به گزارش خبرگزاری «حوزه» ایام باسعادت ولادت حضرت عباس(ع) که در تقویم کشور به عنوان روز جانباز نام گذاری شده، فرصتی شد تا به سراغ چند نفر از روحانیون جانباز دفاع مقدس درمدرسه علمیه حضرت ابوالفضل(ع) قم بروم و گفت وگوی خودمانی با آنها داشته باشم
حجت الاسلام و المسلمین غلام رضا ساکت در سال 54 وارد حوزه علمیه قم شد و در حال حاضر معاون مدرسه عملیه حضرت ابوالفضل(ع) است، می گوید اولین روزی که وارد حوزه شدم، چشمم به تابلوی اعلانات مدرسه فیضیه که سخنان امام راحل در مورد رژیم بود، افتاد؛ همین اعلامیه و شور، عشق و جوانی شعله ای در من روشن کرد و تا الان هم خاموش نشد و آن شعله عشق و علاقه به امام راحل بود.
این جانباز دفاع مقدس افزود: در قسمتی از اعلامیه نوشته بود «جوانان انقلابی فلان ساعت در مسجد امام، جمع شوند تا برای مبارزه با رژیم برنامه ریزی شود»؛ ما کمی جلو تر رفتیم، بعد هر چه منتطر ماندیم، کسی نیامد؛ متوجه شدیم رژیم منطقه را محاصره کرده و اجازه ورود و خروج نمی دهد تا اینکه ما را گرفتند و به پاسگاه برده و کتک زدند.
وی ابراز داشت: این مسائل ادامه داشت تا انقلاب اسلامی پیروز شد؛ هنوز مدتی از طعم شیرین پیروزی انقلاب نگذشته بود که رسانه ها، اخبار ضد و نقیضی از تجاوز دشمن بعثی به کشور را اعلام کردند؛ اخبار درست بود، در 31 شهریور سال 59 عراق، با حمایت ده ها کشور منطقه و بلوک غرب وشرق به ایران اسلامی حمله کرد؛ عشق به وطن و خاک اجازه نمی داد حرکتی نکنیم و تنها نظاره گر حملات عراق باشیم. در آن زمان سربازی نرفته و آموزش نظامی هم ندیده بودم، تنها چیزی که به صورت اتفاقی یادگرفته بودم، زمان انقلاب بود، همافر انقلابی، جوانان را جمع کرده بود و اسلح ژ3 را آموزش داد؛ با20 نفر از جوانان محله چهار مردان به منطقه غرب کشور شهر جوان رود و روان سر رفتیم تا با دشمن بعثی بجنگیم.
این روحانی جانباز گفت: چند ماه در غرب بودیم، شنیدیم دشمن، خرمشهر را محاصره کرده؛ خبر دقیق نبود؛ چون بعضی می گفتند بخشی از خرمشهر محاصره شده؛ خلاصه هر چه بود، غرب را به سمت جنوب ترک کردیم تا نگذاریم دشمن خرمشهر را به طور کل محاصره کند. وقتی وارد خرمشهر شدیم، با اندک امکانات چند تفنگ، تیر بار و آر پی جی با دشمن تا بن دندان مسلح در منطقه کوته شیخ و اطراف پل خرمشهر درگیر شدیم؛ این درگیری و جنگ خیابانی ادامه داشت تا اینکه در یکی از روزها، با چند نفر از جوانان رفته بودیم تا گروهانی از دشمن را محاصره کنیم، ولی آنها متوجه حضور ما شدند و با خمپاره، تیر بار و سلاح های سنگین به استقبال ما آمدند و نهایتاً در همین گیر و دار، خمپاره ای نزدیک من منفجر شد و باعث خورد شدن استخوان پا و در نتیجه قطع پا و ترکش در دست و بدنم شد.
حجت الاسلام ساکت افزود: از شدت جراحات بیهوش شدم، وقتی به هوش آمدم در بیمارستان بودم و پرستاران مشغول پاره کردن لباس و تمیز کردن خون بودند که یکی از اینها فشنگی را از جیبم بیرون آورد که سر فشنگ خورد شد و در کنار آن ترکشی ازخمپاره بود؛ معلوم شد ترکش به سر مرمی گلوله خورده بود و مرمی خورد شد و باعث شد من از فیض شهادت دور بمانم و نتوانم به یاران شهید خود بپوندم.
وی ابراز داشت: بعد از ماه ها و سالها دوباره با پای مصنوعی وارد میادین رزم شده بودم، ولی این بار نه رزمنده بلکه روحانی تبلیغی؛ در عملیات متعدد خیبر، رمضان و بدر شرکت کردم و در جلوی چشمم خیلی از جوانان را دیدم که پرپر شدند؛ ولی هزار افسوس که من از غافله شهدا جامانده ام....
این روحانی جانباز ادامه داد: دفاع مقدس، جوانان و معنویت؛ این سه انس عجیبی داشته اند. هر جا جوان بود، ارزشهای معنوی بود، هرجا سنگری بود، صدای مناجات شبانه بود؛ چه جوانهایی بودند که دور از دیگران و چشم های دنیایی، در سیاهی شب، قبری می کندند، صدای نمازشب و گریه هایشان بلند می شد وگاهی همین جوانها از هر نوع و جنسی که بگویی به خدا نزدیک می شدند که حتی لحظه و ساعت شهادت را می دانستند و «اما یاران چه غریبانه رفتند»...
حجت الاسلام ابو القاسم سنائی، اهل استان کهگیلویه و بویر احمدی است، سال 70 وارد حوزه شده، 16 ساله بود، که جنگ را تجربه کرده، درحال حاضر معاون آموزشی مدرسه حضرت ابوالفضل(ع) است. سال 66 در عملیات والفجر ده، عملیات آزاد سازی حلبچه، افتخار جانبازی از ناحیه بینی را بدست آورد.
این روحانی جانباز افزود: جبهه جای مقدس و دانشگاه انسان سازی است؛ خیلی از جوانان اینجا آمده اند، پاک و خاک شدند و لیاقت ها به دست آوردند؛ باید آدم خودش می ایستاد و از نزدیک به صدای مناجات شبانه و تهجد «یاربّ یا ربّ»، «یا غفور یا رحیم» آنها گوش می داد؛ صدای گریه آنها، دل سنگ را آب می کرد؛ می لرزاند، سنّی نداشتند؛ ولی عاشق خدا بودند خدا؛ محورحق بود؛ صادق، بی ریا و خالص بودند...
وی افزود: در میدان رزم خیلی ها دنبال گم شده خود بوده اند، یکی دنبال لحظه شهادت، یکی دنبال رسیدن به معشوق هستی، یکی در لحظه جان دادن می گفت« سلام ما را به امامان برسانید»؛ وقتی بسیجی ها محاصره می شدند کسی عقب نشینی نمی کرد؛ همه تا آخرین قطره خون، جانانه می ایستادند و اقتدا به امام سوم شعیان می کردند و شعار می دادند« هیهأت من الذله»؛ چون باور و ایمان داشتند.
حجت الاسلام سنائی از حضور در جبهه گفت: پدرم، برادرانم همه به جبهه رفته بودند و بعد ازمدتی یکی از بردارنم شهید شد و آنها با جنازه بردارم برگشتند و من نمی توانستم طاقت بیارورم ولی مشکل نرفتن نبود، مشکل سنّ بود که قوانین اجازه نمی داد، پوتین پاشنه بزرگ پوشیدم تا قدم بلند شود؛ اما بازهم قبول نکردند، کپی شناسنه ام را دست کاری کردم، نشد که نشد، پدرم چون مسئول پایگاه بسیج بود، روزی یکی از جوش کارها به پایگاه آمده بود و قصد داشت به جبهه برود، دنبال شاگرد می گشت، خدا تو سرم انداخت این بهترین فرصت است؛ گفتم شاگرد نمی خواهی، من آماده ام بیایم ؛ بلاخره قبول کرد و این شد که اول پشت خط جبهه و بعد ها کمی نزدیک به خط مقدم برای جوش کاری می رفتیم؛ در روزهای نزدیک مانده به علمیات والفجر ده، من بالاخره موفق به حضور در خط مقدم شدم و در علمیات آزاد سازی شلمچه در سال 66 شرکت و نهایتا جانباز شدم و از خیل به شهدا بازمانده ام.
حجت الاسلام سید اسحاق اندیشه، یاسوجی، در عملیات خیبر منطقه طلائیه عراق به عنوان فرمانده گروهان در خط مقدم حضورداشت و نهایتا در درگیری با دژخیمان به مقام والای جانبازی از ناحیه کمر نائل آمد و بعد ها به عنوان یکی از ده ها قطع نخائی در مدرسه علمیه حضرت ابوالفضل(ع) مشغول تحصیل علوم دینی شد.
وی عنوان کرد: جبهه را نمی شود با ادبیات توصیف کرد، باید دید نه اینکه شنید، تا صدای العفو، قنوت شبانه بسیجی ها، صدا زجه زدن نیمه شب آنها در زمستان سرد و روزه داری در هوای گرم و شرجی بیابان های خوزستان را از نزدیک نبینی، باور نمی کنی؛ باید با آنها نشست و برخواست داشته باشی که چه بودند، با دست خالی چه پلی بر روی خیبر ساختندو چگونه نوجوان 12 و 13 ساله به عشق امام خود می جنگید و می گفت« من می خواهم به نوجوان 13 ساله حضرت قاسم بن الحسن(ع) اقتدا کنم».
وی افزود: جبهه مقاومت و دانشگاه است؛ در جبهه تعهد حرف بود، شعار حرف آخر، صداقت اول بود، دروغی نبود؛ همه دنبال کار بودند؛ فرمانده ای مشخص نبود، فرمانده کل امام راحل بودو بس....
حجت الاسلام سیدمرتضی کسائیان هم نفر آخری بود که دراین گفت وگو شرکت کرده بود، سال 54 وارد حوزه شد، با شروع جنگ، درس حوزه را تعطیل کرد و لباس رزم پوشید؛ در علمیات مختلف شرکت کرد و سال 62 در عملیات والفجر در منطقه شمال فکه، پاسگاه ابوغریب از ناحیه پا به خیل جانبازان پیوست.
این روحانی جانباز در حال حاضر مشغول جمع آوری خاطرات شهداء است و تا الان نزدیک 400 خاطره از شهداء از رفقای شهداء را ضبظ کرده تا در آینده نزدیک آماده نشر کند.
وی به خاطره ای از جبهه اشاره کرد و گفت: در جبهه جوانی 13 ساله ای را روی برانکارد می آورند که از سه ناحیه شکم، پا و پهلو مورد اصابت ترکش قرار گرفته بود؛ او را از جلوی بسیجیان و رزمندگان عبور دادند، یه آخ هم نگفت و شکایت نکرد، در آن لحظه ذکر یا مهدی(عج) ادرکنی را می گفت.
این رزمنده دفاع مقدس افزود: همه جبهه خاطره و درس است فقط باید اهل باشی بفهمی، خیلی ها آن زمان بودند نرفتند به بهاء دنیا مانده اند با خدا معامله نکردند باید مواظب بود....
گفت و گو: قربان اسلامی نژاد