خاطرات این روحانی ایثارگر آنقدر جذاب است که آیت الله اعرافی مدیر حوزه های علمیه پس از حضور در منزل وی خبرگزاری «حوزه» را بر آن داشت تا با حجت الاسلام عزیز رضایی ناگفته های جنگ و دفاع مقدس و نیز مبارزه با تکفیری ها را از زبان وی منتشر کند.
*از انگیزه خود برای ورود به حوزه بفرمایید.
زمانی در کلاس اول ابتدایی بودم، روحانی سیدی سوار بر اسب وارد روستای ما شد. بنده در آن زمان در حال چوپانی بوده و آن روحانی با عبایی بر سر، سراغ پدر بزرگ مرا از اهالی روستا می گرفت، مردم من را به او نشان داده و گفتند؛ پدربزرگ همین پسربچه است. با آن روحانی وارد منزل پدربزرگ شدیم، او از قم، حوزه علمیه، مظلومیت روحانیون و جنایت های شاه در حمله به حوزه خاطراتی را بیان کرد علاقه مند شده وارد حوزه شوم. پیش از ورود به حوزه ادبیات عرب را نزد یکی از دوستان فرا گرفتم و به همین دلیل علاقه ام نسبت به حوزه افزایش پیدا کرد.
*از چه زمانی وارد جبهه های حق علیه باطل شدید؟
سال 1358، زمانی که حدوداً 14 سال داشتم به جبهه رفتم. آن زمان هوش، استعداد و جثه من بیشتر از سنم نشان میداد و مشکلی برای رفتن به جبهه نداشتم.
مینیبوسی در شهرستان هرسین دور میزد و میگفت: پاوه در محاصره است و نیروی کمکی برای رهاسازی آن نیاز دارد. درست زمانی بود که امام(ره) پیام داده بودند، مردم اهل سنت باید از دست دشمنان آزاد شوند و اگر پاوه آزاد نشود، خودم حکم انقلابی میدهم بنده هم بدون اطلاع خانواده، سوار بر مینی بوس شده و راهی پاوه شدم.
*شهید چمران نقش بسیار پررنگی در آزادسازی پاوه داشت. آیا خاطرهای از این شهید بزرگوار دارید؟
شهید چمران انسان بسیار شجاع، نترس، با درایت و مردمداری بود، هرگز نماز شبش ترک نمیشد؛ به خصوص زمانی که بیمارستان پاوه محاصره شده بود، شجاعت خود را نشان داد. یک جلد قرآن کریم از شهید چمران به یادگار گرفتم؛ قرآنی است که دموکراتها به آن تیر زدند و جای تیر در آن وجود دارد و بنده آن را به بنیاد حفظ آثار تقدیم کردم.
*بعد از ماجرای پاوه آیا دوباره در جبهه ماندید یا به حوزه برگشتید؟
بعد از ماجرای پاوه کسانی که جوانتر بوده و زن و بچه نداشتیم، به کامیاران رفتیم. بعد از کامیاران، مجدد درس و بحث خود را آغاز کردم؛ اما فروردین سال 1361 دوباره به جبهه برگشته و در عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر شرکت داشتم.
در آن عملیات آرپیچی زن بودم و به همراه شهید ساسان مولایی تانکهای دشمن را شکار میکردیم. این شهید آنقدر آرپیچی زده بود که بر اثر صدای شلیک، از گوشهایمان خون میآمد.
بنده تا آزادسازی مسجد جامع خرمشهر در آنجا بودم و بلافاصله در این مسجد نماز خواندم و به قم آمدم.
*از حماسه سوم خرداد و رشادت رزمندگان اسلام خاطرهای دارید؟
در رابطه با شهدای عملیات آزادسازی خرمشهر کتابی نوشتهام به نام «تیپ مظلومان» و در آن خاطراتی از رزمندگان مظلوم مناطق مرزی آوردهام.
بنده اعتقاد دارم، شهدای مناطق مرزی بسیار مظلوم بودند. در میان آنان، اشخاصی حضور داشتند که در خانواده نیز با مشکلات بسیاری مواجه بوده اند. یکی از همین رزمنده ها که در مناطق مرزی حضور داشت، بیان می کرد، هنگامی که قصد اقامه نماز دارم، پدرم مرا هل می دهد و یا مادرم جانمازم را از زیر پایم می کشد.
ما اشخاصی را در جبهه ها داشتیم که هم با ساواکیها می جنگیدند، هم با منافقین و هم با خانوادههایشان.
بنده مشاهده می کردم بسیجیان شهر مقدس قم مورد احترام مردم بودند؛ اما در شهرهای ما به بسیجی هایی که در خیابان ها راه می رفتند، متلک می انداختند.
مردم کردنشین، بسیار غیور و شجاع بوده و در تمام مبارزات علیه رژیم شاه حضور داشتند؛ به همین دلیل رژیم طاغوت تلاش میکرد فرهنگ این مناطق را پایین نگاه داشته تا مردم در ناآگاهی کامل بوده و علیه رژیم شاه قیام نکنند.
کُردها همواره در جنبشهای علیه پهلویها پیشقدم بودند. بسیاری از یاران نواب صفوی کرد بوده و در نهضت جنگل نیز حضور پر رنگی داشتند.
عبدالحسین امامی و شهید واحدی از یاران نزدیک نواب صفوی کرد بودند. منزل عبدالحسین امامی که هژیر را ترور کرد، در هرسین است.
*بعد از آزادسازی خرمشهر در کدام مناطق حضور داشتید؟
نوروز سال 61 را در خرمشهر و نوروز سال 62 را در ایلام بودم. در عملیات خیبر که در اسفند سال 62 انجام شد، حضور داشته و جانباز شدم. نخستین استفاده شیمایی عراق بعد از آزادسازی خرمشهر در عملیات خیبر بود.
در آن زمان وقتی فهمیدند، بنده طلبه هستم، برای روضه خوانی و افزایش روحیه رزمندهها از من دعوت میکردند؛ البته اصلاً دوست نداشتم لباس روحانیت بپوشم و بیشتر عملیات نظامی انجام میدادم.
در یکی از همین شب ها بود برای روضه خوانی سوار بر یک بلم شده تا به پاسگاهی برویم اما بین راه، بلم مورد اصابت گلوله واقع شد و افراد حاضر در آن همه شهید شدند من نیز ترکش خورده و جانباز شدم. مدتی را برای درمان در بیمارستان طالقانی آبادان بودم. در آن زمان متوجه شدند علاوه بر ترکش، شیمایی هم زدهاند و من شیمیایی شدهام.
*از آسیب چشمان خود هم برای ما بفرمایید.
در سال 1391 برای مبارزه با داعشی ها آماده میشدم به عراق بروم. در یکی از مناطق استان کرمانشاه متوجه شدیم در شب عاشورا عدهای از تکفیریها جشن عروسی به راه انداختهاند. میخواستیم برای امر به معروف و نهی از منکر به آن شهرک برویم که برای ما کمین گذاشته و نارنجکی به سمت ما پرتاب کردند در آن حادثه، چشم چپم به صورت کامل نابینا شد و مقداری از بینایی چشم راست خود را نیز از دست دادم.
یکی از فعالیت هایی که در منطقه خود انجام می دهیم، ایجاد وحدت میان شیعه و سنی است و بنده کتابی را نیز با نام شیعه و سنی نوشته ام؛ اما تکفیری ها با اصل وحدت مشکل داشته و اشخاص وحدت طلب را مورد هدف قرار می دهند.
بعد از آسیب دیدگی چشمان نیز نتوانستم در عراق حضور پیدا کرده و خدمت نمایم.
*با توجه به اینکه در عملیات های متعددی جانباز شدهاید، درصد جانبازی شما چه مقدار است؟
در یکی از پروندهها جانبازی بنده 35 درصد و در پرونده دیگر، 15 درصد است و فرصت نکردم این دو پرونده را یکی کنم؛ البته موارد دیگری هم بود که به دنبال آن نرفتم.
*دلیل علاقمندی شما به جبهه چه بود؟ چه چیزی شما را به جبهه می کشاند؟
اسلام پیش از انقلاب در حال انقراض بود، حاکمان فاسد بر کشورهای اسلامی حکومت میکردند. مناطق مسلماننشین به مناطق فاسدی تبدیل شده و زنگ تفریحی برای یهودیان و صهیونیستها تبدیل شده بود.
در کشورهای اسلامی فقر بی داد میکرد. در ایران نیز حلبیآبادهای بسیاری در شهرها وجود داشت و مردم در فقر زندگی میکردند.
اسلام با حضور امام خمینی زنده شد. پس از آغاز حمله بعثی ها به ایران، بر خود لازم دیدم که به جنگ رفته و از اسلام دفاع کرده تا دوباره به وضعیت قبلی بر نگردیم.
البته امروز هم مشکلات بسیاری در کشور داریم. مسئولان باید تلاش بیشتری برای خدمت به کشور داشته باشند؛ واقعاً اگر مسئولی کمکاری کرده و برای کاهش مشکلات کشور مانند بیکاری تلاش نکند، به راه شهدا خیانت کرده است.
بعد از جنگ شرایط بسیار بدی برای خانواده شهدا، جانبازان و ایثارگران حاکم شد و مورد کم توجهی قرار گرفتند.
رزمندههای دفاع مقدس با شجاعت کامل در جبهه ماندند تا از کشور دفاع کنند. شرایط بسیار سختی در جنگ داشتیم. در بعضی مناطق به دلیل فرسایشی شدن جنگ سنگرهای دو طرف بسیار به هم نزدیک شده بود. حتی دوستان شوخی میکردند عراقیها شماره کفشهای ما را هم میدانند.
مناطقی بود که فقط در شب باید تردد میکردیم و نیروها جابهجا میشدند و یا غذا و مهمات میرساندیم. اگر روز در آن مناطق تکان میخوردیم ما را زده بودند؛ در این شرایط، رزمندهها با روحیه بسیار بالایی مانده بودند.
یک شب نزد یکی از رزمندهها رفتیم، از من تقاضای مفاتیح کرد. آن شب گریهام گرفت که در این شرایط بسیار سخت که هرلحظه ممکن بود اسیر و یا شهید شوند بهجای اینکه بترسند به دنبال معنویات بودند.
*چند سال درس حوزه خوانده و هم اکنون مشغول به چه فعالیتی هستید؟
بنده 16 سال درس خارج خواندم. الان جانباز نابینای خانهنشینی شدهام که چند کتاب نوشتهام که اگر پشتیبانی شود آنها را به چاپ خواهم رساند.
*از مشکلات خود بفرمایید.
مشکلات مالی بسیار زیاد است. مسئولین باید رسیدگی بیشتری نسبت به جانبازان داشته باشند.
بعد از جنگ حق همه بچههای جنگ پایمالشده است. بسیاری از رزمندهها به دلیل تنهایی و بیاعتنایی دق کردند.
مگر ترویج فرهنگ ایثار و شهادت به این است که رزمندگان در ضروریات زندگی خود با مشکل مواجه باشند؟
بنده هنوز مستأجرم و 26 سال است خانه جابهجا میکنم. روانشناسان گفتهاند سه بار اسبابکشی منزل در طول سه سال، همانند آتش گرفتن خانه بر روحیه بچه تأثیر دارد.
هیچ کس از ما حمایتی نمیکند. اینها خواستههای بازماندگان جنگ است و خواست بنده به تنهایی نیست. بحث مسکن، حقوق، اشتغال بچهها ازجمله مهمترین مشکلات ماست. بنده چهار فرزند تحصیلکرده دارم که بیکار هستند.
سرداری داشتهایم که در دوران جنگ شجاعانهترین کارها را انجام میداد و ترس در وجودش نبود؛ اما بعد از جنگ با 5 تا بچه رهایش کردند. اینقدر بیتوجهی به او کردند که از گرسنگی و بیماری از دنیا رفت و غم این مسئله را داشت که چرا به این مشکلات رسیدگی نمیکنند.
عدم رسیدگی به جانبازان یک امر مزمنی در کشور ماست و به یک دولت مربوط نمیشود. در زمان دولت آقای روحانی وضعیت مقداری بهتر شده است و به اندازه این دولت توجه نشده است؛ ولی باز کافی نیست و هنوز جانبازان با مشکلات بسیاری رو به رو هستند.
من نمیخواهم از یک دولت دفاع کرده و یا دولت دیگری را بکوبم. بنده به عنوان یک ایثارگر حرف میزنم و میخواهم حرفم مؤثر باشد.
در پایان خواهش میکنم این شعر را حتماً بنویسید:
«شرح این خون دلم سوز جگر این زمان بگذار تا وقت دگر»