خبرگزاری حوزه | اشک ها مجالی به قلم نمی دهند تا نقشی بر کاغذ بگمارد. اشک نه، خون است که به سرخی شهادت از چشم ها می جوشد و سفیدی کاغذ را به سرخی شقایق بدل می کند.
اشک مدت هاست که با شهادت پیوندی عمیق و جدایی ناپذیر بر قرار کرده است و این بار برای بزرگ مردی دیگر از سلاله پاکان بی اختیار نقش آفرینی می کند.
سرداری که رشادت و رحمت را با هم گره زده بود. چشمانش در درگاه خدا و برای محرومان و مستضعفان خاضعانه می گریست و صلابتش در میدان لرزه بر اندام دشمن می افکند.
آری او مجمع اضداد بود و این برای ما تازگی ندارد؛ چرا که چنین انسان ها امتدادی به بلندای تاریخ دارند. سلیمانی ها درس دلدادگی را در مکتب اربابشان آموخته اند که توانسته اند تولی و تبری را به هم گره زده و از تلفیق آن شخصیتی را بسازند که با جاذبه و دافعه ای پر قدرت دنیا را به تکاپو در آورد.
به همین دلیل است که اشک بر حاج قاسم ها با اشک بر حسین(علیه السلام) تناسبی غریب دارد. برای همین است که نه تنها سستی و رخوت را به ارمغان نمی آورد بلکه، قطره قطره این اشک ها ما را غیورتر و قدرتمند تر می سازد. همان طور که اشک بر حسین (علیه السلام) درخت اسلام را آبیاری کرده و می کند اشک بر سردار دل ها هم درخت تنومند مقاومت را پر صلابت می سازد.
اما در این میان غربت همرزمان حاج قاسم نمودی ویژه دارد. اگر هرکدام از این لاله های عاشق در حادثه ای جداگانه به شهادت رسیده بودند، نامشان آوازه ای بلند می یافت و یادشان تمام کشور را پر می کرد، اما نمی دانم در خلوت مستانه شان از خدا چه خواسته بودند که حتی پیکرهای شان هم مظلومانه و در رکاب فرمانده پیش می رود و در پرتوی عظمت سردار اشک ها قد علم نمی کند؛ ولی به سعادتی نائل شدند که امام خوبان بر جنازه ی شان نماز می گذارد و بر دوش میلیون ها عاشق تشییع می شوند.
حکایت همرزمان این سردار معادله چند مجهولیست که تلاش برای حل آن جز بر حیرت چون منی دور افتاده از وادی عشاق نمی افزاید.
آزاده ابراهیمی فخاری
نظر شما