دوشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۳ |۲ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 4, 2024
کد خبر: 1137849
۲۴ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۷:۵۳
«پای درختان زیتون»

حوزه/ چهاردهمین کتاب از مجموعه مدافعان حرم انتشارات ۲۷ بعثت با عنوان «پای درختان زیتون» روایتگر زندگی جانباز شهید مدافع حرم ابراهیم خلیلی است.

به گزارش خبرگزاری حوزه، ابراهیم خلیلی از جانبازان دوران دفاع‌مقدس و بسیجیان لشکر عملیاتی ۲۷ محمد رسول الله (ص) تهران بزرگ که طی عملیاتی مستشاری برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) عازم سوریه شده بود در شرق حلب به آرزوی دیرینه‌اش رسید و به فیض شهادت نائل شد.

او که چندین سال فرمانده پایگاه مقاومت بسیج مسجد سبحان تهران بود در نشریه «شلمچه» به سردبیری و مدیر مسئولی مسعود ده نمکی و فیلم سینمایی «اخراجی‌های ۱» فعالیت‌های مستمری داشت.

داود خلیلی پدر شهید ابراهیم خلیلی نیز در دوران دفاع مقدس و در منطقه دشت عباس به شهادت رسیده بود و همچنین عموی شهید خلیلی نیز در دوران هشت سال دفاع مقدس به شهادت رسیده بود. او نیز در عملیات تفحص شهدا از ناحیه یک پا مجروح و به درجه جانبازی نائل شده است.

شهید ابراهیم خلیلی ۳۸ ساله و از تخریب‌چی‌های لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) بود که بر اثر تله انفجاری آسمانی شد و به یاران شهیدش پیوست.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

هفته‌ها و ماه‌ها گذشت و سوزوسرمای اسفند سال ۱۳۶۶ از راه رسید. مدتی می‌شد فرشته و خانواده‌اش از یوسف‌آباد به شهرک شهدای گمنام‌، در میدان شهید نامجو، اسباب‌کشی کرده بودند. ابراهیم و سعید در کلاس دوم دبستان درس می‌خواندند. یک روز که خانم معلم می‌خواست به کلاس بیاید، ناگهان صدایی مهیب همه جا را لرزاند! سر یکی از بچه‌ها به دیوار کوبیده شد. شیشه‌ها شکست و فروریخت. معلم که وسط کلاس رسیده بود، به‌طرفِ پنجره رفت تا ببیند چه اتفاقی افتاده. اما با صدای دومین انفجار جیغ کشید و فرار کرد.

هواپیماهای عراق، تهران را موشک‌باران کردند! بچه‌ها گریه‌کنان و با عجله از روی میز و نیمکت‌ها به‌طرف در پریدند و پا به فرار گذاشتند. آن روز مدرسه تعطیل شد. چند دانش‌آموز زخمی و دو نفر هم از مدارس دیگر و محله شهید شدند. مادرها دلواپس بودند مبادا برای بچه‌شان اتفاقی افتاده باشد. فرشته هم مثل بقیه نگران بود و دم در منتظر برگشتن پسرش. با دیدن ابراهیم که نفس‌زنان به سمت خانه می‌دوید، جلو رفت. سرتاپایش را تمام‌قد برانداز کرد و با صدایی لرزان گفت: «سالمی مادر؟ خدا رو شکر که سالمی…»

ابراهیم که سعی می‌کرد خودش را محکم نشان بدهد، جواب داد: «آره هیچی‌م نشد… تازه منو سعید اصلاً گریه نکردیم. به بقیه هم می‌گفتیم چیزی نشده. دوتایی برگشتیم تو کلاس و وسایل بچه‌ها رو آوردیم بیرون.»

فرشته آهسته پرسید: «راست می‌گی؟»

آره… کاری نداشت.

همان ایام توی مدرسه پناهگاه زیرزمینی ساختند که هنگام حملات هوایی از آن استفاده کنند. این موشک‌باران تا فروردین سال بعد ادامه داشت.

این کتاب در ۳۰ فصل همراه با اسناد و مدارک در ۲۹۶ صفحه و تیراژ ۱۰۰۰ نسخه با قیمت ۱۵۰ هزار تومان وارد بازار نشر شد.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha