به گزارش خبرگزاری حوزه، پایگاه دفتر آیت الله العظمی صافی گلپایگانی(ره) در مطلبی با عنوان «علل قیام امام حسین علیه السلام (قسمت اول)» آورده است: در ادامه سلسله مقالات "همراه با محرم"، در این شماره به بحث «علل قیام امام حسین علیه السلام» در آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره پرداخته شده است. از عللی که به آنها پرداخته شده است و در این سلسله مقالات به آنها می پردازیم (۱. اطاعت فرمان خدا و ادای تکلیف ۲.امر به معروف و نهی از منکر ۳.علل قیام از زبان خود امام علیه السلام ۴.فساد دستگاه خلافت ۵. خطر ارتجاع ۶.نداشتن تأمین جانی) را می توان برشمرد.
همراه با محرم (بخش چهاردهم: علل قیام حضرت امام حسین علیه السلام - قسمت اول
۱ـ اطاعت فرمان خدا و ادای تکلیف
الف ـ پیش بینی شهادت
ب ـ خبر امام حسین علیه السلام از شهادت خود
ج ـ هجرت از مکه معظّمه
د ـ حلّ بیعت
همراه با محرم (بخش چهاردهم: علل قیام حضرت امام حسین علیه السلام (قسمت اول))
در ادامه سلسله مقالات همراه با محرم، در این شماره به بحث «علل قیام امام حسین علیه السلام»[۱] در آثار مرجع ولائی حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی قدس سره پرداخته شده است. از عللی که به آنها پرداخته شده است و در این سلسله مقالات به آنها می پردازیم (۱. اطاعت فرمان خدا و ادای تکلیف ۲.امر به معروف و نهی از منکر ۳.علل قیام از زبان خود امام علیه السلام ۴.فساد دستگاه خلافت ۵. خطر ارتجاع ۶.نداشتن تأمین جانی) را می توان برشمرد.
۱ـ اطاعت فرمان خدا و ادای تکلیف
محرک انسان به کار و قیام و نهضت، گاه امور مادی و منافع دنیایی و اغراض شخصی، و به عبارت دیگر خودبینی و کام گیری های نفسانی است و گاه حبّ به خیر و فضیلت و انجام تکلیف و وظیفه است.
محتاج به توضیح نیست که اگر محرک شخصی، عوامل مادی و شخصی باشد، درجه عمل پست بوده و عامل آن شایان تقدیر نیست، و کار او با کار حیوانات، تفاوت ندارد و همان گونه که آنها به دنبال علف و کاه و دانه به حرکت می آیند، بیشتر انسان ها هم مقصدشان برتر از هدف حیوان نمیباشد.[۲]
بلی، این انسان ها اگر از راه مشروع برای تأمین منافع مادی کوشش کنند و خیانت و تجاوز به حقوق دیگران ننمایند و فزونی طلبی آنها را کور و کر نسازد و آداب اخلاقی و شرعی را رعایت کنند، ملامتی بر آنان نیست، و میتوان گفت که عالم انسانیت را پشت سر گذارده، و در کلاس اول انسانیت قدم نهاده بلکه مثاب و مأجور و مصداق آیه شریفه:
﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ یقُولُ رَبَّنا آتِنَا فِی الدُّنْیا حَسَنَهً وَ فِی الْآخِرَهِ حَسَنَهً﴾[۳]میباشند.
و اگر از طرق نامشروع غرائز خود را سیر نمایند، مستحق سرزنش و کیفر بوده و ستمکار و طاغی و یاغی، دزد، قمارباز و رباخوار و آدم کش و بی عفت و بی ناموس و… از آب در میآیند.
بنابراین، اکثریت خوبان جامعه و افراد سر به راه کسانی هستند که از راه های حلال و مشروع، منافع مادی و مقاصد شخصی خود را تحصیل میکنند و عموم کسانی که از راه مستقیم منحرف شده اند کسانی هستند که در مقام اشباع غرائز به هر کار و به هر وسیله دست میزنند و حلال و حرام، در قاموس آنان مترادف بوده و فزونی طلبی آنها از هر جهت حدّ و اندازه ندارد.
و اگر محرک بشر حب به خیر و نیکی و ادای تکلیف باشد، و در آن شائبه غرض شخصی نباشد، عمل بسیار عالی و صادر از جنبه انسانیت خالص و صاحب آن شایسته همه گونه تحسین و تقدیر است، و همان طور که حُسنِ خیر و فضیلت و عدالت بالذّات درک میشود، صاحب چنین عملی نیز بالذّات محبوب و شرافتمند است.
یکی از هدف های تربیت صحیح و دعوت انبیا این است که حب به خیر، و دوستی علم و عدالت برای ذات خیر در آدمیان کامل شود و همه به سوی این نقطه، هدایت شوند تا هم غرض ها و مقاصد در یک نقطه متمرکز و سیر و حرکت همه به سوی یک مقصد و به هوای یک چیز باشد و هم به کمال انسانیت نایل شوند.
آنچه گفته شد اشاره ای در این موضوع بیش نیست، و شرح و تفصیل آن موجب اطاله کلام و دوری از مقصد کتاب میشود.
یک صنف دیگر هستند که محرک و موثر در وجودشان مافوق تمام این عوامل و برتر از تمام این مقاصد است.
اینها بندگان حقیقی و خاص خدا هستند که غیر از بندگی و فرمانبری، کار و مقصد و هدفی ندارند. کار این باریافتگان را به هیچ علت و سببی جز فرمان بری خدا و بندگی و امتثال امر و اطاعت فرمان نمیتوان استناد داد. آنها نه از مصلحت مأمورٌبه، و نه از مفسده منهیٌّ عنه میپرسند و نه از فلسفه و فایده؛ زیرا در مقام امتثال و فرمانبری سخن از این مطالب به میان آوردن فضولی و تجاوز از حدّ و گستاخی به مولاست.
بنده آن باشد که بند خویش نیست
نه ز خدمت مزد خواهد نه عوض
جز رضای خواجه اش در پیش نیست
نه سبب جوید ز امرش نه غرض
موثر در وجود و متصرف در امورشان خداست و آن چیزی که داعی آنها به کار و قیام میشود امر خداست، و آیه:
﴿عِبَادٌ مُکرَمُونَ * لَا یسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرهِ یعمَلُونَ﴾؛[۴]
«همه بندگان مقرب خدایند که هرگز پیش از امر خدا کاری نخواهند کرد و هرچه کنند به فرمان او کنند».
در حقّ ایشان هم صادق است.
هرچه مرتبه توحید عالی تر و خالص تر شود، خلوص نیت و تسلیم در برابر فرمان حقّ کاملتر میگردد و تمام مطالب و مقاصد آنها در جنب مطلوب حقیقی و مقصود بالذّات و منتهای آمال، همه فانی و نیست محض و عدم صرف میشود. خلوص ایمان و توحید بی شائبه و پاک از هر رنگ و زنگ، آنها را فقط متوجّه به خدا ساخته است.
چشم را از غیر و غیرت دوخته
همچو آتش خشک و تر را سوخته
چنانچه حسین علیه السلام در دعای عرفه به درگاه او عرضه داشته:
«أَنْتَ الَّذِی أَزَلْتَ الْأَغْیارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّائِک حَتَّی لَمْ یحِبُّوا سِوَاک، وَلَمْ یلْجَأُوا إِلَی غَیرِک»؛[۵]
«تویی که دیگران را از قلوب دوستانت راندی تا اینکه غیر از تو را دوست نداشته باشند و به جز تو به کسی پناه نبرند».
پس علل حرکت و اقدام و نهضت ایشان غیر فرمان خدا و محبّت خدا و رضای خدا چیز دیگری نیست. دعایشان:
«اَللَّهُمَّ ارْزُقْنِی حُبَّک، وَحُبَّ مَنْ یحِبُّک، وَحُبَّ کلِّ عَمَلٍ یوصِلُنِی إِلَی قُرْبِک».[۶]است.
و شعار و ذکرشان:
«لَا إِلهَ إِلَّا اللهُ وَلَا حَوْلَ وَلا قُوَّهَ إِلَّا بِاللهِ، وَاُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللهِ وَحَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَکیلُ، وَاللهُ أَکبَرُ».[۷]است.
نیست در لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دیگر یاد نداد استادم
ایشان بالاتر از آنند که از طمع در حور و قصور و ثواب و سود و جنت موعود، و یا ترس از جهنم و عذاب و عقاب یوم النّشور، اطاعت امر کنند، در علل حرکات این افراد ممتاز و بندگان خاص خدا چیزی جز فرمان خدا جستن اشتباه است.
صحبت حور نخواهم که بود عین قصور
با خیال تو اگر با دیگری پردازم
انبیا و پیغمبران و پیشوایان دینی و ائمه طاهرین علیهم السلام که راهنمایان توحید خالص و پیشتازان کاروان خداپرستانند، در این میدان سرآمد تمام خلق خدایند و مطالعه تواریخ زندگی آنها عالی ترین درس توحید است.
ابراهیم خلیل علیه السلام میگفت:
﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی سَیهْدِینِ﴾؛[۸]
«من (با کمال اخلاص) به سوی خدا میروم که البتّه هدایتم خواهم کرد».
و﴿إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِی لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾؛[۹]
«من با ایمان خالص رو به سوی خدایی آوردم که آفریننده آسمان ها و زمین است و من هرگز با مشرکان (در عقاید انحرافی) موافق نخواهم بود».
حضرت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله و سلم میفرمود:
«إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکی وَ مَحْیای وَ مَمَاتِی لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ لَا شَرِیک لَهُ»؛[۱۰]
«نماز و طاعت و مرگ و زندگیم همه برای خداست که پروردگار جهان است و شریکی ندارد».
بعد از پیغمبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم خاندان بزرگوار آن حضرت، علی و فرزندانش نمونه های عالی توجّه خالص به مبدأ و یکتاپرستی بودند.
علی علیه السلام کسی بود که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چنانچه در روایت است در وصف ایمانش فرمود:
«اگر آسمان ها و زمین در یک کف میزان و ایمان علی در کف دیگر گذارده شود، ایمان علی سنگینتر خواهد بود».[۱۱]
حق پرستی و عدالت خواهی و آزادمنشی، و زهد، تقوا، شجاعت، صراحت و همه صفات انسانی که در علی و خاندانش بروز کرد، میوه درخت توحید و خداپرستی و تسلیم و توجّه خالص به مبدأ بود. هرگاه دو کار برایشان پیش میآمد آن را اختیار میکردند که رضای خدا در آن بیشتر باشد.
بزرگ ترین مظهر خلوص و پاک بازی و جلوه واقعیت و حقیقت و حق پرستی این خاندان، قیام حسین علیه السلام بر ضد یزید و حکومت بنی امیه بود که یک قیام خالص الهی و نهضت دینی بود.
حسین علیه السلام در این قیام، نه حکومت و مقام ظاهری و دنیوی میخواست و نه بسط نفوذ و مال و ثروت؛ برای اطاعت خدا از بیعت یزید خودداری کرد و برای اطاعت امر خدا از حرمین شریفین هجرت نمود و برای اطاعت خدا جهاد کرد و برای برانگیخته شدن آن حضرت به این قیام باعثی جز امر خدا و ادای تکلیف نبود.
بنابراین بهترین تعبیرات و واقعی ترین تفاسیر برای علت قیام و نهضت حسین علیه السلام همین است که بگوییم علت قیام، امر خدا بود و این یک حقیقتی است که تاریخ و دین و سوابق زندگی حسین علیه السلام آن را تأیید و تصدیق میکند و غیر از این هم نیست.
تاریخ، شاهدی آشکارتر برای خلوص نیت و خودگذشتگی و تسلیم محض در برابر فرمان خدا از فداکاری حسین علیه السلام نشان نمیدهد.
کدام شاهد برای اخلاص و پاکی نیت، و صفای باطن و توحید خالص، بهتر از این است که شخص در راه خدا تصمیم به مرگ بگیرد و دل به مرگ سپارد و شهادت را با آغوش باز استقبال و آماده مصیبات جانکاهی چون داغ جوانان عزیز و برادران و اصحاب و اطفال و اسیری بانوان و آه جانسوز لب تشنگان گردد.
پس بسیار خطاست که اگر کسی عوامل سیاسی و منافع مادی و مصالح شخصی یا اختلافات قبیله ای و خانوادگی را در اینجا به حساب آورد و تصور کند که قیام حسین علیه السلام مستند به آن گونه علل بوده است، زیرا حسین علیه السلام مرد خدا و بنده خاص خدا بود. بنده ای که حقیقت معنای بندگی را دریافته بود و خواسته های خود را در جنب خواسته خدا نمیدید و به حساب نمیآورد. حسین علیه السلام، خدا را رقیب و نگهبان خود میدانست و با چشم معرفت و دیده ایمان، او را میدید و خطاب و کلامش با خدا این بود:
«عَمِیتْ عَینٌ لَا تَراک عَلَیهَا رَقیباً، وَخَسِرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّک نَصِیباً»؛[۱۲]
«کور باد آن چشمی که تو را مراقب خود نبیند و زیانبار باد معامله بندهای که بهرهای از دوستی ات ندارد».
دعای عرفه و ادعیه دیگر که از آن حضرت در روز عاشورا و مواقع دیگر روایت شده، نمایش احساسات روحانی و ذوق و درک وجدانی حسین علیه السلام و جلوه ارتباط او با خداست. کسی که در معرفت و خداشناسی دارای چنان مرتبه بلندی باشد، جز به داعی الهی قدمی بر نخواهد داشت و سخنی نخواهد گفت.
تاریخ اسلام، احادیث و روایات، سوابق زندگی شخصی حسین علیه السلام، سوابق زندگی دودمان او، همه دلیل این است که قیام آن حضرت یک مأموریت الهی بوده که در آن فتح و پیروزی ظاهری و زودگذر منظور نبوده و مطلوب حسین علیه السلام در این نهضت و قیام، سیاست و ریاست و بسط نفوذ، نبوده است.
همان طور که ظهور جدش پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، ظهور هدایت الهی و نهضت آسمانی بود و به سیاستهای روز و اغراض سیاسی بستگی و ارتباط نداشت و دعوت آن حضرت قدم به قدم در تمام مراحل به فرمان خدا بود. قیام و حرکت حسین علیه السلام نیز که وجودش امتداد هدایت جدش بود منزه از غرضهای سیاسی، و طلب ملک و سلطنت بود.
هرکس و هر دسته ای، به حسب ذوق و معرفت خود هر تعبیری از آن بنمایند و هر اسمی روی این قیام بگذارند؛ آن را امتحان خدایی بدانند که برای مصالح بزرگی از انبیا و اولیا میشود یا کوشش برای تأسیس و تجدید حکومت اسلامی بشمارند یا مأموریت و تعهدی بدانند که در عوالم دیگر حسین علیه السلام آن را پذیرفته بود، یا آن را بزرگ ترین صحنه های نمایش خلوص بشر در پیشگاه خدا و حمایت از حقّ و عدالت و دین خدا بگویند و بارزترین جلوه های صبر و شکیبایی و قدرت روح و قوت نفس بشر بشناسند، عارف، فیلسوف، مورخ، محدث، شاعر احساساتی و دیگران هر تعبیری از آن بنمایند و با هر لفظی از عظمت این فداکاری عظیم و بینظیر سخن بگویند، همه با هزار بیان مختلف یک حقیقت را میگویند که این همه تعبیرات و الفاظ هرکدام اشاره به یک جلوه از جلوات آن حقیقت است، آن حقیقت غیر از این نیست که قیام حسین علیه السلام، یک مأموریت فوق العاده و رمز غیبی و سر الهی بود و آنچه او را آماده این همه فداکاری و تحمل این مصائب جانکاه نمود فرمان خدا بود.
در انقلاب های سیاسی، رهبران انقلاب برای مغلوب کردن دشمن از تطمیع و تهدید، تهیه جمعیت و اسلحه، انواع تشبّثات حتی خیانت و دروغ و قتل نفس های ناگهانی خودداری نمیکنند و آنهایی که بخواهند در انقلاب خود شرافتمندانه رفتار کنند پیش بینی های لازم را نموده و در جلب همکار و جمع افراد، اهتمام و کوشش مینمایند و هرگز از شکست خود و امکان پیروزی دشمن سخن نمیگویند، از اینکه یک آینده خطرناک و موحش در انتظارشان باشد، حرفی به میان نمی آورند، و سپاه خود را از یک پایان جانسوز و پر از مصائب خبر نمیدهند، و لشکر را از دور خود پراکنده نمیسازند؛ هرگز از محل امنی که در نظر همگان محترم است، و هتک آن محل برای دشمن گران تمام میشود بیرون نمیروند.
اگر رهبر قیامی چنین روشی را پیش گرفت و قیامش را به استقبال مرگ و شهادت رفتن، تفسیر کرد و دل به مرگ نهاد، همه میفهمند که قیام او سیاسی و به منظور تصرف حکومت و تصاحب سلطنت نیست. کسانی هم که به طمع مال دنیا و احتمال رسیدن به مقام و جاه با رهبران شورش ها و انقلاب ها هم صدا میشوند، در این قیام ها شرکت نمیکنند.
اینک قیام حسین علیه السلام را از این ناحیه تماشا کنید!
الف ـ پیش بینی شهادت
چنانچه میدانیم و به نقل متواتر ثابت است، رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام از شهادت سیدالشهدا علیه السلام خبر دادند، و این اخبار در معتبرترین کتاب های تاریخ و حدیث ضبط شده است، و صحابه و همسران و خویشاوندان و نزدیکان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم این اخبار را بلاواسطه و یا باواسطه شنیده بودند. وقتی حسین علیه السلام عازم هجرت از مدینه طیبه به مکه معظمه شد، و هنگامی که در مکه تصمیم به سفر عراق گرفت، اعیان و رجال اسلام در بیم و تشویش افتاده و سخت نگران شدند. هم به ملاحظه اینکه به طور یقین می دانستند برطبق اخبار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم شهادت در انتظار حسین علیه السلام است و هم به ملاحظه اوضاع روز و استیلای بنی امیه بر جهان اسلام، و رعب و هراسی که از ظلم و ستمشان در دل ها افتاده، و خفقانی که قلوب مسلمین را فراگرفته؛ از اینکه بتوان با حکومت ستمکار آنها به مبازره برخاست مأیوس و ناامید بودند و هم با امتحاناتی که مردم کوفه در عصر حضرت امیرالمومنین علیه السلام، و حضرت امام مجتبی علیه السلام داده بودند، آینده روشن معلوم بود که حسین علیه السلام به سوی مرگ و شهادت سفر میکند و احتمال اینکه جریان به طور دیگر خاتمه یابد، بسیار ضعیف بود.
اگر پنجاه درصد بلکه بیست درصد احتمال پیروزی ظاهری حسین علیه السلام داده میشد، با ایمان مردم به حقیقت آن حضرت و با محبوبیتی که در قلوب همه داشت، جمعیت و سپاه آن حضرت خیلی بیش از اینها میشد و کسانی مانند عبیدالله حر جعفی از میدان قیام و جهاد کنار نمیرفتند، اما این اشخاص چون وارد در سیاست روز بودند و میدانستند راه همراهی با حسین علیه السلام به کجا منتهی میشود و همّت آنکه مانند زهیر از سر مال و جاه و جان در راه خدا و یاری پسر پیغمبر بگذرند، نداشتند و وجدانشان هم به آنها اجازه نمیداد که با حزب اموی همکاری کنند و با پسر پیغمبر که حامی دین و طرف دار حقّ بود بجنگند، لذا کناره گیری اختیار کردند و از سعادت شهادت و یاری امام وقت محروم شدند.
مسلمانان، مسلمانان زمان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نبودند. تجمّلات دنیا و خوشگذرانی ها در آنها اثر کرده و شیرینی حکومت و ریاست را چشیده بودند ثروتهای کلان، و مال و زمین و محصول فراوان، غلامان و کنیزان؛ تعلّقاتشان را به دنیا زیاد و ایمانشان را ضعیف ساخته بود.
امر به معروف و نهی از منکر و دعوت به زهد و تقوا و فداکاری در راه حقّ، از بین رفته و حب دنیا و دوستی پول و مقام و شهوت وجدانها را تاریک و آلوده نموده بود. آنهایی که دستگاه های رهبری جامعه را اداره میکردند هم حالشان معلوم بود! عمرشان را با سگ و بوزینه و قمار و شراب و رقص و خوانندگی و غنا، سر کرده و بیت المال مسلمین را میان طرف داران خود قسمت مینمودند و با حقوق های زیادی که به فرماندهان میدادند و تمتعاتی که در اختیارشان گذاشته شده بود شرف و غیرت و دین و توجّه به مصالح را از آنها خریده بودند.
آنهایی که با بنی امیه، و مقاصدشان همراه نبودند حداقلِّ مجازاتشان، محرومیت از حقوق اجتماعی و قطع مقرّری بود.
از چنین جامعه ای توقع آنکه قیام کرده و به گرد یک پیشوای دینی یا رهبر ملی اجتماعی کنند و حکومت خودکامگان را ساقط سازند، بعید است؛ لذا پشت پا به سعادت خود زدند و حسین علیه السلام را تنها گذاشتند.[۱۳]
همه مردم، حسین علیه السلام را دوست میداشتند و طرفدار فکر و روش او بودند ولی شجاعت روحی و رشد فکری و قوّت ایمان و گذشتشان به قدری نبود که بتوانند مانند حبیب و مسلم و حرّ و زهیر، مقامات و مصالح، و منافع زودگذر و موقت را فدای مصالح عامه و یاری دین کنند.
این جمله که فرزدق به حضرت امام حسین علیه السلام عرضه داشت:
قُلُوبُهُمْ مَعَک وَسُیوفُهُمْ عَلَیک؛[۱۴]
دل های مردم با تو، ولی شمشیرهایشان با بنی امیه است؛
یک جمله تمامی بود که وضع مردم را در آن روزگار کاملاً شرح میدهد؛ هم موقعیت روحانی و ملّی حسین علیه السلام را در قلوب معلوم میسازد، و هم ضعف روحی و فقدان شجاعت اخلاقی مردم را بیان میکند.
مجمع بن عبدالله بن مجمع عائذی که از شهدای کربلاست مردم کوفه را بدین گونه معرفی کرد. گفت: به سران مردم رشوه های بزرگ داده شد، و کیسه هایشان پر شد، پس آنها بر ظلم و دشمنی با تو همدست شدند، و اما سایر مردم:
فَإِنَّ قُلُوبَهُمْ تَهْوَی إِلَیک، وَسُیوفَهُمْ غَداً مَشهُورَهٌ عَلَیک؛[۱۵]
دل هاشان به سوی تو مایل است ولی فردا شمشیرهاشان به روی تو کشیده میشود.
غرض این است که معلوم باشد صحابه و بنی هاشم و مردمان وارد به جریان روز بودند و یاران حسین علیه السلام همه شهادت خود را پیش بینی میکردند.
از ابن عبّاس نقل است که میگفت: ما اهل بیت که جمع بسیاری بودیم، شک نداشتیم که حسین علیه السلام در طفّ (کربلا) کشته میشود.[۱۶]
ابن عبّاس، ابن عمر، محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر که اصرار در انصراف آن حضرت داشتند و تقاضای خود را از آن سید شهیدان تکرار میکردند، ازاین جهت بود که شهادت آن امام مجاهد مظلوم را پیشبینی مینمودند؛ عرض میکردند: اگر تو کشته شوی نور خدا خاموش میشود، تو نشانه راه یافتگان، و امید مومنان هستی.[۱۷]
از همه بیشتر شخص حسین علیه السلام از خبرهای جدّ و پدرش بااطلاع و از روحیات مردم آگاه بود! او بهتر از همه کس آنها را میشناخت، و این کلام از آن حضرت است:
«اَلنَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیا، وَالدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ… فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبِلَاءِ قَلَّ الدَّیانُونَ».[۱۸]
لذا وقتی در بین راه یک نفر از بنی عکرمه از آن حضرت تقاضا کرد به کوفه نرود، و عرض کرد: شما وارد نمیشوید مگر بر نیزه و شمشیر، حضرت فرمود:
«یا عَبْدَ اللهِ! إِنَّهُ لَیسَ بِخَفِی عَلَی الرَّأی (مَا رَأَیتُ) وَلَکنَّ اللهَ لَا یغْلَبُ عَلَی أَمْرِهِ»؛[۱۹]
«ای بنده خدا! آنچه گفتی بر من پوشیده نیست و پایان کار همان است که تو میبینی؛ ولی بر امر تقدیر خدا نمیتوان چیره شد».
ب ـ خبر امام حسین علیه السلام از شهادت خود
هرکس بخواهد یک انقلاب سیاسی را رهبری کند و مسند زمامداری را تصرف نماید، همواره برای تقویت روحیه اطرافیان خود و تضعیف روحیه دشمن، خود را برنده و فاتح و طرف را بازنده و مغلوب معرفی میکند، حماسه سرایی مینماید، از شجاعت خود و جمعیت و امتیازات و شرایطی که او را بر دشمن غالب میکند میگوید، خطابه میخواند، سخنرانی میکند تا طرفدارانش قوی دل دنبال هدف او باشند.
لیکن اگر سخن از کشته شدن خود و کسانش به میان آورد و در سخنرانی ها گاهی به کنایه، و گاهی به صراحت از سرنوشت دردناک خود سخن به میان آورد و مرگ و شهادت خود را اعلام کند که طبعاً موجب ضعف قلب و بیم و وحشت مردم ناآزموده میگردد، معلوم میشود در نهضتی که پیش گرفته مقصدش سیاست و ریاست نیست، زیرا علاوه بر آنکه اسباب و وسایل آن را تدارک نمیبیند، وسایل موجود و حاصل را نیز از میان میبرد و از اینکه نهضتش منتهی به حکومت و ریاست شود مردم را مأیوس میکند.
این سخنان با تأمین اغراض سیاسی سازگار نیست و چنان کسی لابد هدف دیگر دارد و محرک او در قیام و نهضت را در ماورای امور سیاسی باید پیدا کرد.
حسین علیه السلام مکرر از قتل خود خبر میداد، و از خلع یزید و تصرف ممالک اسلامی و تشکیل حکومت به کسی خبر نداد، هرچند همه را موظّف و مکلف میدانست که با آن حضرت همکاری کنند و از بیعت با یزید و اطاعت او امتناع ورزند و بر ضد او شورش و انقلاب برپا نمایند ولی میدانست که چنین قیامی نخواهد شد، و خودش با جمعی قلیل باید قیام نمایند و کشته شوند. لذا شهادت خود را به مردم اعلام میکرد.
گاهی در پاسخ کسانی که از آن حضرت میخواستند سفر نکند و به عراق نرود میفرمود:
«من رسول خدا را در خواب دیدم، و در آن خواب به کاری مأمور شدم که اگر آن کار را انجام دهم سزاوارتر است».
عرض کردند: آن خواب چگونه بود؟
فرمود:
«آن را به کسی نگفته ام و برای کسی هم نخواهم گفت تا خدا را ملاقات کنم».[۲۰]
هنگامی که ابن عبّاس و عبدالله بن عمر با آن حضرت در وضعی که پیش آمده بود سخن میگفتند تا بلکه امام علیه السلام از تصمیمی که داشت منصرف شود، و سخن بین آنها طولانی شد، بعد از آنکه هر دو، گفتار حسین علیه السلام را تصدیق کردند در پایان آن حضرت به عبدالله بن عمر فرمود:
«تو را به خدا قسم! آیا در نظر تو من در روشی که پیش گرفته ام و در امری که جلو آمده بر خطا هستم؟ اگر نظر تو غیر این است نظر خودت را اظهار کن».
ابن عمر گفت: خدا گواه است که تو بر خطا نیستی و خداوند پسر دختر پیغمبر خود را بر راه خطا قرار نمیدهد. مانند تو کسی در طهارت و قرابت با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم با مثل یزید نباید بیعت کند، اما من بیمناکم از آنکه به روی نیکو و زیبای تو شمشیرها زده شود با ما به مدینه باز گرد، و اگر خواستی با یزید هرگز بیعت نکن.
حسین علیه السلام فرمود:
«هیهات! (یعنی دور است این آرزو) که من بتوانم به مدینه برگردم و در آنجا با امنیت و فراغت خاطر زندگی کنم، ای پسر عمر! این مردم اگر به من دسترسی نداشته باشند، مرا طلب کنند تا بیابند تا اینکه با کراهت بیعت کنم یا آنکه مرا بکشند».
«آیا نمیدانی که از خواری دنیا این است که سر یحیی بن زکریا را برای زناکاری از زناکاران بنی اسرائیل بردند و سر به سخن در آمد و از این ستم به یحیی زیانی نرسید، بلکه آقایی شهیدان را یافت و در روز قیامت آقای شهدا است؟
آیا نمیدانی که بنی اسرائیل از بامداد تا طلوع آفتاب هفتاد پیغمبر را کشتند پس از آن در بازارها نشستند و به خریدوفروش مشغول گشتند. مثل اینکه جنایتی انجام ندادهاند. و خدا در مواخذه آنها شتاب نکرد، و سپس بر آنها به سختی گرفت؟».[۲۱]
سپس عبدالله بن عمر تقاضا کرد تا آن حضرت ناف مبارک را که بوسه گاه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود بنمود، عبدالله سه بار آن را بوسید و گریست و گفت: تو را به خدا میسپارم که در این سفر شهید خواهی شد.[۲۲]
ابن اعثم کوفی روایت کرده که حسین علیه السلام شبی بر سر قبر جدش چند رکعت نماز خواند، سپس گفت:
«خدا! این قبر پیغمبر تو محمّد است، من پسر دختر پیغمبر تو هستم، و آنچه برای من پیش آمده میدانی. خدایا! من معروف و کار نیک را دوست میدارم و منکر و کار بد را زشت و منکر میشمارم. من از تو به حقّ این قبر و آن کس که در آن است میخواهم که برای من اختیار کنی آنچه را رضای تو در آن است و باعث رضای پیغمبر تو و مومنین است».
سپس مشغول گریه شد تا نزدیک صبح سر را بر قبر گذارد، خواب سبکی آن حضرت را گرفت، پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را در میان جمعی از فرشتگان دید که آمد او را به سینه چسباند و میان دو چشمش را بوسید و فرمود:
«حبیب من یا حسین! گویا میبینم تو را در زمان نزدیکی در زمین کربلا به خون آغشته و سربریده در میان گروهی از امت من، و تو در این هنگام تشنه کامی، و کسی تو را سیراب نسازد، و با این ستم آن مردم امید شفاعت مرا دارند. خدا شفاعت مرا به آنها نرساند. آنان را نزد خدا نصیبی نیست. حبیب من یا حسین! پدر، مادر و برادرت بر من وارد شده اند، و مشتاق دیدار تو هستند. و تو را در بهشت درجه ای است که به آن درجه نمیرسی مگر به شهادت».
حسین عرض کرد:
«یا جداه! مرا حاجتی به بازگشت به دنیا نیست مرا بگیر و با خود ببر».
فرمود:
«یا حسین! تو باید در دنیا بمانی تا شهادت روزی تو شود، و به ثواب عظیم آن برسی؛ تو، پدر، مادر، برادر، عمو و عموی پدرت، روز قیامت در زمره واحده محشور میشوید تا داخل بهشت شوید».
وقتی حسین علیه السلام از خواب بیدار شد، آن خواب را برای اهل بیت و فرزندان عبدالمطلب حکایت کرد، غصه و اندوهشان زیاد شد به حدّی که در آن روز در شرق و غرب عالم کسی از اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گریه و غصه و اندوهش بیشتر نبود.[۲۳]
در کشف الغمه از حضرت زین العابدین علیه السلام نقل کرده که فرمود:
«به هر منزل فرود آمدیم و بار بستیم پدرم از شهادت یحیی بن زکریا سخن همی گفت و از آن جمله روزی فرمود که از خواری دنیا نزد باری تعالی این است که سر مطهر یحیی را بریدند و به هدیه نزد زن زانیه ای از بنی اسرائیل بردند».[۲۴]
ج ـ هجرت از مکه معظّمه
مردان سیاسی از تحصّن در اماکن مقدّسه و مشاهد خودداری نمیکنند، و از موقعیت و احترام هر شخصی و مقام و مکان مقدّس به نفع خود استفاده نموده و سنگر میسازند.
متحصّن شدن در اماکن مقدّسه که مورد احترام عامه است طرف مقابل را در یک بن بست دینی و عرفی میگذارد؛ زیرا اگر احترام آن مکان مقدس را هتک نماید از موقعیت او در نفوس کاسته میشود و مورد خشم و تنفّر عموم قرار میگیرد و اگر بخواهد از آن مکان احترام کند باید دست دشمن را باز بگذارد، و بنشیند و ناظر اقدامات خصمانه او باشد.
حسین علیه السلام در مقدس ترین امکنه که ازنظر تمام ملل مخصوصاً مسلمین، محترم و محل امن بود، یعنی حرم خدا و مکه معظمه و مسجد الحرام، منزل گزیده بود. مکان و سرزمین مقدسی که به حکم: ﴿مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً﴾ مأمن و محل امن بود. همان مأمنی که مردم جاهلیت نیز احترام آن را رعایت میکردند و با تمام دشمنی ها و کینه ها که با یکدیگر داشتند در آنجا اسلحه را بر زمین میگذاردند و به جنگ و نبرد خاتمه میدادند.
طبعاً این سرزمین برای حسین علیه السلام بهترین مرکز انقلاب و دعوت علیه بنی امیه، و جمع آوری قشون و بهترین فرصت بود.
حسین علیه السلام میتوانست در شهر مکه قیام کند و عامل یزید را از شهر بیرون نماید و از همان جا نامه ها به اطراف و شهرها بنویسد و مردم را به شورش و انقلاب دعوت کند، نتیجه این میشد که یزید به مکه قشون میفرستاد، و مکّه را محاصره میکرد، و کعبه را خراب و اهل مکه را قتل عام مینمود.
اما حسین علیه السلام مقصد سیاسی نداشت[۲۵] و کسی هم نبود که محرمات و شعائر خدا و مقدّسات را سبک بشمارد. او اعتراضش به بنی امیه این بود که محرّمات را هتک و شعائر و احکام را ضایع کردهاند پس چگونه راضی میشد جریان کار طوری پیش آید که بنی امیه احترام حرم خدا را هتک نمایند. او میدانست که اعلان قیام در مکه موجب هتک مسجد و تخریب خانه و اسائه ادب به تمام مشاهد و مواقف حرم خواهد شد، این دوراندیشی و متانت رأی حسین علیه السلام، بعدها هنگام قیام ابن زبیر، آشکار گردید، لذا از اینکه حرم را مرکز قیام و نهضت قرار دهد جداً خودداری فرمود.
یک راه دیگر نیز مقابل آن حضرت بود که در مکه بماند و حرفی نزند و بیعت هم نکند، در آنجا بست بنشیند، و از بیعت یزید امتناع ورزد. این پیشنهادی بود که عبدالله بن عمر و ابن عبّاس و بعضی دیگر به آن حضرت میدادند، و خواستار شدند که چون به احترام حرم، کسی متعرّض شما نخواهد شد در همین جا بمان، و با یزید بیعت نکن، و در این محل امن و جوار خانه خدا، محترم و مکرّم اقامت فرما.
امام علیه السلام این پیشنهاد را هم نپذیرفت زیرا میدانست بنی امیه آن حضرت را خواهند کشت، و در هرکجا به او دست یابند اگر چه در زیر پرده کعبه یا در خانه باشد از او دست بردار نیستند و به احترام حرم و کعبه توجّه ندارند.
میدانست کسانی را گماشته اند که در همان موسم حج ناگهان بر آن حضرت حمله کنند و خونش را بریزند دراین صورت هم احترام حرم هتک میشد و هم خونش به هدر میرفت و شهادتش برای اسلام مثمر ثمری نمیشد؛ زیرا ممکن بود حاکم مکه مردم را به اشتباه بیندازد و جمعی را به اسم شرکت و توطئه در قتل آن حضرت دستگیر کند.
ازاین جهت حسین علیه السلام تصمیم به خروج از مکه گرفت تا آن کس نباشد که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر داد به واسطه او حرمت حرم هتک میشود.
وقتی فرزدق از علت شتاب آن حضرت و خروج از مکه، پیش از ادای مناسک پرسید فرمود:
«لَوْ لَمْ أَعْجَلْ لَاُخِذْتُ»؛[۲۶]
«اگر شتاب نمیکردم دستگیر میشدم».
و نیز میفرمود: «به خدا سوگند! تا خونم را نریزند، رهایم نمیکنند و وقتی مرا کشتند خدا بر آنها مسلط سازد کسی را که آنها را ذلیل سازد تا آنکه از خرقه حیض خوارتر شوند».[۲۷]
به ابن زبیر فرمود:
«پدرم مرا حدیث کرد که رئیسی در مکه، حرمت آن را هتک مینماید و من دوست ندارم که آن کس باشم».[۲۸]
طبری نقل کرده است که ابن زبیر با آن حضرت سخنی گفت، حضرت فرمود: «آیا میدانید ابن زبیر چه گفت؟».
گفتند: خدا ما را فدایت کند نمیدانیم.
فرمود: «گفت در همین مسجد باش تا از برایت عِدّه و جمعیت فراهم کنم».
سپس فرمود:
«به خدا قسم اگر من یک وجب بیرون از حرم کشته شوم بیشتر دوست دارم تا یک وجب داخل حرم کشته شوم (زیرا اگر داخل حرم کشته میشد حرمت حرم هتک میشد)، و سوگند به خدا اگر من در لانه جنبنده ای از جنبندگان هم باشم مرا بیرون میآورند و به قتل میرسانند، به خدا قسم، احترام مرا هتک میکنند، چنانچه یهود احترام شنبه را هتک کردند».[۲۹]
د ـ حلّ بیعت
یک انقلاب سیاسی محتاج به عدّه و نفرات و جمعیت و افراد است و بدون افراد و سرباز و سپاه انقلاب سیاسی نتیجه بخش نمیشود.
پس اگر کسی قیام کند و اعلان مخالفت با حکومت بدهد و به جمع قشون و سپاه اهمیت ندهد، نمیتوان او را طالب ریاست دانست. و اگر از این هم جلوتر رفت و لشکر خود را با اعلام عاقبت حزنانگیز و پایان پراندوه قیام خویش از دور خود متفرق ساخت و بلکه رسماً به آنها اجازه کناره گیری داد، رهبر این قیام به فکری که متهم نمیشود فکر سیاست، سلطنت طلبی و حکومت است.
حسین علیه السلام هنگامی که از مدینه عازم هجرت به مکه و از مکه عزیمت عراق کرد، همواره به زبان ها و بیان های مختلف، اطرافیان خود را از شهادت خبر میداد و از سرنوشت خود آگاه میساخت.
در خطبه ای که در مکه، هنگام عزیمت عراق انشا کرد، و در بین راه مکرر اصحاب خود را از پایان غم انگیز این نهضت خبر داد.
وقتی به منزل ذوحسم رسیدند این خطبه را خواند:
«أَمَّا بَعْدُ إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ، وَإِنَّ الدُّنْیا قَدْ تَغَیرَتْ وَ تَنَکرَتْ وَأَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا، وَاسْتَمَرَّتْ جِدّاً حَتَّی لَمْ یبْقَ مِنْهَا إِلَّا صُبَابَهٌ کصُبَابَهِ الْإِنَاءِ وَخَسِیسُ عَیشٍ کالْمَرْعَی الْوَبِیلِ. أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحقّ لَا یعْمَلُ بِهِ، وَأَنَّ الْبَاطِلَ لَا یتَنَاهَی عَنْهُ لِیرْغَبُ الْمُومِنُ فِی لِقَاءِ اللهِ مُحقّاً فَإِنِّی لَا أَرَی الْمَوْتَ إِلَّا سَعَادَهً، وَلَا الْحَیاهَ مَعَ الظَّالِمِینَ إِلَّا بَرَماً»؛[۳۰]
«اکنون سرنوشت این گونه پیش آمده که میبینید و دنیا دگرگون و زشت و ناخوش شده، وخوبی هایش پشت کرده، و زندگی اش رفته است، و چیزی به جا نمانده مگر مانند اندک آبی که در ته ظرف آب باشد، و زندگی پستی مانند چراگاه بدعاقبت، که پایانش وخیم باشد. آیا نمیبینید که به حقّ عمل نمیشود، و از باطل کسی باز نمیایستد و پذیرای نهی نمیشود؟ مومن دیدار خدا می گزیند به راستی که من مرگ (شهادت) را جز سعادت و زندگی با این ستمکاران را جز دلتنگی و گرفتگی نمیبینم».
در این هنگام اصحاب باوفای امام علیه السلام هریک به نوعی، به زبانی اظهار وفاداری، و جان نثاری کردند و گفتند:
اگر دنیا برای ما جاویدان باشد، و مرگی جز شهادت نباشد ما شهادت را بر زندگی برگزینیم و افتخار کنیم که در برابر تو ما را بکشند و اعضای ما را پاره پاره نمایند. ما بر نیت و بصیرت خود ثابتیم با دوستان تو دوست، و با دشمنان تو دشمنیم. خدا را به وجود مسعود تو بر ما منّت ها است.[۳۱]
وقتی به زمین کربلا رسید محل شهادت و مقتل خود را به آنها نشان داد. هنگامی که به منزل زباله رسید. اصحاب را از شهادت مسلم و عبدالله بن یقطر آگاهی داد، و فرمود:
«قَدْ خَذَلَنَا شِیعَتُنَا فَمَنْ أَحَبَّ مِنْکمُ الْإِنْصِرَافَ فَلْینْصَرِفْ لَیسَ عَلَیهِ مِنَّا ذِمَامٌ»؛
«شیعه ما، ما را واگذاشتند. هرکس از شما دوست میدارد باز گردد باید باز گردد که ما را بر او بیعتی نیست».
در این وقت آن مردم از چپ و راست متفرق و پراکنده شدند و جز برگزیدگان و آزمودگان کسی باقی نماند.[۳۲]
در شب عاشورا هنگامی که آن مردان خدا به عبادت، ذکر، نماز، دعا و تلاوت قرآن مشغول بودند، آقایشان حسین علیه السلام در میان جمع آنها آمد، و این خطبه را خواند، فرمود:
«اُثْنِی عَلَی اللّٰه أَحْسَنَ الثَّنَاءِ وَأَحْمَدُهُ عَلَی السَّرَّاءِ وَالضَّرَّاءِ. اَللَّهُمَّ إِنِّی أَحْمَدُک عَلَی أَنْ أَکرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّهِ وَعَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَفَقَّهْتَنَا فِی الدِّینِ وَجَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَأَبْصَاراً وَأَفْئِدَهً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاکرِینَ اَمّا بَعْدُ فَإِنِّی لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَی وَلَا خَیراً مِنْ أَصْحَابِی وَلَا أَهْلَ بَیتٍ أَبَرَّ وَلَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَیتِی فَجَزَاکمُ اللَّهُ عَنِّی خَیراً أَلَا وَإِنِّی لَأَظُنُّ أَنَّ لَنَا یوْماً مِنْ هَولَاءِ أَلَا وَإِنِّی قَدْ أَذِنْتُ لَکمْ فَانْطَلِقُوا جَمِیعاً فِی حِلٍّ لَیسَ عَلَیکمْ حَرَجٌ مِنِّی وَلَا ذِمَامٌ. هَذَا اللَّیلُ قَدْ غَشِیکم فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً، وَدَعُونِی وَهَولَاءِ الْقَوْمَ، فَإِنَّهُمْ لَیسَ یرِیدُونَ غَیرِی».[۳۳]
«خدا را به نیکوتر وجهی مدح و ثنا میکنم، و او را در خوشی و ناخوشی حمد و سپاس میکنم. خدایا تو را حمد مینمایم که ما را با نبوت کرامت دادی و قرآن را به ما آموختی و ما را در دین بصیرت و بینش عطا کردی برای ما چشم و گوش و دل قرار دادی پس ما را از شکرگزاران قرار بده (اما بعد) من اصحابی را باوفاتر و بهتر از اصحاب خود، و اهل بیتی را نیکوتر و با پیوندتر از اهل بیت خود نمیدانم، خدا شما را پاداش نیک دهد، که شرط نیکی و یاری را به جا آوردید. ما را از آنها بیش از یک روز مهلتی نیست.
به شما اذن دادم که همگی بروید، بیعت خود را از شما بازگشودم، بر شما عهد و بیعتی نیست. این تاریکی شب شما را پوشانده است، آن را مرکب خود قرار دهید، و مرا با این مردم بگذارید زیرا اینان جز من دیگر کسی را طلب نکنند».
در اینجا نیز برادران و برادرزادگان و اصحاب امام علیه السلام هریک به نوبت برخاستند، و شرط وفاداری به جا آوردند و سخنانی گفتند که تا جهان باقی است سرمشق اصفیا و اولیاست.
سپس حسین علیه السلام آنها را در حال دعا و عبادت گذاشت و به خیمه بازگشت و مشغول رسیدگی به کارها و وصیت به مهمّات خود گردید.[۳۴]
امام حسین علیه السلام تا شب عاشورا همواره اصحاب و یاران خود را از پایان کار آگاهی میداد و هرگز از فتح و غنیمت و اعطای منصب و حکومت سخنی به میان نمیآورد و به جز امر خدا و تکلیف شرعی و امتثال فرمان باعث و محرکی نداشت.
بنابراین ـ چنانچه گفتیم ـ بسیار خطاست اگر کسی قیام امام علیه السلام را تعلیل به علل سیاسی یا اختلافاتی که بین بنی هاشم و بنی امیه بوده است بنماید؛ هرچند آن اختلافات نیز بر اساس تباین اخلاقی و منافرات روحی و اختلاف فکر این دو قبیله بود و از موجبات شدت دشمنی یزید، همان کینه های دیرینه او و فامیلش نسبت به بنی هاشم و اخلاق زشتی بود که در محیط فاسد تربیت بنی امیه کسب کرده بود.
ولی قیام امام حسین علیه السلام بالاتر از این بود که از آن اختلافات گذشته سرچشمه بگیرد. چنانچه بعثت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ارتباطی به اختلاف بنی هاشم و بنی امیه نداشت، علت قیام حسین علیه السلام نیز این اختلاف نبود و یگانه کلمه ای که میتوانیم در علت قیام آن حضرت بگوییم این است که نهضت حسین علیه السلام یک مأموریت الهی و فرمان پذیری واقعی بود که با سیاست و تصرف مسند حکومت و زمامداری و منافع دنیوی هیچ گونه ارتباطی نداشت.
[۱]. دانستن علل و اسرار کارهای نبی و امام، و معرفت حکمت ها و مصالح آن واجب نیست، و اگر اسرار و موجبات آن معلوم نشود، در نبوت نبی و امامت امام شکی حاصل نخواهد شد؛ زیرا بعد از آنکه عقلاً و شرعاً ثابت شد و دانستیم که به طورکلی کردار نبی و امام متضمن حکم و مصالح و برطبق تکلیف شرعی است، دیگر دانستن آن به نحو تفصیل، لازم نیست. چنانچه در عالم تکوین مصالح آفرینش بسیاری از مخلوقات بر بشر مجهول است ولی انکار آن صحیح نیست و دلیل عدم حکمت آفریدگار جهان نمیشود. در تشریع و روش انبیا و اولیا نیز چنین چیزهایی هست، بلکه گاهی کارهایی از آنان دیده میشود بااینکه عین صواب و حکمت است ولی اگر خود آنها وجه حکمت و مصلحت آن را بیان نفرمایند، دیگران آن را درک نخواهند کرد. نمونه آن همان حکایت خضر و موسی است، پس ما نمیتوانیم علل حرکات و اعمال امام را دقیقاً مورد بررسی قرار دهیم، بنابراین آنچه را در این موضوع بگوییم نه به منظور تصویب و توجیه قیام امام حسین علیه السلام است؛ زیرا قیام آن حضرت عین صواب و حقیقت است، و نه به منظور احاطه به حکم و مصالح این قیام مقدس است؛ چون گنجایش بحر در سبو ممکن نیست، بلکه به منظور روشن شدن بعضی از افکار، و تقویت مبانی ایمان و اخلاق نسل جوان مسلمان، به مقدار درک ناقص خود توضیحاتی میدهیم.
[۲]. بقره، ۲۰۱.
[۳]. بقره، ۲۰۱.
[۴]. انبیاء، ۲۶ ـ ۲۷.
[۵]. مجلسی، بحارالانوار، ج۹۵، ص۲۲۶.
[۶]. «خدایا محبّت و دوستی خودت را و دوستی کسانی را که تو را دوست دارند و دوستی هر عملی را که مرا به تو نزدیک کند به من روزی کن».
[۷]. «جز خدا معبودی نیست و هیچ نیرو و توانایی نیست جز به اراده خدا. من کارهایم را به خدا می سپارم خدا برای ما بس است و چه نیکو وکیلی است و خدا بزرگ تر از آن است که توصیف شود».
[۸]. صافات، ۹۹.
[۹]. انعام، ۷۹.
[۱۰]. با الهام از آیات ۱۶۲ و ۱۶۳ سوره انعام: ﴿قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَ نُسُکی وَ مَحْیای وَمَمَاتِی لِلّٰهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ لَا شَرِیک لَهُ…﴾.
[۱۱]. مغربی، شرح الاخبار، ج۲، ص۳۲۲؛ طوسی، الامالی، ۲۳۸، ۵۷۵ ـ ۵۷۶؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۱۹۱؛ ابن بطریق، عمده عیون صحاح الاخبار، ص۳۷۰؛ طبری، ذخائر العقبی، ص۱۰۰؛ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج۱۵، ص۳۳۸ – ۳۳۹.
[۱۲]. مجلسی، بحارالانوار، ج۹۵، ص۲۲۶.
[۱۳]. انصاف این است که مردم کوفه در پرستش مظاهر فریبنده مادی و ترک حقّ تنها نیستند و فقط آنها را نباید به باد توبیخ و لعنت گرفت. در سایر اعصار نیز مردمانی بوده و هستند که به همان روش اهل کوفه میروند و دین و حامیان دین را تنها میگذارند، با این تفاوت که کسانی که دعوت به حقّ میکنند، مقام و شخصیت حسین علیه السلام را ندارند ولی هدف و مقصد حسین علیه السلام باقی است و امروز هم علت عمده گرفتاریهای مسلمانان و ضعف و سستی آنان و تجزیه کشورها و تفرقه و اختلاف و یکی نبودن حرف ها، ترس از زوال منافع مادّی و حبّ دنیا و وحشت از مرگ است. چنانچه در روایت است که پیغمبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «یُوشَکُ أَنْ تَدَاعَی عَلَیکم الْاُمَمُ مِنْ کُلِّ اُفُقٍ کمَا تَدَاعَی الْآکلَهُ عَلَی قَصْعَتِهَا».
قَالَ: قُلْنَا: أَ مِنْ قِلَّهِ یوْمَئِذٍ بِنَا یا رَسُولَ اللهِ؟ قَالَ: «بَلْ أَنْتُمْ یَوْمَئِذٍ کَثِیرٌ وَلَکِنْ تکُونُونَ غُثَاءً کغُثَاءِ السَّیلِ وَیُجْعَلُ فِی قُلُوبِکُمْ الْوَهْنُ». قَالَ: قُلْنَا: وَمَا الْوَهْنُ؟ قَالَ: «حُبُّ الدُّنْیا وَکرَاهِیهُ الْمَوْتِ».
«در آینده نه چندان دور دشمنان از هر طرف، مانند هجوم آوردن خورندگان بر کاسه ها، بر شما هجوم آورند؟» عرض کردیم: یا رسول الله! این بهسبب کمی جمعیت ما خواهد بود؟. فرمود: «بلکه جمعیت شما در آن وقت زیاد است، لکن شما مانند کف سیل خواهید شد و در دل های شما وهن و سستی پیدا خواهد شد». عرض کردیم این سستی چیست؟. «فرمود: دوست داشتن دنیا و ناخوش داشتن مرگ». طیالسی، مسند، ص۱۳۳؛ احمد بن حنبل، مسند، ج۵، ص۲۷۸؛ ابوداوود سجستانی، سنن، ج۲، ص۳۱۳؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۳، ص۳۳۰؛ متّقی هندی، کنزالعمّال، ج۱۱، ص۱۳۲.
روایت مذکور به این متن نیز نقل شده است: «کیفَ بِکمْ إِذَا تَدَاعَی عَلَیکمْ بَنُو الْأَصْفَرِ» و بر این تقدیر ممکن است بنا بر آنکه بنی امیه اصلاً رومی هستند یا اقلاً بنی مروان چنانچه عقّاد و دیگران نقل کردهاند مراد از بنی الاصفر همان بنیامیه و بنیمروان باشند که برای بلعیدن جوامع اسلامی دهن باز کردند و مسلمانان باآنکه جمعیتشان زیاد بود چون از ترس مرگ و حب دنیا دل هایشان سست شده بود از اسلام دفاع نکردند تا بنیامیه آنها را از حقوق اسلام محروم نمودند.
[۱۴]. طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۹۰؛ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص۲۱۷.
[۱۵]. ابومخنف، مقتل الحسین علیه السلام، ص۸۸؛ طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۰۶؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۹؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۱۸؛ سماوی، ابصارالعین، ص۱۴۶؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص۱۶۰.
[۱۶]. خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام، ج۱، ص۱۶۰، فصل۸.
[۱۷]. خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام، ج۱، ص۲۱۸، فصل۱۰.
[۱۸]. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص۲۴۵؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۸۳؛ ج۷۵، ص۱۱۷؛ بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم، ص۲۳۴. «مردم بنده دنیا هستند و دین سر زبان شان است وقتی با گرفتاری آزمایش می شوند دیندارها کم می شوند».
[۱۹]. طبری، تاریخ، ج۴، ص۳۰۱؛ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۷۶.
[۲۰]. طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۹۲؛ محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص ۹۱ ـ ۹۲.
[۲۱]. خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام، ج۱، ص۱۹۱ – ۱۹۳، فصل۱۰.
[۲۲]. معتمد الدوله، قمقام زخار، ج۱، ص ۳۳۳.
[۲۳]. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ص۱۹؛ نیز ر.ک: خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام، ج۱، ص۱۸۷، فصل۹؛ معتمد الدوله، قمقام زخار، ج۱، ص ۲۶۳ ـ ۲۶۴.
[۲۴]. اربلی، کشف الغمه، ج۲، ص۲۱۹؛ نیز ر.ک: زرندی، نظم دررالسمطین، ص۲۱۵؛ معتمد الدوله، قمقام زخار، ج۱، ص۳۵۹.
[۲۵]. اشتباه نشود! غرض ما از اینکه میگوییم حسین علیه السلام مقصد سیاسی نداشت این نیست که مرد خدا باید در سیاست مداخله ننماید و در جریان امور عامه بینظر و بی طرف و به صلاح و فساد و عزّت و ذلّت جامعه مسلمین بی اعتنا و ساکت باشد ـ زیرا این روش چنانچه بعد هم توضیح میدهیم، برخلاف تعالیم اسلام است. در احکام اسلام، حتی عبادات از نماز جماعت و حج و روزه و شعائر دیگر دین، سیاست به این معنا و مبارزه با اهل باطل و کفر و اظهار عظمت و شوکت اسلام و همکاری برای پیشرفت و ترقی مسلمین وارد است و اسلام و مسلمانی در هیچ حال و هیچ مکانی از توجّه به حُسن جریان امور بر اساس نظام اسلام جدا نیست ـ بلکه غرض این است که حسین علیه السلام مقصدش از قیام، طلب ریاست و تصرف مسند سیاست و جاه و مقام نبود.
[۲۶]. طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۹۰؛ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص۲۱۷.
[۲۷]. طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۶۹؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۷۶؛ معتمد الدوله، قمقام زخار، ج۱، ص۳۳۴.
[۲۸]. طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۸۹؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۷۵.
[۲۹]. طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۸۹؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۷۶؛ شبلنج، نورالابصار، ص۱۱۶. پوشیده نماند که ابن زبیر از ماندن و توقف امام علیه السلام در مکه کراهت داشت زیرا باوجود امام علیه السلام کسی به او توجّهی نمیکرد، آنچه را میگفت برای آن بود که خود را ظاهراً تبرئه نماید. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۷۲؛ عقّاد، ابوالشّهداء، ص۱۷۴ و کتاب های دیگر.
[۳۰]. معتمد الدوله، قمقام زخار، ج۱، ص ۳۵۳ و کتاب های دیگر با اندک اختلاف لفظی، مثل: ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء، ج۲، ص ۳۹؛ زرندی، نظم دررالسمطین ص۲۱۶؛ طبری، ذخائرالعقبی، ص۱۴۹ ـ ۱۵۰؛ شبراوی، الاتحاف ص۲۵؛ محمدرضا، الحسن والحسین سبطا رسول الله، ص ۱۶۰.
[۳۱]. معتمد الدوله، قمقام زخار، ج۱، ص۳۵۴.
[۳۲]. طبری، تاریخ، ج۴، ص۳۰؛ ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۳؛ سماوی، ابصارالعین، ص۸۷.
[۳۳]. طبری، تاریخ، ج۴، ص۳۱۷؛ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۹۱؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۴۵۵؛ معتمد الدوله، قمقام زخار، ج۱، ص۳۸۲؛ سماوی، ابصارالعین، ص۳۱؛ محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص۱۲۰.
[۳۴]. معتمد الدوله، قمقام زخار، ج۱، ص ۳۸۳؛ سماوی، ابصارالعین، ص۳۱؛ محمد رضا، الحسن و الحسین سبطا رسولالله، ص ۱۲۰ ـ ۱۲۲. الحقّ آن اصحاب باوفا به آنچه گفتند عمل کردند و روز عاشورا فداکاری و ثبات قدم و ایمانی از خود نشان دادند که دوست و دشمن از وفا و پایداری و استقامت و محبّت شان به خاندان پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم متحیر شدند.