خبرگزاری «حوزه» - همدان/ حجتاسلام والمسلمین علی نظامی همدانی، روشندلی که در سایهسار توکل به خداوند و توسل به ائمه اطهار(ع) مدارج علمی و کمال معنوی را بهخوبی طی کرده و دهها اثر وزین و ارزشمند را در علوم مختلف بهخصوص معقولات تألیف و به جامعه علمی عرضه داشته است.
وی که دست حوادث روزگار نعمت بینایی را در همان زمان نوزادی از او ستاند، توانست با همت و تلاش بر صعوبت و مشقت بر امور زندگی فائق آید و در عرصههای تبلیغی، فرهنگی و اجتماعی بهعنوان یک فرد اثرگذار ظاهر شود.
این روحانی روسندل در دوران نهضت اسلامی، با شناخت از نهضت امام خمینی(ره) وارد صحنههای مبارزاتی شد و بارها نیز از سوی ساواک دستگیر شد. خود در این رابطه میگوید: «اگر بینا بودم ساواک دهها بار پوست بدنم را پر از کاه میکرد».
هفتهنامه افق حوزه در گفتوگو با حجتاسلام والمسلمین علی نظامی همدانی، زوایایی از زندگی پربرکت بیش از نیمقرن فعالیت علمی، فرهنگی و اجتماعی را بررسی کرده که در ادامه میخوانیم.
* لطفاً ضمن معرفی خود، شمهای از نحوه ورودتان به حوزه و سیر تحصیلیتان را بفرمایید؟
بنده، علی نظامیپور، در سال 1326 خورشیدی در روستای قاسمآباد همدان بهدنیا آمدم. در یک سالگی، والدینم به همدان مهاجرت کرد. در سن هفت سالگی در دبستان فیضی مشغول به تحصیل شدم و چون والدینم کاملاً بیسواد بودند، بنده را به مدرسه بردند تا برخی اشعار مراثی و مدح اهلبیت(ع) را یاد بگیرم و آنها را در مراسم مختلف بخوانم تا از این طریق، زندگی مادی من تأمین بشود و به تکدیگری مجبور نشوم.
حدود سال 1341 وارد حوزه علمیه شدم. ابتدا به مدرسه علمیه آخوند ملاعبدالله رفتم و در آنجا با تفقد و اظهار الطاف مرحوم آیتاللهالعظمی آخوند ملاعلی معصومی همدانی مشغول به تحصیل علوم دینی شدم. ادبیات عرب را با طلاب خواندیم، بخشی از کتاب سیوطی را خدمت آقایی بهنام حاج شیخ محمد امینی آموختم, ولی بیشتر قسمتهای کتاب سیوطی و کتاب مغنی را در محضر حاج آقا شیخ محمدعلی سپهری خواندم.
بعداز فراگیری ادبیات عرب، حکمت منظومه و مکاسب محرمه را خدمت مرحوم حاج شیخ هادی تألهی تلمذ کردم. یکی از اساتید بنده، مرحوم شیخ علی انصاری است که خدمت ایشان کفایةالاصول آخوند خراسانی خواندم و ایشان میفرمود: آن مقداری که ما از اشکالات شما استفاده میکنیم، شما از درس ما استفاده نمیکنید.
تلمذ در محضر آیتالله شهید مدنی
بنده و آقای حقطلب در درس آیتالله شهید مدنی شرکت میکردیم، ایشان شرح تجرید و همچنین الرسائل الجدیدة مرحوم آیتالله مشکینی را درس میگفتند. بنده زیاد اشکال میکردم، آقای حقطلب هم گاهی اشکال میکردند. وقتی شهید مدنی را به خرمآباد دعوت کردند، ایشان مصر بودند که ما را هم با خودشان ببرند، ولی برای من این امکان وجود نداشت. درس اصول ایشان، انصافاً خوب بود، وقتی ایشان امور عامه شرح تجرید را درس میگفتند، بحث به عدم مطلق رسید، من به ایشان عرض کردم: عدم مطلق قابل تصور نیست، آنچه که تصور میشود عدم مطلق نیست، ولی ایشان مصر بود که بنده بپذیرم که عدم مطلق قابل تصور است، من زیر بار نرفتم. بعد ایشان به صدای بلند فرمودند: آقای نظامی تو نمیفهمی! عرض کردم: حاج آقا! میخواهید با داد زدن بفهمم؟ ایشان آن روز عصبانی شد و کتاب را به هم زد و درس به هم خورد و من هم گریه کردم، ولی روزهای بعد که به درس ایشان رفتیم بعد از چند روز به جایی رسیدیم که حرف من تأیید شد که عرض کردم: حاج آقا این همان مسئله معهوده است و ایشان فرمود: بارک الله نظامی جان.
* از حضورتان در درس آیتاللهالعظمی سیدعلی معصومی (آخوند) بفرمایید؟
صدرالاساتید بنده آیتاللهالعظمی آخوند است. ایشان دو درس میگفتند، یکی تفسیر و دیگری خارج عروه، بنده در هر دو درس شرکت داشتم، هیچ یادم نمیرود که در اوایل ورودم به حوزه با یک راهنمایی غلطی، من وارد درس ایشان شدم، بالاخره آقایان اجازه ندادند بنده بنشینم و حق هم داشتند، دفعه بعدی که میخواستم در درس ایشان شرکت کنم، به استادمان مرحوم حاج شیخ نوح نجفی که عرب زبان و خیلی مورد لطف مرحوم آخوند بودند، گفتم برایم استخاره کنید که در استخاره این آیه آمد: «الذین یرثون الفردوس هم فیها خالدون»؛ بنده مطمئن شدم که مثل دفعه قبل از درس اخراج نخواهم شد. موقعی که وارد جلسه درس میشدم، از آنجایی که بنده کثیرالاشکال بودم و علما هم زیاد بودند، مرحوم آیتاللهالعظمی آخوند وقتی سلام من را میشنیدند، میفرمودند: آقای نظامی شما بفرمایید جلو که مقصودشان این بود تا اشکالات من برای ایشان مفهوم باشد و جواب بفرمایند.
خاطره ای از آخوند همدانی
در یکی از روزها سوار تاکسی شدم که به حوزه بروم. راننده تاکسی که مرا میشناخت و عهدهدار ایاب و ذهاب حضرت آیتالله آخوند بود، به من گفت: آقای نظامی سراغ آقا هم برویم؟ من با شعف خاصی جواب مثبت دادم. رفتیم و راننده پیاده شد و آقا بیرون تشریف آوردند. من که جلوی ماشین نشسته بودم به منظور حفظ ادب خواستم پیاده شوم و بر صندلی عقب بنشینم. معظمله فرمودند: آقای نظامی! همانجا بنشینید، نشستم، اما رو به جانب ایشان کج نشستم. وقتی راننده، ماشین را حرکت داد، آقا به من مطلبی فرمودند که بنده معنای حدیث «مخالفاً لهواه، مطیعاً لامر مولاه» را آنجا فهمیدم. معظمله به بنده فرمود: آقای نظامی! تا مدرسه از نظرات شما استفاده کنیم، و بعد از من پرسید: «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» به نظر شما صحیح است یا «بعدد انفس الخلائق»؟ من شروع کردم به اظهارنظر، ولی به یاد ندارم که به محضر ایشان چه عرض کردم و ایشان هم چه فرمودند. اما الآن برایتان عرض میکنم: در اینجا اگر بگوییم، أنفاسالخلائق، این میشود که هر نفسی را هر مخلوقی راهی به جانب خداست اما اگر أنفس بخوانیم، معنا این است که نفس و ذات هر مخلوقی راهی است برای شناختن خدا. الآن اضافه میکنم که جمع این دو تعبیر هم ممکن است و آن، این است که هر صاحب نَفْسی صاحب نَفَسهایی است، در نتیجه هر مخلوق خودش به منزله شاهراه و راه اصلی، ولی هر نَفَسش به مانند یک راه فرعی منشعب شده از اوست.
آنچه از نقل این قضیه بهدست میآيد سه حقیقت است؛ اول، مخالفت ایشان با هوا که با حضور راننده، ایشان قیافه نگرفتند و متواضعانه تعبیر «از شما استفاده شود» را بیان فرمودند. دوم، تشویق به طلاب است که ایشان نسبت به این موضوع بسیار تأکید و اصرار داشتند. نتیجه سوم، اینکه ایشان بالاخره مرا اهل فضل میدانستند.
* در مورد استادتان مرحوم شیخ هادی تألهی اگر مطلب و خاطرهای دارید بفرمایید
خاطره اول؛ مرحوم آقای تألهی استعدادم را در منظومه میدانست، و مصر بودند که بنده را به فقه و اصول علاقهمند کنند، ولی بنده اثر نپذیرفتم، با اینکه وظیفه است علاقه شرعی داشته باشیم، ولی بنده علیرغم استعداد وافری که داشتم، علاقه علمی به فقه و اصول پیدا نکردم. معظمله این ابیات را که از منظومه مرحوم بحرالعلوم در فقه است را میخواندند:
و ان علم الفقه فی العلوم *** کالقمر البازغ فی النجوم
بنوره من بعد شمس المرفه *** معالم الدین غدت منکشفه
خاطره دوم؛ بنده زیاد به مسجد مرحوم آقای تألهی میرفتم، یک شب از مسجد بیرون آمدیم، شخصی چراغ توری را پیشاپیش ایشان حرکت میداد که من مقداری تند به محضر ایشان عرض کردم: حاج آقا شما این سهم مبارک امام را برای این صرف کردهاید که فقط نماز بخوانید و بروید؟ ایشان به زبان محلی آن روز همدان صحبت میکردند که فرمودند: شی بکنم؟ عرض کردم: بعد از نماز بحثی از تفسیر و اخلاق و فواید دیگر بفرمایید، ایشان پذیرفتند و تا مدتی تفسیر میفرمودند.
استفاده از محضر علمی استاد حاج آقاتقی ایزدی همدانی
از شخصیتهایی که در مباحث کلامی و اعتقادی از ایشان استفاده کردهام، مرحوم آقای آتقی ایزدی اعلی الله مقامه بود. او مبلغ و سخنران بسیار عالی همدان و از متمولین بود. هر سه وعده را هم تبلیغ میکردند. در مسجد شریف الملک بعد از نماز صبح، اخلاق و در مسجد جامع بعد از نماز ظهرین، احکام میگفتند و بعد از نماز عشائین نیز در مسجد جامع عقاید میگفتند، به اضافه جلسات هفتگی او معروف بود و جمع زیادی از مردم در برنامههای تبلیغی او حاضر میشدند. روزهای پنجشنبه مباحث اعتقادی را بیان میکردند. بنده در دوران تحصیل، در جلسات ایشان زیاد شرکت میکردم و ایشان هم نقشی در تربیت بنده داشتند.
* چگونه وارد عرصه تالیف شدید و تاکنون چه تالیفاتی داشته اید؟
بعد از رحلت مرحوم آیتاللهالعظمی آخوند در سال 1357 به فکر تألیف افتادم. اولین کتابی که تألیف کردم، کتابی بود تحت عنوان «سیمای ائمه(ع) در شرح زیارت جامعه» در سه جلد که به دلیل مسایل مالی، نسخه جلد اول آن بیشتر چاپ شد، اما معالاسف جلد دوم و سوم با تعداد کمتری منتشر شدند. مطالب را بنده از کتابهای مختلف جمعآوری نمیکردم، بلکه به تعبیر استادمان مرحوم حاج شیخ نوح، روی خلاقیت خود بنده بود.
* کتاب شرح مثنوی عفیف
کتاب دیگری بهنام «شرح مثنوی عفیف» تألیف کردم که شامل اشعار فارسی در مسایل گوناگون موضوع عفت و شاخ و برگ دادن به قضیهای بود که اتفاق افتاده بود. در آن کتاب ذیل هر بیتی داستان مناسب تاریخی و آیات و روایات مناسب را ذکر کردم.
* کتاب گلزار عفت
کتاب بعدی بنده «گلزار عفت» است که متن آن، همان کتاب شرح مثنوی عفیف است که بهصورت مبسوطتر و همراه با شرح و بسط بیشتری نوشته شد. اشعار متن این کتابها از بنده بود که بهدنبال هر بیت، مطلب مناسبی را ذکر کردهام که مطلع آن، این بیت است:
گوش کن ای دوست عفت نامهای *** گرچه این شعر است و تو علامهای
* سیمای دین در آیینه عقل و نقل
کتاب دیگر بنده «سیمای دین در آینه عقل و نقل» است.
* شرح نوین بر کلمات قصار امیرالمومنین(ع)
کتاب دیگری تحت عنوان «شرح نوین بر کلمات قصار امیرالمؤمنین» از بخش سوم نهجالبلاغه و با شرح موضوعی همراه با قصیده مفصلی در وصف نهجالبلاغه در ابتدای آن نوشتم، با این مطلع:
نهجالبلاغه منهج علم است و عرفان *** نهجالبلاغهخوان اخلاص است و ایمان
* المعارف الرافعة فی شرح زیارة الجامعة
کتاب دیگری تحت عنوان «المعارفالرافعة فی شرح زیارةالجامعة» نوشتم که آن را آستان قدس به چاپ رساند.
* فیض الحرمین فی شرح منظومة الثقلین
کتابی کم حجم بهنام «فیضالحرمین فی شرح منظومةالثقلین» دارم که کتابی بهصورت شرح و متن است. متن آن ابیاتی عربی به سبک ارجوزه و به ترتیب حروف الفباست و در توضیح هر بیتی مطالب لازم و ابیاتی آورده شده است. دلیل نامگذاری این کتاب به فیض الحرمین از این جهت است که شروع سرودن این ابیات در مکه مکرمه بوده است.
* الایمان المنجی
کتابی در حدود 104 صفحه به زبان عربی و پر محتوا بهنام «الایمانالمنجی» هم نوشتهام. بنده از روی این کتاب درس گفتهام و اگر دستم میرسید مطالبی به آن اضافه میکردم. انسان بر اساس ابعاد عقلی، بدنی و عاطفی آفریده شده است و الایمانالمنجی هم بر اساس ابعاد اعتقادی، عملی و اخلاقی تألیف شده است، از این جهت نام آن، الایمانالمنجی تعیین شده است. در آنجا شرایط ایمانی منجی را پنج شرط ذکر کردهایم: استقلال، استقرار، استمرار، استجماع و استعمال؛ الاستقلال ضدالتقلید، الاستقرار ضدالتزلزل، الاستمرار ضدالزوال، الاستجماع ضدالتبعیض فی متعلقاتالایمان والاستعمال ضدالاهمال هستند. در استعمال، کلیات و رئوسی از فقه آوردهام.
* تعلیقه بر شرح باب حادیعشر
بنده به دفعات کتاب شرح باب حادیعشر معروف را تدریس کردهام و تعلیقههایی به آن اضافه کردهام که جامعه مدرسین آن را به چاپ رسانده است.
* کتابهای در دست تألیف
در حال حاضر مشغول نگارش دو کتاب، بهنامهای ذخیرةالحشر فی تعالیق و اضافاة علی باب حادیعشر المعروف و دیگری چشمه خضر که شرح و تحلیل وصایای رسول خدا به ابوذر غفاری است، هستم که در حال اتمام هستند.
* گنج رباعی
همچنین کتاب دیگری تحت عنوان «گنج رباعی» دارم که نزدیک به چهارصد رباعی در موضوعات مختلف در آن ذکر شده و با بسط و توسعه بهنام هزار رباعی درآمده و شامل 1020 رباعی شامل موضوعات فلسفی، کلامی، تربیتی، اخلاقی و امثال اینهاست.
رباعیات فلسفی آن این است:
در حیرتم از دشت عدم آمدهام؟ *** یا اینکه از گلزار قدم آمدهام؟
با هستی مستمر کنون موجودم؟ *** یا لحظه به لحظه دم به دم آمدهام؟
رباعیات کلامی:
برهان حدوث با وجوب و امکان *** هم نظم و ضرورت از جمیع ادیان
جنبش ز طبیعیان و کشف از عرفا *** اثبات کند هستی خلاق جهان
در این رباعی شش دلیل بر اثبات وجود خدا ذکر شده است
* در عرصه تبلیغ دین چه فعالیتی داشته اید؟ اگر خاطراتی هم دارید بفرمایید
حدود یکی دو سال بعد از ورود به حوزه شروع به منبر کردم، الحمدلله در دوران انقلاب مطالبی را روی منابر میگفتم که اگر مسئله نابینایی بنده نبود، ساواک پوست بنده را از کاه پر میکرد؛ چراکه به جای اعلیحضرت، اعلی زردک میگفتم! گاهی بنده را میبردند یا ممنوعالمنبر مینمودند.
وقتی میخواستند سینمای قم را بسازند، هرچه مرحوم آیتاللهالعظمی گلپایگانی اصرار کردند که این کار نشود، متأسفانه انجام دادند. بنده شعری در اینباره سرودم و عرض کردم:
ای قم که ظهیر دین مایی *** صد حیف که جای سینمایی
ای خاک تو توتیای دیده *** می لرز که آفتت رسیده
ای جایگه رجال بینش *** ای بحر دری ز آفرینش
خوش باد بناگذارت ای قم *** لعنت به خرابکارت ای قم
می خواه ز خالق ودودت *** تا برکند از میان حسودت
این ابیات را یکی از آقایان طلاب از من گرفت و خواند و آنطور که خبرش را به من دادند، ایشان را ششماه زندانی کردند. آن موقع اشعار حجابیهای سروده بودم که کپی آن را بهطور مخفیانه، در جلسات روضه زنانه توزیع میکردم.
بنده به موجب آیات و روایات و به موجب عقل که حجتش ذاتی است، ولایت فقیه را با همان وسعتی که برای امام معصوم ؟ع؟ هست باور دارم؛ که از جمله جامعین شرایط، رهبر راحل انقلاب و مقام معظم رهبری مدظله هستند.
در مورد انقلاب عزیز و از آغاز محاصره بیت امام خمینی در نجف و حوادث بعدی اشعاری را با بیشاز صد بیت به سبک ارجوزه و با نام «الثورة الخمینیه» به عربی سرودم که در آن به قضایای سفر امام خمینی به کویت و فرانسه، توطئههای صورت گرفته علیه ایشان، ملاقاتها و مصاحبههای ایشان در پاریس، درباره قانون اساسی، درباره قضایای منافقین، فرار شاه معدوم، رأیگیری، انتخاب خبرگان، تشکیل جمهوری اسلامی، دولت موقت، شهادت بزرگان همچون مطهری، بهشتی، مفتح، رجایی و باهنر، درباره جنگ و دوران دفاع مقدس اشاره شده است. مناسب است که افرادی متتبع و محقق باشند تا قضایا و حوادثی را که من در این منظومه آوردهام را بهصورت نثر و مبسوط ذیل هر بیتی بنویسند. گزیدهای از «الثورة الخمینیه«
فهذه أرجوزة مقتصر *** نبدأها من وقعه المحاصره
قد حوصرت دار الزعیم الأعظم *** علامه المجتهد المعظم
من عُرف أعدی عدو الشاه *** لأنه عدو دین الله
و النصر و العزه و التأیید *** علی الخمینی قائد الرشید
کذا علی أتباعه الأحرار *** حسبهم الله و نعم الباری
أرجو من الله دوام عمره *** و أسئل الله صلاح أمره
إنک إن سئلته مراما *** مرامه الحکومه اسلاما
و طرد جمهوریه و السلطنه *** قاتلتی شریعه المطهره
فی دعوه الناس إبی إجتهاد *** یدعوا إلی الإتفاق و الإتحاد
یغادر الباریس للتهران *** بعد فرار الشاه من ایران
فر فرار الثعلب من أسد *** أبقی لنفسه نفور الأبد
فاستقبل الأنام بإحتشام *** من الزعیم النائب الإمام
من بعده خامنهای قد اصطفی *** من أهل بیت العصمه و الشرف
عصمه الله من الخطاء *** و مکر سوفیاتی و آمریکایی
شکراً لمنعم المعز المکرم *** بحفظ قائد الجلیل الأکرم
یا مهلک الأعداء معز الأولیاء *** یا واضع المستکبرین الأشقیاء
حقق له الرجاء و الأمنیه *** بعزه الأعزه البریه
موقعی که خبر رحلت مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی به همدان رسید، بنا شد که مجلس فاتحهای برای ایشان در شهر مریانج که از توابع همدان هست، برگزار شود. برای سخنرانی از منبریهای مختلف دعوت کردند که نپذیرفتد، به من زنگ زدند و من رفتم، جمعیت قابل توجهی حاضر بود. من آنجا نام مبارک مرحوم امام را مطرح کردم، و صریحاً آثار وجودی مرحوم امام را شمردم که از بارزترین آثار ایشان، وجود شریف مرحوم حاج آقا مصطفی بود.
این خاطره سیاسی بنده است، اما خاطره علمی بنده: در ایام جنگ تحمیلی مسئول بسیج منطقه به بنده گفت: در یکی از پادگانها، عدهای از دانشگاهیان برای آموزش نظامی حضور پیدا میکنند و شما بهعنوان آموزش عقیدتی برای آنها صحبت کنید. باید عرض کنم که از موفقترین امور تبلیغی بنده آنجا بود. بنده در آن جلسات برای اثبات وجود خدا دلیل نظم را مطرح کردم، یکی از دانشجوها که شاید استاد دانشگاه هم بود یا الان شده باشد، اشکال فیلسوف غربی بهنام هیوم را مطرح کرد و گفت: دلیل نظم، استقرایی است و دلیل استقرایی، اطمینان بخش نیست، بنابراین از دلیل نظم بگذرید. عرض کردم که آن فیلسوف غربی اشتباه کرده است، دلیل نظم، یک دلیل قیاسی است و آن را توضیح دادم و بعداً هم این مطلب را به نظم درآوردم که یک شعر بلندی است. بنده نظم را تعریف کردم و با این تعریفی که از نظم ارائه دادم، جواب آن فیلسوف هم داده شد و ثابت میشود که دلیل نظم، اطمینانآور و قیاسی است.
خاطره ادبی که فراموش کردم آنرا عرض کنم این است که مرحوم آیتاللهالعظمی آخوند، غزل بسیار زیبایی راجع به دل دارد که اینطور آغاز میشود:
به خربات روم بهر نگهداری دل *** تا بر پیر کنم شکوه ز بیماری دل
در آخر این غزل زیبا ایشان تخلص خودشان را اینطور مطرح کردند:
ای فنا! چاره دردت نتوان کرد مگر *** اشک خونین و دعای سحر و زاری دل
وقتی ایشان در سال 1357 رحلت فرمودند، غزل دل ایشان بر سر زبانها افتاد و کسانی که طبع شعری داشتند به پیروی از ایشان راجع به دل، اشعاری سرودند. بنده برادری دارم که مداح هستند، ایشان به من گفتند: شما هم شعری راجع به غزل دل آقا بگویید. بنده آن زمان یک گرفتاری خیلی بزرگی داشتم و فکرم مشغول بود، ولی با این حال پیشنهاد ایشان را قبول کردم، شعری راجع به دل سرودم که به پیروی از مرحوم استاد نیست، اما موضوع آن دل است، این شعر به ترتیب حروف الفباست و چون جنبه آموزندگی برای آقایان طلاب دارد عرض میکنم:
اگر نوری وگر نیرانی ای دل *** نمیدانم تو خود میدانی ای دل
بگو یزدانی و خیرات از توست *** و یا مصداق اهریمانی ای دل
پیام دوست بر دشمن رساندن *** روا نبود چه نافرمانی ای دل
توانایی و دانایی است از تو *** چرا اینگونه سرگردانی ای دل
ثمر نبود ز هستی تو جز دوست *** چرا بیبهره از عرفانی ای دل
جمال دوست میخواند مداممت *** تو پیک یار را میرانی ای دل
چراغ بیفروغ معصیت را *** فرو نه گر دل انسانی ای دل
حمایت از پلنگ نفس منمای *** گریزان گر از این حیوانی ای دل
صلاة و صوم مقبولی نداری *** گمان داری دل سلمانی ای دل
گذر از غیر او کن تا ببینی *** حقیقتهای بس پنهانی ای دل
لب لعلش ندای یا عبادی *** کند در سوره قرآنی ای دل
مرادت گر بود دیدار دلدار *** همی باید که گردی فانی ای دل
نظامی را اسیر یار کردی *** رسان او را به جاویدانی ای دل
وصالش ممکن است و هم محال است *** ببین کز اهل این یا آنی ای دل
یگانه گوی و جوی و خواه و بشنو *** که بینی منظری بیسانی ای دل
الفبایی چو از عرفان شنیدی *** نما یادی از آن ربانی ای دل
نثار تربت آخوند بادا *** هزاران رحمت سبحانی ای دل
* اگر خاطراتی از بزرگان حوزه دارید بفرمایید؟
بنده حدود چهار نامه به محضر شریف علامه طباطبایی فرستادم که محتوای آنها، سؤالات بنده در مورد وجود و ماهیت و تواطی وجود از نظر برخی فلاسفه و سؤالاتی از این قبیل بود. ایشان با دست لرزانی پاسخ نامهها را دادند و بالای نامه تفقداً و تشویقاً بنده را تحت عنوان دانشمند گرامی جناب حجتالاسلام نظامی خطاب میکردند.
خاطره دوم؛
مرحوم آیتالله حاج سیدعباس کاشانی وقتی توسط ناشر کتابم، اطلاع پیدا کردند که من (نظامی) قصیده عربیه طویلهای در وصف اهلبیت(ع) و به ترتیب حروف الفبا در کتاب سیمای ائمه(ع) دارم. موقع شرفیابی به زیارت ایشان به من فرمودند: آن قصیده را بخوانید. من مقداری از ابیات را خواندم، ایشان رو به شعرای عراقی که در خدمتشان بودند، فرمودند: «ایشان امرءالقیس زمان ماست.«
خاطره سوم؛
خاطره دیگری را بیان کنم روزی که جهت زیارت به قم مشرف شده بودم در درس شرح اشارات مرحوم حاج میرزا یحیی انصاری شیرازی(ره) شرکت نمودم. مطلبی را ایشان به عنوان اجتماع ضدین تبیین کردند. من به حضور ایشان عرض کردم: اینجا اجتماع ضدین نیست! با تعجب پرسیدند: چرا؟ عرض کردم الضدان امران وجودیان؛ در حالیکه اینجا هر دو مطلب، وجودی نیستند، اینجا اجتماع نقیضان است که النقیضان لا یجتمعان، احدهما وجودی و الآخر عدمی. ایشان خوششان آمد و به من فرمودند: به قم تشریف بیاورید تا از شما استفاده بشود. دو سه سال بعد هم در درس ایشان شرکت کردم. ایشان به یاد سابقه قبلی افتادند و فرمودند: شما قم تشریف نیاوردید؟ عرض کردم: معذور هستم.
* جنابعالی در کتاب سیمای دین در آینه عقل و نقل، انسانها را به سه گروه تقسیم کردهاید، دوره اعتقاد، دوره التقاط و دوره ارتداد و فرمودید که جامعه به سرعت به سمت دوره التقاط و ارتداد در حرکت است، لطفاً در این مورد و راهحل آن توضیحی بفرمایید؟
دوره اعتقاد دورهای بود که مرزهای فکری و اعتقادی از مکاتب دیگر سرزمینها در جامعه شیعه و مسلمان بسته بود و مادیت و تمدن تا این اندازه گسترده نبود وفطرتها شفافتر بود. در چنین دورهای یک مسلمان عقیده به ماوراءالطبیعه را بیشتر و بهتر از جان خود حفظ میکند و همه آثار و مقتضیاتش را بهخوبی پاس میدارد.
امروزه در دوران التقاط قرار داریم، چراکه با شکسته شدن مرزهای فکری و عقیدتی عقاید پاک دیروز، با این عقاید باطله امروزی دچار برخورد شدهاند، که نتیجه این التقاط حیرت است، شخص نمیداند آیا عقایدش تا دیروز درست بوده و یا این عقایدم؛ و لذا در صحت و بطلان هر یک از این دو عقیده متعارض، در حیرت و سردرگمی گرفتار میشود.
دوران ارتداد: آن زمانی است که تمدن بهطور روزافزونی، تقویت و تدین به همان نسبت، تضعیف میشود، در اینجاست که برگشتن از دین و پشت کردن به ماوراءالطبیعه پیش میآید. چنین به نظر میرسد که دوره اعتقاد به سر آمده و هم اکنون جامعه ما، عموماً و همه دینداران خصوصاً، دوره التقاط را به سرعت برق و باد میگذرانند و دوره ارتداد در راه است.
بنده اخبار آینده را در قالب قصیدهای آوردهام که برخی از ابیات چنین است:
پیشبینی میکنم آینده با دوران ما *** بیشباهت گردد و از هر جهت گردد جدا
پیشبینی میکنم دین را شود اسطورهای *** دوری از دین میخورد هر فضل را چون خورهای
پیشبینی میکنم این را که دیندار عن قریب *** میخورد از رنگ و بوی ظاهر دشمن، فریب
پیشبینی میکنم دیندار، چون عنقا شود *** دین سالم در میان خلق، ناپیدا شود
پیشبینی میکنم دیندار را دل در لهیب *** دائماً از انحراف زوج و فرزند و حبیب
پیشبینی میکنم تقلید را از اجنبی *** آنچنان که محو گردد قول و آداب نبی ؟ص؟
پیشبینی میکنم محو قداستها تمام *** از هر آنچه که مقدس میشماری والسلام
* وظیفه مسئولان و زمامداران دینی در این دوره که دوره التقاط است چه میباشد؟
باید توجه داشت که برای زمامداران دینی و متصدیان فکری و فرهنگی، امکان جلوگیری از ارتداد وجود دارد و آن هم از طریق رفع تعارض بین حقایق مادی و غیرمادی است؛ رفع تعارض بهوسیله تنبه و آگاهی دادن و توانمند کردن افراد جامعه در فرق گذاشتن بین تدین و تمدن، و وابسته کردن تمدن به دینداری و انتخاب حقایق مثبت تمدن و ترک امور منفی آن (که با تدین قابل جمع نیستند) میباشد، ولی چنین احساس میشود که آن آگاهی لازم به مردم داده نشده، و آن بیداری لازم هم ایجاد نشده است
* چه انتظاراتی از مسئولین و دستاندرکاران حوزوی دارید؟
مرحوم آیتالله مشکینی اعلی الله مقامه در المواعظ العددیه روایتی را از رسول خدا ؟ص؟ نقل کردهاند که حضرت فرمود: «ان الله تعالی یرضی لکم ثلاثاً و یکره ثلاثاً، یرضی لکم أن تعبدوه و لا تشرکوا به شیئاً و أن تعتصموا بحبله جمیعاً ولا تفرقوا و أن تناصحوا من وَلاّه الله امرکم و یکره کثرة القیل و القال و کثرة السُّؤال و اضاعة المال»؛ یعنی اینکه یکدیگر را به اخلاص داشتن بر آن کسی که خدا او را بر ولایت امر شما انتخاب فرموده، دعوت کنید.
یکی از انتظارات بنده از مسئولان حوزه این است که کاری بکنند که حد و مرزها شکسته نشود، هر عنوانی برای هر کس استفاده نشود. لیاقتها و قابلیتهای علمی، اجتماعی و شخصیتی منظور بشود.
چندی پیش یکی از طلاب که نزد بنده درس خوانده بود و کفایه درس میگفت، مرحوم شد، روی قبر ایشان نوشتند آیتالله فلانی! این عناوین، اسم است و برای یک انسان غیور، درد کشندهای است. باید بنیه اعتقادی طلاب تقویت شود که به تبع آن، بنیه اعتقادی عامه مردم تقویت میشود.
در کتاب «سیمای دین» این حدیث از کتاب میزانالحکمة نقل شده و من خیلی از این حدیث خوشم میآید؛ چراکه دوای درد امروز بشر است. از امیرالمؤمنین(ع) روایت است که فرمود: «أیّها الناس! دینَکُم دینَکُم! فان السیّئة فیه خیرٌ من الحسنة فی غیره، فالسّیئةَ فیه تغفَرُ والحسنةُ فی غیره لا تقبلُ»، (کافی/ج2/464) یعنی بچسبید به دینتان، به جهت اینکه گناه در دین شما آمرزیده میشود، اما حسنه در غیر دین شما، یعنی حسنه با بیدینی پذیرفته نمیشود. بنابراین آیا مفاد این حدیث شریف این نیست که الان فوقالعاده به مسایل عقیدتی اهمیت داده شود؟ نه در حد فقه و تفسیر، بلکه فوقالعاده اهمیت داده شود.
مطلب بعدی این است که مسئولان حوزه، کمتر طلبه بپذیرند تا از نظر کیفیت بتوانند در علم و تقوا بهتر تربیت کنند؛ یعنی پذیرش طلبه کمتر باشد و به کیفیت اضافه بشود. اگر برای آقایان مسئولان مقدور باشد، همان کتابهای گذشته را بیاورند و یا از همان کتابهای گذشته با حذف مطالبی که به نظر شریفشان غیرضرور میرسد تدریس بشود. در تعلیم ادبیات فارسی و عربی به طلاب دقت زیادی بشود.
* سخن پایانی با طلاب گرامی
تذکری به رفقای طلبه دارم و آن این است: آقایانی که الان طلبه هستند و انشاءالله جزو علمای آینده هستند، لازم است در خودشان پنج ویژگی را به ظهور برسانند، علم، عمل، تقوی، وقار و بیان، علمای گذشته ما این پنج ویژگی را داشتند.
بنده بعد از درس، مباحثه داشتم و آنقدر در مباحثه و درس جدی بودم که ظهر که به خانه بر میگشتم و نهاری میخوردم و میخوابیدم، در خواب هم مباحثه میکردم! مادرم من را بیدار میکرد و به همان زبان محلی همدان میگفت: چه میگویی و نمیگذاری ما بخوابیم؟
من این امید را دارم که آقایان طلاب جوان، من را برای خود حجت بدانند؛ چراکه خانواده من به کلی بیسواد بودند، من نابینا هستم، علاوه بر این فقر مالی هم داشتم، بیبضاعت و فقیر بودیم، اما با نهایت شرف زندگی کردیم.
در دوران دبستان با خود نان و لبو میبردم تا مجبور نباشم که برای نهار با بچهها به خانه برگردم و یا برای برگشت به مدرسه احتیاج به بچههای دیگر نداشته باشم.
من امیدوارم با این وضعیت خاص بنده و با این مقدار تفضلی که خدای متعال به من فرموده «لیبلونی أ أشکر أم أکفر»؛ آقایان من را برای خودشان حجت بگیرند و در درس و تحصیل و بهخصوص در ادبیات و عقاید جدی باشند. بنده شعری دارم به این مضمون:
فرصت طلبان ماهی مقصود گرفتند *** مقصود خود از آب گل آلود گرفتند
مقصود من از آب گل آلود زمان است *** کایشان غرض خویش از این روی گرفتند
تا میرسد به این بیت
یا سیر نمودند در آفاق و در انفس *** معلوم رها کرده و مشهود گرفتند
یا که چو علی رفته به میدان شجاعت *** تا از سر ابطال کُلَه خُود گرفتند
یا که چو حسین از همه هستی بگذشتند *** جا در دل هر حاسد و محسود گرفتند
گفت و گو: علی اکبر بخشی