خبرگزاری «حوزه»، در سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار با مسئولین برگزارکننده مراسم حج که در هفته گذشته برگزار شد، نکته ای دقیق وجود داشت که توجه به آن ضروری به نظر می رسد.
ایشان در یکی از جملات خود یکی از شاخصه های نظام اسلامی را مردم سالاری دینی مبتنی بر متن قرآن مجید دانستند و به آیه "و شاورهم فی الامر" استناد فرمودند.
آنچه در این نوشتار سعی می شود به بهانه این فرمایش رهبری به آن پرداخته شود دقت به نکته ای کلیدی است که بی شک یکی از چالش های نظری امروز و فردای انقلاب اسلامی به شمار می رود و آن توجه به مفهوم مردم سالاری در اسلام و تفاوت آن با دموکراسی به معنای حکومت مردم بر مردم است.
بدون شک در آموزه های اسلامی مردم دارای جایگاهی ویژه و کرامت بوده و از حقوق بسیاری نسبت به حکومت برخوردار هستند و اساسا حکومت بر مبنای کرامت و حقوق مردم شکل می گیرد. حقوقی مانند: حق امنیت جانی و مالی و روانی، حق رفاه اجتماعی، حق آزادی های اجتماعی و... اما با نگاهی به منابع دینی در می یابیم که حق حاکمیت بر خود به هیچ وجه یکی از این حقوق محسوب نمی شود و حکومت مردم بر مردم در اسلام مطلقا جایی ندارد.
از همین رو مردم سالاری دینی نه به معنای حق حاکمیت مردم بر خود بلکه به معنای برخورداری از حقوقی است که موجبات کمال جامعه انسانی در حیات دنیوی و اخروی را فراهم می آورد و لذا در ادامه آیه مذکور خداوند متعال پس از امر به شور و مشورت خطاب به پیامبر میفرماید: "فاذا عزمت..." (هنگامی که تصمیم گرفتی) یعنی ای پیامبر تصمیم گیرنده نهایی خود تویی و نه مردم.
بدون شک قرآن کریم حاوی تمام آنچه انسان در بعد فرد و جامعه برای رسیدن به کمال به آن نیازمند است می باشد چه در دوران دسترسی به معصومین و چه در دوران غیبت معصوم اما در هیچ آیه ای از آیات قرآن به مفهوم حکومت مردم بر مردم اشاره ای نشده بلکه بر طبق نص "انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا" حاکمیت بر مردم حق خداوند و معصومین دانسته شده است، چرا که اساسا تنها حاکمانی میتوانند موجبات کمال انسانی جامعه بشری را فراهم آورند که متصل به سرچشمه وحی باشند.
در سیره معصومین نیز حکومت مردم بر مردم جایی ندارد و شاید بتوان از نحوه عملکرد پیامبر اسلام در نصب جانشین پس از خود و تعیین سرنوشت جامعه اسلامی، به عنوان روشن ترین شاهد بر این مدعا یاد کرد.
پیامبر اسلام بدون در نظر گرفتن کوچک ترین حق انتخاب برای مردم و یا حتی کوچک ترین مشورت با نخبگان فکری و سیاسی جامعه اسلامی تنها مبتنی بر وحی، امیرمومنان(ع) را به عنوان حاکم جامعه اسلامی معرفی نموده و همگان را به اطاعت محض از این دستور فرمان دادند. مساله ای که بر عده ای گران آمد و موجب شکل گیری جریان فکری معاند و معترض شد که: "چرا مردم خود نباید حاکم بر سرنوشت خود باشند؟!" جریانی که منتهی به شکل گیری شورای سقیفه و انتخاب حاکمیت بر مبنای خرد جمعی به جای حاکمیت بر مبنای وحی گشته و مبداء انحطاط جامعه اسلامی در طول تاریخ گردید.
با توجه به آنچه گفته شد ذکر نکاتی ضروری به نظر میرسد:
نکته اول: ممکن است گفته شود اگر حکومت مردم بر مردم جایی در آموزه های اسلامی ندارد پس جمهوریت در نظام اسلامی که اتفاقا بسیار هم مورد توجه و تکیه عناصر اصلی انقلاب و در راس آنان امام راحل بود به چه معناست؟؟
در پاسخ باید گفت آنچه اساس حاکمیت در نظام جمهوری اسلامی را تشکیل میدهد ابدا حکومت مطلق مردم بر مردم نیست.
مثلا در انتخاب رییس جمهور که مهم ترین رکن نظام پس از جایگاه رهبری به شمار میرود، نامزد ریاست جمهوری پس از کسب آراء مردم تنها با تنفیذ حکم توسط رهبری به این جایگاه دست پیدا می کند و در واقع مردم او را نصب نمیکنند بلکه او را به رهبری پیشنهاد و رهبری او را نصب میکند چرا که اساسا این انتخاب مردم نیست که موجب مشروعیت دولت اسلامی میشود بلکه انتصاب ولی فقیه است که به دولت در حکومت بر مردم مشروعیت می بخشد.
در واقع جمهوریت در نظام اسلامی تحقق آیه کریمه: "و شاورهم فی الامر..." می باشد چرا که باید توجه داشت مفهوم شور و مشورت علاوه بر شان فردی که متبادر به ذهن است دارای شانی اجتماعی در بعد کلان نیز می باشد و میتوان جمهوریت در نظام اسلامی را تحقق شان کلان و اجتماعی شوری و مشورت دانست.
نکته دوم: ممکن است گفته شود دموکراسی در دنیای امروز به عنوان یکی از شاخصه های اصلی تمدن غرب و جوامع توسعه یافته قابل خدشه نیست و جوامع جهان دوم و سوم برای حرکت در مسیر توسعه راهی جز تبعیت از لوازم و شاخصه های توسعه از جمله دموکراسی ندارند و اساسا جامعه ای که در آن مردم خود بر سرنوشت خود حاکم نباشند جامعه ای عقب مانده و گرفتار انحطاط است.
در پاسخ باید گفت اولا: درست است که دموکراسی یکی از شاخصه های جوامع رشد یافته غربی است اما لزوما شاخصه رشد یافتگی محسوب نمیشود و آنچه باعث رشد و توسعه جوامع غربی شده نه دموکراسی بلکه مولفه هایی است نظیر: تلاش و پشتکار، پاکدستی و صداقت، نظم فردی و اجتماعی، وجدان و تعهد کاری و... مولفه هایی که در آموزه های اسلامی بیش از هر آیین دیگری مورد سفارش قرار گرفته است و شاید این روایت از پیامبر اسلام حکایت امروز جوامع اسلامی است که خطاب به یاران خود فرمودند: "مبادا دیگران در عمل به اسلام از شما پیشی بگیرند."
ثانیا دموکراسی نه تنها یکی از شاخصه های رشد یافتگی محسوب نمیشود، بلکه در خود غرب و درمیان اندیشمندان و پایه گذران تمدن غرب مورد نقد جدی و چالش های اساسی است.
اگر از نظریات اندیشمندانی نظیر افلاطون که دموکراسی را بدترین نوع حکومت و سمبل حکومت جاهلان می داند و یا ارسطو که دموکراسی را حکومت تهیدستانی میداند که از فضیلت میانهروی و اعتدال برکنارند و یا سقراط که دموکراسی را به حکمرانی جهل و خودپرستی تشبیه کرده است، بگذریم نظریات اندیشمندان متاخر غربی در باب دموکراسی و بررسی دلایل و استدلال هر یک بسیار قابل تامل است.
امانوئل کانت بزرگترین فیلسوف غربی که بیترديد بيشترين تاثير را بر نظام انديشه دوران جديد به ويژه در حوزههای گوناگون فلسفه داشته است در کتاب "نوشته های سیاسی" مینویسد: «دموکراسی بدترین نوع دیکتاتوری است.»
آگوست کنت فیلسوف فرانسوی و مشهورترین جامعهشناس معاصر که او را بنیانگذار جامعهشناسی نوین و دکترین پوزیتیویسم میدانند معتقد است: «حاکمیت مردم یک دروغ ننگآور است.» (کتاب "دموکراسی از نظر فیلسوفان")
ادموند برک سیاستمدار و نظریهپرداز مشهور ایرلندی در کتاب "تاملاتی درباره انقلاب فرانسه" دموکراسی را شرمآورترین نوع حکومت توصیف می کند و معتقد است: «دموکراسی با حمله به سنتها که مبنای قوت و استحکام هر ملتی هستند اساس جامعه را سست میکند.»
اندیشمندان بزرگ دیگری چون: هرودت، فردریش هگل، کارل مارکس، فردریش انگلس، ویلیام جیمز، جیمز برایس، ویلفردو پارهتو، امانوئل مونیه، هارولد لاسکی، جان دیویی، چارلز مریام، والتر لیپمن و لئو اشتراوس و... نیز هر یک با عباراتی مشابه بر دموکراسی تاخته اند و آن را بدترین نوع حکومت دانسته اند که ذکر دلایل و مبانی آنان در این مقال نمیگنجد.
ثالثا تمدن غرب ذاتا نمی تواند الگو و معیار طراحی تمدن اسلامی قرار بگیرد تا دموکراسی به عنوان یکی از شاخصه های آن موجب توسعه سیاسی و اقتصادی تلقی شود چرا که صرف نظر از چالش های فراوانی که تمدن غرب با آن مواجه هست نگاه تمدن غرب به انسان و جهان و مفهوم توسعه و رشد با نگاه تمدن اسلامی به این مفاهیم تفاوت بنیادین دارد.
تمدن غرب بر پایه رفاه اجتماعی شکل می گیرد و انسان را در بازه تولد تا مرگ تعریف میکند در حالی که تمدن اسلامی کمال گراست و انسان را نه تنها تا لحظه مرگ بلکه به منتهای ابدیت معنا کرده و حیات اخروی ابدی را قابل مقایسه با حیات مادی زودگذر نمیداند.
نکته سوم: مساله اصلی اینجاست که دموکراسی به معنای واقعی حکومت مردم بر مردم اساسا قابل تحقق نیست، چرا که صاحبان قدرت در دنیای امروز به واسطه دانش هدایت افکار عمومی و با استفاده از تاثیر حیرت آور رسانه ها و به کار گیری تاکتیک های متعدد و متنوع با تاثیر بر افکار عمومی جوامع چگونگی انتخاب مردم را هدایت و مهندسی می کنند.
جوامعی که تحت تاثیر پروپاگاندای جریانات سیاسی گویی در هنگام انتخابات مسخ شده اند معمولا پس از خروج از اتمسفر انتخابات، فرد منتخب را به وضوح بهترین گزینه برای تصدی امور ندانسته و به منتقدان اصلی منتخب خود تبدیل میشوند. گویی این جوامع در کشاکش انتخابات و فضا سازی رسانه ها سحر شده بودند و یا فرد منتخب را جامعه ای غیر از آنان انتخاب کرده است.
از همین رو میتوان دموکراسی به معنای حکومت مردم بر مردم را بزرگترین دروغ عصر حاضر دانست چرا که برندگان بازی دموکراسی بیشتر و پیش تر از اینکه منتخب مردم باشند منتخب جریانات قدرت و ثروت و جبهه رسانه ای آن ها هستند و یا دموکراسی را به نوعی استبداد مدرن تشبیه کرد استبدادی که در آن مستبدان بر خلاف استبداد سنتی به جای دخالت مستقیم در نشاندن گمارده خود بر قدرت، مردم را به انتخاب فرد مورد نظر خود سوق میدهند.
نظریات اندیشمندان مسلمان و متفکران غربی در این خصوص نیز قابل تامل است.
علامه طباطبایی مفسر بزرگ شیعی در کتاب تفسیر المیزان در تفسیر سوره آل عمران مینویسد: "حکومت دموکراسی در واقع همان ديكتاتورى است كه در اعصار گذشته وجود داشت. چيزى كه هست، اسمش عوض شده و آن روز استبدادش مىگفتند و امروز دموكراسياش مىخوانند. بلكه استبداد و ظلم دموكراسى بسيار بيشتر است. آن روز اسم و مسما هر دو زشت بود، ولى امروز مسماى زشتتر از آن، در اسمى و لباسى زيبا جلوه كرده يعنى استبداد با لباس دموكراسى."
توماس هابز از برجستهترین فلاسفه و نظریهپردازان سیاسی غرب معتقد است: "دموکراسی به معنای حکومت مستقیم مردم اجرا شدنی نیست زیرا عامه مردم تنها در اندیشه
خواستههای شخصی خودشانند ولذا با وعده این و آن فریفته میشوند." (به نقل از کتاب نقد دموکراسی)
اسوالد اشپنگلر فیلسوف بزرگ آلمانی و مولف کتاب معروف انحطاط غرب در کتاب فلسفه سیاست مینویسد:
«حقیقت این است که با تعمیم حق رای به عموم افراد، انتخابات معنای اولیه خود را از دست داده است و مردم گرفتار چنگال قدرتهای جدید یعنی رهبران احزاب خواهند بود و این رهبران اراده خود را با بکارگیری همه دستگاههای تبلیغاتی و تلقینات بر مردم تحمیل میکنند.»
جان راولز که بسیاری او را شاخصترين چهره فلسفه سياسي قرن حاضر میدانند در کتاب نظریه عدالت مینویسد:
"هیچ استدلالی مبنی بر این که آن چه اکثریت اراده میکند صحیح است، وجود ندارد."
نکته چهارم: ممکن است گفته شود امروزه چه جایگزینی برای دموکراسی وجود دارد؟؟ جامعه بشری چاره ای جز تن دادن به دموکراسی ندارد و خدشه بر حکومت مردم بر مردم به دیکتاتوری و استبداد می انجامد.
در پاسخ باید گفت بنا بر نص قرآن مجید تنها حاکمانی حق حکومت بر مردم را دارند و موجب رشد و توسعه حقیقی جامعه میشوند که متصل به سرچشمه وحی باشند و اساسا در زمان عدم دسترسی بشریت به امام معصوم حاکمیت، بزرگترین چالش و گرفتاری جوامع خواهد بود.
نقد دموکراسی نه به منظور سوق به استبداد بلکه به معنای تبیین ضرورت حاکمیت امام معصوم است.
بشریت در دنیای امروز به وضوح حاکمانی که خود به قدرت رسانده را شایسته حکومت نمیداند و از فساد و تباهی جامعه تحت حکومت آنان به ستوه آمده است و این یکی از گرفتاری های عدم دسترسی به امام معصوم است که گریزی از آن نیست.
امروز بشریت تشنه حکومتی است که پیراسته از جهل و فساد، رفاه دنیوی را در کنار کمال انسانی به اوج برساند.
از همین رو در متون دینی در توصیف حکومت جهانی امام معصوم آمده است: "حتی تسکنه ارضک طوعا" واژه طوع به معنای پذیرش و استقبال و در مقابل اجبار است. یعنی بشر گرفتار به اضطرار نه به اجبار که به استقبال، حکومت امام معصوم را میپذیرد.
از همین رو بدون شک دموکراسی یکی از ابتلائات دوران غیبت امام معصوم است و دولت جهانی امام معصوم نه یک جمهوری اسلامی بلکه یک حکومت اسلامی خواهد بود.
و نکته آخر که ذکر آن خالی از لطف نیست اینکه در آیه مذکور در ابتدای این نوشتار خداوند متعال پس از عبارت "و شاورهم فی الامر فاذا عزمت" پیامبر اسلام را امر به توکل می کند و میفرماید: "و توکل علی الله ان الله یحب المتوکلین."
نکته ای که ذکر آن مهم به نظر میرسد این است که مفهوم توکل به خداوند نه فقط یک مقوله اخلاقی و فردی بلکه یک راهبرد مهم سیاسی اجتماعی است که در دنیای سیاست حکومت ها و دولت ها به آن نیازمند هستند.
اساسا بسیاری از مفاهیم دینی به اشتباه تنها مفاهیمی اخلاقی و فردی تلقی میشوند در حالی که در حوزه سیاست و اجتماع مفاهیمی راهبردی محسوب میشوند.
چگونه است که برای یک دولت، نفوذ و گسترش ارتباطات با دنیا و حتی دشمنان خود یک راهبرد سیاسی مسلم و پذیرفته شده است اما اتکا ب قدرت لا یزال الهی تنها یک مقوله اخلاقی و فردی معنا میشود و به عنوان یک راهبرد به تصمیمات سیاسی اجتماعی روز تسری پیدا نمیکند و شاید توجه به این نکته یکی از حلقه های مفقوده در کشور ما باشد.
به هر روی تبیین جایگاه و نقش مردم و معنای جمهوریت در نظام اسلامی یکی از چالش های نظری انقلاب اسلامی محسوب میشود و ضرورت پرداختن به آن بیش از پیش احساس میشود.
حجت الاسلام حسین علاء الدین
توجه : درج مقالات و یادداشت های وارده به معنای تایید و یا رد محتوای آن از سوی خبرگزاری حوزه نیست .