به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه، وقتی بهقرآن کریم نگاه میکنیم، میبینیم از اوصاف الهی که معمولا بهصورت دوگانه بیان شده است، قرآن یکی از آن اوصاف دوگانه را برای پیامبران علیهم السلام بیان میفرماید. مثلاً خدای متعال، ذات اقدس خود را «غَفُورٌ شَکُورٌ»(فاطر: ۳۰ و...) معرفی میفرماید و آنگاه درباره حضرت نوح (علیه السلام) وصف «شکور» را بیان مینماید: «إِنَّهُ کانَ عَبْدًا شَکُورا»(إسراء: ۳). همچنین در خصوص حضرت ابراهیم علیه السلام، وصف «حلیم»(هود: ۳۵) را بیان میفرماید و آنگاه در مقام توصیف خود دو وصف «علیم و حلیم»: «إِنَّ اللّهَ لَعَلیمٌ حَلیمٌ»(حج: ۵۹) را آورده است. همانطور که خدای «غنی و کریم»: «فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَریمٌ»(نمل:۴۰) در خصوص حضرت موسی علیه السلام، وصف «کریم» را آورده است: «وَ جاءَهمْ رَسُولٌ کَریمٌ»(دخان: ۱۷)
ولی در خصوص حضرت ختمی مرتبت، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله همان وصف دوگانهای را که برای ذات اقدس الهی بیان شده است، برای وجود مبارک حضرت میآورد و خدای «رؤف و رحیم»: «إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَوءُفٌ رَحیمٌ» (بقره:۱۴۳) درباره حضرت میفرماید: «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ». (توبه: ۱۲۸).
به قول سعدی شیرازی:
یا صاحبَ الجمال و یا سید البشر // من وجهک المنیر لقد نوّر القمر
لا یمکنُ الثناء کما کان حقه // بعد از خدا بزرگ تویی قصه مختصر
شخصیتشناسی اسوههای قرآنی
قرآن کریم، حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله را در راستای الگو بودن آن حضرت برای جامعه بشری توصیف کرده است و از این رو یکی از اصلیترین شئونات مبارک آنحضرت، شأن اسوهبودن ایشان است.
دو شخصیت بزرگ در قرآن بهصراحت بهعنوان اسوه و الگو معرفی شدهاند. یکی حضرت ابراهیم علیه السلام: «قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ...» و دوم حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...».
دو موضوع مهم درباره اسوه بهنظر میرسد:
۱. فلسفه اسوهپردازی در قرآن
۲. چرایی معرفی این دو شخصیت بزرگ بهعنوان مصادیق مصرَّح اسوههای قرآنی
فلسفه اسوهپردازی قرآن
۱. رکن رکین فرایند صحیح تربیت، اسوهپردازی است. «الگونمایی» و معرفی کسی است که تمام مباحث نظری تربیت در وجود او عینیت و عملی یافته است، مهمترین بخش تربیت است. بهاصطلاح روانشناسان، متربّی برای ساخت شخصیت خود، ابتدا با الگوی مطلوب خود همذاتپنداری میکند و سعی میکند مانند او باشد.
۲. اسوهپردازی قرآن، نفی اسطورهانگاری رهبران الهی است. عدهای در معرفی شخصیت مبارک انبیاء و اولیاء علیهم السلام، چنان ایشان را دور از دسترس و فراانسانی میدانند که اساسا فلسفه وجودی آنها (که همان الگوبرداری از آنها است) زیر سؤال میرود. در تبیین، اگر مرز «اسوه» و «اسطوره» ملاحظه ومراعات نشود، نقض غرض میشود.
۳. اسوهپردازی قرآن، یک بُرد دنیوی دارد و هدف تنظیم سبک زندگی انسانها را دنبال میکند. دین در سادهترین تعریف یعنی سبک زندگی، و عینیت سبک زندگی دینی، اقتدا بهاسوهها و مُقتداهای قرآنی است.
۴. این اسوهپردازی، بُرد اخروی مهمی دارد. بهبیان آیت الله جوادی آملی، اسوه یعنی شاخص ارزیابی و حسابرسی ما. فردای قیامت، ارزش ما بهاندازه شباهت ما بهرسول الله(ص) است. ما بهاندازه شباهتمان بهآنحضرت، انسان هستیم و الا باید از حدیث نبوی بهخدا پناه ببریم: «یُحشَرُ أصنافٍ مِن اُمَّتی أشتاتا بَعْضُهُمْ عَلی صورَةِ القِرَدَةِ [و الکلب و الخنزیر و...]».
بههمینخاطر است که دانشمند بزرگی مثل علامه طباطبایی صاحبالمیزان، وقت میگذارد و کتاب سننالنبی را مینویسد و سبک زندگی ایشان را موشکافانه میکاود. اینکه در زیارت امیرالمؤمنین (که بهتصریح قرآن برای رسول الله «انفسنا» است) میگوییم: «السَّلَامُ عَلَی مِیزَانِ الْأَعْمَالِ» ناظر بههمین حقیقت است. در احادیث هم ملاک اخلاق، شباهت بهرسول الله صلی الله علیه و آله است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
«ألا اُخْبِرُکُمْ بِاَشبَهِکُم بی؟ قَالوا: بَلی یا رَسولَ اللّه ِ. قالَ: اَحسَنُکُم خُلقا وَاَلیَنُکُم کَنَفا وَ اَبَرُّکُم بِقَرَابَتِهِ وَ اَشَدُّکُم حُبّا لاِخوانِهِ فی دینِهِ وَ اَصبَرُکُم عَلَی الحَقِّ وَاَکظَمُکُم لِلغَیظِ وَ اَحسَنُکُم عَفْوا»(اصول کافی، ج۲، ص۲۴۰).
آیا میدانید شبیهترین شما بهمن کیست؟ گفتند: بفرمایید ای رسول خدا! فرمودند: هرکس خوش اخلاقتر، نرم خوتر، بهخویشانش نیکوکارتر، نسبت بهبرادران دینیاش دوستدارتر، بر حق شکیباتر، خشم را فروخورندهتر و با گذشتتر و در خرسندی و خشم با انصافتر باشد.
همچنین فرمودند:
«أَ لاَ أُخْبِرُکُمْ بِأَبْعَدِکُمْ مِنِّی شَبَهاً؟ قَالُوا: بَلَی یَا رَسُولَ اَلله! قَالَ: اَلْفَاحِشُ اَلْمُتَفَحِّشُ اَلْبَذِیءُ اَلْبَخِیلُ اَلْمُخْتَالُ اَلْحَقُودُ اَلْحَسُودُ اَلْقَاسِی اَلْقَلْبِ اَلْبَعِیدُ مِنْ کُلِّ خَیْرٍ یُرْجَی غَیْرُ اَلْمَأْمُونِ مِنْ کُلِّ شَرٍّ یُتَّقَی»(الکافی، ج۲، ص۲۹۱).
آیا شما را از کم شباهتترینتان بهخودم آگاه نسازم؟ عرض کردند: بله، ای رسول خدا؛ فرمود : زشتگویِ بیآبرویِ بیشرم. بخیل. متکبّر، کینهتوز. حسود. سنگدل. کسی که هیچ خیری از او بر نمیخیزد و کسی از شرّش در امان نیست.
امامت جوامع توحیدی، سرّ اسوه بودن
موضوع اول که (حکم مقدمه را هم داشت) بحثی اخلاقی است، اما موضوع دوم، رویکردی تمدنی دارد و خیلی جای تفکر و تأمل دارد. موضوع دوم بحث این است که چرا این دو بزرگوار(حضرت ابراهیم خلیل و حضرت ختمی مرتبت علیهما السلام) اسوه معرفی شدهاند؟ وجه مشترک این دو بزرگوار این است که ایشان، بهتصریح قرآن امام هستند:
الف) وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا...
ب) وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا...
که طبق روایات منظور شخص مبارک رسول الله و آل گرامی ایشان است. مانند این روایت شاخص که مرحوم کلینی در کافی آورده خیلی مهم است:
«عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ قَالَ: رَأَیْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَوْمَ عَرَفَةَ بِالْمَوْقِفِ وَ هُوَ یُنَادِی بِأَعْلَی صَوْتِهِ أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ الْإِمَامَ ثُمَّ کَانَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَیْنُ ثُمَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ع ثُمَّ هَهْ فَیُنَادِی ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لِمَنْ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ یَسَارِهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ اثْنَیْ عَشَرَ صَوْتاً وَ قَالَ عَمْرٌو فَلَمَّا أَتَیْتُ مِنًی سَأَلْتُ أَصْحَابَ الْعَرَبِیَّةِ عَنْ تَفْسِیرِ هَهْ فَقَالُوا هَهْ لُغَةُ بَنِی فُلَانٍ أَنَا فَاسْأَلُونِی قَالَ ثُمَّ سَأَلْتُ غَیْرَهُمْ أَیْضاً مِنْ أَصْحَابِ الْعَرَبِیَّةِ فَقَالُوا مِثْلَ ذَلِکَ.»
امام صادق علیه السلام تصریح دارند میفرماید: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ کَانَ الْإِمَامَ». امامت این دو بزرگوار یعنی اینکه ایشان پرچمداران توحید در تمدن الهیاند و بسط جهانی توحید، توسط حضرت ابراهیم و رسول الله صلی الله علیهما و آلهما المعصومین است. حضرت ابراهیم علیه السلام مرکزیت مقدمی توحید، یعنی توحید قبله اول را پایهگذاری کرد و رسول الله صلی الله علیه و آله هم مرکزیت تالی توحید، یعنی توحید قبله دوم را محقق کرد.
استقرار جهانی ولایت(چه ولایة الله و چه ولایت طاغوت)، مشروط به در دست داشتن این دو مرکز یعنی قبله اول و دوم است. پیامبر بعد از فتح مکه، و در حال برنامهریزی فتح قدس توسط جریان یهود به شهادت رسید. صهیونیزم هم برای استقرار ولایت طاغوت، این دو مرکز را توسط اسرائیل و آلسعود در چنگ دارد. امام زمان عجل الله فرجه الشریف هم بعد از ظهور در مکه، نبرد نهایی را در مسیر فتح قدس با سُفیانی خواهد داشت.
ﺑﻪ ﺟﺎﯼ «ﻋﺎﺑﺪ» بودن، «ﻋﺒﺪ» ﺑﺎﺵ
گفتیم قرآن کریم، حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله را در راستای الگو بودن آنحضرت برای جامعه بشری توصیف کرده است. از ویژگیهای ممتاز حضرت نبی خاتم صلی الله علیه و آله، عبد بودن است. بهبیان مرحوم علامه حسنزاده آملی: ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ «ﻋﺎﺑﺪ» ﺑﺎﺷﯽ، «ﻋﺒﺪ» ﺑﺎﺵ! ﺷﯿﻄﺎﻥ شش هزار ﺳﺎﻝ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ، ﻋﺎﺑﺪ ﺷﺪ، ﺍﻣﺎ «ﻋﺒﺪ» ﻧﺸﺪ. ﺗﺎ ﻋﺒﺪ ﻧﺸﻮﯼ، ﻋﺒﺎﺩﺗﺖ ﺳﻮﺩﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ. منظور از عبد بودن این است که انسان ببیند خدا از او چه میخواهد، نه اینکه هر چه دلش خواست انجام دهد.
حتی معراج آنحضرت هم رهآورد عبد بودن ایشان است. خدای متعال در آیه نخست سوره الإسراء اشاره دارد که «سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا»؛ اگر پیامبر (ص) بهمعراج رفت، برای عبد بودن ایشان بود. عبدی که از خود اختیاری ندارد و این عبد بهجایی رسید که کمترین فاصله را با خدا داشت. مقامی که حتی جبرئیل هم بهآن دست نیافت و از همراهی با پیامبر(ص) در آنجا باز ماند. سبک زندگی بر مدار عبد بودن موجب سعادت انسان خواهد شد، امام حسن مجتبی(ع) در این باره میفرماید: «مَنْ عَبَدَ اَللَّهَ عَبَّدَ اَللَّهُ لَهُ کُلَّ شَیْءٍ»(تنبیه الخواطر، ج۲، ص۱۰۸)؛ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺧﺪا را ﺑﻨﺪﮔﯽ کند، ﺧﺪا ﮐﺎری میکند ﮐﻪ ﻫﻤﻪﭼﯿﺰ ﺗﺤﺖ ﺑﻨﺪﮔﯽ او ﻗﺮار ﺑﮕﯿﺮد؛ ﻫﻤﻪ ﻧﺴﺒﺖﺑﻪ او اﺣﺘﺮام بگذارند.
انتهای پیام/
هادی رحیمی کوهستان