به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از ارومیه، انقلاب اسلامی با پشت سر گذاشتن فراز و نشیبهای زیادی در طول تاریخ به عنوان اولین حکومت شیعی بر اساس ولایت فقیه در سال ۵۷ به پیروزی رسید. در این پیروزی نقش روحانیت و مرجعیت و در رأس آن امام راحل (ره) غیر قابل انکار است.
ارومیه از جمله شهرهایی است که انقلابیها و مجاهدین و مخالفین رژیم ستم شاهی به رهبری روحانیونی همچون حجت الاسلام والمسلمین حسنی، آیت الله قره باغی، آیت الله محمد امین رضوی، آیت الله قریشی و … با پشت سر گذاشتن پیچهای تاریخی نقش مؤثری در پیروزی انقلاب اسلامی داشت.
شاید ایام مهر، آبان و آذرماه سال ۵۷ از مهمترین عرصههای مبارزه علنی و راهپیمایی مردم ارومیه به رهبریت روحانیت بود که اوج آن حرکتها اولین قیام مسلحانه مردم ارومیه در دوم بهمن ماه، در جریان انقلاب علیه رژیم ستم شاهی با همراهی حجت الاسلام و المسلمین غلامرضا حسنی، امام جمعه فقید ارومیه بود.
دوم بهمن ماه ۵۷ در ارومیه منشأ ظهور تاریخ زرین در سیر انقلاب اسلامی در آذربایجان غربی و ارومیه به شمار میرود، حماسه مقاومت مسلحانه مردم تاریخ پرور این شهر که پس از گذشت چهار دهه از انقلاب اسلامی هنوز خودنمایی میکند، حماسهای است ماندگار که از آن به عنوان قیام مردم ارومیه علیه شاه یاد میشود.
در این زمینه در جلد دوم کتاب «انقلاب اسلامی در ارومیه» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده میخوانیم: در آن روز، ابتدا نظامیان همراه گروهی از موافقان شاه، به تظاهرات در خیابانها پرداختند و سپس به کاخ دادگستری حملهور شدند و مدتی بعد اطراف مسجد اعظم رفتند و در حالی که تصاویر آیات عظام را پاره میکردند، به شعار دادن علیه انقلابیون پرداختند، سپس شیشههای اغلب ادارات و منازل مردم و نیز مغازهها را شکستند.
متعاقب آن، انقلابیون که در داخل مسجد اعظم بودند واکنش نشان دادند و عملاً وارد جنگی مسلحانه با رژیم شدند که تا بدان روز در هیچ یک از شهرهای کشور با این شیوه و به این شدت، صورت نگرفته بود.
در حالی که رژیم همچنان حاکمیت داشت و نیروهای نظامی در اوج قدرت بودند، ناگهان در یکی از شهرها، انقلابیون سلاح بر دست، در مقابل نظامیان ایستادند و به مقابله نظامی و مسلحانه با آنان پرداختند. اصناف نیز در آن روز بازار را بستند و در اطراف مسجد اعظم حضور یافتند. پس از آن، درگیری بین مردم و نظامیان شروع شد. موافقان شاه و نظامیان که از همه نیروهای نظامی ارتش، ژاندارمری و شهربانی در آن حضور داشتند و علاوه بر آن یک گروهان پیاده و چهار تانک اسکور پیون لشکر ۶۴ پیاده آنان را پشتیبانی میکردند، در اطراف مسجد اعظم سنگر گرفتند.
در مقابل، انقلابیون نیز در مناطق حساس اطراف مسجد اعظم سنگر گرفته بودند. یک گروه مسلح از انقلابیون در پشتبام مسجد آقاعلی اشرف و یک گروه دیگر بالای مغازهای متعلق به فردی به نام احمدیان در تقاطع عسکرآبادی (خیابان باکری)، و نیز یک گروه مسلح دیگر در بالای بانک شهریار واقع در چهار راه خیابان امام و عسکرآبادی بودند.
افراد مسلح مجاهد نستوه حاج آقای حسنی در مدرسه علمیه محمدیه حضور داشتند با خبر میشوند که نظامیان در مسیر خیابان امام به مردم حمله میکنند و مسجد را به توپ بستهاند، با سرعت در محل حضور پیدا کرده و پشت بام مسجد آل اشرف و پشت بام اطراف شروع به مقابله میکنند و صدای گلولههای مجاهدین در جای جای خیابان امام طنینانداز میشود و تعدادی از عمّال رژیم به هلاکت میرسند سه قبضه ژ ۳ به غنیمت گرفته میشود و ۱۰ نفر از مردم زخمی و ۵ نفر به درجه رفیع شهادت نائل میآیند و مزدوران رژیم شاه با تلفات سنگین و با شکست مفتضحانه عقب نشینی میکنند.
۲ بهمن یادآور نخستین اقدام مسلحانه علیه رژیم شاه در کشور بود
همچنین حجت الاسلام و المسلمین غلامرضا حسنی در خاطرات خود که توسط حجت الاسلام عبدالرحیم اباذری به تحریر درآمده و مرکز اسناد انقلاب اسلامی سال ۱۳۸۴ آن را چاپ کرده است در صفحات ۱۲۴ تا ۱۲۷ این چنین بیان میکند؛ هر روز در مسجد اعظم یکی از روحانیون میرفت و سخنرانی میکرد و روز بعد نوبت من بود.
در شب قبل از آن آقای حجت الاسلام سیدحمید عدنانی پشت تریبون اعلام کرد؛ فردا شب، حسنی به منبر خواهد رفت و موضوع مهم و جدیدی را با شما در میان خواهد گذاشت. بعد اضافه کرد: حاضرین به غایبین اطلاع دهند و هر فرد ۱۰ ، ۱۵ نفر را با خود به مسجد بیاورد. این خبر مثل توپ در ارومیه پیچید.
همان روز وقتی داخل محوطه شدم، علاوه بر مسجد تمام اطراف بازار، کوچهها و میادین پر از جمعیت بود. بهطوری که مأموران شهربانی و ساواک جرأت نزدیکی به آنجا را نداشتند و تنها با لباس مبدل و مخفیانه مشغول جاسوسی شده بودند.
قبلاً با چند نفر از مسلّحین خود، هماهنگی کرده بودم که آنها در اطراف محوطه و داخل مسجد در میان جمعیت بهطور نامحسوس حاضر و آماده باشند تا احیاناً اگر عکسالعملی از جانب ایادی در رژیم پهلوی شد، فوری دست به کار شوند. خودم نیز کلاشینکف با یک نوار فشنگ چهار صدتایی، با دو عدد نارنجک همراه آورده بودم. آن وقت کلاش را به قیمت ۳۱,۵۰۰ تومان خریده بودیم. فشنگها را زیر قبا به دور کمر بسته بودم و کلاش را هم زیر عبا به دست گرفته بودم. نارنجکها هم توی جیبم بود.
بدون این که مردم از وضعم باخبر باشند، وارد مسجد شدم و بالای منبر قرار گرفتم. پس از حمد و ثنا و ایراد خطبه، مقداری به اهمیت دفاع و جهاد در راه خدا پرداختم. بعد ضرورت آموزش نظامی را متذکر شدم. آن وقت اسلحه کلاش را از زیر عبا بیرون کشیدم و خطاب به حاضران گفتم: ای مردم، ای جوانان غیور ارومیه، امروز موضوع بحث من با شما آموزش اسلحه است. میخواهم در بالای منبری که متعلق به رسول خداست، به شما چگونگی کاربرد اسلحه را بیاموزم.
در این هنگام مردم حیرتزده شده بودند، چون تا آن وقت در رؤیا هم ندیده بودند که آخوندی در بالای منبر و در آن فضای اختناق ستمشاهی با آنان چنین سخن بگوید
بعضیها تصور میکردند اسلحه قلابی است و مات، مبهوت و حیران مانده بودند. ناگهان متوجه شدم یکی دو نفر از مأموران مخفی ساواک در لباس شخصی، در میان جمعیت هستند. به ذهنم آمد اگر خواستند حرکتی بکنند، پیشدستی کنم و در همانجا به حسابشان برسم، اما باز در ذهنم آمد که نکند خدای ناکرده هنگام شلیک، تیر به خطا رها شود و به جای ساواکیها به مردم مظلوم اصابت کند. هرچند که تیرانداز ماهری بودم و یک تارمویی چپ و راست و بالا و پایین نمیزدم… به هر حال ضمن اینکه حرکات ساواکیها را زیر نظر داشتم و این خیالات در ذهنم خطور میکرد، در عین حال میدانستم اگر او بخواهد جسارتی بکند، مسلّحین من، قبل از من به حساب او خواهند رسید. آموزش باز و بستن کلاشینکف را به مردم شروع کردم. اول یک معرفی اجمالی از کلاش ارائه دادم. بعد قطعات آن را باز کردم و دوباره بستم و در نهایت، روش نشانهگیری هدف را با یک شور و حال عجیبی بیان میداشتم. شعاع چشمانداز، شکاف درجه، نوک مگسک، هدف. بعد گلنگدن را کشیدم که صدای آن در فضای مسجد پیچید. یک دفعه متوجه شدم مأموران ساواک و شهربانی نیستند و از مسجد خارج شده و فرار کردهاند. در حالی که سکوت تمام مسجد و اطراف آن را فرا گرفته بود، خطاب به آنان گفتم: ای مردم! ای جوانان غیرتمند! آیا میدانید هدف گلولهها و سلاحهای شما چیست و کیست؟ هدف گلولههای ما فقط قلب و مغز ایادی رژیم ستمشاهی است. هدف ما مغز و قلب شاه ملعون و دار و دستهاش میباشد. صدای «اللهاکبر، صحیح است» مردم، فضای محوطه را گرفت. ناگهان شور و احساسات مردم تحریک شد و به طرف منبر هجوم آوردند و منبر را که من بر روی آن قرار داشتم، از زمین بلند کردند و مسجد را دور زدند. شعارهای پرشور در حمایت از انقلاب، امام خمینی و من سر میدادند. از جمله آنها این بود: «یاشاسین ارومیهنین رهبری، حسنی». یعنی: «زنده باد حسنی، رهبر ارومیه.» این شعار در آن ایام از همین مجلس آغاز شد و بعدها هم معمولاً در تظاهرات و سخنرانیها و ابراز احساساتها تکرار میشد.
در اثر شور و احساسات توصیفناپذیر مردم، کنترل مجلس از دستم خارج شد. با شعارهایی از قبیل: «مرگ بر شاه، مرگ بر این سلطنت پهلوی، درود بر خمینی بتشکن.» تا حدودی دوباره بر مجلس تسلط یافتم. ناگهان صدای شلیک گلوله از بیرون مسجد به گوش رسید. افراد ویژهای بودند که اخبار را به من منتقل میکردند. گفتم: ببینید در بیرون چه خبر است. بعد از چند لحظه، معلوم شد یک گروهی از پاسبانها قصد داشتند داخل محوطه و مسجد شوند و مرا دستگیر کنند، اما مردم مانع شدند. در این میان یکی از آنها یک تیر هوایی رها کرده است. این خبرها که به من میرسید بلافاصله من نیز آن را بالای منبر در اختیار مردم قرار میدادم. با اشاره رمزی که داشتیم، مسلحین خود را به اطراف منبر فراخواندم و در عرض چند لحظه، اطراف منبر مملو از نیروهای مسلح حسنی شد، حدود ۲۰، ۲۵ نفر میشدند و به دستور من سلاحهای خود را بیرون آوردند.
مردم وقتی این صحنه را دیدند، دوباره به وجد و شوق آمدند. باز شعارها و ابراز احساسات شروع شد و چند لحظهای ادامه پیدا کرد. باز خبر آوردند که مردم چند نفر ساواکیها را که با لباس شخصی در میان جمعیت بودند، شناسایی کرده و به آنها حمله و کتککاری کردند، حتی در اثر خشم و نفرت مردم، یک نفر از آنان از پای درآمده و دماغ و گوش یکی دو نفرشان پاره شده و به بیمارستان انتقال یافتهاند. چند لحظهای با مردم صحبت کردم و ضمن اینکه آنها را به آرامش دعوت نمودم، گفتم: ای مردم! ما چارهای جز مسلح شدن نداریم، ما باید پول و اسلحه تهیه کنیم، آموزش نظامی ببینیم تا بتوانیم این رژیم ستمشاهی را به زانو درآوریم. کمی در این مورد صحبت کردم و بعد ختم مجلس را اعلام نمودم و از مردم خواستم که مسجد را به سوی منازل خود ترک کنند، اما آنها بیشتر به طرف من آمدند و بنده را رها نمیکردند و میگفتند: اگر شما را تنها بگذاریم مأموران هجوم میآورند و شما را دستگیر میکنند.
بالاخره با تلاشهای بسیار، دوستان توانستند مرا از میان جمعیت خارج کنند و به جای امنی انتقال دهند.
این رخداد تاریخی که در سال ۱۳۵۷، در مسجد اعظم ارومیه اتفاق افتاد، به خاطر ویژگیهای منحصر به فردی که داشت نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی آذربایجان غربی و ارومیه به شمار میآید و فواید و ثمرات زیادی بر آن مترتب شد.
زمانی که حوادث آذر و دی ماه ۵۷ مردم ارومیه، مقامات رژیم را در ارومیه به تنگ آورده بود، در ۲ بهمن ۵۷ نظامیان رژیم پهلوی به رهبری سرهنگ دوم هوشنگی که معاونت لشکر ۶۴ ارومیه را برعهده داشت، اقدام به آوردن تانک به خیابانها کرده و مسجد اعظم پایگاه انقلابیون ارومیه را به توپ بست
مرحوم حجت الاسلام و المسلمین غلامرضا حسنی در خاطراتش درباره حوادث دوم بهمن، چنین آورده است: بعد از ظهر همان روز به شهر ارومیه بازگشتیم و برخی دوستان گفتند شما باید در جایی مخفی بشوید؛ گفتم خیر دیگر وقت این حرف و حدیثها گذشته و عقب نشینی و فرار دیشب کافی است و ما باید از امروز جنگ مسلحانه را آغاز کنیم.
از نیروهای انقلابی خودم دعوت کردیم تا در مسجد اعظم اجتماع کنند و هرکس از مردم که اسلحه دارد به آنجا بیاورد و به ما ملحق شود؛ ما باید مسجد و اطراف آن را سنگربندی میکردیم و به این ترتیب در برابر کماندوهای تا به دندان مسلح شاه مقاومت نشان میدادیم.
در عرض چند ساعت تمام پیشنهادهای من تحقق یافت و اقشار مختلف مردم بسیج شدند و با وانت بار و خودروهای شخصی شن، ماسه، گونی و آجر آوردند و پشت بام و اطراف مسجد را با گونیهای پر از شن سنگربندی کردیم.
در خیابانهای اطراف که به مسجد منتهی بود، درختان و چوبهای بزرگ و سنگینی ریختیم تا به خیال خودمان مانع از حرکت و پیشروی تانکها به سوی مسجد شویم و راهها را به روی نیروهای مسلح شاه ببندیم.
روبروی مسجد هتل چهار یا پنج طبقهای قرار داشت که صاحب آن مردی ثروتمند از اهالی تبریز بود؛ وی آدم بدی نبود و نمازخوان و ظاهرالصلاح بود.
از او خواستم پشت بام هتل را در اختیار ما قرار دهد تا ما آنجا را هم سنگربندی کنیم چون موقعیت بسیار مناسبی داشت اما او ترسید و اجازه نداد؛ البته آن وقت جای ترس هم بود و نباید وی را ملامت کرد.
حتی پیشنهاد پول دادم و باز هم نپذیرفت و در سمت دیگر مسجد اعظم بانکی قرار داشت که بچهها بعد از غروب از پشت بام بالا رفتند و در بالای بام بانک هم یک سنگر با یک تیرانداز مستقر کردند.
با اینکه از یک سمت بانک به ۲ طرف خیابان امام خمینی (ره) فعلی و از طرف دیگر آن به خیابان عسگرآبادی کاملاً تسلط داشتیم ولی موقعیت هتل بهتر از بانک بود.
در بخش دیگری از خاطرههای امام جمعه سابق ارومیه آمده است: همه امکانات و تجهیزات را در جهت استحکام بخشی به پایگاه نظامی مسجد اعظم به کار گرفتیم و همراه با ۴۰ تا ۵۰ نفر مسلح و جمعی از مردم آماده نبرد شدیم.
ناگهان صدای غرش تانکها از دور به گوش رسید و به دستور من افراد مسلح در پشت سنگرهای خود قرار گرفتند؛ تانکها درختان و سایر موانع را شکستند و به محوطه نزدیک شدند؛ ۶ تانک بود و تعداد زیادی نیروهای پیاده نظام ارتش آنان را همراهی میکردند.
من در پشت بام کنار گنبد قرار گرفته بودم و در حالی که یک کلاشینکف در دستم بود، میخواستم ببینم عکسالعمل تانکها چه خواهد شد که ناگهان تانک اولی که در جلو حرکت میکرد، یک توپ به سمت گنبد شلیک کرد؛ نمیدانم هدف اصلی همان گنبد بود یا میخواست مرا بزند.
گلوله توپ درست از یک متری بالای سرم عبور کرد و به گنبد اصابت کرد و بعد از آن طرف گنبد خارج شد.
در این میان عدهای با لباس شخصی به عنوان «طرفداران شاه» در میان آنان ظاهر شدند و شعار «زنده باد شاه» سر دادند؛ دوستانم از شدت خشم بدنشان میلرزید، اول خیال کردم از ترس این طور شدهاند اما خطاب به من گفتند: حاج آقا چرا دستور تیراندازی نمیدهید و گفتم نیازی به دستور نیست بزنید.
سربازها که حرف مرا شنیدند فوری روی تانک و اطراف آن را خالی کردند و ما تانک را به رگبار بستیم؛ از پایین چند نفر از دوستان بر روی تانک اولی کوکتل مولوتوف انداختند و تانک بلافاصله آتش گرفت.
لولهی تانک که قبلاً به طرف ما و مسجد بود، بی اختیار چرخید و به سمت هتل قرار گرفت؛ تانک دومی از پشت رسید و ما را به رگبار مسلسل بست.
من زمین گیر شدم و طرف راست من پسرم بود و در میان ما فقط او یک تفنگ ژ- ۳ داشت و بقیه دوستان کلاش داشتند؛ طرف چپم هم مرحوم حاج موسی بود.
به آنان گفتم که هر ۲ به طور همزمان به روی تانکها آتش بریزند و تیراندازی کنند و در چند لحظه اینها انصافاً غوغا کردند و طوفان به پا شد.
خدا رحمت کند حاج «موسی آقازاده» انسان بسیار شجاع، شریف و در عین حال فرد مطیعی بود؛ وی شیفته و شیدای امام خمینی (ره) بود و چون مرا سرباز امام میدانست، از این جهت به من نیز علاقه مند شده بود و واقعاً خودش را فدا میکرد.
او گاهی مسؤول تدارکات مردان مسلح میشد و وقتی غذا را میآورد تا سهم آخرین نفر از دوستان را نمیداد، هرگز دست به غذا نمیزد؛ در امثال این موارد نیز همیشه دوستان را بر خود مقدم میداشت و این خصوصیت برایم بسیار جالب بود.
تانک سومی، چهارمی، پنجمی و ششمی آمدند و بین تقاطع خیابان پهلوی و عسگرآبادی (خیابان امام و بعثت امروزی) قرار گرفتند و ما پنج نفر در بام بودیم.
من، پسرم، حاج موسی، حاج محمد و یک نفر دیگر که اسمش را فراموش کردهام و چند نفر دیگر هم در بام بانک بودند؛ بقیه افراد مسلح به همراه مردم از زمین و اطراف تانکها را محاصره کردند و مرتب به طرفشان تیراندازی کردند، بطوری که زمین گیر و مجبور به عقب نشینی شدند.
البته اگر میخواستند بمانند و با ما بجنگند میتوانستند چون آنان امکانات و نیروی زیادی داشتند ولی در اثر مقاومت شجاعانه ما و مردم، خداوند متعال رعب و وحشتی به دلشان انداخت و پا به فرار گذاشتند و به لشکر و پادگان ارومیه بازگشتند.
در این حماسه تاریخی ۲ نفر از مردم شهید و چندین نفر زخمی و تعداد زیادی هم از سربازان و درجه داران رژیم کشته و زخمی شدند و یک تفنگ ژ -۳ هم به غنیمت ما درآمد؛ با این تفنگ ما دارای ۲ اسلحه ژ -۳ شدیم!
مردم برای اولین بار با چشم خود شکست و فرار تانکها را دیدند، شور و هیجان عجیبی در شهر پیچید و واقعاً مردم باورشان شد که میتوانند با امکانات کم در برابر یک رژیم جهنمی و تا دندان مسلح بایستند؛ هر لحظه بر حضور و ازدحام حماسی مردم بیشتر میشد.
بعد از ظهر همان روز مراسم تشییع ۲ شهید برگزار شد و قبلاً به افراد مسلح گفتم در مراسم تشییع به صورت نامحسوس حاضر شوند و گوش به فرمان باشند تا اگر نیاز شد، اسلحهها را بیرون بیاورند.
پیکر شهدای انقلاب ارومیه را به سمت قبرستان باغ رضوان بردیم و در آنجا دفن کردیم؛ فرد دیگری هم از برادران مسیحی ما در همان ایام به درجه رفیع شهادت رسیده بود، به طور دقیق یادم نیست که همان روز یا چند روز بعد از این واقعه بود.
بالاخره این شهید مسیحی تازه مسلمان شده را در کنار این ۲ شهید دفن کردیم و در واقع این سه شهید بزرگ، جز اولین شهدای انقلاب اسلامی ارومیه به شمار میروند.
هنگام دفن شهدا برای حاضران سخن گفتم و ضمن بیان ارزش و اهمیت مقام شهید و شهادت به ادامهی راه شهدا که همان ادامهی انقلاب و ایثار و فداکاری بود، تاکید کردم.
در این هنگام افراد مسلح حاضر در مراسم سلاحهای خود را از زیر لباسهایشان بیرون آوردند و با یک حرکت هماهنگ و حماسی از سخنان من حمایت کردند.
گزارش ساواک
انتهای پیام