اشاره؛
نهضت امام خمینی در جهان مدرن سودای احیای ارزشهای اسلامی و بازگشت به انسان کامل را دارد. امام خمینی (ره) که خود از متن سنت برخاسته بود، با آگاهی از مقتضیات عصر نوین، رهبر چنین انقلابی شد و جمهوری اسلامی را بنیان نهاد.
شخصیت علمی او با الهام از الهیات صدرایی باعث شکلگیری گفتمان اسلام سیاسی شیعه شد و نهضت او برآمده از قرآن، حدیث، حکمت متعالیه و فقه جواهری بود و حکمت متعالیه، فقه فقیهی چون امام خمینی(ره) را زنده کرد و به صحنه جامعه آورد.
چهاردهم خرداد سالگرد ارتحال جانسوز بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی است و به همین مناسبت به سراغ یکی از کارشناسان فلسفه برای شناخت بیشتر این علم و تأثیرپذیری خمینی کبیر از آن رفتیم.
مطلبی که ملاحظه می کنید ماحصل گفت و گوی رسانه رسمی حوزه با حجت الاسلام امین اسدپور، استاد حوزه و کارشناس فلسفه و معارف اسلامی است که تقدیم شما می شود:
* ضمن تشکر از فرصتی که در اختیار خبرگزاری حوزه قرار دادید، برای ما بفرمایید که فلسفه اسلامی چگونه تشکیل شد؟
اگر بخواهیم فلسفه اسلامی را ارزیابی کنیم باید بگوییم که ریشههای حکمی و معرفتی آن در ایران، هند، یونان و چین باستان وجود داشته است.
نهاد علم، آموزش و فرهنگ کتابت در دوران صدر اسلام با استقبال از طرف پیامبر اکرم(ص) به صورت تدریجی در جامعه دایر شد؛ در حالی که این مسئله در جهان عرب اصلا مرسوم نبود و فرهنگ عرب را امّی تلقی میکردند.
رسول خدا (ص) در دوران ده ساله حکومت مدینه، مسئله علم آموزی، سواد، فرهنگ کتابت، کتابت تاریخ وقایع و کتابت معاملات و احکام را طوری در جامعه نهادینه کرد که علی رغم منع کتابت احادیث و وقایع از طرف بنی امیه و خلفای زمان، بازهم جامعه به سمت کتابت و علمآموزی برگشت.
تاریخ اسلام رجعت جامعه به سمت علم و کتابت احادیث و قرآن را مدیون حضرات معصومین علیهم السلام به خصوص بعد از دوران امام محمد باقر علیه السلام هستند. ما در دوران امام صادق علیه السلام با شکوفایی گسترده حوزه علوم مواجهیم؛ طوری که به تربیت و آموزش احادیث و روات توسط چهار هزار راوی و شاگرد انجامید.
نکته مهم اینجا این است که برخی از این روات و شاگردان امام به دنبال علوم تخصصی بودهاند؛ مثلا میبینیم که هشام بن حکم در بحث های کلامی و معرفتی با امام صادق علیه السلام کار میکنند یا طبق نقل های دیگر برخی از این شاگردان در حوزههای تخصصی نجوم، شیمی، فیزیک و طب در راستای گسترش علوم کار میکردند.
شروع و گسترش حکمت از دوران حکومت بنیعباس و به طور خاص در دوران هارون الرشید و مأمون به عنوان جریان «بیت الحکمه» رقم خورد.
جریان بیت الحکمه به طور خاص ترجمه آثار حکما، فلاسفه، اهل علم و همه فرهنگها را برعهده داشت. خیلی ها به تاریخ ترجمه های جریان بیت الحکمه اشکال میکنند که فقط ترجمه فلسفه یونانیها را انجام میداده، درحالی که اینطور نیست و ترجمه از همه بخش های علمی و فرهنگی مصر، یونان، هند و چین باستان انجام میشد.
نقش ایرانیانی که مسلمان شده بودند یا تعامل با جهان اسلام داشته و به عربی مسلط شده بودند در ترجمه این آثار بسیار پر رنگ است؛ چون ایرانیها مسبوق به توانایی ترجمه حکمت بودند و به همین خاطر ترجمه ایرانیها دقیق بود.
* هدف از ترجمه متون حکمت یونانی در ایران چه بود؟ آیا به دنبال تحریف علوم اهل بیت علیهم السلام بودند؟
خیلیها نظر دارند که این کار برای تخطئه و تخریب علوم اسلامی بوده که فلسفه یونان را وارد بر علوم اهل بیت علیهم السلام کردند، اما در تاریخ نحوه تعامل ائمه علیهم اسلام با این فرهنگ بسیار جالب است، طوری که هیچ کدام از حضرات معصومین علیهم السلام ترجمه این آثار را تحریم نکردهاند.
برای نمونه در دوره امام رضا علیه السلام، اتفاقا ایشان با بقیه علوم و آثار فرهنگهای مختلف با یک استقبالی به صورت گفت و گو و کرسی آزاد اندیشی برخورد میکردند .
در برخی مواقع میبینیم که حضرت این علوم را در جاهایی که با پایگاه توحید و اندیشه اسلام منافی داشت، تخطئه کرده و در جاهایی که مخالف با پایگاه توحیدی اهل بیت علیهم السلام نبود، نه تنها تخطئه نکردهاند؛ بلکه به دست خود، اصلاح و امضا نمودند و بیشتر در تاریخ میبینیم که آن عقلانیت، حکمت و جدال احسن در این گفتوگوها شکل گرفته است.
این نکته در گفتوگوهای علمی امام رضا علیه السلام و در روایات حکمی آن حضرت کاملا مشهود است؛ لذا اگر ما ادعا داشته باشیم که فقه ما صادقی است، حکمت و کلام ما کاملا رضوی است.
فرهنگ نوع تعامل با علوم دیگر در قرن سوم و چهارم به بعد که نوعی شروع تولید این علوم پس از ترجمه حکمت بود، زمینه شکل گیری فلسفه اسلامی شد.
* روند اصلی شکلگیری پایههای فلسفه اسلامی توسط چه شخصیتهایی رقم خورد؟
تحلیل ما این است که اوج تولید و شکل گیری فلسفه اسلامی که متأثر از علوم اهل بیت علیهم السلام بوده توسط فارابی انجام شده است. فارابی بنیانگذار عقلانیت اسلامی ماست و در تشیع و الگو برداری فارابی از علوم اهل بیت علیهم السلام شکی نیست.
فارابی در تلاش بود که بین حکمت افلاطون و حکمت ارسطو و حتی حکمت فهلوی ایران باستان، جمع سالمی به دست آورده و آن را منطبق با کتاب سنت کرده باشد و اینجاست که زمزمه های تولید حکمت اسلامی بدون نگاه صرف به ترجمه فلسفه ارسطو، افلاطون و فهلوی ایرانیان به گوش میرسد.
جمع آراء فلسفی ارسطو و افلاطون کار خیلی سختی است و در خود یونان جمع سالمی بین ارسطو و افلاطون نبود چون یک نوع دوگانگی فلسفی ایدهآلیسم و رئالیسم بین این دو وجود داشت، در حالی که فارابی این کار را انجام داد.
فارابی با جمع فلسفه رئالیسم و ایدهآلیسم توانست با یک ارائه وحدت توحیدی جمع بین دو عالم ماده و عالم ملکوت را بدون تصور دوگانگی و تضاد روایت کند؛ این کار باعث استفاده از ظرفیت عمیق آیات و روایات در حکمت شد.
در دوره فارابی نزاع کامل بین اهل حدیث و اهل حکمت شکل گرفت؛ حکومت شیعیان در زمان آل بویه در شکلگیری و اوج این بحثها بیتاثیر نبود؛ طوری که در حضور خلیفه آن دوره، مناظره علمی بین «متیّ بن یونس» مشهور به ترجمه حکمت یونان و «سیرافی» بزرگ نُحات و ادیب نصگرا که ترجمه و ترکیب دقیق آیات قرآن را انجام میداد، شکل گرفت. در این مناظره «متیّ بن یونس» به دلیل عدم تسلط به تجزیه و ترکیب ادبیات قرآنی، کم آورد و بازتاب مناظره به نفع «سیرافی»، بزرگ نُحات شد. در این حالت هم حدیث گرایی بر فضای علمی جامعه حاکم شد.
پس از چندی از این ماجرا فارابی کتاب «الحروف» را برای پاسخ به مسائل حل نشده موجود در مناظره بین «متیّ بن یونس» و «سیرافی» مینویسد و در کتاب الحروف جنبه های زبانی و فکری ماجرا را جمع میکند، طوری که بحث های فارابی به بحث های فلسفه تحلیلی امروزی تنه میزند و این به برکت دیدگاه شکل گیری رابطه دیالکتیکی متفاوت بین زبان و اندیشه در بحث های فارابی است. این اختلاف عدم تطابق اندیشه و زبان از دیرباز بین فلاسفه و ادبا بود، اما «فارابی» موفق به شکست این فاصله و شکل گیری رابطه دیالکتیکی بین زبان و اندیشه شد.
دوره فارابی به بعد را میتوان دوره اوج شکلگیری عقلانیت حکمی و معرفتی در فهم معارف دینی و شکلگیری زیر بنای اجتهاد معارف دینی در پایگاه حکمی نامید؛ بنابراین تحلیل ما این است که فارابی بنیانگذار عقلانیت اسلامی (با همان گرایش های معارف اهلبیت علیهم السلام) است.
بعد از فارابی «بوعلی سینا» با تأثر از فلسفه ایشان حکمت مشّاء را صورت بندی میکند، طوری که در احوالات خود مینویسد که فلسفه ارسطو را با ترجمه فاربی توانستم درک کنم.
* آیا در این دوره اعتراض یا مخالفتی علیه فلسفه اسلامی به وجود آمد؟
بله این اتفاق افتاد. پس از این دوره یک شکاف عمیقی در فلسفه اسلامی رخ داد و «غزالی» با اندیشه خاص خود دسیسه و کدورتی در ماهیت فلسفه اسلامی درجهان اسلام ایجاد کرد که تا همین الان اکثریت قاطبه جهان اسلامی رابطه علمیشان با فلسفه اسلامی شکراب شده است و عقلانیت فلسفی به هیچ وجه نتوانست در مذهب اشعری کمر راست کند.
در حال حاضر یک بخش جدی اشعریگری جهان اسلام متأثر از نظریات غزالی است. در کنار نظریات مخالف غزالی تشکیکات «فخر رازی» در کم رنگ کردن فلسفه اسلامی بیراه نبوده است.
در همین مقطع در ادبیات فرهنگ شیعی ما با «شیخ اشراق» و «سهروردی» مواجه هستیم و در همین زمان که از یک طرف فخررازی و غزالی باعث کم رنگ شدن احاطه فلسفه اسلامی بر جامعه و حاکمیت شدند، شیخ اشراق جمع سالمهای بین فلسفه فهلوی ایران باستان و فلسفه اسلامی شکل میدهد؛ مثلا بحث «اصالهالنور» را از دل آیه «الله نور السموات و الارض» در میآورد و صورت بندی میکند.
* در دوره حکمت اسلامی، کسی از فلاسفه توانست از حکمت اسلامی دفاع کند؟
در همین دوره تاثیرگذارترین چهره در این مقطع که توانست جریان فلسفه اسلامی را با کلام، معارف و اعتقادات شیعی گره بزند خواجه نصرالدین طوسی است.
خواجه نصرالدین طوسی توانست به تنهایی مجددا کار فارابی و شیخ الرئیس و شیخ اشراق را در ادبیات تشیع زنده کند.
ایشان طوری کلام و مبانی اعتقادی ما را با فلسفه عجین کرد که تا به امروز همه معاندین و مخالفین فلسفه، جریانات تفکیکی و اخباری با تمام توان نتوانستند کلام شیعه را از فلسفه تجرید کنند. همه نزاعها و مخالفت ها در برابر کلام عقلی، فلسفه، عرفان و تصوف همه اینها در حوزه شیعه تبدیل به همافزایی و تضارب آراء در معارف شیعه میشد.
با این بستر از جریان شناسی علمی به مکتب حوزه اصفهان در عصر صفوی میرسیم. حوزه اصفهان بعد از سلطنت صفویه حیات تازهای به خود گرفت. در همین بازه زمانی است که ملاصدرای نوجوان بعد از تحصیلات دوره مقدماتی در منطقه شیراز با هدایت اساتید خود به سمت اصفهان سفر کرد و مقیم حوزه اصفهان شد و ایشان به نوعی عصاره فلسفه اسلامی است.
* نحوه آشنایی ملاصدرا با حکمت اسلامی چگونه بوده و از شخصیت علمی ملاصدرا هم برای ما بفرمایید.
برخی از اساتید ملاصدرا در همان روزهای اول میگفتند که ما مطلب جدیدی برای تعلیم این نوجوان نداریم، یعنی شاگرد از استاد خود بعد از چند روز اول سرآمدتر میشود.
ملاصدرا در حوزه شیراز یک استادی داشتهاند که سوالات حکمی ایشان را فهم میکردند و بعدا سوالات مهم ملاصدار را به «شیخ بهائی» مستقر در حوزه اصفهان ارجاع دادند.
ابتدا و شروع تعلیم حکمت ملاصدرا در شیراز بوده ولی اوج شکل گیری سوالات مهم و پاسخ آنها در حوزه اصفهان در نزد شیخ بهائی اتفاق افتاده است.
در این دوره از حوزه اصفهان، بعد از تنفیذ «محقق کرکی» نسبت به حکومت صفوی، زمینه برای هجرت بزرگان اهل علم به ایران شکل گرفت و حوزه قزوین و اصفهان در این مقطع رونق پیدا کرد.
تدریس حکمت الهیه در حوزه های علمیه توسط بزرگانی چون «شیخ بهائی»، «میرداماد» و «میرفندرسکی» که نوعا همراه با خانواده خود از منطقه «جبلالعامل» هجرت کرده بودند و شاگردان مرحوم محققکرکی در جبلالعامل بودند، شکل گرفته بود.
مرحوم ملاصدرا بعد از هجرت به حوزه اصفهان در درس تفسیر شیخ بهائی با معانی باطنی قرآنی مواجه شده و در کنار حفظ ظاهر آیات قرآن، شاهد شرح و بسط معانی و باطن آیات قرآن کریم توسط شیخ بهائی میشود. پس از شرکت در جلسات مختلف در تفسیر قرآن، مرحوم شیخ بهایی مرید ملاصدرای جوان شده و شاهد ظرفیت عمیق عقلانیت تفسیری در ملاصدرا میشوند. در همین سنین از جوانی ملاصدرا شرح اصول کافی را مینویسند.
ملاصدرا در درس میرداماد که دغدغه جمع سالم از فلسفه مشّاء و اشراق را داشت، با ظرفیت ادبیات فلسفی مشاء و حتی برخی تعابیر اشراقی آشنا میشود و همین دغدغه ها به تدریج به صدرا منتقل میشود.
در یک برههای هم با میرفندرسکی مواجهه معنوی، عرفانی و ذوقی-کشفی داشتهاند و در همینجا ادبیات عرفانی وارد اندیشه ملاصدرا شد. در همین دوران فضای حوزه اصفهان مملو از گرایشهای اخباری شاگردان «محمد امین استر آبادی» بود و دارای کرسی درس بوده و بحث اخباری داشته اند.
به برکت همین فضای حاکمیت اخباریگری در حوزه اصفهان، نوع نگاه به روایات و احادیث در دیدگاه ملاصدرا موضوعیت پیدا میکند و جمع این تضاد باعث ساخت پروژه «فلسفه صدرایی» میشود.
* دغدغه و هدف ملاصدرا از تشکیل حکمت اسلامی چه بود؟
در بین این تضادهای اخباریگری و عقلانیت، دغدغه ملاصدرا این بود که چگونه میتواند یک نظام حکمی جامع را صورت بندی کند؛ در واقع دغدغه ملاصدرا این بود که جنبههای عقلی زیربنای نظام حکمی-معرفتی را همراه با جنبههای عرفانی و توحیدی حقیقت عالم حفظ کرده و در عین حال آن را در داخل جنبههای حیات مادی و دنیوی پیاده سازی کند؛ طوری که این علم یا همان حکمت متعالیه صدرایی با فرهنگ دینی، ارزشهای اخلاقی، اعتقادات کلامی و مذهبی روزمره ناسازگاری پیدا کند.
ایشان در کتابهایشان تعبیر «و حاشا الشریعه الحقه الالهیه البیضاء ان تکون احکامها مصادمه للمعارف الیقینیه الضروریه و تبا لفلسفه تکون قوانینها غیر مطابقه للکتاب والسنه - ملاصدرا، الاسفار الاربعة، ج ۸، ص ۳۰۳» را در مورد همین مسئله آوردهاند و این نشانگر تلاش برای تصور یک نظام حکمی- فلسفی همراه با جمع تعارضات بین کلام، عرفان و فلسفه بود و هیچکس تا به حال اینکار را نکرده بود. جمع سالم ملاصدرا بدون ضربه و آسیب به این علوم یک روایتی منظومه وار از تمام نظام علمی-حکمی او داشت.
یکی از نکات مهم و برجسته ملاصدار و یکی از مهم ترین بسترهای شکلگیری اندیشه سیاسی امام خمینی (ره)، کاری است که ملاصدرا در فلسفه فقه انجام میدهد. امروزه شدیدا این خلأ را در حوزههای علمیه نیاز داریم. روایتی که فارابی، شیخالرئیس و ملاصدرا در نسبت بین صورتبندی فلسفه و فقه انجام میدهند و به تعبیر امروزی همان فلسفه شریعت را در نظام معرفتی خود مستقر میکند، نکتهای است که ما خیلی در حوزههای علمیه نیاز داریم. ما در مورد قلمرو فقه اطلاعات جامع و دقیقی نداریم. یکی از مهم ترین کوتاهیهای علمی-پژوهشی در حوزه علمیه این است که در مورد میزان کارکردهای فقه تحقیقات عالمانهای نکردهایم.
ملاصدار دقیقا در نظام معرفتی خود فلسفه شریعت را حاکم میکند و در کتاب «مشهد خامس شواهد ربوبیه» و کتاب «مفاتیح الغیب» خود به طور مفصل به این موضوع پرداخته است.
نکته بسیار جالب این است «امام خمینی (ره)» در طول هفته، چهارشنبه و پنجشنبه صبح ها از جمله کتب اخلاقیای که با استاد خود «مرحوم شاه آبادی» میخوانند، کتاب «مفاتیح الغیب» ملاصدرا بود.
دیدگاه ملاصدرا در این کتاب این است که شریعت باید تنظیم رابطه عباد با خداوند متعال و تنظیم سیاست مدنی بین عباد را انجام دهد و اداره حیات اجتماعی با شریعت است.
اساس فکری کتاب «خطابات قانونی» حضرت امام، «مفاتیح الغیب» ملاصدراست؛ بله صورت بندی فقهی این کتاب، ابداع حضرت امام بود و در این شکی نیست، اما چارچوب فکری و زیربنای فلسفی آن که چطور امام به این میزان تمرکز در نسبت بین قانون و فقه رسیده است و به نوعی میگوید تمام خطابات شارع را باید قانونی فهمید، زیربنای این کار حضرت امام به برکت فلسفه صدرایی است.
* آیا نظام اندیشه ملاصدرا نسبت به مسائل روز اجتماعی دغدغهمند بود؟
بله؛ ملاصدرا علاوه بر صورتبندی نظام معرفتی علوم، صاحب حرکتهای مصلحانه از جمله نگارش کتابهایی همانند «کسر اصنام الجاهلیه» است.
این کتاب کاملا یک نقد تند اجتماعی است و یکی از مزیت های این کتاب بازتاب اندیشه سیاسی ملاصدراست، طوری که تمام جریانات فکری جامعه را شناسایی کرده و در یک نگرش انتقادی شروع به نقد میکند؛ نگارش این کتاب یک حرکت مصلحانه علمی فرهنگی در جریان جامعه دوران خود بود. در بخش های مختلف کتاب اسفار هم به صورت خطابی و اقناعی شروع به نقد جریان شناسی علمی آن دوران میکند.
دقت کنید این نگاه انتقادی در دورانی رخ میدهد که سلطنت صفوی به تدریج از جریان حکمی-اصولی به سمت جریانات اخباری گرایش پیدا میکند و شخصیت هایی همچون شیخ بهائی و ملاصدرا رو به انزوای علمی هستند، طوری که قدرتی برای این انتقاد نیست؛ اما این جسارت علمی و شهامت انتقاد، حتی منجر به تبعید او میشود.
این جسارت علمی و نابغه گری ملاصدرا در عرصه انتقاد از جریانات علمی و اجتماعی به حدی بوده که علی رغم حکم شرعی قاضی به تبرئه ملاصدرا، شاه عباس با حکم حکومتی خود موجب تبعید ایشان شدند.اگر شرایط اجتماعی و جو سیاسی آن دوران را تصور و تحلیل کنیم، انتقاد از حکومت و حرکت انتقادی و مصلحانه با جریانات علمی وابسته به حکومت مساوی با مرگ بود، ولی ملاصدرا این جسارت را داشت.
ملاصدرا با روایتی قابل فهم از جامعه شروع به جریانسازی کرد و به توصیه های اساتید در کم کردن صراحت انتقادات برای حفظ جان خود التفات نکرد. دقت داشته باشیم شکل گیری این جریان سازی و انتقادات در فضای خفگانی که ضریب جریان اخباری، جریان ظاهرگرا و حتی جریانات وابسته به حکومت بسیار بالاست و هر لحظه امکان حذف وجود داشت، اتفاق افتاده است و این جسارت و شهامت علمی ملاصدرا که برگرفته از اندیشه سیاسی اوست را نشان میدهد.
نظام اندیشه ملاصدرا دیریاب شد و برخی از شاگردان ملاصدرا به عمق نظام فلسفی ملاصدرا نرسیدند و نظام حکمت متعالیه ایشان تقریبا بعد از صد و بیست سال از ایشان توسط «آقا ملا علی نوری» در تدریس اسفار ایشان نمایان شد.
قبل از این کار همه فکر میکرند که فلسفه صدرایی محشی فلاسفه قبل است و نهایتا چند ابتکار جزئی داشته است، اما «آقا ملا علی نوری»، نظاممند بودن فلسفه صدرایی را به همگان ثابت کرد. از تدریسات «آقا ملا علی نوری»، به تدریج معلوم شد که ملاصدرا مبدع یک نطام فکری جدید است.
* آیا فلسفه صدرایی بعد از ملاصدرا بقا و امتداد پیدا کرد یا از مجامع علمی حذف شد؟
از دوره ملاصدار تا مرحوم امام بزرگان فلاسفه همچون «ملا هادی سبزواری» یا حکمای تهران از جمله «مرحوم حکیم قمشهای» و مرحوم «حکیم جلوهای» به صورت تالیفات و تدریسات مشغول امتداد علمی فلسفه صدرایی و دفاع از عدم نابودی ماهیت فلسفه اسلامی بودند و نفس این کار مانع قطع حیات علمی فلسفه صدرایی در تاریخ بوده است.
موانع امتداد اجتماعی و سیاسی فلسفه صدرایی بعد از ایشان به خاطر اقتضای شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه بوده است، چون دورانی که در آن ایام تجربه میشد یک دوران انحطاط تمدنی بود. در این دوران از یک طرف غرب مدرن استعمارهای سخت نظامی، نرم علمی-روشنفکری و تجاری-صنعتی خود را آغاز کرده بود، از طرف دیگر بعد از زوال صفویه ما آرمان شهر موجود را از دست داده بودیم و این بهت و حزن اجتماعی به شدت ما را همراه با ضریب جریانات ظاهرگرایی به سمت ادبیات تصوف سوق داد؛ به عبارت دیگر گسست امتداد اجتماعی جامعه معاصر و تمدن اسلامی بعد از صوفیه با وجود شاهان بی دغدغه و بیسواد و با کمک افراط ظاهرگرایی و تفریط معناگرایی تصوف که همانند دو لبه قیچی عمل میکردند، پررنگتر شد.
سقوط این شکلی تمدن باعث عدم گرایش جامعه به سمت عقلانیت حکمی شد. دقت داشته باشیم که تصوفِ قبل از صفویه یک مکتب اجتماعی، مبارز و تشکیلاتی بود، بر خلاف تصوف بعد از صفویه که یک مکتب کاملا منزوی از جامعه و بیمسئولیت بود.
دقیقا این دوران، انحطاط و مرگ تدریجی حکمت متعالیه بود؛ نقش فقهای اصولی در دوران انحطاط فلسفه این بود که توانستند جریان اخباریگری و تصوف را با حرکت مصلحانه و انتقادی خود کمرنگ کنند؛ در نتیجه تصوف محدود و اخباریگری به معنای مصطلح از بین رفت.
این کار توسط امثال «مرحوم بهبهانی» و شاگردانشان که برخی از آنها سویههای حکمی هم داشتند انجام میشد، مثل «مرحوم نراقی» و پسرشان که هم فقیه و هم کاملا اهل حکمت بودند و یا مرحوم «شیخ انصاری» که هر چند به فقه و اصول شناخته میشود، ولی زیربنای حکمی را از «مرحوم نراقی» و قسمت های دیگر عرفان را به توصیه او توسط شخصی در منطقه نراق و کاشان خواندهاند؛ طوری که در نجف وقتی از شیخ انصاری استفتای مثنوی را میکنند، به صورت فنی در جواب فتوا میگویند که «هر کسی از ظن خود شد یار من».
* امام خمینی (ره) چگونه با فلسفه صدرایی آشنا شد؟
یکی از کارهای بسیار ستودنی «مرحوم شیخ عبدالکریم حائری(ره)» موسس حوزه این بود که بستر را برای تدریس همه علوم حوزوی فراهم و تثبیت کرد؛ از طرفی چون در مقام تثبیت حوزه علمیه بود هر استادی که قالب تدریسی داشت و حتی قهر با حوزه علمیه بود، توسط حاج شیخ به حوزه علمیه جهت تدریس علوم دعوت میشد.
در ادامه این دعوت از اساتید برای تدریس، حاج شیخ عبدالکریم چند نفر از افراد فلسفی را جهت تدریس فلسفه به حوزه علمیه دعوت میکنند.
یکی از این افراد «مرحوم میرزا ابوالحسن قزوینی» بود. ایشان مدرس درس «منظومه ملاهادی سبزواری» در حوزه علمیه قم بود و امام به قدری درس منظومه ایشان را میپسندیدند که بیست سال بعد، پسرشان مرحوم آسید مصطفی را مجبور به رجعت به قزوین جهت آموختن فلسفه نزد «مرحوم میرزا ابوالحسن قزوینی» میکنند.
امام درس اسفار مرحوم میرزا ابوالحسن قزوینی را نمیپسندند و درس اسفار را با یک فرد غیر مشهور به اسم «میرزا علی اکبر حکیم یزدی» میخوانند و چون ایشان از سختیهای اسفار که جمع بین عرفان و فلسفه است برآمدند، درس ایشان را میپسندند. حدس بنده این است که امام مقدمات عرفان را با میرزا علی اکبر حکیم یزدی میخوانند.
در حوالی ۱۳۰۵ که سال تاسیس حوزه علمیه قم بود، امام وارد قم شدهاند. «مرحوم محقق محمدرضا مسجدشاهی اصفهانی صاحب وقایه الاذهان » که امام برخی از آراء اصولی را از ایشان متأثر هستند، از نجف به قم مهاجرت میکنند و توسط حاج شیخ به کرسی تدریس حوزه علیمه وارد میشوند.
امام در این مقطع دو درس «عروض و قافیه» (بخشی از ذوق شعری امام برگرفته از خواندن این کتاب است) و «نقد فلسفه داروین» را نزد مرحوم محقق محمدرضا مسجدشاهی اصفهانی میخوانند. ایشان دو جلد نقد فلسفه داروین دارند که اخیرا هم چاپ شده است که همین محصول درس این استاد بزرگوار با شاگردانشان نظیر امام بوده است و شروع آشنایی امام با فلسفه غرب از همین جا اتفاق افتاده است.
امام خمینی (ره) در قسمت نفس شناسی کتاب «کشف الاسرار » چندین قول نفس شناسی از پیشا سقراطیان تا دکارت را روایت میکند و این نشانگر آشنایی امام با مفاهیم فلسفه مدرن غرب است.
استاد بعدی امام در بحث علوم عقلی «مرحوم آیت الله شاهآبادی» است. برای ایشان در سال ۱۳۰۷ در تهران در جریان مشروطه چالش بزرگی به وجود میآید، چون با شکست جریان مشروطه و روی کار آمدن استبداد رضاخان، مشروطه خواهان عملا سرخورده و منزوی شدند.
مهاجرت مرحوم شاهآبادی از تهران به قم، حاج شیخ را مجاب میکند که ایشان را به تدریس در حوزه علمیه دعوت کند و بحث های اخلاقی، عرفانی و فلسفی توسط ایشان تدریس شود.
امام راحل حدود ۷ سال از محضر مرحوم شاهآبادی استاد اخلاق خودشان استفاده میکنند. آشنایی امام با استاد اخلاق خودشان اینطور بوده که «مرحوم آیت الله اراکی» اطلاع داشتند که امام به دنبال استاد اخلاق هستند و مرحوم آیت الله شاهآبادی را به امام معرفی میکنند و امام جذب تدریس تفسیر عرفانی سوره انا انزلناه ایشان میشود.
امام از مرحوم آیت الله شاهآبادی درخواست درس عرفان میکنند که بار اول استادشان امتناع میکنند. مرحوم آیت الله شاهآبادی طی سوال و جواب از آشنایی امام نسبت به حکمت و مقدمات عرفان مطلع و به درخواست امام جواب مثبت میدهد. از همان ابتدا امام به صورت خصوصی با استاد خود در طول هفته تا چهارشنبه ها «شرح فصوص» و پنجشنبه ها کتبی معرفتی همچون «مفاتیح الغیب» را میخوانند.
* دلیل و دغدغه امام راحل از خواندن فلسفه صدرایی چه بود؟
ما در قسمت عرفان نظری با دو سر فصل توحید ناب و موحد ناب مواجه هستیم.
فلاسفه در توحید ناب با نظریه وحدت وجودی و در موحد ناب با نظریه انسان کامل، سعی در صورتبندی این علم دارند.
امام در قسمت توحید ناب احساس خلأ نمیکنند، اما مشکل عمده و خلأ اصلی را در ناحیه انسان کامل میدانند و امام در شرح و بسط و امتدداد این قسمت دغدغه جدی داشتهاند؛ لذا وقتی تمام آثار امام از جمله «شرح دعای سحر»، «تعلیقیه بر فوائد الرضویه»، «مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه»، «چهل حدیث»، «سرّالصلوه» و دیگر آثارشان را میبینیم، نوعا دغدغه ایشان، انسان شناسی اجتماعی بوده است.
امام در صدد پیوند این انسان شناسی عرفانی با رویکرد انسان شناسی عرفانی- اجتماعی استادشان مرحوم آیت الله شاهآبادی است. تقریر کلان و پایگاه این انسان شناسی قطعا همان حکمت متعالیه صدرایی است، امام در صدد پیاده کردن حکمت متعالیه عرفانی-آسمانی در تک تک جریانات زندگی روزمره است و دغدغه اصلی او اقامه عملی این حکمت متعالیه توسط حکومت ولی فقیه در جامعه اسلامی است.
انسانشناسی عرفانی امام ریشه در نظریه فطرت آیت الله شاهآبادی دارد. نظریه فطرت آیت الله شاهآبادی برگرفته از آیه «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا، پس حق گرایانه، به سوی این آیین روی آور،[با همان] فطرتی که خدا مردم را بر آن سرشته است / آیه ۳۰ سوره روم»، است؛ یعنی انسان شناسی عرفانی یا همان موحد ناب توسط عموم مردم در بستر جامعه میتواند شکل بگیرد. امام به عموم مردم به دلیل داشتن فطرت برای اقامه انسان شناسی عرفانی و ساخته شدن موحد ناب در جامعه اسلامی خوشبین بودند.
با وجود انسان کامل، فطرت جمیع مردم اثاره میشود و اثاره فطرتها به معنی کرامت دادن به انسان و شکوفا شدن استعدادهای انسانی است. این نظریه بر اساس نگاه حکمت صدرایی در امام به وجود آمده بود؛ این یعنی اگر ملاصدرا موقعیت و شرایط اجتماعی را داشت با وجود آن رویکرد مصلحانه، حتما در صدد اقامه موحد ناب توسط آحاد انسانها در جامعه اسلامی میشد.
امام در مسیر موحد ناب قائل به این هستند که بعد از سفر عرفانی انسان به خداوند متعال (همان سفر من الخلق الی الحق)، اولیای الهی به سمت مردم برمیگردند (سفر من الحق الی الخلق) تا بتوانند از خلق دستگیری کرده و با خود به سمت حق ببرند و فرق عرفا و اولیای الهی در همین امر است و عارف در همان سفر اول الی الحق میماند.
امام هم صورت بندی تئوری این مسئله را در مصباح الهدایه انجام دادهاند؛ بدین شکل که وظیفه انبیاء و اولیاء و فقهای حاکم در عصر غیبت این است که پس از تعالی با علوم الهی و اهل بیت علیهم السلام باید به محیط اجتماعی برگشته و بتواند محیط اجتماع را همراه خود به سمت حق حرکت دهد. دقت کنید که اینجا موحد ناب هم بستر را برای آحاد جامعه آماده میکند و هم در اثر این رشد اجتماعی خودش رفعت درجه پیدا میکند که با بقیه درجات الهی بسیار متفاوت و بالاتر است؛ در عبارات اهل بیت علیهم السلام به همین موضوع اشاره شده است و حتی در نمازهای خود میخوانیم «و تقبّل شفاعته و الرفع درجته فی امّته»؛ یعنی با قبول شفاعت امت توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله، خود حضرتشان در نزد حضرت حق ارتقا درجه پیدا میکنند. اینجاست که ولایت و امت به هم گره میخورند و پیوندهای وِلاء و وَلاء قلبی تشکیل میشود.
امام از دل این پیوند وِلاء (پیوند قلبی) و وَلاء (حق اجتماعی-امر و نهی به همدیگر) زیر بنای حکمی-عرفانی ولایت فقیه را صورت بندی میکنند؛ یعنی پیوندهای قلبی مومنین طوری شکل میگیرد که همه مومنین نسبت به هم وَلاء (امر و نهی) اجتماعی داشته باشند و این باعث سرعت و کیفیت تکامل جامعه میشود. سه ضلع مثلث امام، آحاد جامعه و امت با هم رشد میکنند و امام اعتقاد دارند که غرض نهایی از خلقت همین استخلاف اجتماعی است و رسیدن به جامعه خلیفه الله است.
امام در دیدگاه جامعه خلیفه اللهی میگویند که اسلام نیامده که یک عارف و عابد ۷۰ ساله فردی بسازد، بلکه اسلام ساختارها و سازههای اجتماعی را به گونهای صورت بندی کرده است که آحاد جامعه با اختیار و اراده تام خود به شکل قاعدهمند بتوانند به رشد و مقام خلیفهاللهی برسند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه واله زمینه را طوری در جامعه مدینه طراحی کرده بودند که از عرب بومی دوران جاهلیت، چندین سلمان و ابوذر کنشگر و فعال میساخت.
* به نظر شما بدون حکمت متعالیه میتوان به همان انسان کامل و مدینه فاضله دست یافت؟
با نبود حکمت متعالیه در وجود یک حاکم، سرعت تکامل برای رسیدن به انسان کامل کم میشود و این را میتوان در تجربه های مختلف تاریخی از صدر اسلام تا دوران شاهان صفویه و قاجار مشاهده کرد.
* آیا فلسفه صدرایی ظرفیت امتداد تمدن اسلامی را دارد؟
در ارتباط با بحث امتداد حکمت ما خلأ زیادی داریم و امتداد لازم و عینی در حال حاضر به آن معنای کامل تحقق نیافته است؛ بله تقریرهای دستگاه فلسفهای مرحوم علامه طباطبائی و نگاه انسانشناسانه امام، زمینه را برای تحقق حکمت متعالیه خیلی فراهم کرد، چون قبل از این بزرگواران تقریبا امتداد به آن معنای عملی حکمت صدرایی وجود نداشت و در حد همان عدم از دست رفتن جریان فلسفه بود.
کاری که مرحوم علامه طباطبائی و امام انجام دادند این بود که ظرفیت فلسفه اسلامی را در مواجهه با تمدن غرب فعال کردند؛ یعنی تراث فلسفه اسلامی را برای نگرش انتقادی به فلسفه غرب کاملا فعال کردند، مثلا کاری که علامه در «اصول و روش رئالیسم» انجام میدهند یقینا افزودههای حکمی و علمی خودشان میباشد اما فراموش نکنیم که این کار با زیربنای حکمت صدرایی اتفاق میافتد و میتوان گفت بسط و شرح حکمت متعالیه ملاصدرا است و این باعث تهاجم عظیم فلسفه اسلامی علیه غرب شد.
این کار به بهترین شکل به صورت یک دیالوگ فعال توسط شهید مطهری انجام میشد و نزدیک ترین تفسیر به فلسفه صدرایی که امتدادپذیرتر است توسط امام و علامه و شاگردان این دو بزرگوار شکل گرفته است و بقیه تفاسیر در حد حفظ اصل و ماهیت فلسفه نمایان بوده است.
با امتداد فلسفه صدرایی میتوانیم چارچوب حکمی-معرفتی خود را در علوم انسانی سرریز کنیم و علوم انسانی و اجتماعی ما باید با زیربنای نظام حکمی-اسلامی تناسب داشته باشد. در واقع هستی شناسی، انسانشناسی و کلان اجتماع ما با تقریر امام و علامه در حکمت متعالیه موجود پویا شده است، فقط همه اینها باید در علوم انسانی همچون نظریه های اقتصاد، فرهنگ، جامعه و ارتباطات تطبیق شود.
باید بررسی کنیم که اقتضای حکمت متعالیه در فلسفه فضای مجازی چگونه است؟ یا اگر حکمت متعالیه را به عنوان چارچوب و زیربنای این امر بپذیریم، حالا باید بررسی کنیم که امتداد انسانشناسانه و رفتاری آن در بستر فضای مجازی چگونه است؟
در بررسی این موارد هم فیلسوف و هم اهالی نظریه خود این عرصه، به صورت دو سویه نقش بسیار مهمی دارند. با گفتوگوهای دو طرفه اهالی نظریهپرداز و فیلسوف در اینجا هم فیلسوف باید تلاش کند تا فلسفه عرشی و الهی را در زمین بازی پیاده کند و هم نظریهپرداز خودش را با مبانی معرفتی مطابقت دهد.
به تناسب همین امر، برخی از شاگردان علامه همچون حضرت آیت الله جوادی آملی، شهید مطهری، مرحوم آیت الله مصباح و شاگردانشان همچون حجت الاسلام والمسلمین پارسانیا در فلسفه فضای مجازی، فلسفه جامعه و فلسقه علوم نظریاتی ابداع کرده و فلسفه را در همین علوم سرریز کردهاند.
* چطور میتوانیم همین امر را در جامعه بین آحاد مردم پیادهسازی کنیم؟
برای تسریع این امر و اینکه آحاد جامعه بتواند با زیربنای حکمت متعالیه پیشروی کنند، نیاز داریم که حکمت را به عقلانیت عمومی جامعه تبدیل کنیم؛ نه اینکه عین قواعد را در جامعه تعلیم بدهیم، بلکه منظور این است که افق عقلانیت اجتماعی ما به لوازم و داده های حکمت متعالیه نزدیک شود و در این امر ما کمبود داریم.
رهبر معظم انقلاب، فلسفه کودکان را در دهه شصت مطرح کردند؛ آن هم در دورهای که مفاهیم مارکسیسمی و لیبرالیسمی به صورت رمان و ادبیات قابل فهم به کودک و نوجوان تزریق میشد، تا اینکه در سال ۱۳۷۴ دوباره در جمع نخبگان حوزوی این امر را مطرح کردند و کاری انجام نشد و دوباره در جمع نخبگان حوزوی در سال ۱۳۸۹ مطرح نمودند، اما حوزه برای این دغدغه رهبری کار پژوهشی انجام نداد.
عقلانیت و فلسفه ورزی باید با ادبیات متناسب با آحاد جامعه برای عموم مردم جامعه بسط پیدا کند، به خاطر همین مقام معظم رهبری آرزو میکنند که همه نوجوانان کتاب «دنیای سوفی» را بخوانند.
کتاب دنیای سوفی محصول تفکر غرب است، اما به دلیل اینکه فقط همین مدل کتاب، با تفکر خلاق و ادبیات فلسفی نوجوان موجود بوده، ایشان توصیه به خواندن آن میکند و این از نبود و کمبود آثار ادبیات فلسفی-اسلامی برای نوجوانان است.
عقلانیت اجتماعی مردم در دوران اول انقلاب و نهضت توسط شخصیتی همچون شهید مطهری (ره) به نحوی ارتقا پیدا کرد که آحاد جامعه در افق امام فکر میکردند، لذا امام وقتی یک ضرورتی را بیان میکرد، فردای آن روز آحاد مردم به صورت خودجوش دنبال تحقق و فعلیت همان مسئله اجتماعی بودند.
این عقلانیت در مسائل اجتماعی و حکومتی باید اول به گفتمان اجتماعی و سپس به یک مطالبه عمومی و اجتماعی در بین آحاد مردم تبدیل شود؛ در این امر باید همه جریانات علمی حوزه علمیه به این امتداد کمک کنند تا این گفتمان سازی در همه علوم انسانی تسری داشته باشد.
گفتوگو: حسین پاشایی
فیلم کامل گفتوگو