بسم الله الرحمن الرحیم
خانه اش هنوز همان خانه طاق ضربی قدیمی قبل از انقلاب در محله ارک قم با کوچه ای تنگ و بن بست است، پس از پیروزی انقلاب هیچ خشتی روی خشت نگذاشت؛
کفشهای شاگردان را جلوی درب اتاق جفت می کرد؛
از اساتید بزرگ حوزه به شمار می آمد و جامع معقول و منقول، اما بر دست استاد فرزندش بوسه زد، گرچه بسان شاگردش بود؛ برای پیروزی انقلاب رنج زندان و تبعید کشید، اما طلبی از آن نداشت بلکه خود را بدهکار امام و نظام اسلامی می دانست؛
از عناوین فاخر حوزوی فرار می کرد و گاه برای سخنرانی ها شرط می گذاشت که عنوان خاص برای ایشان به کار نبرند؛
بزرگانی چون حضرت آیةالله جوادی آملی او را قدوةالمتألهین نامیدند، اما او خود را کمتر از یک طلبه مبتدی می دانست؛
و درس فلسفه اش، روایی، ولایی و اهل بیتی بود؛
وقتی از او برای برگزاری همایش نکوداشت اجازه خواستند، پاسخش گریه بود، نه لبخند خوشحالی؛
دلش همیشه هوای استادش علامه طباطبایی«رحمه الله» را داشت و در سالهای اخیر، نام علامه کلمه اشکش بود؛
عظمت امام«قدس سره» در نگاهش با ما متفاوت بود و ایشان نیز مرحوم انصاری را موهبتی ویژه میدید و دعایش را برای حفظ نظام و انقلاب، کافی می دانست؛
و اینگونه بود که گواهی او بر صلاحیت فردی، برای امام«قدس سره» کفایت می کرد؛
بیش از 50 سال تدریس کرد، اما تواضعش بیش از شاگردانش بود؛
آنگاه که از او درخواست درس اخلاق یا نصحیتی میکردی، آنقدر از خودش بدگویی میکرد که فکر می کردی او، آن که می گویند نیست!
برای انتشار درس اخلاقش، ابتدا راضی نبود و آنگاه که با اصرار مواجه شد، گفت: پس بدون اسم و عکس و عنوان چاپ کنید!
اشک چشمانش و گاه گریه های ممتدش درس اخلاقش را پرتأثیر می ساخت؛
اعتقاد و باورش به آموزه های اخلاقی و سیره عملی آن عالم عامل، از او اسوهای ساخته بود تماشایی؛
آری آن فقیه، فیلسوف و عارف ولایی، مرحوم شیخ یحیی انصاری شیرازی، تجسم توأمان امام خمینی و علامه طباطبایی «رحمةالله علیهما» بود و نسبش به صحابی پاک پیامبر «صلی الله علیه و اله و سلم»، اولین زائر سیدالشهدا«علیه السلام» جابربن عبدالله انصاری«قدس سره» می رسید؛
و به راستی در یک کلام، آیةالله بود.
عاش سعیداً و مات حمیداً
حسن مولایی