به گزارش خبر گزاری«حوزه»،آئین نکوداشت پروفسور محمد لگنهاوزن به همت قطب علمی فلسفه دین اسلامی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،صبح پنج شنبه 29 فروردین ماه جاری در قم برگزار خواهد شد، به همین منظور در راستای آشنایی بیشتر با شخصیت علمی ایشان، در یادداشتی به ابعاد گونانون زندگی علمی این فیلسوف معاصر می پردازیم:
درآمد
پروفسور محمد لگنهاوزن (استاد سابق دانشگاه تگزاس جنوبی 1979-1989) عضو هیئت علمی مؤسسه آموزشی- پژوهشی امام خمینی(ره) است که با برخی مراکز علمی دیگر، بویژه با دانشگاه قم، دانشگاه ادیان و مذاهب و موسسه بینالمللی مطالعات اسلامی نیز همکاری علمی دارد.
وی در سال 1974 کارشناسی خود را در رشتۀ فلسفه در دانشگاه ایالتی نیورک در آلبنی به اتمام رساند و پس از آن به ترتیب در سال 1978 و 1983 در مقاطع ارشد و دکتری در همین رشته از دانشگاه رایس ایالت تگزاس فارغ التحصیل شد. عنوان پایاننامۀ دکتری وی « Matters of Substance» بود که زیر نظر استاد راهنمای خود باروخ برودی (Baruch Brody) دفاع کرد و پس از آن در سال 1984 موفق به دریافت بورس تحصیلی فوق دکتری در زمینه مطالعات تطبیقی از طرف دانشگاه هاوایی شد.
پروفسور لگنهاوزن عمدتاً در شاخههای فلسفی زیر به تدریس و پژوهش اشتغال داشته و دارد:
مقدمه منطق، مقدمه فلسفه، زیبایی شناسی، فلسفه علم، علم اخلاق، فلسفه دین، متافیزیک، فلسفه هگل، فلسفه تحلیلی، منطق جدید، علم و دین، فلسفه سیاسی، تاریخ فلسفه، فرا اخلاق، معرفتشناسی اخلاق، و نسبیگرایی در فرا اخلاق.
لازم به یادآوری است که پروفسور لگنهاوزن به شعر و ادبیات فارسی و بویژه به اشعار عرفانی امام خمینی (ره) علاقه وافری دارد؛ به حدی که تاکنون دو دفتر شعری امام خمینی را با عناوین: باده عشق و سبوی عشق به انگلیسی ترجمه کرده است. عنوان نخست با همکاری آقای دکتر غلامرضا اعوانی و عنوان دوم با همکاری آقای عظیم سرودلیر به سامان رسیده است.
زادگاه و محیط رشد
پروفسور لگنهاوزن در سال 1953 میلادی در نیویورک متولد شد و در یک خانوادهای مسیحی کاتولیک پرورش یافت. به گفتۀ وی با اینکه تحصیلات خود را در مدرسه کاتولیکها آغاز کرده بود و با محیطهای دینی کاتولیک رفت و آمد داشت، ذهنش همیشه با سؤالات و شبهاتی درباره مسیحیت مشغول بود و پاسخ مناسب و درستی برای آنها پیدا نمی کرد، تا اینکه سرانجام در دوره دبیرستان به این نتیجه رسید که حضرت مسیح (ع) خدا نیست و نیز نمیتوان تثلیث را آن گونه که در محیطهای دینی مسیحیت تعلیم میدادند پذیرفت. با این حال، هنوز پایبندی او به خدا و مسیحیت باقی بود، تا اینکه در دانشگاه ایالتی نیویورک در آلبنی مشغول تحصیل شد و در آنجا بود که اعتقاد خود را به آیین مسیحیت از دست داد و بیدین شد.
مدتها با همین وضعیت به سر برد، تا اینکه برای تحصیل در مقاطع بالاتر در دانشگاه رایسِ تگزاس پذیرفته شد. پس از آن در دانشگاه تگزاس جنوبی به تدریس پرداخت و در همانجا بود که با شماری از دانشجویان مسلمان، از کشورهای مختلف اسلامی از جمله ایران، لبنان، پاکستان، فلسطین، عربستان، اردن و نیجریه آشنا شد. آموزههای دینی و نوع نگاه این دانشجویان به دین برای وی جذاب بود. این امر نه تنها وی را به پژوهش بیشتر دربارۀ دین و مسائل گوناگون آن ترغیب کرد، بلکه در انتخاب سمت و سو و موضوع تدریس وی نیز تأثیر گذار بود و با توجه به اینکه مسئولان دانشگاه وی را در انتخاب موضوع تدریس خود آزاد گذاشته بودند، تدریس «فلسفه دین» را انتخاب کرد. در آن دانشگاه به مدت دو ترم این درس را تدریس کرد و همزمان با آن به مرور آموزههای ادیان بزرگ، از جمله دین اسلام، پرداخت. به تدریج با اسلام آشنا شد و سرانجام پس از سه سال تحقیق دین اسلام را پذیرفت.
جریان مسلمان شدن
اسلام آوردن پروفسور لگنهاوزن، به گفتۀ خود وی، برای کسانی که تبلیغ دینی انجام میدهند، داستان پیچیدهای است، چرا که در آن مجموعهای از مسائل علمی، عاطفی و نیز مسائل مختلف دیگری دخیل بودند. وی در دوران تدریس در دانشگاه تگزاس جنوبی با دانشجویی ایرانی به نام اکبر نوجهدهی آشنا شد؛ دانشجویی که درس «مقدمهای بر فلسفه» را نزد او میخوانده است. غیبت دو هفتهای اکبر باعث اتفاق دیگری در زندگی پروفسور لگنهاوزن میشود:
اکبر دو هفتهای به کلاس من نیامد تا اینکه او را در دفتر دانشگاه دیدم؛ از او پرسیدم: چرا به کلاس نمیآیید؟ گفت: مردم ما در ایران انقلاب کردهاند و من فکر میکنم خیلی مهم است که دانشجویان اینجا اطلاعات درستی در مورد آن داشته باشند، بنابراین لازم دانستم برای معرفی این انقلاب به دانشجویان تلاش کنم؛ به خاطر این نمیتوانم سر کلاس حاضر شوم. من حرف او را تایید کردم و گفتم خوب این درست است ولی شما تکلیف دارید درس هم بخوانید. بعد من با ایشان قرار گذاشتم که من تمام تبلیغات مربوط به انقلاب اسلامی ایران را بخوانم و در عوض ایشان درسشان را بخوانند. بعد از این جریان با همدیگر دوست شدیم و کارهای مختلفی با هم انجام میدادیم.
اکبر دانشجوی خوبی بود. در اعتقادات خود بسیار جدی بود و هیچ گونه شکی دربارۀ آنها نداشت. اکبر پس از اتمام دوره لیسانساش به ایران برگشت. بعدها شنیدم به جبهه رفته و در آنجا به فیض شهادت نایل شده است.
پروفسور لگنهاوزن بعد از آشنایی با وی به مساجد رفت و آمد میکرد و با آشنایی و گفتگو با مسلمانان، به تدریج جذابیتهای مسلمانان برایش روشنتر میشد. بدون آنکه رسماً شهادتین را گفته باشد، در همین مساجد گاه نماز هم میخواند و بویژه شرکت در نماز جماعت برایش جذاب بود. سه سال از آشنایی با اکبر و رفت و آمد در میان مسلمانان میگذشت که یک روز جمعه، برخی از مسلمانان سیاهپوست آمریکا نزد وی میآیند و اظهار میکنند که دوست دارند با وی بیشتر آشنا شوند. آنها از چگونگی آشنایی او با اسلام میپرسند و گفتگوی دینی خوبی میان آنها رخ میدهد. آشنایی با آنها و مشاهدۀ اخلاص زایدالوصفِ آنها، انگیزههای مضاعفی به پروفسور لگنهاوزن میبخشد و او با اشک شوق نزد آنها شهادتین میگوید و رسماً مسلمان میشود. آنها از این اتفاق بسیار خوشحال میشوند و همان روز اول به وی پیشنهاد میدهند که پیشنمازشان شود!
این آشنایی کمکم ادامه مییابد و پروفسور لگنهاوزن با همکاری آنها انجمن اسلامی دانشگاه تگزاس جنوبی را تأسیس میکند. البته، اکثریت گروه دانشجویان مسلمان در دانشگاه را سنیمذهبان تشکیل میدادند، ولی او تأکید میکند که با توجه به آنکه با نهجالبلاغه انس داشته، هیچ شکی در شیعه شدن نداشته است. به قول خودش: «چون نهجالبلاغه را خوانده بودم، میخواستم یا اسلام تشیع را قبول کنم یا بی دین بمانم. »
مهاجرت به ایران
با افزایش شمار دانشجویان مسلمان، فعالیتهای پروفسور لگنهاوزن نیز بیشتر میشد. دانشگاه از او میخواهد که در بخش مدیریت دانشگاه مشغول شود، اما علاقۀ او به درس و تدریس مانع از پذیرش این درخواست میشود. این اختلاف نظر با مسئولان دانشگاه موجب میشود که از دانشگاه استعفاء بدهد. یکی از مقامات دانشگاه از او پرسیده بود بعد از استعفاء چه برنامهای دارید که پروفسور لگنهاوزن بیدرنگ علاقه به تحقیقات اسلامی در ایران را مطرح کرده بودند.
بر اساس همین هدف پروفسور لگنهاوزن به دنبال راهی برای سفر به ایران بود تا یکی از دانشجویان ایرانی وی را به آقای دکتر خرازی سفیر وقتِ ایران در سازمان ملل معرفی میکند. پس از این ملاقات مقدمات سفر وی به ایران به قصد اقامت دو ساله و تحقیق و پژوهش در فلسفۀ اسلامی آغاز میشود. گامِ نهایی سفر به ایران، با دعوتنامهای از «انجمن حکمت و فلسفه» که با کمک آقای دکتر خرازی فراهم شده بود، پیموده میشود. در بحبوحۀ حرکت به ایران، در دفتر دکتر خرازی به طور اتفاقی آیتالله مصباح را میبیند. ایشان پس از گفتگو و آشنایی اولیه، از پروفسور لگنهاوزن میخواهد که به قم رفته، در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) که آن موقع با نام بنیاد باقرالعلوم (ع) فعالیت میکرد مشغول شود. اما به دلیل آماده نشدن به موقعِ دعوتنامه رسمی از سوی آن مؤسسه، و دعوت بهنگام انجمن حکمت و فلسفه ایران راهی ایران شده و برای آشنایی بیشتر با فلسفه اسلامی و پارهای تحقیقات مشترک در آن موسسه مشغول میشود. در آنجا با اساتید برجستهای نظیر دکتر اعوانی و همکاران دیگر باب آشنایی در زمینه فلسفه اسلامی برای ایشان بیشتر گشوده میشود و به توصیۀ دکتر اعوانی و در معیت ایشان خواندن رسالههای فلسفیِ سهروردی را به هر دو زبان فارسی و عربی نقطۀ آغاز قرار میدهد.
جوایز و افتخارات
پروفسور لگنهاوزن برگزیده نخستین دوره جشنواره بین المللی فارابی در سال 2007 است. این جایزه به خاطر تالیف کتاب اسلام و کثرتگرایی دینی (1999) به وی اعطا شد. این کتاب به درخواست انتشارات طه در سال 2000 توسط خانم نرجس جواندل به فارسی ترجمه شد. ترجمه عربی و ترجمه اندونزیایی آن نیز به ترتیب در سال 2000 و 2002 انجام شد.
گزینش مقاله پروفسور لگنهاوزن در سال 2009 با عنوان «در کثرت کثرتگرایی دینی» از سوی شورای عالی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در پنجمین دوره جشنواره علامه طباطبایی به عنوان مقاله برگزیده مجله بین المللی حکمت از افتخارات دیگر ایشان است.
پروفسور لگنهاوزن در سال 2010 نیز به عنوان «چهرۀ ماندگار» برگزیده شد. خود وی، این انتخاب را لطف خدا و افتخاری بزرگ دانسته و میگوید «به خاطر این انتخاب خدا را شکر میکنم و از مسئولان و کسانی که در این امر دخیل بودند سپاسگزارم. و از اینکه احساس میکنم مردم ایران نسبت به بنده دیدگاه خوبی دارند احساس وظیفه بیشتری میکنم و امیدوارم بتوانم بیشتر خدمت کنم. »
پروفسور لگنهاوزن در سال 1394 نیز به عنوان پژوهشگر برتر سی و سومین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران برگزیده شد.
فعالیتهای علمی
جز تدریس در مراکز علمی ایران، میتوانیم فعالیتهای علمی پروفسور لگنهاوزن را در چند دسته بگنجانیم:
الف) دغدغهها و دیدگاههای علمی خاص
در نظر پروفسور لگنهاوزن برخی از مباحث مطروحه در فلسفه از اهمیت بیشتری برخوردار هستند. در زیر به بعضی از مهمترین آنها اشاره میکنم:
1.متافیزیک
رسالۀ دکتریِ پروفسور لگنهاوزن دربارۀ یکی از مهمترین مباحث متافیزیک، یعنی بحث جوهر بوده است. به گفتۀ خود وی، این بحث همواره دغدغۀ مهم فکری و علمی وی بوده و هست. از زمان مطالعات دکتری معتقد بوده که اگر بخواهیم نظریههای متافیزیکی به بهترین وجه تبیین و توجیه شود، باید به تحقیق دربارۀ سایر قلمروهای فلسفی، از جمله پیشرفتهای علمی، منطق موجهات و غیره توجه کنیم. نباید پژوهش در متافیزیک را بنیادین بدانیم، بلکه باید آن را توضیحی و روشنگرانه بدانیم. در این باره، وی آموزۀ تشکیک الوجود و حرکت جوهریِ ملاصدرا را دارای اهمیت خاص و بیهمتایی در تاریخ فلسفه جهت توضیح و روشن کردن مسائل دینی، بویژه مباحث عرفانی دین را که وی دغدغۀ حل آنها را داشته، میداند.
2.معرفتشناسی
مطالعات و تحقیقات پروفسور لگنهاوزن دربارۀ مباحث معرفتشناسی متمرکز بر مباحث مطرح در فلسفه علم و مسائل معرفتشناختیای بوده است که فیلسوفانی چون پیرس، کواین، سلارز، ون فراسن، لاری لائودن، و بسیاری دیگر مطرح کردهاند. نتیجۀ این تمرکز، تردید و تشکیک در کامیابیِ رویکردهای مبناگروانه در معرفتشناسی بوده است؛ از نظر وی بهترین راه فهم و تفسیر توجیه معرفتی انطباق دادن آن با هنجارهای معرفتی است. توضیح آنکه با کمی دقت، روشن میشود که توجیه یک باور یا ادعا، کاری است که در اجتماع و برای افراد جامعه مخاطب صورت میگیرد. از این نظر، میتوان گفت که توجیه باور یا ادعا، کاری اجتماعی است؛ یعنی باور مورد نظر به یک قلمرو علمی خاص مربوط است و مخاطبان ما در آن قلمرو ملاک یا ملاکهای خاصی برای پذیرش توجیه ما دارند. و این ملاکها از یک جامعه تا جامعۀ دیگر و از یک قلمرو تا قلمرو دیگر متفاوتند (برای مثال، ملاکهای پذیرش یک ادعا در ریاضیات متفاوت با ملاکهای مطرح در شیمی یا جامعهشناسی است). اما در سنت مرسوم معرفتشناسی سنتی، یعنی در رویکرد مبناگرایان باورها به دو دستۀ کلی تقسیم میشود و ادعا میشود که برای توجیه یک باور یا معرفت باید آن باور یا بدیهی باشد یا به بدیهیات که مبنای باورها و معرفتهای نظری است برسند. وقتی که به روند مرسوم در علوم و قلمروهای علمی مینگریم، مشاهده میکنیم که این روند سنتی در آنها رعایت نمیشود، بلکه در علوم مختلف یا از «استنتاج بهترین تبیین» استفاده میشود و یا از استقراء که در نهایت نتیجه، امری احتمالی است نه یقینی. و این احتمالی یا ظنی بودن نتیجه هیچگاه مانع از رشد آن علوم و ایجاد گفتمان میان متخصصان علوم مختلف نمیشود. نکته اینجاست که آنها اساساً به روند سنتی توجه نکرده، از آن استفاده نمیکنند.
اکنون سؤال این است که اگر روند مرسوم در علوم مختلف مبتنی بر کسب یقین نیست، باید چه کنیم. به نظر میرسد که باید به علوم مختلف و روشهای مورد استفاده در آنها نگریست و از آنها پیروی کرد. از این رو، برای مثال در تاریخ، اساساً تکیۀ اصلی بر استفاده از گزارشها و قراینی است که بیشترین تأثیر آنها حصول گمان است. اما این امر در کار آنها خللی وارد نمیکند و همه مورخان بر همین روند تکیه میکنند و هرگز در توجیه دیدگاه خود بر روند سنتی که به دنبال حصول یقین است اعتنایی نمیکنند. در علوم دیگر نیز کم و بیش همین وضع جاری است و هیچ کس به دنبال حصول یقین نیست. پس هنجارهای معرفتی مطرح در علوم مختلف اساساً مبتنی بر مبناگرایی نیست. به نظر پروفسور لگنهاوزن فهم یک مطلب علمی مرجح است نسبت به یقین درباره همان مطلب.
3.فلسفه دین
لگنهاوزن دربارۀ باورهای دینی خود را «عقلگرا» میداند؛ اما با برداشت و تفسیری بسیار وسیع و گسترده دربارۀ هنجارهای عقلیِ حاکم بر باورهای عقلی. به اعتقاد او یکی از الزامات مهم در این باره، به این هدف بازمیگردد که مجموعۀ واحدی از هنجارهای عقلانیت را بیابیم که بتواند بر استدلال ریاضیاتی، علمی، اخلاقی و دینی حاکم باشد. بر این اساس، لگنهاوزن نتیجه میگیرد که رد برداشتهای انسانانگارانه (تشبیهی) از الوهیت ضروری است.
در سطح الهیات شاید برخی از رویکردهای انسانانگارانه (تشبیهی) غیرقابل اجتناب باشد، اما در سطح فلسفی میتوان آن را در امتداد سنت فلسفۀ اسلامی (از ابن سینا تا ملاصدرا و فراتر از آنها) حذف کرد. این امر، در قیاس با آنچه که در قالب محدودیتهای الهیاتِ تنها به دست میآید، زمینه را برای یک دفاعیۀ رضایتبخشتر فراهم میکند.
در فلسفه دین، مهمترین سهمِ پروفسور لگنهاوزن ، ارائۀ دیدگاه موسوم به «کثرتگراییِ دینیِ غیرفروکاهشی» است. این نظریه، همواره تز اصلی برای نحوۀ پرداختن به مسائل گفتگوی دینی، معنویت، معرفتشناسیِ دینی و تحقیقات علمیِ متأثر از دین (نظیر علوم انسانی اسلامی) بوده است. همین طرز تفکر بود که به پیشنهادی برای پایهریزیِ فلسفه دین اسلامی و حتی فلسفه دین شیعی، انجامید که هر دوی آنها با لحاظ مسائل قابل طرح و نیز روشی که در پاسخ به آنها به کار میرود انجام گرفت. یکی از مهمترین مسائلِ کثرتگراییِ دینی که مورد مداقۀ پروفسور لگنهاوزن بوده است، تفکیک میان انواع مختلف کثرتگرایی است که به ویژه در مقالۀ «کثرتِ کثرتگرایی» انجام گرفته است.
دو نکته در این بخش قابل ذکر است. یکی اینکه پروفسور لگنهاوزن خود اذعان کرده که ایده کثرتگرایی دینی غیرفروکاهشی خود را با الهام از آرای استاد شهید مطهری پرورانده و نکته دوم اینکه در فلسفه دین و مخصوصا در گفتمان دینی تاکید وی بر فهم دوجانبه است ؛ نکتهای که پیشتر در معرفت شناسی مطرح شد.
4.فلسفه اخلاق
پروفسور لگنهاوزن در فلسفۀ اخلاق از سازگاری میان رویکردهای ارسطویی (بویژه آنگونه که در فلسفۀ اسلامی روایت شده) و رویکردهای کانتی (بویژه با تقریرهای برساختگرایانه دفاع میکند و معتقد است که حتی می توان با تلفیقی از تقریرهای هگل درباره فلسفه اخلاق این چرخه تحقیقات را کاملتر هم کرد. توضیح آنکه برساختگرایان تصور میکردند که اگر اخلاق منشأ و ریشهای در واقع نداشته باشد، کاملاً دلبخواهانه خواهد شد؛ کانت در اخلاق این تصور را رد میکند و معتقد است که عقل انسان تعیینکنندۀ اصول اخلاقی است و این اخلاق هرچند امری درونی است و نه امری خارجی، از ویژگیِ بین الاذهانی بودن برخوردار است؛ به این معنا که احکام عقل میان همۀ انسانها از بنیان یکسانی برخوردار است؛ بر این اساس میتوان گفت که اخلاق میتواند برساختی یا اعتباری (در مقابل تصور واقعگرایان) باشد، اما هرگز دلبخواهانه و نسبی نباشد؛ چرا که این برساخت و اعتبار از منشأ عقل بین الاذهانی برخوردار است. در این باره، آثارِ کریستین کورسگارد یکی از منابع الهامبخشِ مهم پروفسور لگنهاوزن به شمار میرود. مهمترین پژوهش و مداقۀ پروفسور لگنهاوزن در این باره، مقالۀ «عناصر برساختی در فلسفۀ اخلاق ملاصدرا» است.
همچنین پروفسور لگنهاوزن معتقد است که استدلالهای رایج دربارۀ نسبیگراییِ اخلاقی قرین توقیق نیستند، ولی میتوان استدلالهای خوبی را در رد انواع افراطیِ نسبیگرایی مطرح کرد؛ هرچند که باید نسبت به تعداد معدودی از نسبیگرایی (به همان معنایی که در آثار کسانی نظیر «جان مکفارلین»، «ماکس کولبل» و «لیونل شاپیرو» آمده) تسامح نشان داد. این تحقیق دربارۀ نسبیگرایی اخلاقی با دیدگاه لگنهاوزن دربارۀ «کثرتگراییِ دینیِ غیرفروکاهشی» قرین و یکسان است. کار عمدۀ پروفسور لگنهاوزن در این قلمرو، به ویژه دو مقاله است: یکی «پارادوکس و نسبیگرایی» و دیگری، مقالۀ «حساسیتِ ارزیابیِ زبان دین».
پژوهش پروفسور لگنهاوزن در مقالۀ «حساسیتِ ارزیابیِ زبان دین» وی را به بازگشت به فلسفه دین، بویژه مسائلِ مربوط به «زبان دین» سوق داده است و از این طریق راه حل جدیدی برای نزاعِ قدیمیِ «تخطی و تصویب» در کلام اسلامی پیشنهاد کرده است و از همین جا به توضیح رویکرد خود در فلسفۀ دین پرداخته است.
5.منطق
پژوهش دربارۀ منطق جستجویِ مادام العمرِ پروفسور لگنهاوزن بوده است و ابعادی از آن در دو مقالۀ فوق الذکر نیز انعکاس یافته است. رویکرد وی به مسائلِ مطرح در فلسفۀ منطق، به رویکردِ استوارت شاپیرو (انواع منطق) و نیز به سنتِ استنتاجیِ سلارز، براندوم، مکفارلین، پرِگرین و غیره نزدیک است. یکی از نخستین مقالاتی که وی منتشر کرد مقالۀ «New Semantics for the Lower Predicate Calculus» در صدد آن بود که نقش بنیادینی را که در منطق به معناشناسیِ صوری داده شده، رد کند و به جای آن این دیدگاه را مطرح کند که معناشناسیِ صوری، از طریق ترابطِ نظام منطقیای که معناشناسی برای آن مطرح شده، بیشتر یک نقش توضیحی را ایفا میکند. توضیح اینکه لگنهاوزن نقش بنیادی الگوهای صوری در معناشناسی را رد کرده و به جای آن نقش این الگوها را برای توضیحات و فهم بیشتر مد نظر قرار داده است.
6.تاریخ فلسفه
یکی دیگر از کاوشهایِ همیشگیِ پروفسور لگنهاوزن مطالعۀ تاریخ فلسفه است. وی در این باره، تحقیقاتی را دربارۀ فیلسوفانی چون ابن سینا، ملاصدرا، و علامه طباطبایی (در فلسفه اسلامی) انجام داده است. برای نمونه، میتوان به ترجمۀ انگلیسی او از کتاب آموزش فلسفه اثر آیتالله مصباح یزدی اشاره کرد. همچنین، وی مقالاتی را دربارۀ هگل نگاشته است؛ فیلسوفی که از نظر لگنهاوزن منتقد مدرنیته بوده و بازگشت به فلسفۀ ارسطویی (بویژه در علم النفس) را پیشنهاد میکند، و در ارائه موضوعات و دیدگاههای دینی به دیدگاههای عرفا و کثرتگراییِ درجهبندی شده (ranked pluralism) توجه خاصی دارد. در نوع کثرتگرایی مورد دفاع لگنهاوزن ، ادیان درجهبندی درونی دارند و هر یک بر اساس رتبهای که دارد، از برتری و امتیازی برخوردار میشود و در نتیجه همۀ آنها در جایگاه خود از حقانیت برخوردارند ولی برای مثال، اسلام بالاتر از همه قرار میگیرد و سپس مسیحیت و بعد یهودیت و همینطور مکاتبی دیگر. این چیزی است که میتوان در قرآن هم اشاراتی به آن یافت. برای مثال، قرآن مسیحیان را به مسلمانان نزدیکتر میداند.
7.فلسفۀ سیاست
پروفسور لگنهاوزن پژوهشهایی دربارۀ فلسفۀ سیاست داشته و حاصل آنها را در دورههای دکتری تدریس کرده است. وی هماکنون مشغول نگارش کتابی مشترک با پروفسور اشمیت (Jochen Schmidt) استاد دانشگاه پادربورن آلمان دربارۀ دیدگاههای مسیحیت و اسلام دربارۀ شأن انسانی و حقوق بشر است. در این باره، وی منتقد برداشت مرسوم و رایج از کرامت انسانی است. توضیح آنکه امروزه نسبت به بیانیه حقوق بشر دو رویکرد مختلف وجود دارد. رویکرد غالب، پذیرش حقوق بشر بر اساس کرامت ذاتی انسان است. از این نظر، انسان برخوردار از کرامت ذاتی است و این حقوق ریشه در کرامت ذاتی انسان دارد و باید تلاش کرد این کرامت ذاتی را حفظ کرد. رویکرد دوم که در اقلیت قرار دارد، رویکرد برخی از مارکسیستهاست که معتقد به رد مطلق حقوق بشرند. اما از نظر پروفسور لگنهاوزن ، هیچ یک از این دو رویکرد صحیح نیست. از یک سو، نمیتوان حقوق بشر مرسوم را کنار گذاشت؛ بویژه بدان جهت که امروزه این بیانیه پایۀ دفاع از مظلومان جهان و طرح شکایت از ستمگران قرار گرفته و حتی جوامع مسلمین نیز بر اساس آنها به طرح دعوا و شکایت از نقض حقوق خود میپردازند. اما از سوی دیگر، از نظر وی، این بیانیه از مبنای فلسفی و دینیِ درستی برخوردار نیست و وظیفۀ متفکران بازسازیِ آن و مبانی آن است. برای مثال، وی معتقد است که برخلاف تصور معتقدان به حقوق بشر، انسان از کرامتی ذاتی که منشأ حقوق مرسوم بشری باشد برخوردار نیست، بلکه کرامت چیزی است که انسان میتواند آن را کسب کند؛ به تعبیر دیگر، کرامت چیزی است که ما موظف به کسب آنیم. با توجه به این نکته، میتوان قوانینی را برای کسب کرامت وضع کرد. با این توضیح میتوان گفت که قوانین بین المللیِ مربوط به حقوق بشر، باید نه برای حفظ کرامت ذاتیِ انسان، بلکه برای کسب کرامت باشد؛ کرامتی که ذاتی نیست. از سوی دیگر، میتوان گفت که کرامت منشأ وظیفه ما در برابر خداست. وجود برداشتهای مختلف از کرامت و ملاکهای گوناگون در جوامع مختلف برای کرامت را نیز به این نکته بیفزایید. با توجه به ذاتی نبودن کرامت برای انسان، تنوع برداشتها از کرامت انسان نیز بیشتر معنا پیدا میکند. برای مثال، میتوان گفت که کرامت از نظر مسلمانان این است که با رعایت تقوای الهی به خدا بیشتر و بیشتر نزدیک شویم. اگر کرامت امری ذاتی نیست، باید گفت تفسیر آیۀ «و لقد کرمنا بنی آدم.. . » به کرامت ذاتی یکی از خطاهایی است که از سوی برخی رخ داده است. نمیتوان از قرآن کرامت ذاتی انسان به معنای مرسوم در لیبرالیسم را استفاده کرد.
نظر شما