برایم ارزشمند تر بود. آن جا چهره های معصومانه فرزندانی را می دیدم که همه وجودشان عشق و خدا بود. وقتی در فضای آن جا نفس می کشیدی احساس می کردی خداوند در همه وجودت رسوخ می کند و با خدا یکی می شود و دیگر نه ترسی و نه رنجی برای ما وجود نداشت و اینجا بود که کلام نورانی حضرت زینب(س) که در واقعه عاشورا فرمودند «ما رأیت إلا جمیلاً» با تمام وجود می فهمیدم.
حتی در ایامی که به اتفاق همسر شهید چمران و دیگر مادران شهدا به زیارت کعبه رفته بودیم، وقتی می شنیدم که رزمندگان اسلام عملیاتی را شروع کرده اند من بسیار رنجیده خاطر می شدم که چرا در عملیات حضور ندارم، با اینکه زیارت مکه و بیت الله الحرام آرزوی همه مسلمانان جهان است.
کدام یک از خاطرات و صحنه های دوران دفاع مقدس برای تان مهم بود؟
من معتقدم مظلومانه ترین جنگی که در جهان وجود داشت، دفاع مقدس ما بود. خاطرم هست که در یک منطقه ای به نام دب حردان در خوزستان، عراقی ها در آن منطقه ۷۰۰ عدد تانک زرهی داشتند و ما در این سمت تقریبا هیچ چیز نداشتیم و فقط خدا را داشتیم و می دیدیم که خداوند چگونه در دل دشمنان ما رعبی ایجاد می کند. ما با یک حرکت کوچک مثلا با یک ماشین لندرور که چند نفر بیشتر ظرفیت نداشت و با یک خمپاره شصت و یک آرپی چی زن و یکی دو نفرمان که کلاشینکف داشتیم به سمت مواضع دشمن تیراندازی می کردیم تا به دشمن بگوییم که ما حضور داریم و عراقی ها با تجهیزاتی که در اختیار داشتند گلوله هایشان را به سمت ما نشانه می گرفتند و گویی آتش از آسمان می بارید و ما باید سریعاً آن منطقه را ترک می کردیم و چند کیلومتر آن طرف تر دوباره خمپاره به سمت دشمن شلیک می کردیم تا بگوییم که ما همچنان هستیم و آن ها به جهت رعبی که خداوند در دل شان می انداخت از این حرکت های کوچک ما می ترسیدند و خوف داشتند در حالی که می توانستند براحتی اهواز را تصرف کنند.
یادم هست که در عملیات سوسنگرد همراه گروه بختیاری بودم، البته دکتر چمران به همراه جمعی از رزمندگان جلوتر از ما قرار داشتند. یک وقتی متوجه شدیم در قلب دشمن قرار داریم یعنی از پشت سر، سمت راست، سمت چپ، ... گلوله می بارید و در محاصره قرار داشتیم. نزدیک ظهر بود. روز هشتم محرم، قمقمه ها خشک بود. هوا به شدت گرم بود و آفتاب سوزان به شدت بر سر ما می تابید. هیچ کس یک قطره آب نداشت، و گویا عاشورا در حال تکرار شدن بود و همه ما منتظر شهادت بودیم. در چنین وضعی به فاصله چند متر از بچه ها نشسته بودم. آقای بختیاری مرا صدا کرد و گفت بیا جلوتر. رفتم. گفت: گوش کن. دیدم بی سیم چی آذری به زبان ترکی روضه حضرت زینب(س) را می خواند. آنقدر این صحنه قشنگ بود، کربلا و عاشورا و تشنگی عطش، هر لحظه آماده شهادت بودم و و آن لحظه احساس می کردم در کنار عمه ام حضرت زینب(س) و حضرت أباعبدالله(ع) در صحنه عاشورا بودیم و من هرگز آن زیبایی جبهه را فراموش نمی کنم.
برخی معتقدند مهمترین نقش زنان در هشت سال دفاع مقدس، اعزام فرزندان خود به جنگ بود. نظر شما در این خصوص چیست؟ زنان و مادران ایرانی چه درکی از شرایط آنروز داشتند که راضی به اعزام فرزندان خود به جبهه ها شدند.
به طور کلی بانوان نقش های موثر و اساسی در مقاطع مختلف تاریخی داشته اند چه آن ها که در خط مثبت زندگی قرار می گرفتند مانند آسیه همسر فرعون و حضرت مریم(س) و سایر بانوانی که در خط مستقیم الهی قرار گرفتند و چه زنانی که موجب انحراف جامعه از مسیر الهی خود شدند.
بنا بر این زن به دلیل موقعیتی که دارد یعنی هم نقش مادر، نقش فرزند، نقش همسر و یا در نقش خواهر می تواند معلم بسیار خوبی در جامعه باشد و اثرات ماندگاری از خود بر جای بگذارد.
زنان ایرانی قبل از پیروزی انقلاب نقش بسیار مهمی داشتند مثلا تظاهراتی که در ایران صورت می گرفت با حضور موثر بانوان بود و شاهد بودیم که این زنان در صفوف بسیار زیادی در تظاهرات علیه رژیم پهلوی شرکت داشتند و در ایام مهمی مثل روز هفده شهریور به شهادت می رسیدند. زنان ایرانی همانگونه که در پیروزی انقلاب نقش آفرین بودند، در زمان جنگ نیز با تمام وجودشان از رزمندگان اسلام و مدافعان این سرزمین به هر نحوی که توانستند، حمایت کردند.
زنان بسیاری بودند که فرزندان خود را ترغیب به حضور در جبهه های جنگ می کردند. دختر عموی پدرم از جمله همین زنان بود که به فرزندان خود می گفت اگر جبهه نروید کافر می شوید چون حکم دفاع از طرف رهبر انقلاب حضرت امام خمینی صادر شده است و باید در جنگ شرکت کنید و گرنه بر ما حرام خواهید بود و نمونه این بانوان بسیار بودند.
معتقدم اگر بانوان خط تدارکاتی جبهه را برعهده نداشتند باور کنید شاید این پیروزی به هیچ عنوان نصیب ما نمی شد و نمی توانستیم اینگونه در برابر جهان از سرزمین، ناموس و دین و انقلاب مان دفاع کنیم. بانوان به طور شبانه روزی با مال و جان خود از سرزمین و انقلاب و دین مردم دفاع و حمایت کردند و زنان بسیاری بودند که گوشواره ها و طلاهای خود را که شاید همه سرمایه شان هم بود برای کمک به جبهه ها اهدا می کردند.
بانوان ایرانی از صبح تا شب و از شب تا صبح در خط تدارکاتی جبهه ها کار می کردند؛ لباس رزمندگان را می شستند، غذا برای سربازان اسلام تهیه می کردند، بسته بندی های مختلف انجام می دادند و... . مثلاً بانویی بود که از صبح تا پاسی از نیمه شب برای رزمندگان اسلام نان می پخت! این بانوی جوان از سحر پای تنور آتشین می نشست و با دست هایش آن خمیر را به داخل حرارت تنور می برد و نان می پخت و هر روز و هر روز این کار را انجام می داد و نان فرزندان ما را تهیه می کرد، و یا دیگر زنانی که به عنوان پرستار در بیمارستان ها و خط مقدم جبهه ها برای دین و انقلاب شان جان دادند، و برخی دیگر از زنان ایرانی به اسارت دشمن درآمدند و سال ها در اسارت رژیم بعثی بودند و شجاعانه ایستادند و مردانه از آرمان های نظام و انقلاب اسلامی دفاع کردند.
به عنوان سوال پایانی، با توجه به اینکه چند دهه از دوران دفاع مقدس می گذرد و نسل چهارم انقلاب هیچ درکی از شرایط آنروز ندارند، به نظر شما انتقال سرمایه ارزشمند دفاع مقدس به نسل جدید چگونه ممکن است؟
بازگو کردن زیباترین صحنه های حماسه تاریخ که توسط فرزندان این سرزمین در ۸ سال دفاع مقدس رقم خورد بسیار اهمیت دارد و شایسته است متولیان امر با ابزارهای مدرن امروزی مثل هنر و سینما این جلوه های حماسی را به نسل جدید منتقل کنند تا آنان بدانند چه بر سر ما گذشت و چه مردان و زنانی شجاعانه در مقابل مستکبران و ظالمان عالم ایستادند و اجازه ندادند یک وجب از خاک و ناموس این کشور به دست بیگانگان بیافتد.
ماردان شهدا و همسران شهید ما به تأسی از حضرت زینب(س) می توانند با بیان و قلم خود، تاریخ مقاومت مردان و زنان این سرزمین را در مقایل رژیم طاغوت و مبارزات شجاعانه آن ها در هشت سال دفاع مقدس را به نسل امروزی تبیین و این میراث بزرگ ایثار و شهادت را به جوانان منتقل کنند.
گفتگو: مهدی زارعی