به گزارش خبرگزاری حوزه، به مناسبت فرارسیدن ماه محرم الحرام، پرونده «از مدینه تا کربلا» با موضوع وقایع روزانه دهه اول محرم تقدیم شما علاقه مندان خواهد شد.
* وقایع روز اول ماه محرم
ابومخنف از دو مرد اسدی که امام حسین علیه السلام را در این سفر همراهی میکردند، نقل کرده است که: «چون کاروان امام حسین (علیهالسّلام) از منزلگاه شراف حرکت کرد اول روز را با شتاب راه پیمودند.
تا این که روز به میانه رسید در این هنگام ناگهان مردی از میان کاروان فریاد زد:
"الله اکبر! "
امام حسین (علیهالسّلام) نیز تکبیر گفتند و سپس خطاب به آن مرد فرمودند: "برای چه تکبیر گفتی؟ "
آن مرد گفت: درخت خرما میبینم! "
آن دو مرد اسدی گفتند: "ما هیچگاه در این جا، حتّی یک نخل هم ندیدهایم."
امام (علیهالسّلام) به آنها فرمود: "پس به نظر شما او چه دیده است؟ "
گفتند: "اینها طلایهداران لشکر دشمن و گردنهای اسبان آنهاست."
امام (علیهالسّلام) فرمود: "به خدا که نظر من نیز همین است."
پس امام (علیهالسّلام) فرمود: "آیا در این منطقه پناهگاهی هست که بدانجا پناه ببریم و آن را پشت سرِ خویش نهیم و با این قوم، از یک سمت، مقابله کنیم؟ "
گفتند: "آری، در ناحیهی چپ، منزلی است به نام «ذوحسم». "
پس امام (علیهالسّلام) به سرعت در قسمت چپ جاده به طرف «ذو حُسَم» روان شد، سپاه دشمن نیز به طرف این منزل میتاخت، ولی امام (علیهالسّلام) و همراهانش زودتر به این منزل رسیدند.
پس امام (علیهالسّلام) دستور داد که خیمهها را در این مکان بر پا کردند.
حر بن یزید و سپاهیانش به هنگام ظهر، از گرد راه فرا رسیدند و برابر امام حسین (علیهالسّلام) و یارانش قرار گرفتند، امام (علیهالسّلام) به یاران خود دستور دادند که سپاهیان حر و اسبانشان را سیراب کنند!
یاران امام (علیهالسّلام) اطاعت کردند و لشکریان دشمن حتی اسبان آنان را نیز سیراب کردند!.
هر دو سپاه در منطقه «ذوحسم» فرود آمدند، چون وقت نماز ظهر رسید امام به «حجّاج بن مسروق» فرمود: «أَذِّنْ رَحِمَکَ اللهُ!... حَتّی نُصَلِّی»؛ (اذان بگو: خداوند ترا رحمت کند،... تا نماز بگزاریم). حجّاج برخاست و اذان گفت، آنگاه امام(علیه السلام) به حرّ بن یزید خطاب کرد: «یَابْنَ یَزیدَ! أَتُریدُ أَنْ تُصَلِّیَ بِأَصْحابِکَ وَ أُصَلِّی بِأَصْحابِی؟»؛ (آیا تو قصد داری با یاران خویش نماز بگزاری و من نیز با یاران خود نماز بگزارم؟).
حر پاسخ داد: شما با یارانت نماز بگزار، ما نیز به تو اقتدا می کنیم!
امام(علیه السلام) به «حجّاج بن مسروق» فرمود: «اقامه بگو» اقامه گفت و امام(علیه السلام) جلو ایستاد و هر دو سپاه به او اقتدا کردند. پس از نماز از جای خویش برخاست و به شمشیرش تکیه داد و (خطبه خواند) و پس از حمد و ثنای الهی چنین فرمود: «أَیُّهَا النّاسُ! إنَّها مَعْذِرَةٌ إِلَی اللّهِ وَ إِلی مَنْ حَضَرَ مِنَ الْمُسْلِمینَ، إِنِّی لَمْ أَقْدِمْ عَلی هذَا الْبَلَدِ حَتّی أَتَتْنِی کُتُبُکُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَیَّ رُسُلُکُمْ أَنْ اَقْدِمَ إِلَیْنا إِنَّهُ لَیْسَ عَلَیْنا إِمامٌ، فَلَعَلَّ اللّهُ أَنْ یَجْمَعَنا بِکَ عَلَی الْهُدی، فَإِنْ کُنْتُمْ عَلی ذلِکَ فَقَدْ جِئْتُکُمْ، فَإِنْ تُعْطُونِی ما یَثِقُ بِهِ قَلْبِی مِنْ عُهُودِکُمْ وَ مِنْ مَواثیقِکُمْ دَخَلْتُ مَعَکُمْ إِلی مِصْرِکُمْ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ کُنْتُمْ کارِهینَ لِقُدوُمی عَلَیْکُمْ اِنْصَرَفْتُ إِلَی الْمَکانِ الَّذِی أَقْبَلْتُ مِنْهُ إِلَیْکُمْ»؛ (ای مردم! این اتمام حجتی است در پیشگاه خداوند و مسلمانان حاضر، من خود به سوی دیار شما نیامدم مگر آن که نامه های شما به دستم رسید و فرستادگانتان به سویم آمدند و گفتند: به سوی ما بیا چرا که ما پیشوایی نداریم بدان امید که خداوند به وسیله تو ما را در مسیر هدایت گرد آورد.
اگر همچنان بر دعوت خود باقی هستید که اکنون آمدم. بنابراین، اگر با من پیمان و میثاق های محکم می بندید به گونه ای که مایه اطمینان خاطرم گردد، با شما وارد شهرتان می شوم و اگر چنین نکنید و از آمدنم به این دیار ناخشنودید به مکانی که از آنجا آمده ام باز می گردم).
حر و سپاهیانش در برابر سخنان امام(علیه السلام) ساکت مانده و جوابی ندادند.(۲)
و طبق روایت دیگری فرمود: «اِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الاَمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَ إِنَّ الدُّنْیا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُها، وَ اسْتَمَرَّتْ جِدّاً وَ لَمْ یَبْقَ مِنْها إِلاّ صُبابَةً کَصُبابَةِ الاِناءِ، وَ خَسیسِ عَیْش کَالْمَرْعَی الْوَبیلِ، اَلا تَرَوْنَ إِلَی الْحَقِّ لا یُعْمَلُ بِهِ، وَ إِلَی الْباطِلِ لا یُتَناهی عَنْهُ، لِیَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِی لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً، فَإِنّی لا أَریَ الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً، وَ الْحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إِلاّ بَرَماً»؛ (همه شما می بینید که چه پیش آمده است، می بینید اوضاع زمانه دگرگون و نامشخّص شده، خوبی آن روی گردانیده و با شتاب درگذر است، و از آن جز اندکی همانند ته مانده ظرف ها و زندگی پستی همچون چراگاه دشوار و خطرناک، باقی نمانده است. آیا نمی بینید به حق عمل نمی شود و از باطل جلوگیری نمی گردد، در چنین شرایطی بر مؤمن لازم است شیفته دیدار پروردگارش (شهادت) باشد. به یقین من مرگِ (در راه حق) را جز سعادت، و زندگی در کنار ستمگران را جز ننگ و خواری نمی بینم).(۳)
علاّمه مجلسی افزوده است که امام(علیه السلام) در ادامه چنین فرمود: «إِنَّ النّاسَ عَبیدُ الدُّنْیا وَ الدّینُ لَعِقٌ عَلی أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانوُنَ»؛ (مردم بندگان دنیایند، و دین همانند چیز خوش طمع و لذیذی بر زبانشان است که تا آنگاه که زندگی شان (به وسیله آن) پر رونق است، آن را نگه می دارند، ولی هنگامی که به بلا (در امر دین) آزموده شوند، تعداد دین داران اندک گردند).(۴)
با این که «حرّ بن یزید ریاحی» بیشترین احترام را در ظاهر به امام(علیه السلام) گذارد و خود و یارانش پشت سر امام نماز خواندند، ولی مأمور بود به هر قیمتی شده اجازه ندهد امام(علیه السلام) به کوفه نزدیک شود، و اجازه بازگشت به مدینه را هم ندهد، بلکه امام(علیه السلام) را در یک منطقه دور از آبادی ها فرود آورد تا لشکرها فرا رسند و امام(علیه السلام) را در محاصره کامل قرار دهند.
اگر می بینیم امام(علیه السلام) می فرماید: شما مرا دعوت کردید، اگر حاضر به همکاری نیستید به جایگاه اصلی ام باز می گردم، در واقع برای اتمام حجّت بر آن گروه پیمان شکن است، زیرا اگر امام(علیه السلام) می خواست بازگردد، بعد از خبرهای قطعی که از شهادت مسلم و هانی و پیمان شکنی اهل کوفه به او رسیده بود و هیچ مانعی در ظاهر وجود نداشت، باز می گشت.
او به خوبی می داند مسیر او به سوی کربلا، میدان جانبازی و شهادت او است، و این خبر از جدّش رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به او رسیده بود.
مطابق روایتی: هنگام نماز عصر امام(علیه السلام) به مؤذّن خود فرمان داد اذان و اقامه بگوید، سپس امام(علیه السلام) جلو ایستاد و هر دو سپاه به آن حضرت اقتدا کردند، پس از نماز امام برخاست و حمد و ثنای الهی را بجای آورد و فرمود:
«أَیُهَا النّاسُ! أَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلی الله علیه وآله) وَ نَحْنُ أَوْلی بِوِلایَةِ هذِهِ الاُمُورِ عَلَیْکُمْ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعینَ ما لَیْسَ لَهُمْ وَ السّائِرینَ فیکُمْ بِالظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَإِنْ تَثِقُوا بِاللّهِ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَهْلِهِ فَیَکُونُ ذلِکَ لِلّهِ رِضیً، وَ إِنْ کَرِهْتُمُونا وَ جَهِلْتُمْ حَقَّنا وَ کانَ رَأْیُکُمْ عَلی خِلافِ ما جاءَتْ بِهِ کُتُبُکُمْ وَ قَدِمَتْ بِهِ رُسُلُکُمْ اِنْصَرَفْتُ عَنْکُمْ»؛ (ای مردم! من فرزند دختر رسول خدایم، ما به ولایت این امور بر شما (امامت بر مسلمین) از این مدّعیان دروغین که در میانتان به ظلم و ستم و تجاوز رفتار می کنند سزاوارتریم. اگر به خدا اعتماد کنید و صاحبان حق را بشناسید، مایه خشنودی خداوند است و اگر ما را ناخوش داشته و حقّ ما را نشناسید و عقیده شما برخلاف آن باشد که در نامه هایتان نوشته اید و فرستادگانتان گفتند، از نزد شما باز می گردم).
حرّ بن یزید در پاسخ عرض کرد: «ای اباعبدالله(علیه السلام)! ما از این نامه ها و فرستادگان بی خبریم».
امام(علیه السلام) به یکی از خدمت گزاران به نام عقبة ابن سمعان، رو کرد و فرمود: «یا عُقْبَةُ! هاتِ الْخُرْجَیْنَ اللَّذَیْنِ فِیهِمَا الْکُتُبُ»؛ (ای عقبه! آن دو خورجین نامه ها را بیاور).
عقبه نیز نامه های شامیان و کوفیان را حاضر کرد و پیش روی آنان ریخت، آنان پیش آمده، به نامه ها نگاه کرده و می گذشتند!
حر گفت: «ای اباعبدالله! ما از آنان که این نامه ها را نوشتند نیستیم، مأموریت ما آن است که از تو جدا نشده تا تو را نزد امیر (عبیدالله بن زیاد) ببریم».
امام(علیه السلام) تبسّمی کرد و فرمود: «اَلْمُوْتُ أَدْنی إِلَیْکَ مِنْ ذلِکَ»؛ (مرگ از انجام این کار به تو نزدیک تر است!).(۵)
این دومین اتمام حجّت امام(علیه السلام) به کوفیان و سپاه «حرّ» است که در میان آنها به یقین از نامه نگاران و دعوت کنندگان امام(علیه السلام) فراوان بودند، زیرا کسی جز «حرّ» نوشتن نامه را انکار نکرد.
به یقین از آنها بسیار بودند و شرمنده شدند ولی اراده آنها از آن ضعیف تر بود که درست بیندیشند و از راه خطا بازگردند.
جمله آخر امام(علیه السلام) مانند پتکی بر سر «حر» وارد شد و چیزی نگفت.(۶)
پی نوشت: