سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه» بخش دیگری از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین قرائتی را منتشر می کند.
این رشتۀ ورزشی، ریشۀ قرآنی و حدیثی دارد!
به مناسبتى در برنامه ورزشكاران باستانى شركت كردم. دقّت كردم ديدم تمام آداب آن ها ريشۀ قرآن و حديثى دارد. مثلاً با نام خدا وارد گود مى شوند، در حال ورزش ذكر خدا و ائمه را بر لب دارند، براى بزرگترها حريم نگه مى دارند، به سادات احترام مى گذارند، مردانگى را اصل مى دانند و ورزش را براى دستگيرى از مظلوم و كوبيدن ظالم مى آموزند.
هیپی از نظر شرعی
جوانى به من گفت: آقا! مى خواهم هيپى شوم، آيا حرام است؟. گفتم: نه، حلال است. گفت: خيلى متشكرم. وقتى خداحافظى كرد به او گفتم: امّا تقليد از غرب حرام است، اگر خودت تصميم بگيرى و زُلفت را هر طور دوست دارى اصلاح كنى، حلال است؛ امّا اگر نگاهت به كفّار و خارجى هاست، اين خودباختگى، ذلّت و حرام است.
طواف براى بينندگانِ درسهایی از قرآن
در حال طواف به يكى از وعّاظ يزد رسيدم. گفت: مى دانى به قصد چه كسانى طواف مى كنم؟؛ به قصد كسانى كه در طول تبليغم پاى روضه هايم بوده اند. من هم از وی آموختم و از آن به بعد براى كسانى كه پاى تلويزيون، برنامه «درسهايى از قرآن» را تماشا كرده اند طواف كرده ام.
چرا يك دل به خدا ندادى؟!
يكى از دوستان طلبه به من مى گفت: آقاى قرائتى! من مثل يك لامپ هستم و تو مثل خورشيد!. گفتم: چطور؟. گفت: من در مسجد براى صد نفر صحبت مى كنم و شما در تلويزيون براى چند ميليون. گفتم: اين از يك منظر، امّا منظر ديگر قيامت است، اگر هر دو خراب كرده باشيم، شما به خاطر در اختيار داشتن صد دل مؤاخذه مى شويد و از من به خاطر چند ميليون دل سؤال مى شود که اين همه دل را خداوند به تو داد، چرا تو يك دل به خدا ندادى؟!.
شما را هم به خاطر خدا دوست دارم!
به حديثى خيلى شيرين و زيبا برخوردم؛ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از كوچه اى عبور مى كرد كه كودكى به حضرت سلام كرد. پيامبر (ص) پاسخ سلام او را داد و از او پرسيد: آيا مرا دوست دارى؟. كودك گفت: البتّه كه دوست دارم، شما رسول خدا هستى!. پيامبر (ص) فرمود: مرا بيشتر دوست دارى يا خدا را؟. كودك گفت: شما را هم به خاطر خدا دوست دارم.
وقفی که برای خدا نبود!
شخصى نزد من آمده بود تا همه اموالش را وقف كند. گفتم: انگيزه ات چيست؟. گفت: اين همسر كذايى، اين بچه كذايى، اصلاً از زندگى سير شده ام. من ديدم خيلى عصبانى است؛ گفتم: تو غيظ كردى و از بغض اين كه چيزى به خانواده ات نرسد، مى خواهى اموالت را وقف كنى. اين وقف قبول نيست برو كمى فكر كن.
مالک اشتر امام زمان باشیم
در حرم امام رضا عليه السلام بودم كه شخصى گفت: آقاى قرائتى! چند سال است طلبه هستى؟. گفتم: حدود بيست سال. قدرى به من نگاه كرد و گفت: اميرالمؤمنين عليه السلام هر وقت مالك اشتر را مى ديد، لذّت مى برد، تو كه لباس سربازى امام زمان عليه السلام را پوشيده اى، آيا وقتى امام به تو نگاه مى كند، لذّت مى برد؟. گفتم: معلوم نيست!. گفت: روى اين حرف فكر كن. بسيار دَمَق شدم.
درس اخلاق و شأن مسئولین!
از طرف یکی از نهادها مرا براى درس اخلاق دعوت كردند؛ پس از عبور از چند اتاق وارد سالنى شديم، درها را بستند و گفتند: اينها مسئولين اداره هستند. گفتم: مگر ما مى خواهيم هروئين تقسيم كنيم؛ ما كه حرف محرمانه اى نداريم، مى خواهيم قرآن و حديث بگوئيم، بگذاريد همه بيايند و در جلسه شركت كنند. گفتند: آخر آن ها در شأن اين جمع نيستند. گفتم: مرحوم علامه طباطبائى مى فرمود: درس اخلاق گفتنى نيست، عملى است و همين كار شما ضّد اخلاق است.
دو همسایه ای که تنبیه می شوند!
در كنگره جهانى حضرت امام رضا عليه السلام يكى از مدرّسين حوزه علميه قم گفت: آقاى قرائتى! ضمن مطالعه به حديثى برخورد كردم و چندبار تلفن زدم شما نبوديد؛ حديث اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: همسايه اى كه سواد دارد بايد معلّم شود و همسايه اى كه سواد ندارد، شاگرد. و گرنه هر دو را تنبيه مى كنم. «والّا عاقَبتُهما»
آرى، نشر دانش و سوادآموزى خانه به خانه از ابتكارات رسول اللّه (ص) است.
کج فهمی، نتیجۀ ندانستن زبان قوم
من بارها گفته ام كه مبلّغ بايد به لسان قوم و زبان مردم سخن بگويد. شهيد مطهرى مى گفتند: يك خارجى به ایران آمده بود؛ در بازگشت از او پرسيدند: در ايران چه خبر؟. گفته بود: مردم ايران وقتى به هم مى رسند، مى گويند: آيا بينى شما كلفت است؟. اين خارجى چون لسان قوم را نمى داند، دماغ شما چاق است را بينى شما كلفت است، معنا مى كند؛ غافل از آن كه نه دماغ به معناى بينى؛ و نه چاقى به معناى كلفتى است. دماغ به معناى مغز و چاق به معناى آمادگى و سلامت است. مثلاً قليان را چاق كن يا فلانى كارچاقكن است، يعنى آنها را آماده مى كند.
موضوع صحبت؛ از یاد رفتن بحث!
دوستى مى گفت: براى سخنرانى عازم شهرى بودم و بحثى را آماده كرده بودم؛ همين كه سخنرانى را شروع كردم، بحث يادم رفت و هركارى كردم يادم نيامد. همين نكته را موضوع بحث خود قرار دادم كه اگر لطف خدا نباشد، ما هيچ هستيم.
حُرّ دير آمد، قبرش دورتر است
روزهاى پايان حكومت طاغوت و ايام پيروزى انقلاب بود كه عدّه اى وابسته به تشكيلات خاصّى نزد من آمدند و گفتند: آقاى قرائتى! انقلابى ها ما را مى كوبند در حالى كه ما اعلام همبستگى كرده ايم. به آن ها گفتم: شما دير آمديد، حتّى بعد از اقليّت ها اعلام همبستگى كرديد؛ حُر بايد صبح زود مى آمد دو ساعت دير آمد، قبرش دو فرسخ از بقيه شهيدان دورتر است.
اگر نجات مى دهى برو و اگر غرق مى شوى نرو!
شخصى مى گفت: برادرى دارم كه نماز نمى خواند، خواهر زنى دارم كه تارك الصلوة است، آيا با آنان رفت و آمد داشته باشم؟؛ رابطه فاميلى را چه كنم؟. گفتم: اين مربوط به اثر است، گاهى ممكن است با رفت و آمد و محبّت، انسانى را عوض كرد و گاهى بر عكس. اگر نجات مى دهى برو و اگر غرق مى شوى نرو.
بزرگ ترین دعای آخوند ملاعلى همدانى چه بود؟
در سنين جوانى خدمت آخوند ملاعلى همدانى رسيدم و از وی سؤال كردم: اگر شما بدانيد دعاى مستجابى داريد چه چيز از خدا مى خواهيد؟. فرمود: اين كه خداوند مرا بيامرزد. خيلى تعجّب نموده و تصور كردم كه اين عارف و عالم بزرگ چه خواهش و دعاى ساده اى دارد و حال آن كه در ذهن خودم دعاهاى بزرگى مى پروراندم، ولى الآن كه بيش از 50 سال سن دارم با آن همه مسئوليت و مطالعه و كتاب و راديو و تلويزيون و ... به اين نتيجه رسيده ام كه خواسته آن بزرگوار، يعنى عاقبت به خيرى، بزرگ ترين خواسته من نيز می باشد.