به گزارش خبرگزاری«حوزه» ، آیت الله علوی بروجردی روز گذشته در جمع تعدادی از نیروهای سپاهی که در دفتر وی در قم برگزار شد در سخنانی اظهارداشت: یکی از اصولی که در مذهب ما بسیار بر آن تکیه شده مسئله اخلاص است. اخلاص به این معنا است که انسان کاری را که انجام میدهد برای خدا انجام دهد و غیرخدا در آن کار داخل نباشد. این مسئله در عباداتی مثل نماز بسیار مهم است. اگر حساب غیرخدا در نماز باشد و پای ریا به میان آید و نماز باطل است. در روزه نیز، یکی از جهاتی که بسیار بر آن تأکید شده این است که روزه خلوص را با خودش همراه دارد؛ یعنی روزه بدون اخلاص نمیشود. یعنی وقتی انسان از خوردن و آشامیدن امساک میکند، فقط در منظر و مرئای مردم نیست، بلکه در خلوت نیز به همین ترتیب عمل میکند. این خلوص است؛ یعنی حتی وقتی کسی او را نمیبیند باز هم امساک دارد. لذا در خصوص روزه در روایت آمده است: «الصوم لی و انا اجزیِ به»؛ که این را اینگونه معنا میکنند: «روزه مال من است و من هم جزایش را میدهم». اما این روایت را به گونه دیگر هم خوانده اند «الصوم لی و انا اُجزَیَ به» ؛ معنای دیگری هم میکنند و آن اینکه: «روزه مال من است و خود من جزای روزه هستم». این معنای بسیار بلندی است؛ یعنی هیچ چیزی در بساط خدا جز خودش نیست که جزای روزهدار باشد. این سخن معنای بسیار بلندی دارد. چرا؟ زیرا در روزه اخلاص مستتر است؛ یعنی اصلاً خود روزه آکنده از اخلاص است.
اخلاص در سایر اعمال
اخلاص در عبادات واضح است، اما در امور عادی نیز بزرگان، ائمه طاهرین (ع)، و اولیای مذهب تأکید میکنند که اگر میخواهیم برای خدا کار کنیم حب و بغض افراد مهم نیست. کار، از آنِ افراد نیست، بلکه از آنِ خدا است. لذا در کاری که میخواهیم انجام دهیم باید خدا را در نظر بگیریم و ببینیم او راضی هست یا نه. مهم نیست که غیرخدا راضی باشد یا نه. باید فقط رضایت خدا را در نظر بگیریم. این معنا تا جایی پیش میرود که انسان به مرحلهای میرسد که «الحب فی الله و البغض فی الله» پیدا میکند؛ یعنی به مقام و مرتبهای میرسد که محبتش فقط متوجه کسانی است که آنها محبت خدا در دلشان هست و بغضش نیز متوجه کسانی میشود که آنها مبغوض خداوند هستند. این مقامی است که انسان به آن میرسد، هرچند از مقامات و مراحل بالاتر است.
اخلاص علی (ع) در نبرد با عمر بن عبدود
نمونه بسیار واضحی را ذکر میکنم که شما هم فراوان شنیدهاید؛ علی (ع) در جنگ خندق یا همان احزاب حضور داشتند. جنگ احزاب میان گروههای مشرک با مسلمانان است. یعنی همه کسانی که پیغمبر (ص) را مزاحم خود میدیدند جنگ به راه انداختند. خندق هم به این معنا است که پیغمبر (ص) دستور داد برای دفاع از شهر خندق حفر کنند. ظاهراً این پیشنهادی بود که سلمان فارسی مطرح کرد. رسول اکرم (ص) از باب «و شاورهم فی الامر» اصحاب را جمع کرد و به آنها گفت دشمن به سمت ما در حرکت است و میخواهیم دفاع از شهر را تضمین کنیم. سلمان فارسی گفت ما در ایران به هنگام هجوم دشمن دور شهرها خندق حفر میکنیم. مسلمانان نیز خندقی حفر کردند. یکی از کسانی که پهلوان و بسیار تنومند بود و همه از او وحشت داشتند عمرو بن عبدود است که در این جنگ حضور داشت. عمرو بن عبدود از روی خندقی که حفر کرده بودند خیز گرفت و به این طرف خندق آمد. و هل من مبارز کرد و از مسلمانان مبارز طلب کرد هیچ کس جرئت نداشت جلوی این فرد شجاع و نامدار بایستد. پیغمبر (ص) سه مرتبه فرمود: «آیا کسی حاضر است با این مرد بجنگد؟». در هر سه مورد علی (ع) داوطلب شد. دفعه سوم پیغمبر (ص) به علی (ع) فرمودند: «به میدان برو». علی بن ابی طالب به جنگ عمرو بن عبدود رفت. آنها جنگیدند و علی بن ابی طالب او را زمین زد و مغلوب کرد. چنانکه معمول بوده است باید حضرت علی (ع) کار را تمام میکرد، اما جمعیت دیدند که علی (ع) از سینه دشمن بلند شد و به جای اینکه دشمن را از پا در بیاورد، قدم زد و به این طرف و آن طرف رفت. پس از مدتی دوباره برگشت و آنگونه که مرسوم آن زمان بود وی را کشت. مشرکان شکست خوردند و بقیه نیز فرار کردند. منابع اسلامی مختلفی این ماجرا را نقل کردهاند: «ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین»؛ یعنی فضیلت ضربتی که علی (ع) به عمرو بن عبدود زد، از عبادت جن و انس بیشتر است. امام صادق (ع) ذیل این روایت میفرمایند این حدیث، عبادت خود پیغمبر (ص) و ما ائمه (ع) را هم شامل میشود. در جای دیگری پیغمبر (ص) میفرمایند: «در اینجا تمام کفر و تمام اسلام مقابل هم قرار گرفتند». یعنی علی (ع) تمام اسلام و عمرو بن عبدود تمام کفر است. پس از این ماجرا، وقتی علی بن ابی طالب (ع) نزد رسول اکرم (ص) برگشت، پیامبر (ص) از وی پرسید: «چرا وقتی یَلِ عرب، عمرو بن عبدود، را زمین زدی، برخاستی و قدم زدی و سپس دوباره بازگشتی و وی را کشتی؟». علی بن ابی طالب (ع) فرمود: وقتی او را زمین زدم کار داشت تمام میشد. در همان موقع وی آب دهانش را به صورت من انداخت. من از این کار وی ناراحت شدم. با خودم گفتم اگر در همین حال سر وی را از تنش جدا کنم برای خودم این کار را کردهام نه برای خدا. چون در این لحظه از او عصبانی هستم. من برای خدا به میدان آمدهام و او را زمین زدهام و حالا نباید به دلیل عصبانیتِ خودم، او را بکشم. لذا بلند شدم و قدم زدم و وقتی عصبانیتم فروکش کرد، بازگشتم و او را کشتم.
او خدو انداخت بر روی علی افتخار هر ولی و هر نبی
این حکایت برای ما آموزنده است. باید کارهایمان برای خدا باشد. مخصوصاً کسانی که رسالت شما را دارند باید در این مسئله دقیقتر باشند. شما ارتشی و سپاهی عادی و رزمنده عادی نیستید، بلکه رزمنده اعتقادی و مکتبی هستید. یعنی بر اساس اصول و هنجارهایی حرکت میکنید و مسئلهتان صرفاً این نیست که بزنید و ببرید. اساس کار شما پیشبرد مکتب و آرمانهایی است که به دوش میکشید؛ یعنی پیشبرد اهدافی که بزرگان دین ما برای ما ترسیم کردهاند و مروج آن هستیم. ما میخواهیم این اساس را ترویج کنیم. ترویج این اساس جز با اخلاص ممکن نیست. اگر فقط خدا را در نظر داشته باشیم، آنگاه چون او میخواهد و از ما راضی است ما حرکت میکنیم و غیر او برایمان مهم نیست. اگر چنین نبود بسیاری از عزیزان ما به فیض شهادت نائل نشده بودند. این از خود گذشتگی است؛ یعنی جان را در طبق اخلاص گذاشتن؛ البغض فی الله و الحب فی الله در این مسیر هستند.
اخلاص حاج ملاهادی سبزواری
نقل شده است که روزی ناصرالدین شاه به دیدن حاج ملا هادی سبزواری، صاحب منظومه، آمد و مدت زیادی نزد ایشان نشست. ظهر شد. وی گفت میخواهم ناهار را خدمت شما بمانم. سفرهای انداختند و غذای سادهای در آن گذاشتند. ناصرالدین شاه منتظر بود که غذای اصلی را بیاورند، اما چیزی نیامد. حاج ملا هادی خودش شروع به خوردن کرد و گفت: «غذای ما همین است. نان حلالی سر سفره ما هست. معلوم نیست بعداً همین گیرت بیاید یا نه. ناصرالدین شاه گفت: «از من چیزی بخواه؛ مقام، پول و ...». ملا هادی به وی گفت: «من از تو چیزی نمیخواهم. تو نمیتوانی کاری برای من بکنی». حتی معروف است که ناصرالدین شاه خیلی اصرار کرده بود و ملا هادی گفت اگر میخواهی کاری کنی از گناهان من بگذر. ناصرالدین شاه گفت: من نمیتوانم از گناهان تو بگذرم. ملا هادی گفت: پس بهشت را نصیبم کن. گفت نمیتوانم. ملا هادی گفت: پس تو که نمیتوانی چرا میگویی؟ کاری دست تو نیست؛ و حکم من و تو دست فرد دیگری است. آن که آنجا نشسته کارها را انجام میدهد. در کارها و اعمالت او را در نظر داشته باش. هم من و هم تو محکوم حکم او هستیم.
وقتی حاج ملا هادی به کرمان آمد، ناشناس وارد شد و چیزی از ملابودن خود نگفت و توقع نداشت کسی به دیدنش بیاید و از او تجلیل کند. به مدرسهای رفت. به او گفتند تو که هستی. گفت من بنده خدایی هستم. گفتند، ما در این مدرسه جا نداریم و فقط خادم میخواهیم. اگر بخواهی به عنوان خادم تو را میپذیریم. وی قبول کرد و خادم مدرسه علمیه کرمان شد. طلبهها در آنجا درس میخواندند و امام جمعه هم در آنجا درس میداد. ملا هادی هم به درس امام جمعه میرفت و مینشست و در حال خودش بود و به طلبهها هم خدمت میکرد و کارهایی همچون نظافت و ... بر دوشش بود. چهار سال در این حال در کرمان ماند. بعد از کرمان به سبزوار آمد. چون شهر خودش بود همه او را میشناختند. وی در آنجا شهرت یافت و درس و بحثش را شروع کرد. از شهرهای مختلف و گوشه و کنار در درس وی شرکت میکردند. امام جمعه کرمان که حاج ملا هادی در مدرسهاش خادم بود، پسری داشت. او را برای درسخواندن به سبزوار فرستاد و گفت پیش حاج ملا هادی سبزواری برو. آنها نمیدانستند که حاج ملا هادی، همان خادم مدرسه علمیه کرمان بوده است. یکی از خدمهای که در کرمان پیش امام جمعه بود با پسر امام جمعه به سبزوار رفت. وقتی این خادم، ملا هادی را دید گفت: این همان خادم مدرسه کرمان است که در بالا نشسته و آدم معروفی است. سپس خطاب به پسر امام جمعه گفت: «سعی کن درس بخوانی و ملا شوی. ببین این خادم مدرسه با چند صباح درسخواندن پیش پدر تو به چه مقامی رسیده است!».
این حکایت بسیار آموزنده است. عالمی همچون ملاهادی سبزواری، بعد از چندین سال کار علمی، به جای آنکه بگوید من فلانی هستم تا اوج بگیرد، میگوید من بنده خدا هستم و حتی آنقدر خضوع دارد که خودش را جزء طلبهها به حساب نمیآورد و میپذیرد که خادم مدرسه باشد و چهار سال اظهار نمیکند که من که هستم. این عبودیت است؛ و مسئله بسیار مهمی است. یعنی من باید خودم را در مقابل خدا هیچ بدانم. اگر به آن مرحله رسیدیم آنوقت اوج میگیریم:
افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
فیض الهی جایی میآید که این شیب و این عبودیت را پیدا کنیم و در برابر او تمام کارهایمان را مخلصا لله انجام دهیم.
اهمیت اخلاص از منظر آیتالله بروجردی
در این زمینه حدیث قدسی نیز داریم. در اواخر عمر آقای بروجردی، عدهای از بزرگان خدمت ایشان آمده بودند. آقای بروجردی حدیث نفس میکردند و میگفتند عمرمان گذشت و کاری برای خدا نکردیم. در حالی که نود سال عمر ایشان صرف تحصیل، تدریس، زعامت حوزه، مرجعیت، ساختن مساجد و مدارس، اداره امور شیعه، تکفل ایتام آل محمد و ... شد. یکی از بزرگان به ایشان عرض کردند که: «شما این همه خدمات داشتهاید و شاگردان فراوانی تربیت کردهاید و این همه بناهای خیر در قم و نجف ساختهاید». ایشان یک جمله فرمودند و آن اینکه: اگر فردای قیامت حساب و کتاب ما با مثل حضرتعالی باشد خیلی خوب است، اما چه کنیم که خودشان فرمودند «اخلص العمل فان الناقد بصیر بصیر». سپس شروع به گریه کردند. آن بزرگ میفرمود گریه ایشان همه جمع را به گریه کشاند.
در قیامت در اعمال ما به دنبال آنهایی میگردند که از سر خلوص برای خدا انجام شده است: «اخلص العمل فان الناقد بصیر بصیر»؛ ناقد یعنی صراف؛ در قدیم مبادلهها با سکه بود. گاهی سکهها را میساییدند و دستکاری میکردند. صراف گاهی با نگاهکردن و گاهی با انداختن سکه بر روی زمین و شنیدن صدای آن میفهمید که سکه واقعی است یا تقلبی. خدا صراف است و میفهمد چه بخشی از اعمال ما برای دیگران انجام شده است. او کار را فقط از کسانی میپذیرد که آن را برای خدا انجام داده باشند. چیزی را میپذیرد که صرفاً برای خدا باشد. وقتی انسان اوج پیدا میکند که عبادتش خالصانه باشد نه از سر ریا. لله باشد. فقها فتوا میدهند و میگویند باید از همان اول نماز، که الله اکبر گفتید، قصد قربت داشته باشید. یعنی چه؟ یعنی نمازت برای نزدیکی به خدا باشد و باید قصد قربت تا آخر نماز باقی بماند. اگر در وسط آن خللی ایجاد شود، نماز باطل میشود. قصد قربت، تا آخر نماز شرط مستقلی است. در امور زندگی هم اگر بتوانیم این اخلاص را شکل دهیم و عبودیت رکن زندگیمان باشد اعمالمان پذیرفته خواهد شد. لازم نیست خودمان را بالا بگیریم و بگوییم ما که هستیم. ما قدرتی نداریم. همین حالا که در اینجا نشستهایم کافی است یکی از مویرگهای بدنمان مسدود شود و در گوشه مغزمان لخته خونی شکل بگیرد و زندگی ما تمام شود. اگر مویرگی در عضله قلبمان از کار بیافتد همه چیزمان تمام میشود. ما که حتی توانایی کنترل مویرگ خود را نداریم چه بگوییم و در مقابل چه کسی شاخ و شانه بکشیم؟ میخواهیم در مقابل چه کسی بایستیم؟ بخواهیم یا نخواهیم انا لله و انا الیه راجعون. در عالم حرکتی وجود دارد و آن اینکه وقتی خداوند میخواست آدم را خلق کند گفت: «فنفخت فیه من روحی»؛ و آدم خلق شد. ما از آنجا سرچشمه گرفتیم (انا لله) و مسیرمان هم به سمت او است (وانا الیه راجعون). بخواهیم یا نخواهیم ما را به سمت او میبرند. حال که داریم این مسیر را میرویم بهتر است با سلامت قلب برویم. یعنی بهتر است فضایل اخلاقی را در خودمان رشد دهیم و نهادینه کنیم تا به ملکه تبدیل شوند.
این نظام بعد از 1400 سال شکل گرفته است. چرا؟ چون خواست خداوند بود، حوزه با چنین اخلاصی شکل گرفت. حاج شیخ عبدالکریم (ره) با اخلاص سنگ عمل این حوزه را بنا گذاشت و بزرگانی مثل امام راحل (ره) تربیت شدند و اینها امروز میراثی برای ما گذاشتهاند که باید این میراث را حفظ کنیم. بعد از 1400 سال خدا این فرصت را به ما داده است که حکومتی از خودمان داشته باشیم و معالم خدا را ترویج کنیم و در علم و عمل بکوشیم. همه ما باید عملمان مروج این مکتب و ارزشهایی باشد که از علی بن ابی طالب (ع) آموختهایم. ما باید مروج دین باشیم و با اخلاص کار کنیم، نه برای حقوق و مزایا و نه برای ترقی. اگر قصد من خدمت باشد چه فرقی میکند در چه جایگاهی فعالیت کنم. من باید کاری کنم که رضای او در آن باشد. اینکه پست و جایگاه من چه باشد و مردم درباره من چه بگویند اهمیت و ارزشی ندارد. عمل باید خالصانه باشد.
امیدوارم خداوند برکات و عنایات اولیای خود را نصیب همه شما عزیزانی کند که با خلوص در این مسیر قدم برمیدارید. خداوند همه عزیزانی را که از روز اول تا به امروز در این حرکت جان، آبرو و حیثیتشان را در طبق اخلاص گذاشتند و کار کردند، به ویژه امام راحل، مقام معظم رهبری و سایر عزیزانی را که برای خدا خدمت میکنند عائد و واصل بفرماید.
نظر شما