رضا کشمیری
-
سفرنامه اربعین (۱۵)؛
ماجرای مسدود کردن جاده زائران ایرانی توسط ۲۰ جوان عراقی
حوزه/ سال گذشته در مسیر برگشتن به مهران، سوار یک اتوبوس عراقی بودم که نزدیک یک روستا ناگهان حدود ۲۰ نفر جوان و نوجوان عراقی آمدند وسط جاده را مسدود کردند. بلافاصله ...
-
سفرنامه اربعین (۱۴)؛
زنم گم شده، نمی دونم کجاست، تقصیر شما آخونداست
حوزه/ پیرمرد با اضطراب و لرزش دستان پینه بستهاش گفت: زنم، زنم، پیرزنی گم شده نمیدونم کجاست؟ سر و دستش را به آسمان بلند کرد و ادامه داد: خدا چه کار کنم، پیرزن راه هم نمیتونه بره، دستش را من میگرفتم! فلان فلان شدهها تقصیر آخوندهاست! حالا چه کار کنم؟
-
سفرنامه اربعین (۱۳)؛
زوجه پخ پخ؟ زوجه ماکو، تدخین لا مشکل!!!
حوزه/ سید میخندید و با حرص سیگارش را میمکید و دودش را به هوا میفرستاد. امروز هم تا مرا دید در بغل گرفت و گفت: زوجه پخ پخ! گفتم: زوجه ماکو؛ تدخین لا مشکل! یعنی همسرم همراهم نیست، سیگار کشیدن اشکال نداره! ...
-
سفرنامه اربعین (۱۲)؛
هر چی بهداشت رعایت کرده بودم به فنا رفت
حوزه/ من تا حالا توی استکانهای موکبها چایی نمیخوردم، وقتی میدیدم استکان را توی یک تشت پر از آب کثیف و سیاه میشورن و دوباره توش چایی میریزن و به خورد ملت همیشه در صحنه میدن، خیلی بدم میاومد و با لیوان خودم چایی میگرفتم. اما اینجا صحنهای دیدم که کل معادلات بهداشتی مرا به هم زد. لبخند شرورانهای زدم و گفتم: به به بالاخره داری آدم میشی و ...
-
سفرنامه اربعین (۱۱)؛
معامله ای خواندنی و عجیب میان دو عراقی بر سر زائر اربعین
حوزه/ هنوز غذا را تمام نکرده بودیم که سرو صدای دعوای شدیدی از حیاط خانه به گوشمان خورد. هر چه میگذشت دعوا شدیدتر میشد، داد و فریاد آنها مرا به وحشت انداخته بود. پیش خودم گفتم: عراقیها به روحانی خیلی احترام میکنند، بروم کنارشان شاید دست از دعوا بردارند. بلند شدم و با ترس و لرز ...
-
سفرنامه اربعین (۱۰)؛
ماجرای طفل تازه به دنیا آمده که در بغل خانواده بی فرزند قرار گرفت
حوزه/ هوا مهتابی بود، نور ماشینهایی که به سرعت در اتوبان حرکت میکردند، چشمم را اذیت میکرد، جرأت نمیکردم جلو بروم. چشمهای سگها قرمز و دهانها کف کرده، با عصبانیت دندانهای سفید و تیز خود را به نمایش گذاشته بودند. پیش خودم فکر کردم: چه در پاکت زباله میتوانست باشد که یک سگ اینقدر به آن علاقه نشان بدهد؟! ...
-
سفرنامه اربعین (۹)؛
ماجرای ماساژ پیرمرد عراقی که خود ماساژلازم بود
حوزه/ پیرمرد چاق بود و خودش پا درد داشت و به کمک عصا راه میرفت و به عبارت دیگر خودش ماساژ لازم تر بود اما پاچههای شلوارش را بالا کشید و دشداشه مشکی گشادش را با یک دست روی سینهاش جمع کرد، یاد کارگرهای کاهگل لگد کن در شهرمان افتادم که پاچه ها ورمالیده ...
-
سفرنامه اربعین (۸)؛
ماجرای پیرمرد عراقی سیگار فروش که نصف درآمد سال خود را خرج زائران می کرد
حوزه/ خانهای بسیار کوچک و قدیمی بود یک آشپزخانه کوچک و حمام و دستشویی در همکف خانه بود و چند پله بالا میرفت تا به اتاق کوچکی حدود ۹ متری میرسید. وارد اتاق که شدیم با سفرهای رنگارنگ روبرو شدیم، مرغ سرخکرده با تزئینات سبزی و هویج پخته ، ترشهای رنگارنگ به همراه آب میوه و ...، ظاهر سفره به هیچ وجه با ظاهر خانه و اهالی آن تناسب نداشت ...
-
سفرنامه اربعین (۷)؛
خانه ای که با اسکان به زائرین امام حسین(ع) افتتاح شد
حوزه/ ابومصطفی جلوی در ایستاده بود ، بعد از کمی خوش و بش گفت: این خانه تازه ساخته شده و در این ایام خانهام را به روی زائرین باز کردم تا تبرّک شود و اولین کسانی که در این خانه بیتوته کردند، زوّار امام حسین علیه السلام بودند و شما مایه برکت خانه ما هستید، هلابیکم!.
-
سفرنامه اربعین (۵)؛
واکنش پسربچه عراقی به درخواست یک روحانی ایرانی
حوزه/ نوبت او شده بود هر چه منتظر ماندم حرکتی نکرد، لبخند بر صورتش ماسیده بود، سر به زیر انداخته بود و کاری نمیکرد. گمان کردم ناراحت شده، با حرکات صورت دلیلش را پرسیدم سرش را بالا آورد و با اقتدار و هیبت چشم در چشمان من دوخت و گفت: لا، لا لعب. نمیخواست ...
-
سفرنامه اربعین (۴)؛
ماجرای گریه پیرزن قد خمیده که دستش به ضریح امام حسین(ع) نرسیده بود
حوزه/ شب آخر بود، قرار شد فردا برویم نجف. تنها راه افتادم به سوی حرم، بین الحرمین بودم که پیرزنی قد کوتاه و خیمده، با دستان چروکیده و پینه بسته گوشه عبایم را کشید و با ناله گفت: حاجی آقا صبر کن کارت دارم. برگشتم، دستان خشک پیرزن عبای نازک مرا میکشید، به دنبالش ...
-
سفرنامه اربعین (۳)؛
از زمین گیر کردن استاد دان ۵ کاراته تا قهقهه خنده در مراسم روضه
حوزه/ یک شب در مسجد نزدیک خانهمان، مهدی کنار من نشسته بود و مداح روضه میخواند. شب تاسوعا بود، مهدی همیشه موقع روضه دست روی پیشانی میگذاشت و حالت گریه به خود میگرفت. آن شب پیرمرد کنار مهدی به سر و صورت خود میزد و گریه میکرد، دستانش را ...
-
سفرنامه اربعین (۲)؛
حاج آقا اول بریم زیارت حضرت عباس(ع) یا زیارت امام حسین(ع)؟
حوزه/ قبل از ورود به حرم یک مرد ایرانی میانسال جلویم را گرفت و با گلایه گفت: حاج آقا من از شماها گله دارم اصلاً به فکر مردم نیستید! در اینجا یک روحانی پیدا نمیشه که ما مسئله شرعی از او بپرسیم، خیلی زشته که یک طلبه اینجا نباشه!. با مهربانی و لحنی ملایمتر از او ...
-
سفرنامه اربعین (۱)؛
هوی هوی دایی رضا، صابون برداشتی؟ شامپو چی؟!
حوزه/ هوی هوی دایی رضا، دایی رضا ، دایی رضا! اگر جواب نمیدادم همین طور دایی رضا را تکرار میکرد. همیشه سوزنش گیر میکرد! آهسته گفتم: مهدی آرومتر چیه چی میگی؟ فش فشی کرد و سر قرمز دماغش را با کف دست خشکش مالاند، آنقدر محکم میمالید که انگار میخواهد سیب زمینی له کند. بعد لب برگرداند و ...