سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه» بخش دیگری از خاطرات خواندنی و عبرت آموز استاد قرآن حجت الاسلام والمسلمین قرائتی را به رهپویان قلّۀ هدایت تقدیم می کند.
* جشن حنابندان برای شهادت
در آستانه عمليات كربلاى 5 شبى مرا براى سخنرانى به جمع رزمندگان بردند؛ ديدم همه دست ها رنگى است. گفتم: قصّه چيست؟. گفتند: عمليات كه نزديك مى شود بچه ها برنامه حنابندان دارند و به نوعى جشنى براى شهادت است!. از عشق اين جوانان به شهادت، مات و مبهوت شدم!.
* استقلال و خودكفايى با تأسی از نهضت امام حسین (ع)
شهيد هاشمى نژاد از استادش مرحوم آيت اللَّه كوهستانى (ره) تعريف مى كرد كه در عمرم هرگز لباس غير ايرانى نپوشيدم.
گاندى رهبر هند مى گويد: حتّى از نمكى كه تحت سلطه انگليسى هاست استفاده نمى كنم. او مىگفت: من طرز تفكّرم را از امام حسين عليه السلام گرفته ام، چون او تكّه تكّه شد و بچه هايش را فدا كرد، ولى نگذاشت عزّت و استقلالش خدشه دار شود.
* عالمی که از مركّب غير مسلمان استفاده نمى كرد!
خدا رحمت كند علامه ميرحامد حسين را كه حدود يكصد جلد كتاب نوشته، در عمرش يك سطر بدون وضو ننوشت؛ از مركّب غير مسلمان استفاده نمى كرد و هرگاه مى خواست چيزى بنويسد، رو به قبله مى نشست.
* در وقت دعا دقت کنیم
يكى از دوستان مى گفت: از خدا خواستم چهل مرتبه عُمره قسمتم كند، وقتى براى چهلمين بار به سفر عمره رفتم گفتم: اى كاش گفته بودم روحيّه اى به من بده تا تسليم تو باشم تا هر چه تو مى خواهى دوست بدارم.
* رعايت عدالت در خرید چادر
مردى دو همسر داشت و ميان آنان به عدالت رفتار مى كرد. به قدرى عادل بود كه وقتى براى خريد چادر به بازار مى رفت و براى يكى شش متر مى خريد چون قدش بلند بود و براى ديگرى پنج متر مى خريد، پول يك متر را به او مى داد تا عدالت را دقيقاً رعايت كرده باشد.
* اگر عالمان دين طبق سليقۀ مردم حرف می زدند، اثرى از دين نمی ماند
آقايى به يكى از دوستان مبلّغ نصيحت مى كرد؛ امشب عدّه اى از كبوتربازان پاى منبر شما هستند، طورى صحبت كن كه از شما دل زده و ناراضى نشوند. مثلًا بگو آب و دانه دادن به حيوانات چه قدر ثواب دارد، امام رضا چقدر كبوتر دارد، پرنده ها چه قدر خوب هستند. وی در جواب گفت: اگر عالمان دين طبق سليقۀ مردم حرف می زدند، اثرى از دين نمی ماند.
* توبۀ عملیِ صاحب سینما
در اوائل انقلاب روزى در حين سخنرانى مردى را ديدم كه محكم بر سرش زد و شروع كرد به گريه كردن!. پرسيدم چى شده، چرا اينطور مى كنى؟. گفت: الآن يادم افتاد كه زمان طاغوت چه قدر جنايت كرده ام. من صاحب سينما بودم و جوانان انقلابى كه به احترام شاه از جا بلند نمى شدند را شناسايى كرده به ساواك معرّفى مى كردم.
او پس از توبه و پشيمانى سالن سينما را به مركز تبليغات اسلامى تبديل كرد و آن را مهديه ناميد.
* از ترس مغرور شدن نشمردم
با نوجوانى در جبهه مصاحبه كردند كه كارش خنثى كردن مين بود. از او پرسيدند: تاكنون چند مين خنثى كرده اى؟. گفت نشمردم، ترسيدم بشمارم غرور مرا بگيرد.
* آرزوى سوم شهيد مدنى چه بود؟
در سفرى افتخار داشتم همراه كاروانى پياده از نجف به كربلا در خدمت شهيد محراب آيت اللَّه مدنى باشم. وی كفش ها را از پا بيرون آورده با پاى برهنه مى آمد و مى گفتند: مى خواهم پاهايم در راه كربلا آسيب ببيند. وی مى گفتند: سه آرزو داشته ام كه به دو آرزو رسيده ام، امّا نمى دانم به آرزوى سوّم هم خواهم رسيد يا نه. گفتم آرزوى سوّم شما چيست؟. گفتند: از خدا خواسته ام كه شهيد شوم.
* همان صلوات مرا نجات داد
اواخر حكومت شاه بود. عدّه اى از كارمندان را از روى اكراه در يك راهپيمايى به نام پشتيبانى از قانون اساسى سازمان دادند؛ در ميان آنان پهلوانى ورزيده بود كه احساس كرد مى تواند در بهم زدن راهپيمايى نقشى داشته باشد. او گرچه انقلابى نبود امّا اعتقاد مذهبى داشت. كمكم بر اجتماع مردم افزوده مى شد؛ محل اجتماع سالن استاديوم شيرودى بود، سكوت همه جا را فرا گرفته بود كه ناگهان فرياد بلندى از حلقوم اين پهلوان بيرون جهيد كه بر على و آل على صلوات؛ مردم صلوات فرستادند. جَو شكسته شد و صلوات اوّل صلوات هاى بعدى را به همراه داشت. كار به جايى رسيد كه رژيم از راهاندازى آن راهپيمايى منصرف شد. انقلاب به پيروزى رسيد و چند سال بعد از انقلاب اين پهلوان از دنيا رفت. يكى از دوستان خواب او را ديد و از او پرسيد؛ در عالم قبر چه خبر؟. در جواب گفت: همان صلوات مرا نجات داد.
* ابتکار عالِم همدانى در مسلمان کردن هزاران نفر از مردم هند
زندگی نامه يكى از علماى همدان در هفتصد سال پيش را مى خواندم، بسيار بر خود تأسف خوردم. مرحوم آيت اللَّه سيد على همدانى هفتصد سال قبل به هندوستان سفر كرد و اوج فقر و بت پرستى مردم را ديد. در بازگشت از سفر دو نفر از طلاب را به هند فرستاد و به آنها گفت: مرتّب مشاهدات خود را از وضع جامعه هند براى من بنويسيد. كار ديگرى نيز انجام داد و آن اين بود كه هفتصد نفر نيرو آماده كرد كه انواع حرفه ها و تخصّص ها در آن ها جمع بود:
آهنگر، نجّار، خطاطّ، موسيقى دان، معمار، قاليباف و ...؛ مدّتى با اين هفتصد نفر كار كرد، آنگاه با اين لشگر هفتصد نفرى وارد هند شد. اين گروه به محض ورود، مشغول كار شدند. امتياز اوّل اين گروه اين بود كه چون هنر داشتند بار بر مردم نبودند؛ امتياز دوّم اين بود كه مجّانى هنرشان را به هندى ها آموختند. ديرى نگذشت كه هزاران نفر از مردم هند به اسلام گرويدند. هندى ها به موسيقى خيلى علاقه داشتند، موسيقى دان هاى مسلمان، موسيقى آنان را نيز با محتواى سازنده جهت دادند، زبان فارسى و عربى رايج شد و خلاصه اينكه اين عالم همدانى تحوّلى در جامعه هند به پا كرد.
* از خدا خواستم بنده و محبوب او باشم
در شهر مكه خلبانى را ديدم كه در عمليات هاى مختلفى شركت كرده بود. از او پرسيدم: از خدا چه خواستى؟. گفت: از خدا خواستم كه بنده او باشم، محبوب او باشم.
* جناب شاه! با این عمل، شما گاو پرست هستی!
تنها امام جماعت شيعه كه مسجدالحرام به خود ديده، مرحوم سيد شرفالدين صاحب كتاب شريف «المراجعات» است. وقتى به مكه سفر كرد، پادشاه حجاز مجلسى برگزار کرد و از علماى اهل تسنّن براى مباحثه با وی دعوت نمود. هنگامى كه سيد شرفالدين وارد مجلس شد، قرآنى را به شاه هديه داد، شاه قرآن را گرفت و بوسيد.
سيد به او گفت: تو مشركى! (أنت مُشرِک) شاه پرسيد: چرا؟. سيد گفت: براى اين كه شما جلد قرآن را كه از چرم و پوست گاو است بوسيدى، پس شما گاوپرست هستی!. شاه گفت: منظور من محتواى قرآن بود و قصد ديگرى نداشتم. سيد گفتند: پس چرا ما را به خاطر بوسيدن ضريح پيامبر مشرك مى دانيد؟!.
* اين آرامش در هيچ يك از دانشكده هاى روانشناسى پيدا نمى شود!
يكى از زيبايى هاى جنگ آرامشى بود كه رزمندگان در شب عمليات داشتند. چند ساعت قبل از عمليات گويا براى حجله عروس آماده مى شوند و به ريش كل دنيا مى خنديدند. نقل و نبات تقسيم مى كردند و شوخى مىكردند.
آرى اين آرامش در هيچ يك از دانشكده هاى روانشناسى پيدا نمى شود.
* نفرین مادر زمخشری
زمخشرى يكى از ادباى عرب است. از او پرسيدند: چطور شد كه پاهايت قطع شد؟. گفت: بچه بودم گنجشكى را گرفته و پاهايش را قطع كردم. مادرم دلش سوخت و نفرينم كرد و گفت: خدا پاهايت را قطع كند!.
* تأثیر این سلام ما را گیج کرد!
فردى به جماران آمده بود و اصرار داشت با حضرت امام (ره) ملاقات كند. به او گفتند: بايد وقت قبلى داشته باشى، برنامه هاى امام حساب شده است. گفت: من نمى دانستم حالا آمده ام، اجازه بدهيد امام را ببينم. هر چه اصرار كرد. گفتند نمى شود، پرسيد: منزل امام كدام است؟. منزل امام را به او نشان دادند، رو كرد به سمت منزل امام و گفت:
«السلام عليك يابن رسول اللَّه» و رفت. يكى از اعضاء دفتر حضرت امام راحل مى گفت: چنان اين سلام در ما تأثير گذاشت كه تا مدّتى گيج بوديم.
* جوانان ورزشكار، آلودگى كمترى دارند
عدّه اى از ورزشكاران به ملاقات حضرت امام آمدند، امام فرمود: جوانان ورزشكار، آلودگى كمترى دارند.