پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ |۱۹ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 21, 2024
پیامبر

حوزه/ قرائن تاريخى نشان می‌دهد پيامبر گرامى(ص) از آينده جامعه اسلامى سخت نگران بود و به نوعی آيات قرآنى نیز بر این نکته تاکید دارد.

 سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری حوزه در گفتگو با محقق و پژوهشگر حوزوی حجت الاسلام و المسلمین محمد باقر پور امینی به مناسبت ایام رحلت نبی مکرم اسلام به موضوع نگرانی های پیامبر(ص) پرداخته است.

*آيا پيامبر اکرم از عقبگرد امتش و ايجاد شكاف بين آنها، پس از رحلت خود، نگران بود؟

قرائن تاريخى نشان مى‏دهند پيامبر گرامى(ص) از آينده جامعة اسلامى سخت نگران بود و به نوعی آيات قرآنى نیز بر این نکته تاکید دارد، پیامبراکرم(ص)  با مشاهدة يك سلسله حوادث ناگوار، اين احتمال در ذهن مبارکشان قوّت مى‏گرفت، ممكن است گروه يا گروه‏هايى پس از درگذشت او، به دوران جاهلى باز گردند و سنن الهى را به دست فراموشى بسپارند.

اين احتمال موقعى در ذهن او قوّت گرفت، كه در دو جنگ احد و حنین با چشم خود مشاهده كرد اكثريت قريب به اتّفاق آنان راه فرار گرفته و به كوهها و نقاط دور دست پناه بردند، در ماجرای جنگ احد، هنگامى كه خبر دروغين كشته شدن پيامبر از طرف دشمن در ميدان نبرد، منتشر گشت، برخى تصميم گرفتند از طريق رئيس منافقان «عبد الله بن ابى» از ابو سفيان امان بگيرند، بلكه عقايد مذهبى آنان آنچنان سست و بى پايه گرديد كه دربارة خدا گمان بد بردند و افكار جاهلى را به خود راه دادند و قرآن مجيد از اين راز چنين پرده بر مى‏دارد: «و طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْ‏ءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فی‏ أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْ‏ءٌ [1]؛ گروهى از ياران پيامبر به اندازه‏اى در فكر جان خود بودند، كه دربارة خدا گمانهاى باطل به سان گمانهاى دوران جاهليت  مى‏بردند، و مى‏گفتند كه آيا چيزى از امر (حاكميت بر مسلمين) براى ما هست؟».

قرآن مجيد در آية ديگر به طور تلويح از اختلاف و دودستگى ياران رسول خدا(ص) خبر داده و مى‏فرمايد: « وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى‏ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرینَ ؛[2] محمد(ص) فقط پيامبرى است از جانب خدا، و پيش از او نيز پيامبرانى آمده و رفته‏اند، هرگاه بميرد و يا كشته شود آيا شما به افكار و عقايد جاهليت باز مى‏گرديد؟ و هركس عقبگرد كند، ضررى به خدا نمى‏رساند خداوند سپاسگزاران را سزاى نيك مى‏دهد».

آيا عقل و خرد اجازه مى‏دهد پيامبر گرامى چنين امّتى را كه در حال انحلال و اختلاف است به حال خود واگذار كند و پيشوا و حاكم و فرمانروايى براى آنان تعيين نكند.

علاقه به ثبات وضع، الزام مى‏كند پيشواى امّت فرد لايق و شايسته‏اى را براى آنان انتخاب كند، تا در حدود امكان از اختلاف و دودستگى، و انحلال و ناپايدارى جلوگيرى به عمل آورد.

*یعنی معتقدید بزرگترين شكافى كه پس از درگذشت پيامبر (ص)در صفوف مسلمانان بوجود آمد اختلاف نظر در باب زعيم و حاكم اسلامى بود؟

البته! جامعة اسلامى در آن روز از گروههاى مختلف، كه هر گروهى هوسى را در سر مى‏پروراند، تشكيل يافته بود: جمعيت انصار را دو گروه معروف، «اوس و خزرجب، و گروه مهاجر را علاوه بر بنى هاشم و بنى اميه، قبايل تميم و عدى تشكيل مى‏داد، و هر گروهى در اين فكر بود كه زمامدارى امّت و رهبرى جامعه از آن او باشد، و رئيس قبيله وى بر چنين مقامى تكيه زند.

پيامبر با اطلاع و آگاهى از اين امر، چگونه موضوع انتخاب رهبرى امّت را كه مى‏تواند به بسيارى از اختلافات خاتمه دهد به چنين جمعيت واگذارده است، و از اين طريق اختلاف و شكاف وسيعى در ميان امّت پديد آورده است؟!

بزرگترين شكافى كه پس از درگذشت پيامبر گرامى(ص) در صفوف مسلمانان بوجود آمد و ضربة شكننده‏اى بر وحدت و يكپارچگى آنان زد، اختلاف نظر در باب زعيم و حاكم اسلامى بود، اگر مسلمانان در اين موضوع دچار دودستگى نمى‏شدند

بسيارى از اختلافات در پرتو اتحاد كلمه در مسئلة فرمانروايى، ذوب مى‏گشت و نمودى نمى‏يافت. ولى اختلاف در همين امر مهم و اساسى بود كه سرچشمة اختلافات و دودستگى‏ها و جنگها و فتنه‏هاى بعدى گرديد، و سرانجام امّت واحدى را به صورت گروهها و ملّتهاى پراكنده و بعضاً مخالف و درگير درآورد.

*تدابیر پیامبر(ص) براى خلافت امام على(ع) چه بوده است؟

رسول گرامی اسلام (ص) در طول بیست و سه سال دوران رسالت خود؛ هماره دغدغه جانشینی پس از خود را داشتند و از همان ابتدا تلاش می کردند حضرت علی (ع) را به عنوان حاکم و امیرمومنان (ع) برای مردم معرفی کنند و بستر امامت آینده وی را هموار سازند و حتی به یازان خود توصیه می کردند که به هنگام سلام به علی (ع) او را امیرمومنان خطاب نمایند ؛ بُریده اسلمی می گوید:

«رسول خدا (ص) به ما – که هفت نفر بودیم – امر فرمود؛ بر علی به عنوان امیرالمومنین سلام دهیم »[3].

*آيا پيامبر اكرم(ص) به واقع از طرح علنى جانشينى در غدير خم واهمه داشت ؟

نگاه پيامبر اكرم(ص) به جانشينى حضرت على(ع) الهى بود و آن حضرت(ص) به حفظ آيين وحى مى‏انديشيد و طبيعى است كه آشناترين فرد به كتاب و سنت و شجاع‏ترين و كوشاترين فرد در راه گسترش اسلام را برگزيند. پيامبر اكرم(ص) با وضعيت جامعه آشنا بود از اين رو، از آغاز رسالت و در «يوم الدار» و سپس در موقعيت‏هاى گوناگون قبل و بعد از هجرت، به بهانه‏هاى مختلف و با بيان‏هاى متفاوت ويژگى‏هاى حضرت على(ع) را ياد آور مى‏شد و از جانشينى‏اش سخن به ميان مى‏آورد.[4] و سرانجام در آخرين حج و از سوى خداوند مأمور شد در بزرگ‏ترين اجتماع مسلمانان در غدير خم كه برخى شمار آن‏ها را بيش از يكصد هزار تن دانسته‏اند، آشكارا اين مسأله را اعلام كند[5] و دغدغه مخالفت جامعه را ناديده بگيرد.

 به اين آيه بنگريد:

« يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ۖ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ۚ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ ؛[6] اى پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، ابلاغ كن ؛ و اگر نكنى پيامش را نرسانده‏اى و خدا تو را از (گزند) مردم نگاه مى‏دارد».

بر اساس آنچه در شان نزول اين آيه آمده است، خداوند دستور داده كه رسول الله (ص) اميرمومنان (ع) را جانشين خود گرداند. با دقت به معنا و لحن اين فراز از آيه « وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ » چنين بر مى‏آيد كه با توجه به تركيب جمعيتى موجود در غدير و احتمال مخالفت علنى آنان، پيامبر از اعلام جانشينى در غدير دغدغه و هراس داشت، كه نزول آيه، به وى ايمنى بخشيد و پيامبر از ولايت على (ع) سخن گفت و تمامى حاضران نيز بيعت كردند[7].

*چرا برخی از حاضران خود را به فراموشی زدند و این حادثه را انکار کردند؟

هيچ يك از كساني كه در واقعه غدير خم حضور داشتند ، سخنان رسول خدا (ص) را فراموش نكرده بودند؛ بلكه برخي به خاطر ترس از جان و مال و برخي ديگر به خاطر حبّ دنيا و رياست ، و يا به خاطر بغض و كينه‌اي كه از امير المؤمنين عليه السلام در سينه داشتند ، خود را به فراموشي زدند ؛ چنانچه غزالي ، عالم مشهور اهل سنت در باره پيمان شكني عمر بن خطاب مي‌گويد :

«از خطبه‌هاي رسول گرامي اسلام خطبه آن حضرت به اتفاق همه مسلمانان در روز عيد غدير خم است كه در آن فرمود : هر كس من مولا و سرپرست او هستم ، علي مولا و سرپرست او است . عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه وآله ) به علي (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت : «بخ بخ لك يا ابن أبي طالب ، أصبحت مولاي و مولى كل مسلم؛[8] افتخار ، افتخار اي ابوالحسن ، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مسلمانی هستي.» اين سخن عمر(به ظاهر)  حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبري علي و  نشانه رضايتش از انتخاب علي به رهبري امت دارد ؛ اما پس از گذشت آن روز‌ها ، عمر تحت تأثير هواي نفس و علاقه به رياست و رهبري خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلي تغيير داد و با لشكر كشي‌ها ، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمين‌هاي ديگر ،  راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلي هموار كرد و [مصداق اين آيه قرآن شد «پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهايى ناچيز به دست آوردند، و چه بد معامله‏اى كردند[9].»[10].

*در اين عبارت، دو واژه «عصمت» و «ناس» بسيار راهگشا است. خداوند پيامبر(ص) را از چه چيزى حفظ مى‏كرد؟ و اين «ناس» چه كسانى بودند؟

با توجّه به واقعيت خارجى و ايمن نماندن پيامبر(ص) از شرّ زبان مردم و نيز با توجّه به اين‏كه سرانجام مسأله جانشينى امام على(ع) به سامان نرسيد، بعيد نمى‏نمايد كه مراد از واژه «يعصمك» نگهدارى پيامبر(ص) از هجوم فيزيكى و يكباره مردم باشد؛چنان كه واژه «ناس» بر مردم عادى و اكثريت نو مسلمانان آن زمان دلالت دارد.

*آيا ميان اعزام سپاه اسامه و تثبيت جانشينى اميرمومنان (ع) ارتباطى وجود دارد؟

پيامبر اكرم (ص) در واپسين روزهاى زندگى‏اش در 26 صفر، فرمان داد لشكرى عظيم به فرماندهى جوانى نورس به نام اسامة بن زيد به سمت دورترين مرزهاى كشور اسلامى (مرزهاى روم) رهسپار شود.[11] كالبد شكافى دقيق اين جريان نشان مى‏دهد رسول خدا(ص) در راستاى تثبيت جانشينى حضرت على(ع) به چنين اقدامى دست يازيد؛ زيرا:

1. در آن هنگام و در آستانه وفات پيامبر اكرم(ص) خالى كردن مركز حكومت از نيروهاى نظامى و ارسال آن به دورترين نقاط به صلاح جامعه نبود؛ چون احتمال داشت پس از وفات پيامبر اكرم(ص) بسيارى از نومسلمانان قبايل اطراف سر به شورش بردارند و كيان جامعه اسلامى در معرض تهديد قرار گيرد. آنچه اين تصميم‏گيرى را در نظر پيامبر اكرم(ص) منطقى جلوه مى‏داد، دور ساختن مخالفان جانشينى حضرت على(ع) از مدينه بود؛ به اذعان مورخان، تمامى صحابه نخستين و انصار براى اعزام آماده شدند و در ميان آنها دو خليفه نخست نيز وجود داشت و هيچ نامى از على (ع) برده نشده است[12].

2. دقّت در تركيب سپاه اسامه نشان مى‏دهد تمام كسانى كه احتمال داشت با جانشينى حضرت على(ع) مخالفت ورزند، ملزم بودند در اين سپاه شركت جويند.[13] و كسانى كه به بهانه بيمارى پيامبر اكرم(ص) از اردوگاه به مدينه باز مى‏گشتند، با جمله تأكيدى «لعن الله من تخلف عن جيش اسامة»[14] روبه رو مى‏شدند. در مقابل، ياران و موافقان جانشينى حضرت على(ع) چون عمار، مقداد و سلمان از حضور در اين سپاه معاف گشتند و ملزم شدند در مدينه به سر برند.[15]

3. انتصاب جوانى 18 ساله[16] به مقام فرماندهى لشكر اعتراضات بسيارى به همراه داشت و گروهى به كمى سن اسامه اعتراض كردند و رسول خدا (ص) خشمگين شد و فرمود كه او لياقت اميرى لشكر را دارد. عمر نسبت به سن اسامه و فرماندهى او معترض بود.[17] عدم توجّه به اعتراضات اصحاب جز از كار انداختن مهم‏ترين[18] دستاويز مخالفان جانشينى على(ع) درباره جوانى او، هيچ توجيهى نداشت؛ زيرا اسامة بن زيد كه از جهاتى چون سابقه مسلمانى، شرافت، شجاعت و كاردانى سر آمد اصحاب به شمار نمى‏آمد و از نظر سنى حدود 15 سال از على(ع) كوچك‏تر بود - با توجّه به آن‏كه در بسيارى از ويژگى‏ها با حضرت على(ع) قابل مقايسه نمى‏نمود - در مقام فرماندهى سپاهى عظيم و متشكل از بزرگان صحابه مانند ابوبكر، عمر، ابو عبيده جراح، عثمان، طلحه، زبير، عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص قرار گرفت. لازم به ذكر است كه خليفه دوم در برابر اين پرسش كه چرا با على (ع) چنين برخوردى شده، مساله كم سنى ايشان را بهانه كرد.[19]

4. بر اساس سخنى از اميرمؤمنان(ع)، هدف از اعزام سپاه اسامه تثبيت ولايت حضرت بوده است.[20]

 پی نوشت ها:

________________________________________

[1]. آل عمران، آيه153.

[2]. آل عمران، آيه 144.

[3] ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42،ص 303.

[4]. ر. ك: محمدى رى شهرى و همكاران، موسوعة الامام على بن ابى طالب(ع) فى الكتاب و السنة و التاريخ، ج 2.

[5]. امینی، الغدير، ج1، ص 214.

[6].  مائده، آيه 67.

[7].  جعفریان ، سيره رسول خداص، ص 672.

[8] خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج8، ص 284.

[9] آل عمران، 187.

[10] ابوحامد غزالي ، سر العالمين وكشف ما في الدارين ، ج1 ، ص4 ، باب في ترتيب الخلافه والمملكه.

[11]. ابن سعد، طبقات الكبرى، ج2، ص 189.

[12]. همان.

[13]. مظفر، السقيفه، ص 81 و 77.

[14]. شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 14.

[15]. السقيفه، ص 81.

[16]. طبقات الكبرى، ج2، ص 189.

[17].  ابن اثیر، الكامل فى التاريخ، ج2، ص 335.

[18]. طبقات الكبرى، ج2، ص 189.

[19]. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج12، ص 82.

[20].  مجلسی، بحارالانوار، ج38، ص 173.

 

 

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha