به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از یزد، شاید کمتر کسی باشد که با داستان کودکانه «گرگ و بزبز قندی» و شخصیتهای این داستان یعنی شنگول، منگول و حبه انگور آشنا نباشد.
قصه ای که همیشه برای عبرت گرفتن استفاده میشود و باید ترسید از دشمنی که با رنگ و لعاب خود را دوست جا می زند.
به مناسبت روز بسیج، خانم دهقانی شاعره اهل شهر مجومرد شهرستان اشکذر با زبان شعر تصویر زیبایی از یک نیمروز دانش آموزان در مدرسه می سازد و فریبنده بودن اما پرزرق و برق بودن فضای مجازی را که دشمن برای ما طراحی کرده تا دین و ارزشها را از نسل نوجوان و جوان ما بگیرد به زیبایی در قالب داستان معروف«گرگ و بزبز قندی» بیان می کند!
شعر بسیار زیبای «پنجم آذرماه» ما را ترغیب کرد به سراغ این شاعره اهل بیت علیهم السلام رفته و مصاحبه ای با او انجام دهیم:
خودتان را معرفی کنید.
با عرض سلام و درود خدمت شما بزرگواران و مخاطبان حوزه نیوز، زهره دهقان طزرجانی، متولد شهر مجومرد و متولد ۱۳۷۲ هستم، متأهل و داری سه فرزندم که در حال حاضر در این شهر سکونت دارم.دارای مدرک لیسانس زیست شناسی و شغل بنده خانه داری است.
سرودن شعر را از چه زمانی آغاز کردید و از موضوعات شعر خود بگویی
ازسال ۱۳۸۸ دست به قلم شدم و شعر های خود را ثبت کردم. شعر را با سرودن شعری در مورد کشور پرافتخار و عزیزم ایران شروع کردم، شعری که خیلی ساده و ابتدایی است اما هنوز بعد سال ها من هر بار این شعر را مطالعه می کنم از مضمون شعر لذت می برم این شعر درماهنامه رضوانشهر آن زمان به چاپ رسید!
شعرهای بسیاری سرودم که به نظر خودم، برخی ضعیف تر،ب عضی کامل و بعضی نیاز به نقد دارند که ان شاءلله متخصصان امر اشکالات کارهایم را به من گوشزد کنند.
از نظر محتوایی زمینه بیشتر اشعارم اهل بیت علیهم السلام هستند ولی در زمینه های دیگری هم سروده هایی دارم!تک بیتی هایی هم سروده ام که در قالب عکس نوشته است.
چند مرتبه خواستم برای چاپ اشعارم اقدام کنم اما هربار مشکلاتی پیش آمد و نتوانستم کار را جلو ببرم. در کنار شعر به نقاشی علاقه مند هستم و کار نقاشی هم انجام می دهم.
آخرین سروده شما ؟
همین شعر پنجم آذرماه است که به مناسبت روز بسیج مستضعفان سرودم که این شعر در واقع هم تذکری است بر این نکته که دشمن، همان دشمن است فقط رنگ و لعاب خود را عوض می کند و تنها راه مقابله با این دشمن داشتن روحیه بسیجی و جهادی است همان گونه که شهدای گمنام بسیج داشته اند.
شعر«پنجِ آذرماه»
پنجِ آذرماه است
دانش آموز عزیز
مشقِ امروزِ کلاسِ من وُ تو
وسطِ دفترِ تردیدبه خط بوسه زَنَد
شالی از خاطره هم می بافیم
سرِخط حاشیه سازی داریم
سَمتِ این حاشیه ها رو نکنید
زنگِ تفریح که خورد
یک هوا،آرامش
یک نَفَس،امنیّت
یک بغل،دوستی امروز به کامَت شیرین
قصّه هم می خوانیم
قصّه یِ بزبز قندی،یعنی
گرگ تاپشتِ درِ مدرسه هم آمده است
مُشتی از نُقل وُ نبات
مُشتی از تبلت وُ گوشی در جیب
به سَرَش کرده نقاب
باغَرَض آمده تا بِگذارد
سَرِشنگول،کُلاه
وَ بگیرد از ما
دفتر وُ مشق وُ کتاب
همهی باورِ مارا از ما
زنگ بعدی بنویسیم وُ بخوانیم از عشق
عشق،یک حسّ عجیبی است. که این قافیه ها را برداشت
تاب وُ تب داشت وَ فریادِحقیقت سَرداد
واژههایی که به هم ریخته را کامل کن
«جیم»وُ «ب»،«ی»با«سین»
آفرین واژه ی کامل شده اش هست «بسیج»
آفرین برتو،حقیقت طلبِ باایمان
این همان مدرسه ای هست که بر سر در آن
نامِ گمنام ترین ها،شد قاب
وقتِ تکبیره الاحرام، همه
ازسَرِشوق، پُراز تکبیرند
تک درختی ست که در فصل بهار
مینشیند بر بار
لشگری مخلص وُ مردم دارند
پرچمِ عدل به دندان دارند
پُراز اندیشه ی ناب
محکم وُ بی تردید
همه درپای رکاب
ارتشی وقفِ جهاد
دانش آموزِ عزیز
زنگ انشاست تمام
همگی خسته نباشید، خداهمرهتان
انتهای پیام
مصاحبه: محمدتقی جعفری نسب