به گزارش خبرگزاری «حوزه»، آیت الله علوی بروجردی در جمع طلاب و فضلای حوزه با اشاره به بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و هدف آن گفت: در آستانه سالروز مبعث رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) قرارداریم، که خداوند فرمود: «لقد مَنَّ الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من انفسهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمة و ان کانوا من قبل لفی ضلال مبین» (آلعمران: 164).
پیغمبر با بعثت خویش میخواست چه حرکتی را در بین مردم ایجاد کند؟ در این حرکت چه فداکاریهایی از ناحیه کسانی همچون حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه واقع شد؟ و بعداً، دستکم در زمان موسی بن جعفر (علیه السلام) از ناحیه مردم به کجا رسیدیم؟ موسی بن جعفر (علیه السلام) فرزند همین پیغمبر است؛ کار خلافی هم نکرده است، اما معاملهای که با ایشان میکنند و آنچه بر ایشان میگذرد عجیب است؛ «وَالْمُعَذَّبِ فِی قَعْرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ الْمَطَامِیرِ ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیودِ وَالْجَنَازَةِ الْمُنَادَی عَلَیهَا بِذُلِّ الاسْتِخْفَافِ».[1] اینها چیزهایی است که واقع شده، اما چه اتفاقی افتاده است که در امتداد بعثت پیامبر، که در آن کسی از جنس خود مردم برانگیخته میشود تا کتاب شریف را بر مردم بخواند و عرضه کند و ارزشهای وحیانی را به مردم منتقل کند و آنها را بسازد، چنین وقایعی رخ میدهد. این مردم نیاز به ساختن دارند و قبل از بعثت پیامبر، در ضلال مبین بودهاند. اگر پیامبر نمیآمد و بعثت صورت نمیگرفت در ضلال مبین میماندند.
این ضلال مبین و گمراهی آشکار در عصر جاهلیت چه بود؟ البته مردم عصر جاهلیت هم خوبیهایی داشتند. لذا پیامبر میفرماید: «لاتمم مکارم الاخلاق». من مبعوث به رسالت شدم تا مکارم اخلاق را نشر و عرضه کنم یعنی در خود جاهلیت برخی خوبیها و مکارم اخلاقی وجود دارد که پیامبر برای تکمیل آنها میآید. مثلاً آنها ماههای حرام را داشتند که اسلام هم آن را پذیرفت. همچنین، اسلحهکشیدن بر روی زن و بچه را ننگ میدانستند. هرچند چنین مکارمی داشتند ولی در ضلال مبین بودند.
تأثیرات بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله)
اما همین بعثت تأثیرهایی هم داشت که تأثیرات عملی خارجی است. پیغمبر آمد و مردمی را که بویی از این معالم نبرده بودند مخاطب قرار داد و گفتار و کردار پیامبر آنها را جذب کرد و اثر عملیاش این شد که پیغمبر جامعهای اسلامی ساخت و به مردم آن ارزش بخشید؛ به طوری که مردمی که از نظر تاریخی، بیقیمت و بیارزش بودند، ارزش یافتند. در زمان خسروپرویز ساسانی در جزیرةالعرب شورشی شد و عدهای کشته شدند. به خسروپرویز خبر دادند. وی مشاورانش را جمع کرد تا تصمیم بگیرند چه بکنند. آنها جغرافیای عربستان را برای خسروپرویز ترسیم کردند. حتی جزء کلماتشان این است که این سرزمینی است که آبش راکد است و خاکش روان. نتیجه مشاوره نظامی این شد که اصلاً شبهجزیره عربستان قیمتی ندارد که ما بخواهیم سرباز بفرستیم و شورش را سرکوب کنیم. این ارزش عربستان بود. این سرزمین بیارزش در کمتر از سی سال چه شد که دو ابرقدرت آن زمان، یعنی روم و ایران، را تصرف کردند. این اتفاق بزرگی است که در آن زمان واقع شده و در تمام شئون دنیای آن روز اثرگذار بوده است. بعثت پیغمبر بسیار ارزشمند بود و به عربستان و مردم آن ارزش بخشید. مردمی پیدا شدند که حاصل زحمات پیامبر بودند و پیامبر آنها را تزکیه کرده بود. اینها مراحلی را طی کردند و تا حدی از آن ضلال مبین خارج شدند.
انحراف همعصران پیامبر (صلی الله علیه و آله) از سیره ایشان
اما آیا ما توانستیم خروج از ضلال مبین را حفظ کنیم؟ حتی در زمان خود پیغمبر یا پس از ایشان؟ متأسفانه حتی در زمان خود پیغمبر، مسائلی میبینیم که نهتنها خروج از ضلال مبین نیست، بلکه ضلال بَیّنتر و واضحتری است. توطئه میکنند که پیامبر را بکشند. اما چه کسانی؟ کسانی که اصحابش هستند. چه کسانی در قصه عقبه دخیل بودند؟ اسامی همه مخفی است. فقط در کتاب محلی ابنحزم، نویسنده به مناسبت اینکه میخواهد کسی را تضعیف کند واقعه عقبه را نقل میکند و از آنها نام میبرد و این را وسیله تضعیف وی قرار میدهد. این فقط نشانه است اما در تمام کتب محفوظ است. در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید نیز میتوان دید. وقتی ابوموسی اشعری در شام در میان جمعی در حال صحبت بود این قصه را نقل میکند میگوید آن افراد یازده- دوازده نفر بودند. مقداد گفت از خود گوینده هم غافل نباشید. ابوموسی را میگفت. ابوموسی اشعری هم جزء اینها بود، اما بزرگترهایی در این فهرست بودند که میخواستند پیامبر را بکشند. این واقعه را مخفی نگه میدارند تا از قداست این افراد کم نشود، اما این واقعهای است که اتفاق افتاده است.
در زمان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)، در حجةالوداع، فضایی امنیتی حاکم شد. یعنی به مجرد اینکه پیامبر در عرفات حدیث شریف «انی تارک فیکم الثقلین» را فرمود. زمزمهها شروع شد و بساطی راه افتاد تا به غدیر خم رسیدند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) حکومت نظامی اعلام کرده بود. چون از قیام تحریککنندهها وحشت داشت. از فاصله عرفات تا برگشت غدیر اجتماع بیش از سه نفر ممنوع شد. لذا آیه شریفه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک» تهدیدی هم در ادامه دارد که میگوید: «و ان لم تفعل فما بلغت رسالتک، والله یعصمک من الناس». این تهدید اشاره به همینها است. این آیه به ضمیمه نوشتههایی که موجود است گویا است و این حرکت امتداد پیدا میکند. اما آن ضلال مبین هم، که بعثت برای خروج از آن صورت گرفت، دائماً در دنیای اسلام تغییر چهره میدهد و وسیعتر میشود. عدهای میکوشیدند همه کسانی را که داخل در خط خودشان نباشند و در محدوده فکریشان نگنجند از بین ببرند. یکی از آنها ابوطالب است. جرم ابوطالب این است که پدر علی بن ابی طالب (علیه السلام) است.
حتی خود اهل تسنن نیز این بحث را دارند که آبا و اجداد پیغمبر در مکه و کثیری از مردم قریش و جزیرةالعرب دین حنیف داشتند؛ دینی که دین ابراهیم بود. حتی خودشان میگویند دین موسی و عیسی وقتی آمد تنها برای بنیاسرائیل بود نه برای همه مردم. دین عمومی نبود؛ دینی بود برای بنیاسرائیل. اما متأسفانه وقتی به حضرت ابوطالب و عبدالمطلب میرسند به جای اینکه همین نظر را بدهند و بگویند اینها دین حنیف داشتند، سخنان دیگری را پیش میکشند. گرچه درباره ابوطالب و ایمان وی دهها کتاب نوشته شده، اما مدعی میشوند که ابوطالب مشرک از دنیا رفته و جایش در آتش جهنم است، در حالی که اگر پیامبری هم نمیآمد ابوطالب مشرک نبود و دین حنیف داشت؛ مثل عبدالله، پدر پیامبر، که ایشان هم دین حنیف داشت. این بحث در کتاب خود آقایان هم هست.
گمراهی معاصران موسی بن جعفر (علیه السلام)
ضلال مبین این است که ما برای به کرسی نشاندن آنچه باور ما است و دلمان میخواهد عرضه شود تلاش کنیم. وای به آن روزی که این عرضهشدنها برای حفظ قدرت و این حفظ قدرت موجب سرکوب مردم باشد که جرئت حرفزدن نداشته باشند. اگر راجع به موسی بن جعفر (علیه السلام) میگوییم «وَ الْجَنَازَةِ الْمُنَادَی عَلَیهَا بِذُلِّ الاسْتِخْفَافِ» این مردم کجا بودند؟ اینها درک نداشتند و نمیفهمیدند موسی بن جعفر (علیه السلام) یعنی چه. مردم ساکتی بودند که فقط تماشا میکردند و سکوت و خفقانی را که در پیش گرفته بودند، حکومت با زور و جبر ایجاد کرده بود تا اهداف خودش را پیش ببرد. حکومت دست آل عباس است که قوم و خویش پیغمبرند؛ کسانی که اولاد عباس هستند؛ عباسی که با پیغمبر مهاجرت نکرده است. این همان چیزی است که بنیعباس همواره از آن وحشت داشتند. یک بار هم هارون به موسی بن جعفر (علیه السلام) گفت: «این مطلب را جایی نقل نکنی؛ اگر نقل کنی چنین و چنان میکنم». وقتی بنیعباس آمدند مردم گفتند صد رحمت به آل امیه و آل معاویه. بنیعباس چه کردند؟ فقط موسی بن جعفر نیست که لایزال ینتقل من سجن الی سجن است. آن دوران که سادات و آل پیغمبر را در پای دیوارها مدفون میکردند همین دوران است؛ دورهای که در آن حتی فرزند بلافصل موسی بن جعفر (علیه السلام) برای زندهماندن نسب خودش را مخفی کرد و کارگری میکرد تا اینکه ازدواج کرد و صاحب دختری شد. وقتی مریض شد و دیگر در شرف مرگ بود تازه به دخترش گفت: «تو نوه موسی بن جعفری». در این حد جرئت نمیکردند. بعثت برای خروج از جاهلیت و ضلال مبین بود، اما چه شد که در ضلالت دیگری گرفتار شدیم؛ ضلالت دیگری که در آن اخیار، یعنی کسانی که احیاگر بودند و مردم را بیدار میکردند و منجی مردم بودند همیشه تحت فشار بودند، اما کسانی که اهل زر و زور بودند همیشه در رفاه بودند؛ صد رحمت به همان ضلال مبینی که جاهلیت عرب داشت. آنها در ماههای حرام دیگر جنگ و جدال نداشتند و میگفتند در این چند ماه به زندگیمان برسیم. حال آنکه در دنیای امروز در ماه حرام، مسلمان مسلمان را میکشد. چرا؟ برای اینکه میگویند اینها از ما نیستند و شیعهاند. اتوبوس را منفجر میکنند و زن و بچه مردم را میکشند. همه این کارها را در ماه حرام هم میکنند. باید به آنها گفت: در عصر جاهلیت، که هنوز پیامبر نیامده بود لااقل زن و بچه مردم را نمیکشتند. لذا باید این پرسش را مطرح کنیم که: آیا ما از بعثت پیامبر نتیجهای گرفتیم؟ آیا این نتیجه برای دنیای اسلام قابل لمس است؟ آیا میراث پیامبر حفظ شده است؟ آیا میراث پیغمبر این بود؟ پیامبر میخواست ضلال مبین را تبدیل به هدایتی کند که این هدایت دیگر بوی ضلالت ندهد نه اینکه منتهی به ضلالتی شود که بدتر از ضلالت اول و جاهلیت اعراب باشد. این واقعیت قصه است.
آیا آنچه در خصوص موسی بن جعفر (علیه السلام) اتفاق افتاد، در دوران جاهلیت هم واقع شد؟ زندانبان پسر پیغمبر، سندی ابن شاهک است که فردی یهودی است. قضایای مختلفی در زندان برای موسی بن جعفر (علیه السلام) اتفاق افتاد و کار به جایی رسید که زن معروف و مشهوری را با غرض پیش موسی بن جعفر (علیه السلام) در زندان فرستادند. اما منش ایشان به گونهای بود که همان زنه معروفه باز هم معروفه شد؛ اما از معروفهبودن به فحشا، به معروفهبودن به زهد و تقوا رسید. یک نگاه موسی بن جعفر (علیه السلام) وی را تغییر داد.
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند
پس از پیامبر چه اتفاقاتی افتاد که با موسی بن جعفر (علیه السلام) چنین رفتار کردند؟ زندانی که ایشان در آن بود سیاهچال و گود بود. زندانهای تاریکی که در آن شب و روز معلوم نبود. دستها و پاهایشان را هم با غل و زنجیر بسته بودند، به طوری که امام وصیت کردند مرا با همین غل و زنجیرها دفن کنید. افرادی که جنازه ایشان را دیدند تعجب کردند جنازهای که چنین نحیف و لاغر است، چرا آنقدر سنگین است؟! پس از آنکه جنازه را مشاهده کردند متوجه آن غل و زنجیرهای سنگین شدند. این ضلال مبین بدتر از ضلال مبینی است که در دوران جاهلیت بود. امروز بعد از 1400 سال که از بعثت پیامبر (صلی الله علیه و آله) گذشته چه حرفی برای گفتن داریم؟ ما باید خیلی بیشتر تلاش کنیم. جان دیون پورت، کشیشی مسیحی کتابی نوشته است با عنوان عذر تقصیر به پیشگاه پیغمبر و قرآن، که به فارسی هم ترجمه شده است. حالا ما هم باید عذر تقصیر بیاوریم و به پیغمبرمان بگوییم بعد از 1400 سال هنوز درنیافتهایم که شما چه میخواهید بگویید.
[1] . و معذّب در عمق زندان ها و تاريكي هاى زيرزمين ها، با ساق كوبيده، به حلقه هاى زنجيرها، و جنازه ای كه با خوارى و سبك انگاشتن بر آن جار زده شده،