سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، به مناسبت چهلمین روز درگذشت حکیم الهی مرحوم آیت الله انصاری شیرازی در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین عبدالرحمن انصاری، برگی از دریای خاطرات وی را با استاد تقدیم دوستداران علم و حقیقت می کند.
اشاره:
حجت الاسلام و المسلمین عبدالرحمن انصاری، خواهر زاده و داماد مرحوم آیت الله انصاری شیرازی سال های عمر خود را از کودکی تا رحلت این عالم وارسته در محضر ایشان گذرانده و کتاب خاطراتی به وسعت شصت سال در مقابل خود دارد.
* ضمن تشکر از شما و تسلیت این مصیبت، لطفا در ابتدا خود را معرفی کنید؟.
بنده عبدالرحمن انصاری، خواهر زاده و داماد مرحوم آیت الله انصاری شیرازی هستم. جدّ ما مرحوم شیخ هادی هستند مرحوم آیت الله انصاری شیرازی خیلی به ایشان علاقه مند بودند و تشویق وی باعث شد، بنده وارد حوزه علمیه شوم.
*سابقه آشنایی شما با استاد به چه زمانی برمی گردد؟.
این آشنایی به دوران کودکی در زادگاه ما بر میگردد و از همان ایام به استاد ارادت داشتیم. مرحوم آیت الله انصاری نیز محبت و لطف فراوانی به بنده داشتند، آن زمان بنده به اتفاق دو نفر از پسر دائی هایم به نام زکریا انصاری و حاج حسن انصاری که هم سن بودیم ارادتمند مرحوم آیت الله انصاری شیرازی بودیم.
*از خاطرات ایام کودکی خود با مرحوم آیت الله انصاری شیرازی بگویید؟.
استاد (ره) به ما سه نفر عنایت و لطف زیادی داشتند، ما هم به وی علاقه زیادی داشتیم؛ اگر کاری داشتند، انجام میدادیم. با اینکه ما سن و سال کمی داشتیم، اما حضرت استاد سهم خود از درخت گردوی بزرگی که بخشی از آن متعلق به وی بود، به ما سه نفر می بخشید.
البته بخشش و جود در سیرۀ اجداد وی نیز زبانزد بوده، از جمله پدر استاد، مرحوم شیخ محمد به این دلیل که وی منبر خوبی رفته بودند، زمینی را با آب و درخت به استاد می بخشد؛ همچنین به برادر استاد که در دوران جوانی مرحوم شد نیز به خاطر منبر رفتن او، یک مِلک با درخت و آب به ایشان می بخشد.
*از جدّ آیت الله انصاری شیرازی بیشتر برای ما بگویید؟.
جد استاد، مرحوم شیخ زکریا انصاری، از مبارزین بنام عصر مشروطه بود و مورد توجه مرحوم آیت الله سید عبدالحسین لاری. آیت الله سید عبدالحسین لاری مدت سه ماه در خانه های اجداد و پدر استاد ساکن شده بودند. احتمالاً این مسأله در زمانی اتفاق افتاده که وی تحت تعقیب بودهاند.
شیخ زکریا، شخصی عالم، دانشمند و شجاع بود و از نظر تیراندازی و مسائل رزمی نیز نیرومند بودند. اخیراً مدارکی از وزارت خارجه انگلستان منتشر شده که وقتی نام شیخ زکریا انصاری دارابی سرکوهی برده می شد، مسئولین انگلستان مضطرب می شدند؛ چون راجع به رشادت ها و جایگاه عظیم مردمی وی چیزهای زیادی شنیده بودند.
وقتی خبر شهادت وی به مسئولین انگلیسی میرسد، خیلی خوشحال شده که چنین مانع بزرگی از سر راهشان برداشته شده است.
مرحوم شیخ زکریا در یکی از روستاها برای غسل جمعه رفته بود که در موقع پوشیدن لباس از سوی محافظین خود مورد حمله واقع شده و شهید میشود؛ بعد از شهادت وی قدرت نظامی مرحوم آیت الله سید عبدالحسین لاری هم تضعیف میشود؛ چون عمده قدرت نظامی ایشان از سوی شیخ زکریا بوده است.
*آیا استاد در ایام غیردرسی به زادگاه خود می آمدند؟؛ نوعاً چه فعالیتهای داشتند؟.
مرحوم آیت الله انصاری، وقتی در تابستان به زادگاه خود می آمد؛ سعی میکرد در اعیاد و وفیات حضرات معصومین علیهم السلام مجلسی بر پا کرده و از مردم پذیرایی کنند. در حدود شصت سال قبل که من در مقطع دبستان بودم، روز هفدهم ربیع، سالروز ولادت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، استاد مطلب مختصری به همراه دو بیت شعر به این مضمون نوشته و به من دادند تا بخوانم.
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را انیس و مونس شد،
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرّس شد
*آیا ورود شما به حوزه علمیه نیز به تشویق استاد بود؟.
بله، تشویقهای آیت الله انصاری باعث شد بنده به حوزه علمیه داراب رفته و مشغول تحصیل شوم.
در همان زمان، استاد با آن مقامی که داشت به بنده نامه می نوشتند و بسیار مرا به تحصیل علم تشویق میکردند؛ از جمله در یکی از نامه هایشان این حدیث را برای من نوشته بودند: «لَوْ یعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی طَلَبِ الْعِلْمِ لَطَلَبُوهُ وَ لَوْ بِسَفْک الْمُهَجِ وَ خَوْضِ اللُّجَجِ». (1)
اگر مردم میدانستند تحصیل علم تا چه اندازه ارزش دارد و مهم است، دنبال آن میرفتند، اگر چه با ریختن خون قلبشان باشد یا غرق شدن در گردابها
یعنی هزاران سختی را تحمل میکردند و به دنبال تحصیل علم میرفتند.
در یکی از نامههایی که در اوایل طلبگی برای استاد نوشته بودم، تعبیر آیت الله را دربارۀ ایشان به کار برده بودم؛ معظم له در پاسخ بنده نوشتند: این گونه القاب به امثال من گفته نمیشود، باید موقعیتها و جایگاه افراد را در نظر گرفت، این الفاظی که نسبت به افراد میگویند، باید تناسب داشته باشد؛ چرا شما بنده را با کلمه آیت الله خطاب کردهاید!.
*چطور شد، افتخار دامادی حضرت استاد را یافتید؟.
بنده مدتی در شیراز بودم، از آنجا همراه فرزندان اخوی ایشان به قم آمدیم و توفیق شد هر سه داماد استاد شویم که این خود جریان جالبی دارد.
در زمانی که حضرت امام (ره) در تبعید به سر می برد و از ترکیه به نجف رفته بودند؛ استاد برای مجلس عقد ما مطلبی را به این مضمون تهیه کرده بودند: با توجه به عنایات حضرت ولی عصر علیه السلام و به امید بازگشت حضرت آیت الله العظمی آقای خمینی، مجلس عقدی در فلان ساعت و تاریخ منعقد است؛ خیلی نسبت به حضرت امام (ره) احترام کرده گفتند: این مطلب را چاپ کنید؛ ولی هیچکدام از چاپخانه ها حاضر نشدند این مطلب را چاپ کنند. استاد گفتند: مانعی ندارد، این مطلب را نوشته و پخش کنید؛ ما به همراه عده ای از دوستان طلبه با کاربُن از این مطلب کپی گرفته و برای بستگان فرستادیم.
*سیره تبلیغی استاد چگونه بود؟.
آیت الله انصاری به تبلیغ اهتمام خاصی داشتند؛ از جمله جاهایی که استاد برای تبلیغ می رفتند، "زاهدان فسا" بود که الان به آن زاهد شهر گفته میشود.
استاد به دلایلی در ماه رمضان نتوانستند برای تبلیغ به آنجا رفته و بنده را فرستادند. زمانی که به آنجا رفتم، مشاهده کردم به دلیل اخلاق و رفتار و تواضع استاد، مردم علاقه زیادی به وی داشته و همه مجذوب معظم له شده بودند.
یکی از روش های تبلیغی استاد این بود که ابتداء بررسی میکردند مردم محلّ تبلیغ، غیر از مسائل تبلیغ، ارشاد، سخنرانی و نماز جماعت به چه چیزی نیاز داشته و چه مشکلی دارند؛ وقتی مشکلات را شناسایی می کردند در رفع آن ها خیلی کوشا بودند.
استاد در روستای محل تبلیغ، احساس کرد آن ها احتیاج به کتابخانه دارند؛ به گفتۀ مردم، معظم له عصرهای ماه رمضان در مسجد منبر رفته و یک ساعت به غروب که منبر پایان می یافت، می گفت: اکنون وسایل ساختمان سازی را به محل احداث کتابخانه بیاورید تا کار را ادامه دهیم؛ خود نیز جلوتر از همه به کار مشغول میشدند.
گاهی احساس میکردند، کوچهها کثیف است. با توجه به اینکه به نظافت توجه زیادی داشتند، خود کوچه ها را تمیز میکردند و یا بیل و کلنگ به دست گرفته و برای اصلاح کوچه ها مثل یک کارگر کار میکردند.
در محله خود ما نیز چند نمونه از یادگارها و آثار خیر استاد باقی مانده است؛ از جمله مسجدی که تجدید بنا کردند؛ مشهور است، یکی از نوادگان جابر بن عبدالله انصاری مسجد را در محل ما احداث کرده که تا امروز چندین مرتبه تجدید بنا شده است. زمانی که کودک بودم به علت فرسوده بودن مسجد، مرحوم استاد دستور داد تجدید بنا شود.
از دیگر یادگارهای استاد، ساخت حمام در روستا می باشد؛ چون در قدیم حمام ها به صورت خزانه بوده و زیاد بهداشتی نبود؛ به همین خاطر آیت الله انصاری شیرازی، حمامی در روستا احداث کردند که دوش داشته باشد.
از دیگر کارهایی استاد در روستا، رواج قالی بافی در روستا است؛ ایشان احساس کردند، مردم از نظر اقتصادی مشکل داشته و درآمد آنها کفاف زندگی آن ها را نمی دهد، به همین علت به فکر افتادند قالی بافیِ قمی را به روستا آورده و رواج دهند.
استاد با چند نفر از بازاری های قم که به ایشان علاقه مند بودند، صحبت کرده که کمک کنند، قالی بافی در روستا رواج یابد. حدود دوازده سیزده نفر از خانوادههای قمی که مردها آشنا با چله کشی و نقشه کشی بوده و خانمها نیز قالی باف بودند از قم به روستا منتقل شده و به زنان و دختران آموزش قالی بافی یاد می دادند. مردهای روستا با چله کشی و نقشه کشی، آشنا شدند؛ به مرور زمان این مسأله در تمام منطقۀ داراب پخش شد و از نظر اقتصادی نیز برای مردم منطقه درآمدزایی خوبی به همراه داشت.
*مقام معظم رهبری در مورد استاد اظهار داشتند: آیت الله انصاری شیرازی از پیشکسوتان انقلاب هستند؛ لطفاً از مبارزات انقلابی استاد بگویید؟.
استاد از لحاظ فعالیتهای مبارزاتی از آغاز نهضت حضرت امام (ره) در متن مسائل انقلاب بوده و هر کجا میرفتند سعی میکردند، از حضرت امام (ره) تبلیغ و تعریف کنند؛ به همین دلیل بارها دستگیر شدند.
زمانی در شیراز با خانواده همراه ایشان بودیم، بعد از نماز مغرب و عشا به منزل استاد آمده و در زدم؛ دیدم مأمور شهربانی درب خانه را باز کرد؛ مأمورین در حال تفتیش محل سکونت استاد بودند که اعلامیه یا مدرکی پیدا کنند. در نهایت بنده و استاد را به شهربانی بردند. احساس کردم حاج آقا خیلی ناراحت است. آن شب ما را با قید ضمانت آزاد کرده و گفتند: فردا بیایید و خود را به شهربانی معرفی کنید. وقتی از شهربانی بیرون آمدیم، متوجه شدم، علت ناراحتی استاد به خاطر شماره تلفنی است که مربوط به یکی از مبارزان خیلی مهم ساکن شیراز می باشد که در منزل بوده و استاد نگران بودند، مبادا مأموران شهربانی، شماره تلفن را به دست آورده و آن شخص را دستگیر کنند.
پس از آن استاد به نحوی خود را به آن آقا رساند و قضیه را به او اطلاع داد تا مراقب خود باشد. روز بعد هم ما را به شهربانی و از آنجا به سازمان امنیت بردند و چون مسأله مهمی نبود ما را آزاد کردند.
*نام آن فرد مبارز را به خاطر دارید؟.
نام مستعار او میرزایی و اسمش مهدی بهادار بود که به رحمت خدا رفتهاند، ایشان جزو گروه مؤتلفه بود و در جریان قتل حسنعلی منصور نیز دست داشت.
*از حساسیت استاد نسبت به مسائل جهان اسلام و منطقه بگویید؟.
معظم له به طور کلی نسبت به اسلام علاقه و سوز عجیبی داشت؛ جایی که احساس میکردند نسبت به اسلام ضعفی به وجود آمده، ناراحت می شدند به گونه ای که ناراحتی استاد مشهود بود. در جنگ شش روزه اعراب با رژیم صهیونیستی که این رژیم بخشهایی از خاک مصر، اردن، سوریه و لبنان را اشغال کرد، ایشان به قدری از آن جریان متأثر بودند که دوستان به ایشان توصیه میکردند: تا مدتی نه رادیو گوش دهند و نه روزنامه بخوانند؛ و مدتی رادیو را هم جمع کرده بودند.
* ارادت آیت الله انصاری شیرازی به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام زبانزد خاص و عام بود، راجع به این خصوصیت استاد خاطره ای بفرمایید.
استاد عشق عجیبی به اهلبیت علیهم السلام داشتند تا نام مقدس امام حسین علیه السلام یا نام مقدس حضرت ولی عصر علیه السلام برده میشد، گریه میکردند. در همین کسالت اخیر به مناسبت ولادت امام زمان علیه السلام خدمت ایشان رفتم؛ دست استاد را بوسیده و گفتم: انشاء الله خداوند از برکت امام زمان علیه السلام به شما عافیت کامل عنایت کند. ایشان بلافاصله گریه کرده و متأثر شدند. استاد محبت فوق العاده ای به اهلبیت علیهم السلام و روضه امام حسین علیه السلام داشتند؛ به همین خاطر اگر کسی کوچکترین حرفی میزد که به نوعی برخورد به اهلبیت علیهم السلام داشت به شدت ناراحت شده و موضع گیری میکردند و می گفتند: این حرف یا این نوشته جسارت نسبت به اهلبیت علیهم السلام است.
استاد انصاری شیرازی چند دستمال داشتند وقتی در مصائب اهلبیت علیهم السلام گریه میکردند، اشک چشم خود را با آن پاک کرده و آن ها را در کیسه ای گذاشته و وصیت کرده بودند این چند دستمال را همراه من دفن کنید؛ همین کار هم انجام شد.
*از دیگر خصوصیات اخلاقی مرحوم آیت الله انصاری شیرازی بگویید؟.
از نظر رفتار و برخورد و تواضع، فوق العاده بودند. وقتی هم بیرون میرفتیم در سلام پیشقدم میشد و به همه حتی بچههای کوچک سلام کرده و ضمن احترام به آن ها برای آن ها شخصیت قائل میشدند.
روی همین اصل وقتی این بچه ها بزرگ می شدند و به مناصبی میرسیدند، ایشان را فراموش نمیکردند. در همان روستای زاهدان شهر، بعضی از بچهها دکتر شده و هر موقع نام ایشان را میشنیدند از استاد تجلیل میکردند یا اگر کسی خود را انصاری معرفی میکرد از او سؤال میکردند: شما با آیت الله انصاری چه نسبتی دارید؟ و اگر نسبتی با او داشتند ابراز ارادت میکردند، چرا که آنان در دوران کودکی عاشق استاد شده بودند.
*حاج آقا شما چه کردید؟!
پس از رحلت استاد، یکی از آقایان اهل علم برای من نقل کرد: در آغاز کسالت استاد که هنوز میتوانستند صحبت کنند، خدمت ایشان رفته بودم؛ در آن مجلس آقایی تشریف داشتند و میخواست دست و پای استاد را ببوسد و از ایشان سؤال می کردند که حاج آقا شما کیستید؟ چه کار کردهاید؟.
استاد با تواضع در جواب می گفتند: من کسی نیستم، کاری نکردهام، من چیزی نیستم.
از آن آقا سؤال کردم، جریان چیست؟. گفت: من و همسرم شیعه و ساکن آلمان هستیم. زمانی احساس کردم همسر بنده از نظر مذهبی دچار شک و تردید شده و از این جهت بسیار ناراحت بودم؛ تصمیم گرفتیم به قم بیاییم تا همسرم با آقایان علما صحبت کنند که قدری از این حالت بیرون بیایند؛ در قم خدمت خیلی از آقایان رسیدیم؛ تا اینکه کسی به من گفت: خدمت آیت الله انصاری شیرازی بروید. در حالی که ایشان را نمی شناختیم، خدمت استاد رسیدیم. من نمیدانم چه کرد و چه گفت؛ اما زمانی که همسرم به منزل آمد، دیدم تمام شبهات و تردیدهای او برطرف شده است؛ پس از آن به آلمان برگشتیم.
وقتی من میخواستم به قم برگردم، همسرم به من گفت: پیش حاج آقا برو و بگو شما چه کردید و چه گفتید که من اینطور متحول شدهام و حاج آقا به حالت تواضع، دائم می گویند: من کاری نکردهام، من چیزی نیستم و تواضع میکردند.
*از نحوه برخورد استاد با خانواده و اطرافیان بگویید؟.
استاد علاقه زیادی به نوههای خود داشت و به آنها توجه میکردند؛ مرحوم آیت الله انصاری شیرازی، انسان بسیار تیز بینی بود، یکی از نوههای من به نام آقای محمد حسین انصاری که در حال حاضر طلبه هستند، وقتی خدمت حاج آقا میرفتند، خیلی مؤدب بودند و حاج آقا به ایشان نگاه میکردند و میگفتند: این بچه کوچک است، اما رفتارش مثل انسانهای چهل ساله است.
البته این نکته سنجی و تیزبینی در همه امور جاری و ساری بود، حتی در حوادثی که اتفاق میافتاد، متوجه پشت پردۀ آن مسائل بودند، از جمله زمانی که ایشان در نائین تبعید بودند، ما در خدمتشان بودیم، خبر آوردند: مرحوم شمس آبادی را شهید کردند. استاد وقتی این خبر را شنیدند، خیلی ناراحت شده و گفتند: من قسم میخورم و بر من روشن است باند سید مهدی هاشمی و اطرافیان او این کار را انجام دادهاند!.
در حالی که استاد در تبعید بود و هنوز انقلاب پیروز نشده بود، اما ایشان با یقین کامل می گفتند: کار این هاست و حتی قسم می خوردند و مسائل را اینگونه درک میکردند.
حضرت استاد دائماً خانواده را به مسائل دینی و تقوا سفارش میکردند. همسر بنده نقل میکرد: در زمان کودکی وقتی ایشان میخواستند، نماز بخوانند به ما میگفتند: بیایید پیش من بنشینید، من که نماز میخوانم، شما یاد بگیرید تا بعد شما نیز نماز بخوانید. بعد از اینکه نماز میخواندند به ما میگفتند: حالا شما بخوانید و اشتباه ما را اصلاح میکردند. از همان اول ما را نسبت به مسائل مذهبی راهنمایی کرده و راجع به مسأله حجاب برای ما شعر میخواندند و ما را تشویق میکردند؛ ما به خاطر رفتار ایشان و اهمیتی که میدادند، وقتی به مدرسه می رفتیم از لحاظ رعایت حجاب انگشت نما بودیم. گاهی اشعاری راجع به اهمیت حجاب میخواندند تا بچهها را تربیت کنند و به آنها قرآن یاد میدادند و به این مسائل تأکید فراوانی داشتند.
یکی از روشهای متواضعانۀ استاد در برخورد با مهمانان این بود که کفشهای مهمان های خود را جفت میکردند؛ طلبههایی که به منزل ایشان میآمدند، یا حتی افراد معمولی که به منزل ایشان میآمدند، استاد زودتر بیرون میرفتند و کفش هایشان را جفت میکردند، حتی در نایین هم اینگونه بودند.
*در ایام تبعید، استاد به چه اموری اشتغال داشتند؟.
در دوران تبعید استاد مدت کوتاهی در کوهدشت و بیشتر تبعید ایشان در نائین بود، از اصفهان و مناطق مختلف نیز افرادی برای دیدار ایشان میآمدند. رفتار استاد با مردم حتی با مأمورین آن چنان متواضعانه بود که حتی مأمورین شهربانی نیز به ایشان علاقه مند بودند.
استاد سعی میکردند، نسبت به همسایهها و مردم محبت کنند؛ اگر کسی به ایشان احسانی میکرد، سعی داشتند چند برابر، احسان را جبران کنند؛ ایشان با رفتار خود مردم را مجذوب میکردند.
یکی از همسایهها که به صورت مرتب در روضۀ حضرت زهرا سلام الله علیها در منزل ما می آمد، بعد از رحلت مرحوم آیت الله انصاری شیرازی در مجلس ختم به من گفت: من یک جلسه به منزل شما آمدم و مجذوب و مرید ایشان شدم. روزی در منزل ما روضه برقرار بود و ایشان تشریف آورده و پایین مجلس نشستند؛ هر چه اصرار کردم بالای مجلس تشریف ببرند، گفتند: همین پایین مجلس مینشینم و هر چه دیگران اصرار کردند، استاد حاضر نشد بالای مجلس برود. متوجه شدم خیلی متواضع و به اصطلاح خاکی هستند و من متواضع تر از ایشان ندیدم.
*از خاطرات دیدارهایی که بزرگان با مرحوم آیت الله انصاری شیرازی داشتند، چیزی به خاطر دارید؟.
زمانی که حضرت امام (ره) از تبعید برگشتند و وارد قم شدند، یکی از جاهایی که تشریف بردند، منزل ایشان بود.
امام (ره) در منزل ایشان مدت بیشتری از جاهای دیگر توقف داشتند و جمعیت زیادی جمع شده بودند؛ چون کوچه منزل استاد تنگ بود، نتوانستند، حضرت امام را با ماشین بیاورند. مرحوم آیت الله انصاری شیرازی گفته بودند: ما قبول داریم تا همین اندازه کافی است و لازم نیست زحمت کشیده و تشریف بیاورید؛ بعد ماشین را عوض کرده و با ماشین کوچک تری تشریف آوردند. ما در حیاط بودیم و جمعیت زیادی حاضر بود، پتویی داخل حیات انداختند و حضرت امام روی آن نشستند و استاد به آن پتو خیلی علاقه داشتند از این جهت که حضرت امام روی آن نشسته بودند.
زمانی هم که مقام معظم رهبری تشریف آوردند، مرحوم آیت الله انصاری شیرازی به بنده و برخی نزدیکان تلفن زدند و فقط گفتند: شب اینجا تشریف بیاورید و از آمدن حضرت آقا چیزی به ما نگفتند. البته ایشان مختصر کسالتی هم داشتند و ما گفتیم لابد حاج آقا کاری دارند؛ ما هم آنجا رفتیم و متوجه شدیم قرار است، رهبر انقلاب تشریف بیاورند. ایشان نیم ساعت قبل از حضور رهبر انقلاب، لباس پوشیده و حاضر بودند. تا اینکه خبر دادند، رهبر انقلاب تشریف آوردند و در اطاق کوچکی که معروف به اتاق علامه است، نشستند؛ قدری صحبت کردند؛ حافظه رهبر انقلاب هم خیلی خوب بود و من خیلی تعجب کردم که ایشان حتی اسم بنده را به یاد داشتند و گفتند: شما فلانی هستید؟. با اینکه ایشان خیلی مشغله دارند و ما هم زیاد همدیگر را ندیده بودیم، حتی اسم کوچک بنده را هم گفتند؛ قدری آنجا صحبت کردند و برای سلامتی حاج آقا دعا کرده و بعد تشریف بردند.
*سیره استاد در مسائل درسی چگونه بود؟.
در مسائل درسی خیلی جدی بودند. در وقت تدریس سعی میکردند، حواشی مختلف را ببینند؛ اگر متوجه میشدند یکی از آقایان آن کتاب را تدریس کرده و حواشی خوبی نوشتهاند، افرادی را میفرستاد از نویسنده کتاب را گرفته و بیاورند تا درس را خیلی پخته ارائه کنند. وقتی تدریس می کردند، مکرر میگفتند: ما میخواهیم مطالب این کتاب را صاف کنیم، ولی هر چیزی که حضرات معصومین، امام صادق و امام باقر علیهم السلام فرمودهاند، همان مد نظر ماست.
یکی از دوستان به نام آقای جاوید، اهل شیراز در درس حاج آقا حاضر میشد، می گفت: روزهای پنجشنبه که در حسینیه ارگ، شرح تجرید و منظومه منطق را حاج آقا درس میدادند، گاهی تدریس استاد یک ساعت و نیم طول میکشید و ما احساس خستگی میکردیم، ولی ایشان آرام نشسته و یک ساعت و نیم درس را ادامه میدادند؛ استاد عشق علاقه عجیبی به درس و آموزش طلبهها داشتند به گونهای که احساس خستگی نمیکردند.
*مرحوم آیت الله انصاری شیرازی مقید بودند، تابستان ها به زیارت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام به مشهد مشرف شوند، در آنجا به چه اموری میپرداختند؟.
سیره ایشان این بود تابستانها بیشتر با اتوبوس به مشهد الرضا علیه السلام مشرف شده و در مسافرخانه ای نزدیک حرم ساکن می شدند؛ گاهی یک ماه یا حتی دو ماه آنجا بودند و چون خیلی به آیت الله میلانی علاقه مند بودند، معمولاً نماز را پشت سر ایشان میخواندند.
علاقه ایشان به حضرت امام (ره) و مرحوم علامه طباطبایی (ره) خیلی زیاد بود. سفارش و تأکید استاد این بود اگر شیعه و مکتب اهلبیت علیهم السلام را کنار بگذاریم، مثل این است که اسلام را کنار گذاشتهایم؛ در گفتار و نوشتههای خود روی این موضوع تأکید زیادی داشتند.
*ظاهراً استاد با شهید اندرزگو نیز ارتباطاتی داشتند؟.
بله؛ ایشان با مرحوم شهید اندرزگو هم رابطه داشتند. آن زمان شهید اندرزگو به آقا شیخ عباس تهرانی معروف و عمامه سفید بر سر داشتند، یک سال بود که ازدواج کرده بودم و منزلی در نزدیک مسجد جوادی و منزل حضرت امام (ره) اجاره کرده بودم دو اتاق کوچک داشت. روزی به منزل آمده و دیدم مهمان داریم به همسرم گفتم: مهمان ها چه کسی هستند؟. جواب داد: حاج آقا آمده و مهمان دارند. بعدها متوجه شدم مهمان استاد، آقای اندرزگو بوده که به منزل حاج آقا رفته بودند و حاج آقا به دلیل این که امکان داشت او را در آنجا دستگیر کنند، به منزل ما آورده بودند و تا صبح ماندند. ایشان با همه مبارزین در ارتباط بودند و مراقب بودند برای آن ها مشکلی پیش نیاید.
ایشان در متن مسائل انقلاب حضور داشتند؛ حتی بعد از تبعید حضرت امام (ره) به ترکیه، صبح زود همان روز که به همراه یکی از اقوام به منزل امام رفته بودم، از جمله کسانی که آنجا حاضر بود. مرحوم آقا مصطفی خمینی و مرحوم آیت الله انصاری شیرازی بودند؛ این دو بزرگوار به ما گفتند؛ به مردم خبر بدهید امام را دستگیر کردهاند. من به همراه دیگران از منزل امام بیرون آمده و به مغازه دارانی که مغازۀ خود را باز می کردند، اطلاع می دادیم؛ آیت الله خمینی را دستگیر کردهاند. این مسأله تا نزدیک حرم ادامه داشت که در آن جا مأمورین متوجه شده و ما سه نفر را دستگیر کردند و به شهربانی بردند.
در شهربانی، مأمورینی که از تهران برای دستگیری امام آمده بودند را دیدیم که در حیاط شهربانی (نزدیک بیمارستان کامکار) وسط باغچه خوابیده اند؛ مأمورین ما را تا شب نگه داشته و بعد آزاد کردند.
جالب این بود که همان روز مرحوم آیت الله انصاری شیرازی در کنار مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی حاضر بودند.
(1)- کافی ج 1، ص: 35.
گفتگو: حمید کرمی