به گزارش خبرگزاری حوزه، در شب ها و روزهایی که قلوب شیعه و همه آزادگان جهان در کربلای معلی و مسیرهای منتهی به حرم مطهر حضرت خون خدا می تپد، یکی از بهترین کارها مطالعه آثاری است که مربوط به موضوع بسیار مهم اربعین حسینی است.
یکی از کتاب های خواندنی در این باره، " پادشاهان پیاده" محصول زحمات بهزاد دانشگر و محمدعلی جعفری است که به همت انتشارات عهد مانا به زیور طبع آراسته شده است.
نویسندگان در ابتدای کتاب به نکته مهم و لطیفی اشاره داشته و نوشته اند: "هر مسافر قصهای داشت و گاه رازی یا ارادتی. آغاز قصه مسافرها هم با هم متفاوت بود. گاه از ایران بود گاه عراق، از شهرهای کوچک و بزرگ، از شرق و غرب عالم... اما پایان همه قصه ها به یک جا ختم می شد: به سرزمینی در کرانه فرات و یادگاری که از دل این بهشت بر این سرزمین باقی مانده: به کربلا، به تربت سیدالشهدا علیه السلام. هر قصه روایتی بود از نیرویی که مسافر را برمی خیزاند و می کشاندش تا نینوا.
"پادشاهان پیاده" در واقع شامل ۹۰ خاطره است که نویسندگان به هنگام تدوین و نگارش مصاحبهها سعی کرده اند که کمترین دخل و تصرفی در روایتها صورت بگیرد و تنها خاطرات بازنویسی شود، زبان هر راوی حفظ شده و با لحن خودش روایت مطرح می شود.
از این منظر باید گفت که این کتاب مبتنی بر مستندنگاری بوده و همین سبب شده تا خواننده در بخشهایی به تفکر وادار شود، بنابراین حتی در مواردی عواطف مخاطب درگیر اثر می شود.
نگاهی به این خاطرات از لحن و زبان جنوب شهر تهرانی و اصفهانی و شیرازی و یزدی گرفته تا لحن عرب لبنانی و فارسی دستوپا شکسته تایلندی مقیم ایران، از جمله جذابیت های این اثر است که به خصوص پیشنهاد می شود در آستانه اربعین حسینی، مخاطبان عزیز خبرگزاری حوزه به آن توجه نمایند.
در بخشی از این کتاب می خوانیم؛ "در حال رانندگی بودم. غذایم را توی هیئت محله خورده بودم و داشتم میرفتم دنبال یکی از دوستانم که برویم بچرخیم و با ماشین دوردور کنیم. کل چیزی که آن روزها توی فکر من میگذشت همین چیزها بود. یکلحظه به خودم آمدم، پشت فرمان، روی پل یکهو بیدلیل و بیجهت زدم زیر گریه. دقیقاً توی همان ساعت سال قبل، شب عاشورا، زدم زیر گریه، بدون اینکه اصلاً بدانم چرا؟ خوبی، توی خودتی، یکهو چنین اتفاقی میافتد برایت.
به خودم آمدم دیدم ایستادهام دارم همینجوری زارزار گریه میکنم. نه صدای مداحی شنیدهام، نه چیزی دیدهام. خیلی برای خودم هم عجیب و غریب بود. کمکم نشانهها خودشان را نشان میدهند. یکیاش همین گریه کردن بیدلیل و بیجهتم بود. بعد عقبتر را میبینم. مرور میکنم که از کجا شروع کردم که شب عاشورا آن گند را بالا آوردم.
میبینم دو سال قبل من توی چنین شرایطی اینجا بودم، خب در حال انجام این کار بودم، حالا میبینم باز توی چنان شبی هستم، اما حال دیگری دارم. مینشینم حساب میکنم یکییکی خاطراتم را. "