جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ |۲۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 22, 2024
زندگینامه داستانی شهید خرازی به چاپ دهم رسید

حوزه/ کتاب «عقیق» نوشته نصرت‌الله محمودزاده شامل زندگینامه داستانی شهید حاج‌حسین خرازی توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ دهم رسید.

به گزارش خبرگزاری حوزه، کتاب «عقیق» نوشته نصرت الله محمودزاده به تازگی توسط انتشارات شهید کاظمی به چاپ دهم رسیده است این‌کتاب دربرگیرنده زندگینامه داستانی شهید حسین خرازی است.

نصرت الله محمودزاده نویسنده دفاع مقدس در این‌کتاب، علاوه بر روایت رشادت‌های سردار شهید حسین خرازی، روزهای خاطره و خطر نبرد هشت ساله جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران اسلامی را روایت می‌کند.

محمودزاده در ۱۲ فصل رشادت‌های ناتمام سردار حاج حسین خرازی در دو جبهه غرب و جنوب را روایت می‌کند. فصل‌های کمتری از کتاب به جبهه‌های سرد، سخت و مظلومیت‌های رزمندگان در غرب کشور و فصل‌های بیشتری به نبردها و عملیات‌ها در جنوب گرم و آتشین اختصاص دارد.

فصل نخست، داستان حضور دلگرم اصفهانی‌ها در سنندجِ شلوغ و مملو از ضد انقلاب را بازگو کرده و در فصل بعد این حسین خرازی است که از غرب به جنوب می‌رود و در آغوش رحیم صفوی آرام می‌گیرد. آن روزها اهواز هنوز کامل جنگی نشده و «آقا رحیم» می‌گوید: بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا عزل شد. بعد هم خبر می‌رسد قرار است آیت‌الله بهشتی به منطقه بیایند و اگر ردانی‌پور بخواهد سری هم به رزمندگان اصفهانی خواهد زد.

در سیر داستانی «عقیق»، بچه‌های اصفهان یکی یکی شهید می‌شوند؛ مثل فصل سوم که تلخ و گزنده است و مثل سربریدن شهید رضایی به دست افسر بعثیِ مست که داد می‌زد: هدیه خوبی است برای فرمانده پاسدارها، اینها دارخوین را فلج کره‌اند. سر را جدا می‌کند و با خود می‌برد. انگار عاشورای امام حسین (ع) در برابر چشمان حاج حسین است که تکرار و تکرار می‌شود.

در کارزار جنگ، حسین خرازی شب هنگام یادش به حضرت زهرا (س) می‌افتد و از مصطفی ردانی‌پور می‌خواهد روضه و دعای کمیل بخواند: «چه جایی بهتر از اینجا. تنهای تنها، ما هستیم و خدا، می‌خواهم به بی‌بی فاطمه متوسل شوم. اگر غیر این بود چه لزومی داشت این‌جا را به اصفهان ترجیح بدهیم.» اصابت گلوله‌ای به چشم ردانی‌پور در فصل هفتم و عملیات والفجر ۲، فرمانده روحانی یا به قول خودش طلبه جبهه‌های نبرد را به آرزوی دیرینه‌اش می‌رساند و کمر حسین خرازی را در تپه شهدا خم می‌کند.

فصل نهم «عقیق»، فصل طلاییه و هور الهویزه است. همین جاست که یکی از دستان «حسینِ خندانِ جبهه ها» قطع می‌شود و با یک دست به اصفهان باز می‌گردد و گذشته زادگاهش به ویژه فعالیت‌هایش در «مسجد سید» را مرور می‌کند. نویسنده در آخرین فصل کتاب در حالی شهادت حسین خرازی را بازخوانی می‌کند که او در بقیع، مکه و سرزمین وحی حضور دارد و از این پس حاج حسین صدایش می‌کنند.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

حاجی حالا لباس احرام بر تن دارد و آماده شهادت است. اینجا در شرق بصره نوای «وای حسین کشته شد» بلند می‌شود. ترکشی بزرگ پشتش را سوراخ کرده و از سینه‌اش بیرون می‌زند. قلبش متلاشی می‌شود و فقط هنگام اصابت ترکش نفسی همراه با تبسم می‌کشد. خنده‌ای بر چهره‌اش نقش می‌بندد و با همان تبسم همیشگی به امام شهیدش ملحق می‌شود.
گفتنی است این کتاب، در سومین دوره کتاب سال دفاع مقدس، رتبه اول را از آن خود کرده است.

چاپ دهم این‌کتاب با ۲۷۲ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۸۰ هزار تومان عرضه شده است.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha