به گزارش خبرگزاری «حوزه»، آیت الله «علیاکبر مسعودیخمینی» هشتاد و اندی سال از عمر خود را در خدمت به مکتب اهلبیت(ع) گذراند تا مشاهداتش را به گوش آنهایی برساند که مشتاق سر در آوردن از کوچه های کاه گِلی قدیم هستند. کوچه هایی که در آن اتفاقاتی رخ داد که بعدها سرنوشت یک ملت را رقم زد.
از زمانهایی برایمان سخن گفت که علما همچون پرستوهای مهاجر از این شهر به آن شهر تبعید میشدند. از علاقه خاص طلاب دیروز و مراجع امروز به شخصیت امام راحل و نشستن طولانی در بیت، فقط برای دیدن ایشان.
تلخیص در کتب حوزه را قبول ندارد و خاطره های بسیاری از مشقّتهای طلاب آن زمان برای فراگیری علوم بیان کرد. به قول خودش، درس آقای بهجت سختی و سنگینی خاصی داشت، در نتیجه مُلّا ساز بود و طلبه را باسواد بار میآورد.
"حاشیههای تاسیس جامعه مدرسین و مخالفتهایی در این زمینه"، "تبعید آیت الله مصباح"، "پیش بینی عجیب آیت الله بهجت در مورد سرنگونی شاه و اطلاع از صحبت طلاب پیش از کلاس"، "مُساکته آیت الله سبحانی در بیت امام(ره)"، "مُلّا سازی آیت الله بهجت"، "نامی که امام(ره) به آن ملقب شده بود"، "نقش جامعه مدرسین در انتخاب آیت الله خامنهای به عنوان رهبر انقلاب اسلامی" و ... موضوعاتی بودند که در این گفتگو به آن پرداخته شد.
آنچه در پی میآید گفتگوی اختصاصی خبرگزاری «حوزه» با این استاد عالی قدر میباشد که این روزها دوران نقاهت را به علت کهولت سن در منزل سپری میکند:
* بیوگرافی مختصری از خود بیان بفرمایید.
من علیاکبر مسعودی، متولد 1310 شمسی هستم. پدرم اهل گلپایگان بود که در زمان قحطی به خمین آمد، همان جا ازدواج کرد و ماندگار شد.
* شغل پدرتان چه بود؟
پدرم قناد بود و شیرینی میفروخت، اما مدتی ورشکست شد. یادم میآید که ما بعضی اوقات در ماه رمضان، برای افطار چیزی برای خوردن نداشتیم، اما آبرومند بودیم و به کسی چیزی نمیگفتیم.
* زندگی حوزوی شما از کجا آغاز شد؟
پنج و نیم ساله بودم که به مکتب رفتم. همان مکتبخانهای که امام(ره) هم رفته بودند. مُدرّس مکتب شخصی حدداً 85 ساله، به نام ملا ابوالقاسم بود که کماکان در آن مکتبخانه به بچهها تعلیم میداد.
تا سن 7 سالگی از محضر ملا ابوالقاسم بهره بردم و پس از آن وارد دوره ابتدایی شدم. کلاس پنجم ابتدایی را که به اتمام رساندم، پدرم گفت اگر مایل باشم، تحصیلاتم را در حوزه علمیه ادامه دهم. بنده نیز پذیرفتم و به همراه دو تن از دوستانم آقایان جلالی و رضوانی دروس طلبگی را آغاز کردیم.
* علت گرایش شما به طلبگی چه بود؟
علت گرایش من به طلبگی این بود که پدرم با شخصی به نام شیخ محمد تقی خوانساری (پدر حاج آقا مهدی) در خوانسار بسیار همراه بود. این عالم بزرگوار در خمین، گلپایگان و خوانسار مورد علاقه بسیاری از مردم بودند.
رفتار و گفتار شیخ محمد تقی برای همه اعجابانگیز بود و من نیز خیلی دوست داشتم مانند ایشان باشم. رفتار، سخن و وضع این بزرگواران مرا به مسیر طلبگی کشاند.
این درحالی است که در خانواده ما کسی طلبه نبود و از نظر مادی نیز وضعیت خوبی نداشتیم و به علت قحطی و خشکسالی در منطقه، پدرم ورشکست شده بود؛ اما من طلبگی را انتخاب کردم.
* دروس حوزه را نزد چه کسانی آغاز کردید؟
«صرف میر» را نزد آقانجفی و «امثله» را خدمت ملا محسن گذراندیم. «انموذج» را نیز در محضر مرحوم آقا شیخ احمد آلطاهر ـ که از شاگردان جهانگیرخان و مرحوم آقای کاشی در اصفهان بود ـ کسب فیض کردیم.
بعد از اتمام جامع المقدمات، دوستانم به قم آمدند لکن بنده به اراک رفتم و در مدرسه حاج محمد ابراهیم مشغول درس شدم.
* دوران طلبگی در اراک چگونه گذشت؟
وقتی به مدرسه حاج محمد ابراهیم در اراک رفتم، مرحوم ستوده و آقای صلواتی در آن مدرسه مکاسب را مباحثه میکردند. من دروس را در اراک از سر گرفتم و دوباره از اول شروع کردم.
یکی از درسها، درس حاشیه بود که آن را نزد مرحوم آقا علی (که از سادات عراق بود) شروع کردم. ایشان چیزی فراتر از حاشیه را تدریس میکرد. به خاطر دارم که «المفهوم ان امتنع فرض صدقه علی کثیرین فجزئی و الا فکلی امتنعت افراده او امکنت و لم توجد او وجد الواحد» را میخواند و درباره "امکنت"، دو یا سه روز صبحت میکرد.
این از عباراتی بود که اگر کسی آن را به یاد داشته باشد، میگفتند حاشیه را فهمیده است. مثلا امکان عام و امکان خاص مربوط به درس خارج است اما ایشان به ما میگفت.
* علمای آن وقت اراک چه کسانی بودند؟
«میرزا فضلالله جاپلقی» از علما و اوتاد بود و «سلطانالعلما» از شاگردان آخوند خراسانی که به اراک آمده بود و ماندگار شده بود.
* آن موقع روش درس خواندن به چه صورت بود؟
زمانی که اراک بودم حدود 16ساعت در شبانه روز درس، مباحثه و مطالعه داشتیم. حاشیه ملا عبدالله، معالم و شرح نظام هم میخواندیم. یادم است در قم هم که بودیم همینطور بود و حدود 16-15 ساعت از روز را صرف درس خواندن میکردیم.
* این سوال را در پرانتز عرض میکنم: با توجه به کوشش فراوان طلاب در آن زمان، نظرتان درمورد تلخیص یا حذف کتب طلاب چیست؟
من از سال 1341 که وارد جامعه مدرسین شدم، همیشه با آقایان علما بحث داشتم که کتابهای قدیم به درد طلبه میخورد، نه این کتابهایی که جدید نوشته شده است. دلیلش هم این بود که ما مطول میخواندیم حاشیه مطول مثلا برای لفظ "عرف" پنج معنا را بیان میکند. حال اگر طلبه این معانی را تحقیق و جستجو کند بهتر است یا که مطلبی بدون فروع را به او بدهند و بخواند؟!
من در جلسههایی که داشتیم، میگفتم که کتب باید کتب متداول حوزه باشد. شما کجا کتابی مثل مکاسب پیدا میکنید؟ من علم عروض مطول را هم خواندم، امام(ره) در علم عروض هم کتابی دارد که در نوع خود منحصر به فرد است.
طلاب حوزه علمیه در گذشته ریاضیات، منطق ارسطویی و فلسفه میخواندند اما حالا حوزه این درسها را حذف کرده است.
* به بحث برگردیم، تا چه مدت در اراک ماندید؟
یک سال و نیم در اراک ماندم و پس از آن عازم قم شدم.
* در قم از کدام اساتید کسب فیض کردید؟
وقتی قم آمدم، حاشیه و معالم را خوانده بودم، پس مطول را شروع کردم. در آن موقع آیتالله سبحانی مطول تدریس میکرد و بدین جهت ما نزد ایشان فصاحت، بلاغت و علم عروضش را خواندیم.
لمعه، مکاسب و کفایه را به ترتیب نزد آیتالله جواد آقا تبریزی، مرحوم مجاهدی (پدر آقای مجاهدی شاعر) و مرحوم شیخ عبدالجواد اصفهانی گذراندم. بهترین کفایه را در آن زمان مرحوم اصفهانی در قم میگفت.
درس خارج را خدمت حضرت امام(ره) شروع کردیم، حدود یک سال و نیم هم در درس آقای بروجردی شرکت میکردم. در درس فقه و اصول امام(ره) و فقه آیتالله بهجت نیز به همراه آیتالله مصباح شرکت میکردیم، من 12 سال درس ایشان رفتم و آیتالله مصباح هم نزدیک 15 سال. اسفار، شفا و تفسیر را هم چند سالی در نزد علامه طباطبایی خواندم.
* با آیتالله مصباح همدرس بودید؟
بله، وقتی که از اراک به قم آمدم، به همراه آقای مصباح و مرحوم شیخ علی بهجتی(شفق) در درس آقای بهجت شرکت کردیم.
* آشنایی شما با آیتالله بهجت چگونه صورت گرفت؟
آقای بهجت در نجف بودند و بعد از نجف به قم آمدند. ایشان از شاگردان مرحوم قاضی و شریعت اصفهانی غروی بودند. روزی بنده و آقای مصباح در صحن بزرگ حضور داشتیم که دیدم آقایی زیبا چهره آمد و گوشهای نشست.
از آقای مصباح پرسیدم که ایشان کیست؟ آقای مصباح گفت: مگر نمیشناسی؟ ایشان شیخ محمد تقی بهجت است و تازه از نجف آمده است. گویا آقای مصباح یک سال و نیم در درس ایشان شرکت میکرد و قرار شد که با هم در کلاس آقای بهجت شرکت کنیم.
* چه سالی بود؟
دقیقاً یادم نیست، 3 یا 4 سال قبل از نهضت امام(ره) بود که درس فقه ایشان رفتیم. آن هنگام بحث طهارت میگفتند. 12 سال توفیق شاگردی آقای بهجت را داشتیم. عصرها در منزل، فقه میگفتند، البته اصول هم قبلا درس میدادند و دیگر تدریس نمی کردند.
* نحوه تدریس ایشان به چه صورت بود؟
اساتید درس خارج آن زمان معمولاً، نظر فقها را بیان میکردند و بعد نظر خودشان را میگفتند، اما آقای بهجت درس را میگفت و طلبه خودش باید میفهمید که ایشان کدام قول را رد یا انتخاب میکرد.
مثلا «نجاست اهل کتاب» را تدریس و اقوال مختلفی را مطرح میکردند، اما صاحب سخن و آدرس منبع را نمیدادند. ما میبایست در کتابها جستجو میکردیم تا به آن برسیم که این نوع درس دادن به قول آقایان، "مُلّا ساز" بود.
قبل از درس، چند دقیقهای را به مسایل اخلاقی اختصاص میدادند که بسیار جالب بود. گرچه ما متخلق به آن اخلاق نشدیم، اما برایمان مفید بود. برخی اوقات اتفاقاتی را پیشگویی میکردند که واقعاً در نوع خود منحصر به فرد بود.
* اتفاقاً ما نیز تعریفات بسیاری درمورد عرفان آیتالله بهجت شنیدهایم؛ این موضوع برای شما که شاگرد ایشان بودید، ثابت شد؟
بنده و آقای مصباح نیمساعت پیش از شروع درس ایشان به کلاس میآمدیم و مباحثه علمی میکردیم. یکی از همین روزها در حین مباحثه به آقای مصباح گفتم، واقعا شاه رفتنی است که آقای خمینی این گونه سخن میگوید؟ وی پاسخی نداد تا اینکه کلاس درس شروع شد. آقای بهجت به محض شروع درس گفتند: "بسمالله الرحمن الرحیم، بله شاه رفتنی است و نمیماند. من هم به آقای خمینی چیزی میخواهم بنویسم"(!!!).
از این دست اتفاقات بسیار داشتیم؛ به گونه ای که ما قبل از درس، درباره موضوعی صحبتی میکردیم و ایشان بدون اینکه ما چیزی مطرح کنیم، در مورد آن صحبت میکردند.
* نکات و سفارشات اخلاقی ایشان در کلاس درس چه بود؟
آیتالله بهجت همواره سفارش میکردند: لازم نیست ذکر بگویید، فکرتان را خدایی کنید. فکر که خدایی شد، گناه کمتر شده و ثواب افزایش مییابد. گاهی آدمی ذکر میگوید، اما فکرش جای دیگر است. همانند نمازی که گمشدهها را در آن پیدا میکنیم.
* عرفان از دیدگاه شمایی که پای درس عارفی همچون آقای بهجت زانو زدهاید چیست؟
امروزه عرفان کاذب زیاد شده است. عرفان نه دکان دارد، نه آب و رنگ. به قول آقای بهجت، عرفان واقعی آن است که انسان در همه حال به یاد خدا باشد. اولین عارف دنیا علامه طباطبایی و پس از آن امام(ره) بودند. هیچ کدام دکان نداشتند؛ آقایان بهجت و بهاءالدینی نیز از عارفان بالله بودند.
عرفان بدون صورت شرعی و شرایع، یک ریال ارزش ندارد. باید از شرایع به عرفان رسید. با کاهلی در نماز، دروغ گفتن، غیبت کردن و صرف ذکر گفتن نمی توان عارف شد.
* اولین ملاقاتتان با امام (ره) را به خاطر دارید؟
بله، مگر میشود که فراموش کنم(؟!). تازه به قم آمده بودم، یک روز که از کنار مسجد محمدیه عبور میکردم، دیدم صدای غرّایی در حال تدرس میباشد. البته در خمین شنیده بودیم که آقایی از این شهر در قم است.
آن زمان به امام خمینی «حاج آقا روحالله حکمی» میگفتند چراکه ایشان آن موقع "حکمت" تدریس میکردند.
دیدم سیدی مشغول تدریس است و ایستادم تا شاگردان بیرون آمدند. هنگام خروج شاگردان، آیتالله سبحانی را دیدم، ایشان هم از شاگردان امام(ره) بود. وقتی بیرون آمد، پرسیدم که این آقا سید کیست؟ گفت حاج آقا روحالله خمینی.
برایم جالب شد که از کارش سر در بیاورم. روز اول دنبال امام تا خانه رفتم. البته با فاصله زیاد از ایشان قدم برمیداشتم چون دوست داشتم نگاهشان کنم. تا اینکه ایشان در منزل را باز کرد و داخل شد و من برگشتم.
* توفیق گفتگو با ایشان را در چه زمانی پیدا کردید؟
عرض خواهم کرد. تابستان فرا رسید و امام خمینی(ره) طبق روال هرسال، تابستانها جایی میرفت؛ مثلا امامزده قاسم محلات. من به همراه آقایان رضوانی و جلالی به خمین میرفتیم. بعد از تابستان نیز که میخواستم به قم برگردیم، حاج آقای «پسندیده» اخوی بزرگ امام(ره) مقداری پول به بنده دادند تا در قم به دست امام خمینی(ره) برسانم.
امر آقای پسندیده بهانه خوبی برای هم کلام شدن با امام بود. به قم آمدم و به درس ایشان در مسجد سلماسی رفتم. منتظر ماندم تا کلاس تمام شد. امام که از پله پایین آمدند؛ جلو رفتم و سلام کردم. گفتم طلبهای از خمین هستم، خدمت آقای پسندیده بودم که ایشان فرمودند این پاکت را به دست شما برسانم.
از هر بابی سخن میگفتم. به بهانههایی صحبت را طولانی کردم تا نزدیک منزلشان شدیم و خداحافظی کردم.
* رابطه شما با امام خمینی(ره) از کجا اوج گرفت؟
یک ماه پس از این دیدار، ایام فاطمیه فرا رسید. امام خمینی(ره) طبق سنت هر سال، سه روز از فاطمیه دوم را روضه میگرفت. من با حاج آقا مصطفی همدرس بودم، روزی ایشان خطاب به بنده گفت: فلانی چای روضه را پاک میکند، تو نیز اگر میخواهی بیا و چای بریز. من هم که چنین روزی را از خدا میخواستم.
این طور شد که من سه روز را در بیت چای میدادم و این بهانهای شد تا حاج آقا مصطفی مرا به امام(ره) معرفی کرد. بعد از آن هم روزهای پنجشنبه و جمعه، یکی دو ساعت را در بیت امام خمینی(ره) میگذراندیم.
در زمان تبعید امام به ترکیه و عراق، یکبار قاچاقی به عراق رفتم و حدود 50 روز خدمت ایشان بودم اما بعد به قم برگشتم.
* کدام ویژگی و خصوصیت ایشان بیشتر به چشم میآمد؟
امام(ره) بسیار کم حرف بودند. یادم میآید که آیت الله سبحانی تعریف میکرد: روزی از صبح تا ظهر به بیت حضرت امام رفتیم، حاج آقا مصطفی هم بود. تا ظهر فقط به یکدیگر نگاه کردیم و هیچ نگفتیم. بعد هم که برگشتیم، برخی پرسیدند کجا بودی؟ گفتم بیت امام. گفتند چه میکردید؟ گفتم: مُساکته(!).
* رابطهتان با ساواکیها چطور بود؟!
وقتی نهضت انقلاب اسلامی شروع شد، من نیز همانند سایر مردم ایران با نهضت همراه شدم و به همین دلیل چند بار مرا به ساواک بردند تا بفهمند که در بیت امام(ره) چه کارهام.
پس از آنکه چندین بار تحت بازجویی قرار گرفتم، به آنها میگفتم: من در بیت امام خمینی کارهای نیستم، فقط آنجا مینشینم و چای میخورم.
چندی پس از آن ماجرا، محضر امام(ره) در عراق رسیدم و ایشان از من خواستند تا به سیرجان بروم. از سال 1346 به مدت 4 سال در سیرجان بودم که طی این مدت، نهضت نیز شروع شده بود.
* در سیرجان چه فعالیتهای انقلابی انجام میدادید؟
در زمانی که ساکن سیرجان بودم؛ آقایان مصباح، خلخالی و فاکر را برای منبر دعوت میکردیم تا شور و شوق انقلاب در مردم این شهر ایجاد شود. خلاصه تعدادی از جوانان سیرجانی را جمع کرده و انقلاب را در آنجا پر و بال دادیم.
ساواک از نقش من در برگزاری منبرها و جلسات انقلابی بو برده بود، به همین جهت پیغام دادند که نباید منبر بروم. گفتم عیب ندارد میایستم حرف میزنم(!). پس از مدتی گفتند که نباید ایستاده هم حرف بزنی. گفتم خوب مینشینم و حرف میزنم(!). دوباره پیغام و پسغام دادند که اصلا نباید حرف بزنی. گفتم زبانم را نمیتوانم کاری کنم، میخواهم و حرف میزنم(!).
* چنین برخورد تندی با ساواک برایتان مشکل ساز نشد؟
بعد از این جریانها، روزی به خانهام حملهور شدند، خیلی چیزها را با خودشان بردند و بعد هم من را به شهربانی بردند. در شهربانی که نشسته بودیم، رییس امنیت هم آنجا بود و از مامورش سوال میکرد، او هم مینوشت که من کجا بودم و چه میکردم. هر چه او مینوشت، من هم تقریبا زیر چشمی میخواندم. وقتی پرونده تشکیل شد، به کرمان تبعیدم کردند.
رییس ساواک کرمان از مهرههای اصلی انگلیس بود. در راهرو نشسته بودم که وقتی پروندهام را دید، نگاهی به قیافهام انداخت و سیلی محکمی به صورتم زد اما هیچ نگفتم و لب به سخن باز نکردم.
به اتاقی احضارم کرد و گفت: شما که علیه شاه قیام میکنید، چه کارهی آقای خمینی(ره) هستید؟ گفتم من کارهای نیستم، اینها را چه کسی مدعی شده است؟! گفت نامه را نگاه کن، اینجا نوشته. گفتم هر چه آنجا نوشتهاند دروغ است، میخواهی بگویم چه نوشته؟ و تمام موضوع را برای او توضیح دادم، خلاصه جو مثبتی به نفع خودم راه انداختم.
بعد ادامه دادم که همه دروغ است. گفت یعنی همه این ها دروغ است؟ گفتم بله. رییس ساواک کرمان، پرونده را برداشت به طرف مأمور پرت کرد و خطاب به وی گفت: این چه پروندهای است که برای من آوردی؟!
پس از آن ماجرای بازجویی و کتک خوردن، زندانیام کردند. روز سومی که مهمان ساواک بودم، آقایی پیش این رییس رفت و گفت که شیخ علی اکبر مسعودی جرمی مرتکب نشده و آزادش کنید. رییس ساواک نیز گفته بود باید تعهد بدهد منبر نمیرود.
موضوع را به من اطلاع دادند و گفتند که رییس ساواک قبول کرده با تعهد آزادم کند. من هم در جواب گفتم تعهد میدهم ولی نه تعهدی که منبر نروم. رییس ساواک هم خطاب به من گفت، همین کارها را میکنی که تبعیدت میکنند. خلاصه اینکه بدون تعهد آزادم کردند(!).
* تهدیدات و شکنجهها موثر بود؟
فقط 20 روز ساکت نشستم(!)، پس از آن دوباره در سیرجان شروع به سخنرانی کردم. روزی یکی از روحانیون که با امام(ره) و انقلاب مخالف بود، با من درگیر شد. همین موضوع موجب احضار دوباره من به ساواک گردید و بالاجبار مرا به قم فرستادند.
قم که آمدم، انقلاب شروع شده بود. در آن اوایل با «صدرالدین حایری شیرازی» برادر بزرگ آیتالله حایری، آشنا بودیم و امور انقلاب را اداره میکردیم. باز هم سر و کلّه ساواک پیدا شد و باز هم تبعید(با خنده). اما اینبار تنها نبودم و به همراه آقای مصباح به تزرجان یزد تبعید شدیم.
دو ماه تزرجان بودیم و وقتی اوضاع آرام شد، دوباره به قم آمدیم(!). ساواک باز هم خواست ما را بگیرد که این بار به رفسنجان رفتیم و حدود 10 روز در کریم آباد ماندیم. در این مدت آنجا نیز منبر میرفتیم که ساواک در رفسنجان نیز دست از سر ما برنداشت و قصد دستگیری ما را کرد.
خلاصه همینطور از این شهر به آن شهر و از این شاخه به آن شاخه میپریدیم تا سرانجام انقلاب پیروز شد.
* از جامعه مدرسین بگویید و نحوه پیوستنتان به آن.
هنوز آیتالله بروجردی زنده بودند که عدهای از طلبهها به فکر افتادند تا حوزه منظم و برنامهدار شود. پس بنا شد هر چند نفر خدمت یکی از حضرات آیات همچون گلپایگانی، امام خمینی، شریعتمداری، اراکی و مرعشینجفی بروند.
یک سال و نیم قبل از فوت آیتالله بروجردی، بنده به همراه آقای رشیدپور، شیخ محمد علی قمی و یکی از سادات؛ خدمت امام(ره) رفتیم. امام گفتند "من دخالتی در این امور ندارم و باید با آقای بروجردی صحبت کنید".
این سخن امام از آن جهت بود که ایشان پیرامون همین موضوع با آقای بروجردی صحبتی داشتند ولی به نتیجه نرسیده بودند.
دوباره جمع شدیم و سراغ علما و مراجع زمان رفتیم ولی مجدداً این نشستها و جلسات به جایی نرسید و نتیجه نداد. یعنی کسی حاضر نشد مقابل آقای بروجردی حرف بزند و بگوید که این کار را انجام دهید. گویا آقای بروجردی موافق این کار نبود.
* دلیل مخالفت آقای بروجردی چه بود؟
کسی نمیدانست.
فروردین 1340 آیتالله بروجردی از دنیا رفت. در آن زمان امام(ره) هم نهضت را شروع کرده بود. پس از شروع نهضت، گروهی حدوداً 70 نفره که به فکر نظم در حوزه بودند را تشکیل دادیم.
به منزل آقای ربانی شیرازی ـ که از مبارزین سرسخت انقلاب بودند ـ رفتم؛ از جنایات شاه و اقدامات بجای امام خمینی برایشان گفتم. در منزل ایشان آقایان آذری قمی، سیدمحمد روحانی، فاضل و مشکینی تشریف داشتند. در این فرصت، برگزاری جلسهای با حضور آن گروه 70 نفره را مطرح کردم که آقایان فرمودند "ما این 70 نفر را نمی شناسیم، پس30 نفر از بین اینها که شناختهشدهتر هستند را انتخاب میکنیم تا با آنان جلسه داشته باشیم".
از جلسه که بیرون آمدیم، آقایان مومن، طاهری خرم آبادی و شرعی مسئول دعوت افراد دارای صلاحیت شرکت در جلسه مذکور شدند و در این راستا، حدودا 40 نفر از لیست 70 نفره پیشین انتخاب شد.
با این گروه 40 نفره، به منزل آقای ربانی شیرازی رفتیم و جلسهای دیگر برگزار کردیم. هنوز 6-5 ماه از نهضت امام(ره) گذشته بود که آقایان تصمیم گرفتند تشکلی با نام "جامعه مدرسین" به وجود آورند.
* اساسنامه را چه کسی تنظیم کرد؟
قرار شد بنده و آقایان مومن، امینی، شرعی و طاهری خرمآبادی اساسنامه جامعه مدرسین را تهیه و تنظیم کنیم. در ادامه اساسنامه، کارگاهی نوشته شد و جلسات آن نیز روزهای پنجشنبه و جمعه هر هفته برقرار بود که بعد از مدتی فقط جمعهها تشکیل شد.
* در چه سالی بود؟
اواسط یا اواخر 1340 بود. در سال 1341 نیز جامعه مدرسین رسماً شکل گرفت.
* اساسنامه تا به الان تغییر نکرده است؟
پس از چند ماه دیدیم که این اساسنامه مناسب علما نیست ـ یعنی مدیر عامل داشتن و ... ـ که آن را کنار گذاشتیم. این شد که مجدداً 5 یا 6 نفر انتخاب شدیم تا اساسنامه دوم را بنویسیم و آن وقت بود که جامعه مدرسین شروع به کار کرد.
* مسوولیت های جامعه مدرسین را چه کسانی عهده دار بودند؟
کتابچهای در جامعه مدرسین وجود دارد که نام مسوولان، جلسات، اعلامیهها، مصوبه ها و ... در آن درج شده است. آقای مشکینی دبیر بودند. آقایان فاضل و مکارم نیز ابتدا نمیآمدند، اما بعدها آمدند. آقای امینی نایب رییس و بنده منشی بودم.
دوره اول آن تا سال 1365 برقرار بود، بعد عدهای مرحوم و یا شهید شدند و برخی دیگر نیز پیر شدند. حدود 6 یا 7 نفر هم دیگر نیامدند. بنابراین از آنجا بود که دور دوم شروع شد و این آقایانی که الان هستند، اعضای دوره دوم جامعه مدرسین میباشند.
* حضرتعالی در دوره دوم بودید؟
بله، الان هم عضو هستم ولی فقط اسماً چون دیگر شرکت نمیکنم.
* نقش جامعه مدرسین در پخش اعلامیه امام و شکلگیری انقلاب چگونه بود؟
بله، اصلاً جامعه مدرسین از بدو تشکیل تا 1365 برای پخش اعلامیه، معرفی امام(ره) و مطرح کردن انقلاب بود. در همین راستا عدهای تبعید شدند، عدهای زندان رفتند و برخی نیز به شهادت رسیدند. آنهایی هم که آزاد بودند، هرچند با تعداد نفرات کم، ولی جلسات را برگزار و اقدامات انقلابی را ساماندهی میکردند.
برای مثال؛ اگر جامعه مدرسین اعلامیه مرجعیت امام(ره) را نداده بودند، شاید ایشان را شهید کرده بودند. این اعلامیه امام را نگه داشت.
* از اعضای جامعه مدرسین چه کسانی به شهادت رسیدهاند؟
بله، آقایان ربانیشیرازی، ربانی املش و سعیدی ازجمله اعضای جامعه مدرسین بودند که در مبارزات انقلابی به درجه رفیع شهادت نایل شدند.
* شهید مفتح و شهید مطهری هم عضو جامعه مدرسین بودند؟
خیر، اینها در جامعه مدرسین حضور نداشتند لکن عضو جامعه روحانیت مبارز تهران بودند.
* در اساسنامه جامعه مدرسین دخالت در انتخابات هم پیشبینی شده بود؟
طبق اساسنامه ما نباید در انتخابات دخالت شخصی کنیم. ولی میتوانیم شخصی را به عنوان اصلح مشخص کنیم، که بستگی به رای جامعه دارد. لذا تا زمان مرحوم حبیبی جامعه مدرسین دخالت کلی داشت.
مثلا گفتند؛ جامعه مدرسین از بنیصدر حمایت کند لکن ما نپذیرفتیم و بدین ترتیب، جامعه مدرسین از دکتر حبیبی حمایت کرد. در نهایت هم بنیصدر رییس جمهور شد، ولی ما از او حمایت نکردیم. از این مسایل زیاد بود.
* جامعه مدرسین در رهبری آیتالله خامنهای ورود پیدا کرد؟
بله، این هم کار مهم دیگری بود که جامعه مدرسین انجام داد. غالب جامعه مدرسین در آن زمان عضو مجلس خبرگان بودند و به ایشان رای دادند.
سه جلسه بحث پیرامون مرجعیت آیت الله خامنهای برگزار شد چراکه اگر رهبر، مرجع نباشد قدرت لازم در رهبری را نخواهد داشت.
مرحوم حضرت آیت الله فاضل هم در این زمینه خیلی پافشاری کرد و میگفت اگر مردم رهبر را بهعنوان مرجع بپذیرند، رهبری اش هم جا افتاده است. لذا ما 7 نفر را که یکیشان حضرت آیت الله خامنهای بودند، اعلام کردیم.
* نام شما خواسته یا ناخواسته، آستان مقدس حضرت معصومه(س) را تداعی میکند. چه شد که این مسوولیت به شما محول گردید؟
از اول انقلاب عضو شورایعالی حج بودم و در تمام دورههایی که به ترتیب آقایان جمارانی، کروبی و ری شهری رییس شورا بودند؛ حضور داشتم.
یکی از مسوولیتهایم در شورای حج این بود که پرونده طلاب متقاضی برای روحانی کاروان بودن را بررسی میکردیم و در صورت احراز صلاحیت، وی را به سرزمین وحی اعزام میکردیم.
هرسال با مقام معظم رهبری جلسه هماهنگی داشتیم و گزارشاتی را خدمتشان ارایه میکردیم. سال 1370 ـ به دلیل مسایل و اختلافاتی در جلسات جامعه مدرسین دیگر شرکت نکردم و در معیّت آقای محمدی گلپایگانی به حج اعزام شدیم.
هنگام بازگشت از حج بود که آقای محمدی به بنده گفتند "حضرت آقا فرمودهاند دو سه روز دیگر با شما کاری دارند". پرسیدم چه فرمایشی دارند که ایشان اظهار بی اطلاعی نمودند.
طبق زمانی که مقرر شده بود خدمت حضرت آقا رسیدیم و ایشان فرمودند "آقای مولایی تولیت کنونی آستان ـ که از سوی امام(ره) منسوب شدند ـ مریض احوال بوده و در بستر بیماری میخواهم شما از این پس به عنوان تولیت آستان فعالیت نمایید".
بنده نیز اطاعت امر کرده و عرض کردم "هرچه شما دستور بفرمایید".
* جلسه معارفه چطور بود؟
چند روز پس از صحبتی که با مقام معظم رهبری کردم، ایشان حکمی پنج مادهای نوشتند و آقای محمدی گلپایگانی برای مراسم تودیع و معارفه آمدند. آقای مولایی خودشان تشریف نیاوردند، گویا مریض بودند.
* پس از قبول مسئولیت، چه فعالیتهایی را انجام دادید؟
موجودی آستان در بدو ورودم به این مجموعه، سه میلیون تومان بود و 4 میلیون و سیصد هزار تومان نیز تعهدات کاری داشتیم که در آن اوضاع، بسیار فشار سنگینی بود. گفتیم به امید خدا و با به کار گرفتن نیروهای شایسته، کار را آغاز کردیم.
آستان مقدس حضرت معصومه(س) دو میلیون متر زمین داشت که یک میلیون متر آن در قم و مابقی بصورت زمینهای کشاورزی در حومه بود. بخشی از یک میلیون متر زمین داخل قم بدون استفاده بود و بخشی از آن در اختیار ارگانهای دولتی همچون آمورزش پرورش قرار داشت. آن یک میلیون متر دیگر که زمین های کشاورزی حومه قم بود نیز در اختیار زارعانی قرار داشت که هیچ مبلغی به آستان پرداخت نمیکردند.
باید به این اوضاع سر و سامانی داده میشد. دست به کار شدیم ولی میدانستیم بسیار ناسزا خواهیم شنید و اذیت خواهیم شد. میدانستیم باید شبانهروزی کار کنیم پس عدهای مسلما ناراحت خواهند شد، حتی دفتر رهبری نیز از چنین سختگیریهایی ناراضی خواهد بود. خلاصه توانستیم در حدود 5 سال این اوضاع را سامان بخشیم.
* چگونه به این مهم دست یافتید؟
زمینهای زراعی را با وضعیتی دیگر در اختیار زارعین قرار دادیم. هزار هکتار زمین از دولت گرفتیم، جهت آبرسانی از سد ساوه به مزرعه، لولهکشی به طول 9 کیلومتر انجام دادیم و حدود 300 هکتار باغ پسته در این مزرعه کاشته شد و چیزی بالغ بر 500 هکتار زمین آنجا زیر کشت رفت؛ و اینگونه توانستیم مزرعه عصمتیه را درست کنیم.
منطقه گازران در جعفریه است. چهار پنجم آن وقف آستان حضرت معصومه(س) و یک پنجم دیگر متعلق به چند سرمایه گذار است. بسیار منطقه آباد و خوش کِشتی میباشد.
ما برای آبادی این مناطق، کارهای عمرانی بسیاری انجام دادیم. تراکتور و کمباین خریدیم، دفتری آن جا تاسیس کردیم، کارها بررسی و به ما گزارش میشد. پس از حدود 10 سال دیگر درآمد زایی آغاز شد و موقوفات تماماً زنده شد.
پس از اینها، کار عمرانی داخل آستان را شروع کردیم. از تعویض ضریح و پنجرههای چوبی گرفته تا طلاکاری مجدد گنبد و گلدسته. البته ماجرای این تغییرات داخلی را پیشتر به چاپ رساندهایم.
* برای کاشیکاری گنبد و صحن حرم مطهر چه تدابیری اخذ شد؟
گنبد طباطبایی را میخواستیم کاشیکاری کنیم. مشکل قم این است که عمر کاشیها بیشتر از پنج سال نیست و دوباره میبایست مرمت شوند. اینکه هر پنج سال کاشی ها را تعویض کنیم، موجب مشکلاتی در زمینههای مالی، زمانی و عمرانی میشد. به همین دلیل تصمیم گرفتیم فکرهای اساسی بیندیشیم.
با آقای بادپا که مهندس آستان بود مشورت کردیم. وی با برخی بعضی از مرمتکاران و سنگ کاران تهران صحبت کرد و به این نتیجه رسید که میتوان با سنگ خاصی، بنای موردنظر را تا 50 سال تضمین نمود.
آیتالله بهجت با اینکه آن زمان جایی نمیرفتند؛ ولی برای رونمایی گنبد تشریف آوردند.
* برای صحن های حرم چه فکری اندیشیده بودید؟
میخواستیم صحن کوچک را که بالاسر حضرت است پوشش دهیم که مقام معظم رهبری شبی به حرم تشریف آوردند. ایشان معمولا 10 شب میآمدند، به مدت یک ساعت زیارت میکردند و میرفتند.
حضرت آقا را به صحن کوچک آوردم و عرض کردم که میخواهیم اینجا را مسقف کنیم، ایشان مقداری فکر کردند و گفتند، "این کار را نکنید بهتر است چراکه اگر سقف بزنید، گلدستهها از بین میرود و ایوان طلا از این حالت در میآید. اینجا باید همین طور که هست بماند". پرسیدم برای سرمایش و گرمایش چه کنیم و فرمودند، "این دیگر به عهده شماست".
* ورزشگاههای تختی و حیدریان موقوفه حرم بود؟
بله، حدود 10 سال پیش برای بازپسگیری آن از تربیت بدنی استان اقدام کردم. پیگیر بودم تا متوجه شدم آنها هیچ مدرکی دال بر مالکیت ورزشگاه های تختی و حیدریان ندارند. شکایتنامه در دادگاه نوشتیم و بعد از دو سال حکم به نفع ما صادر شد و قرار بر این بود که در اسرع وقت تخلیه کنند.
جوّی به راه انداختند که تولیت آستان میخواهد ورزشگاه را به قبرستان تبدیل کند(!). عدهای به رییس جمهور و رییس مجلس وقت مراجعه کردند و گفتند "کاری کنید که این دو ورزشگاه به تربیت بدنی سپرده شود و 20 میلیارد تومان هم به آستان بدهید تا کوتاه بیاید".
ما جلسه ای با حضور آقای محمدی گلپایگانی برگزار کردیم و موضوع را شرح دادیم. تا اینکه حضرت آقا به قم تشریف آوردند و مسوولان تربیت بدنی استان نزد ایشان رفتند. از فرصت استفاده کردند و گفتند "ما 20 میلیارد نداریم که به آستان بدهیم. لطفی کنید تا این دو ورزشگاه به تربیت بدنی واگذار شود .
آقا هم خطاب به بنده فرمودند که هر دو ورزشگاه را به تربیت بدنی واگذار کنید. بنده نیز اطاعت امر کرده و پنج دقیقه نگذشت که واگذار کردم.
* برای موقوفات خارج از قم چه اقداماتی انجام دادید؟
در «خمه سفلی و علیا» ـ که اطراف الیگودرز است ـ استخری برای آبیاری باغ پسته موقوفه آستان حرم حضرت معصومه(س) ساختیم که نمونه اش در ایران نیست. این استخر سیمانی نیست بلکه از نوعی پولیکای مخصوص در کف استخر استفاده شده که دیگر نیازی به سیمان ندارد.
این نکته مهم را عرض کنم: آنچه را که از عشریه آستانه برای تولیت انجام میشد، همه را صرف خودش کردیم. در همان خمه سفلی و علیا مسجدی به ارزش 110 میلیون تومان بنا کردیم. در گازران قم نیز بیمارستانی به ارزش 800 میلیون تومان که بیشترش را از عشریه آستان دادیم و مابقی را خیرین متقبل شدند.
* تولیت شما چقدر طول کشید؟
از خرداد 1371 تا اواخر سال 1389 تولیت حرم مطهر را برعهده داشتم.
* یکی از کراماتی که در حرم بانوی کرامت دیدهاید را بیان بفرمایید.
یک روز صبح در دفتر نشسته بودم که خانمی مازندرانی با دختری حدودا 8 ساله، سراسیمه به داخل دفتر دویده و شروع به گریه کردند. از مسوول دفترم موضوع را جویا شدم که گفت: مردم به دنبال این مادر و دختر بودند و آنها به دفتر پناه آوردند.
خانمی که به ما پناه آورده بود گفت: دخترم مدتی فلج بود. هرچه دوا و دکتر کردیم افاقه نکرد. در اوج ناامیدی، یکی از آشنایان گفت دخترت را ببر مشهد و شفایش را از آقا امام رضا(ع) بخواهید. وضع مالی خوبی نداشتیم، چند قلم از وسایل منزل را فروختیم و رفتیم. دو سه شب ماندیم که شب آخر دخترم گفت "مادر، یک نفر به من گفته حرم حضرت معصومه(س) بروید".
او ادامه داد: ما تا همینجا هم با مشکلات فراوان آمده بودیم. برگشتیم منزل. به همسرم گفتم برویم قم، حضرت ما را به قم حواله کرده است. بازهم با هزار مشکل، زمینه سفر راجورکردیم و این بار عازم قم شدیم.
دختر شفا گرفته شروع به توضیح داد که: دیشب مادرم مرا با ویلچر به حرم آورد. به ضریح نگاه میکردم که خانمی آمد و به من گفت بلند شو، گفتم نمی توانم. دوباره گفت حالت خوبه، بلندشو دخترم. از روی ویلچر برخاستم و ناگهان مادرم دستم را گرفت و مردم با دیدن این کرامت به سوی ما حرکت کردند و با من شروع به دویدن کردند.
از این موارد بسیار در حرم رخ داده بود و ما برای اطلاع از صحت و سقم ماجرا، آدرس بیمارستانی که کودک در آن بستری شده بود را از مادرش گرفتیم. شخصی را برای بررسی پیگیری پرونده بیمار به محل مورد نظر فرستادیم. زمانیکه به شهر خود بازگشتند، شخصی را مامور کردیم تا نشانی منزل داده شده را با محل سکونت این خانواده چک کند. تا اینکه تمام شبهات مرتفع گشت و ما به شفا گرفتن این دخترک مطمئن شدیم.
این موضوع مرا یاد صحنه ای انداخت. چندی پیش از این ماجرا، عازم مشهد الرضا شدم و هنگام تردد از صحن گوهرشاد، آقای بهجت را دیدم. احوالپرسی کردیم و بعد گفت: "آقای مسعودی، مطلبی را میخواهم به شما بگویم که خوب توجه داشته باشید. این علیبنموسیالرضا(ع) بعضی وقتها کارهایش را به خواهرجانشان حضرت معصومه(س) حواله میدهند؛ مواظب باش. گفتم مواظب باش ها"(!).
وقتی در جریان شفا گرفتن این دخترک 8 ساله قرار گرفتم، تعجب کردم که چه ارتباطاتی بین رخدادهای این عالم است و ما اصلا اطلاع نداریم. اینها موضوعاتی است که باید نوشت تا برای آیندگان بماند.
* از عنایات کریمه اهل بیت(ع) نسبت به خودتان نیز بگویید.
حجت الاسلام والمسلمین پورسیدآقایی از روحانیون برجستهای است که اولین مجموعه درمورد مهدویت را راه اندازی کرد و اکنون رییس موسسه آینده روشن میباشد. روزهای آغازین فعالیتش نزد بنده آمد و گفت اوضاع مالیشان خوب نیست و اگر امکان دارد، مساعدتی کنید.
یکی دو سال پس از این ماجرا، در مسجد امام جلسهای داشتیم که آقای پورسید آقایی هم حضور داشتند، گفت امسال از سالهایی است که شما باید بیشتر به ما کمک کنید. علت را پرسیدم که جواب داد، آقای احمدینژاد امسال پولی به ما نداده و گفته مکانی هم در اختیارتان نمیدهم.
علت را جویا شدم که آقای پورسیدآقایی گفت: "گویا فلانجا جملهای درمورد ایشان گفتهام خوششان نیامده است". با اینکه خیلی دلم میخواست گره از کار وی باز کنم ولی متاسفانه وضع خودمان هم چنگی به دل نمیزد.
همانطور که از مسجد خارج میشدم، در ذهنم به حضرت معصومه(س) عرض کردم، این بنده خدا برای پولی برای انجام فعالیتها در راستای حضرت مهدی(عج) میخواهد، چرا کمکش نمیکنید و رهایش کردید(؟!).
به ورودی تولیت حرم رسیدم که آقایی آمد و گفت من 20 میلیون به شما بدهکارم، این چک را بگیرید. گفتم، آقا والله من اصلا شما را نمیشناسم چه برسد به اینکه پولی از شما طلبکار باشم. زیر بار نرفت و در برابر مقاومت هایش گفتم ببرید اداره تا رسید دریافت کنید. گفت من رسید نمیخواهم و این پول برای شماست(با گریه).
به خودم گفتم ای خدا، چه دنیایی است. هنوز آقای پورسیدآقایی خیلی دور نشده بود که بلافاصله دویدم و صدایش کردم. بعد هم گفتم این 20 میلیون چک خدمت شما تا مهدویت رونق گیرد.
خیلی ماجرای عجیبی بود. جالب آنجاست که نگفت برای حرم حضرت معصومه(س) است و گفت طلب شماست، درصورتی که من طلبی از کسی نداشتم(!). از این واضحتر و نزدیکتر آدم چه ببیند؟ بعدها که آقای پورسیدآقایی را دیدم به من گفت آن 20 میلیون پول به اندازه 100 میلیون دیگران برای ما برکت داشت و با آن کارهای بسیاری انجام دادیم.
* از توجه ویژه آقای بهجت به زیارت حضرت معصومه(س) بسیار شنیدهایم. این موضوع برای حضرتعالی مشهود بوده است؟
بله، ایشان هر روز به حرم مشرف میشدند و این کار تا آخر عمر بابرکتشان مداومت یافت. آقای بهجت روزی یک ساعت و نیم در مسجد امام خمینی مینشستند. سرشان را زیر عبا میبردند و با خدای خود راز و نیاز میکردند.
اصلا دوست نداشتند که حضورشان در حرم موجب جلب توجه گردد.
یکی از آقایان روزی به بنده گفت: در راه حرم بودم که دیدم آقای بهجت نیز عزم این مکان مقدس کردهاند و عده کثیری از مردم پشت سر ایشان به راه افتاده اند. جلو رفتم و به ایشان عرض کردم، "آشیخ شما دیگر چرا عدهای را دنبال خود به راه انداختی؟! شما که اهل دنیا نبودی". تا این سخن از دهانم خارج شد، یک دفعه آقای بهجت سرش را بلند کرد و گفت، "اینها خودشان دنبال من راه افتادهاند، من کی گفتهام؟ آقا بروید".
* آقای مرعشینجفی در زمان تولیت شما در قید حیات بودند؟
بله.
* گویا ایشان هر روز اولین زائر حرم بودند؟
دقیقاً همین طور است که میفرمایید. هر نیمه شب پیش از باز شدن درهای حرم میآمدند. زمانی که بنده تولیت آستان را به عهده گرفتم، ایشان حال مساعدی نداشتند و نمیتوانستند مداوم بیایند.
* کتابخانه حضرت معصومه(س) چگونه توسعه یافت؟
وقتی تولیت آستان را به عهده گرفتم، کتابخانه حدود 20 هزار جلد کتاب داشت که تا 65 هزار جلد افزایش دادیم و میز و صندلی های جدید تهیه کردیم.
یکی از مهمترین کارهایی که انجام دادیم، ترمیم 500 جلد کتاب خطی بود که در آستانه تخریب قرار داشتند.
* موزه حضرت چطور؟
موزه حضرت معصومه(س) را آنگونه که شایسته بود گسترش دادیم. از موزه عباسی یک نفر را آوردیم و برای تک تک آثار موزه، شناسنامه نوشت.
* گفتگوی مفیدی بود؛ از اینکه این وقت را در اختیار رسانه حوزه قرار دادید کمال سپاس را داریم.
مؤید باشید انشاء الله.