خبرگزاری «حوزه»/ اهل خرمشهراست . شهری که بعدها خونینشهر لقب گرفت...
۱۵ سال داشتم که وارد حوزه شدم و تقریباً پس از گذشت 3 سال از درس و بحثهای طلبگیام، آژیر خطر جنگ به صدا درآمد و کمی بعد خود را در موقعیت جنگی دیدیم. تا به خود آمدیم، دیدیم که دشمن وارد خاک کشورمان شده است و مردم هراسان یا در حال پیدا کردن پناهگاه و یا در مساجد آماده برای اعزام به خط مقدم هستند، خط مقدمی که فقط چند کیلومتر با آنان فاصله داشت.
این چند کلمه، بخشی از صحبتهای روحانی جانباز خرمشهری، حجتالاسلاموالمسلمین سید عبدالله موسوی در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری «حوزه» در خوزستان است. فردی که او را با نام «حاج عبدالله» یا «آقا سید» میشناسند.
وی در یکی از کوچهپسکوچههای مسجد جامع زندگی میکرد و از همانجا هم علم مبارزه با دشمن گرفت. اما پیش از آن که وارد عرصه مبارزه سخت شود، تلاش داشت تا خود را مصلح به سلاح علم و دانش کند، اما حمله دشمن این اجازه را به او نداد و بدین ترتیب راهی خط مقدم جبهه شد.
حاصل مصاحبه با این روحانی رزمنده و مجاهد را در ادامه بخوانید:
لطفاً ابتدا خود را معرفی کنید و بفرمایید علت ورودتان به حوزه علمیه چه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده سید عبدالله موسوی متولد ۱۳۴۲ از شهرستان خرمشهر هستم. پس از آن که تحصیلات ابتدایی را فرا گرفتم به دلیل تعلق خاطر به علما علیالخصوص حضرت امام خمینی(ره) و البته شخص آیتالله جمی وارد حوزه علمیه شدم.
چند سال پس از ورود به حوزه، جنگ آغاز شد و چه شد که عازم جبهه شدید؟
تقریباً پس از گذشت 3 سال از درس و بحثهای طلبگیام، آژیر خطر جنگ به صدا درآمد و کمی بعد خود را در موقعیت جنگی دیدیم. تا به خود آمدیم، دیدیم که دشمن وارد خاک کشورمان شده است و مردم هراسان یا در حال پیدا کردن پناهگاه و یا در مساجد آماده برای اعزام به خط مقدم هستند، خط مقدمی که فقط چند کیلومتر با آنان فاصله داشت.
شهر در خطر بود و دشمن تا پشت دیوارهای خروجی شهر آمده بود. من به همراه دیگر هممحلهایها، به مسجد رفتیم و از همانجا سلاح به دست، عازم خیابانهای منتهی به خروجی شهر شدیم.
در وضعیت بسیار بدی قرار داشتیم، از طرفی لازم بود تا زنان و کودکان فوراً از شهر خارج شوند و از طرفی باید جلوی دشمن را میگرفتیم.
ما تا آن زمان صدای گلوله آرپیجی را هم نشنیده بودیم، چه برسد به توپ تانک! رستم دستان میخواست کسی که بتواند مقابله آن لشکر عظیم دشمن که فقط چند صد متر با ما فاصله داشت، ایستادگی کند، اما به لطف خدا و همت جوانان انقلابی شهرستان، موفق شدیم چند روزی مقاومت کنیم.
نیروهای مردمی به کمک سربازان ارتشی هر طوری که بود با هر اسلحهای مقابل دشمن ایستادند، اما تقدیر اینگونه بود که خرمشهر اسیر دشمن شود.
تعداد بسیار زیادی از دوستان من، در همان درگیریهای شهری با دشمن، شهید شدند اما ما به واسطه اصرار فرمانده هان ارتشی، عقبنشینی کردیم و به اهواز آمدیم.
زمانی که خرمشهر در تصرف دشمن بود، شما کجا و مشغول چه کاری بودید؟
خب من به اهواز آمده بودم،ولی لازم بود تا درس و بحث طلبگی خویش را نیز ادامه دهیم، به همین دلیل در همان بیابان و پادگانها، هم درس میخواندیم و هم درس میدادیم، اگر هم عملیاتی در پیش بود، خود را برای شرکت در عملیات آماده میکردیم.
لازم است به یک نکته اشاره کنم، ابتدای جنگ، روحیه برخی سربازان و رزمندگان بسیار ضعیف بود، مخصوصاً آنهایی که خرمشهری بودند! چراکه فکر میکردند دشمن میتواند خوزستان را به تصرف خود درآورد و این مسأله نکته مهمی بود که باید روی آن کار میکردیم. به همین دلیل شبانهروز بین بچهها بودیم و با انجام فعالیتهای تبلیغی، آنان را نسبت به ادامه مسیر و پیروزی همیشگی جبهه حق بر باطل، دلگرم میکردیم.
لطفاً پیرامون فعالیتهای تبلیغیتان در جبهه بفرمایید.
نحوه کار ما به دلیل اینکه روحانی بودیم، متفاوت بود، گاهی درس میدادیم، گاهی منبر و مراسم سینهزنی برگزار میکردیم و گاهی هم به کمک بچههای تدارکات غذا میپختیم! در واقع همه کاری میکردیم.
آن اوایل نوار آقای صادق آهنگران را با هزار زحمت تهیه میکردیم و هنگامیکه قرار بود عملیاتی برگزار شود، در بلندگوهای بوقی پخش میکردیم. زمانی هم که جبهه آرام بود به کارهای روزمره خودمان میپرداختیم.
شیرینترین و تلخترین خاطرهای که از آن دوران دارید مربوط به چه زمانی است؟
تلخترین خاطره که مربوط به اشغال خرمشهر است، چراکه هنوز برخی از مردم در شهر بودند و اگر آنها خارج نمیشدند، توسط دشمن یا شهید میشدند و یا اسیر. پس لازم بود خیلی سریع همه آنهایی که در شهر بودند را خارج میکردیم، این کار برای ما خیلی سخت و دشوار بود. وقتی از شهر خارج شدیم، جوانانی را میدیدم که میخواستند وارد شهر شوند، اما سربازان مانع ورودشان میشدند، آنها با گریه و فریاد التماس میکردند که مادر پیرم هنوز در شهر است و باید نجاتش دهم، اما خب کاری نمیشد کردف چون دشمن وارد شهر شده بود.
شیرینترین هم مربوط به شب ازدواجم است. البته نمیشود گفت شیرینترین، چون فتح دوباره خرمشهر بهاندازهای برای لذتبخش بود که با هیچچیز قابل توصیف نبود.
برایم نامهای آمد. از طرف مادرم بود. در آن نامه نوشته بودند میخواهیم دختر عمویت را برای تو خواستگاری کنیم، زود خودت را برسان. در آن موقع هم خبری از عملیات جدیدی نبود، پس دوهفتهای مرخصی گرفتم و به شهر رفتم.
در کمتر از دو هفته همه کارهایمان را انجام دادیم و نهایتاً عروسی سادهای را برگزار کردیم. به یاد دارم دو روز پس از ازدواجم یکی از دوستانم پیغام فرستاد که باید به جبهه برگردم. من هم از همسر و خانوادهام حلالیت طلبیدم و راهی جبهه شدم.
وقتی به جبهه رفتم، هیچکس آرام و قرار نداشت، معلوم بود خبری در راه است. همه از انجام عملیاتی بزرگ و گسترده سخن میگفتند.
پس فتح خرمشهر نزدیک بود!
بله! بحمدالله آن عملیات، همان عملیات بیتالمقدس بود که در نیمه شب دهم اردیبهشت سال ۱۳۶۱ آغاز شد و چند هدف عمده نظیر «نشان دادن برتری قدرت سیاسی-نظامی و اجتماعی جمهوری اسلامی به عراق و حامیان او در منطقه»، «بیرون راندن نیروهای متجاوز به پشت مرزهای بینالمللی»، «انهدام نیروهای متجاوز در منطقه بین غرب کارون تا خط مرزی» و نهایتاً «آزادسازی خرمشهر از اشغال بعثیها» را به دنبال داشت.
از فتح خرمشهر صحبت کنید، چند روز به طول انجامید و چگونه حصر شکسته شد؟
آزادسازی خرمشهر در حقیقت از اهداف مرحله چهارم عملیات بیتالمقدس بود. خود عملیات بیتالمقدس چند مرحله گسترده داشت که یکی از آنان آزادسازی خرمشهر بود. ولی مجموع مدت عملیات از دهم اردیبهشتماه تا سوم خردادماه 61 به طول انجامید.
مرحله اول عملیات که از دهم تا پانزدهم اردیبهشتماه صورت گرفت مربوط میشد به بازپسگیری کیلومتر ۶۸ تا ۱۰۳ جاده اهواز-خرمشهر، در مرحله دوم مناطق جفیر، پادگان حمید و هویزه آزاد شدند، مرحله سوم که متأسفانه با شکست انجام شد و در مرحله چهارم با هجوم رزمندگان از محورهای مختلف خرمشهر به طور کامل آزاد و چند هزار بعثی اسیر و کشته شدند.
به نظر شما روحانیت در کدام یک از مراحل آزادسازی خرمشهر نقش داشت؟
به دلیل آنکه روحانیت به عنوان موتور محرک و تقویتکننده روحیه رزمندگان به شمار میرفت، باید گفت که روحانیت در تکتک اجزای مراحل آزادسازی خرمشهر نقش ویژه داشت. از همان ابتدا که دستور آزادسازی خرمشهر را حضرت امام خمینی(ره) صادر کردند، تا حضور ویژه علمای بزرگی همچون آیتالله جمی و صدوقی در کنار رزمندگان، سبب شد تا رزمندگان با عزم و اراده محکمتری به مصاف با دشمن روند.
البته ما نیز که همراه و دوشادوش رزمندگان در همه مراحل نیز حضور داشتیم و این میتواند پاسخی باشد برای سؤال شما... پس حضور علمای بزرگ در کنار مبلغین رزمندهای که در جبهههای نبرد حضور داشتند، همگی نقش عمده و تعیین کنندهای در سرنوشت جنگ و علیالخصوص در آزادسازی خرمشهر داشتند.
امروز چگونه طلاب و روحانیان میتوانند همچون گذشته نقشی محوری در جامعه داشته باشند؟
اگر روحانیون همچون گذشته همراه و همگام با جوانان شوند و در عین این همراهی بتوانند سطح فکری و بینش سیاسی آنان را بهسوی آرمانهای انقلاب اسلامی سوق دهند، بهیقین میتوانند نقشی محوری در جامعه داشته باشند.
سخن پایانی؟
در پایان ضمن تشکر از شما و همچنین عوامل خبرگزاری حوزه، لازم است اشاره کنم، همانطوری که رهبر معظم انقلاب چندی پیش فرمودند «خرمشهرها در پیش داریم» امروز نظام اسلامی ایران در شرایطی بهمراتب سخت از هشت سال دفاع مقدس قرار دارد. دیروز اگر جنگ ما نظامی بود، امروز دشمن به فرهنگ مردم، به اقتصاد و معیشت خانوادههای ایرانی هجوم برده و قصد دارد از درون به انقلاب اسلامی ایران لطمه وارد کند.
امروز دشمن سعی دارد با سایه جنگ، معادلات را تغییر دهد و همانطوری که انرژ ی هستهای ایران را منفعل کرد، برای بار دیگر به بهانه تحریم و جنگ، صنعت موشکی ایران را نیز از کار بی اندازد.
امروز دشمن از درب نفوذ وارد شده است، به همین دلیل روحانیت باید هوشیار و مراقب، مردم را نسبت به هجمههای جدید آگاه کرده و تحلیل سیاسی مردم را بالا ببرد تا مبادا در این جنگ گسترده اقتصادی و فرهنگی ضربه خوریم.
گفتگو : علی زمان زارعی