به گزارش خبرگزاری حوزه، نویسنده این کتاب ارزشمند درباره نحوه پرداختن به خاطرات سرهنگ خلبان غلامعلی شیرازی، این خلبان دفاع مقدس مینویسد: سرهنگ غلامعلی شیرازی را در تابستان سال 1377، درحالیکه مدتی از بازنشستگیاش میگذشت، ملاقات کردم. او وقتی داستان درگیری هوایی خود را با هواپیماهای عراقی در آسمان تبریز در روز دوم جنگ، از زبان سردار حاج مصطفی مولوی، در «کتاب توپها را برگردانید» خوانده بود، در جستجوی نویسنده کتاب برآمده و به محل کار من، در دانشکده بهداشت و تغذیه دانشگاه علوم پزشکی تبریز، آمده بود. من یک بار قبل از آن، پای تک خاطرهای از سرهنگ خلبان محسن باقر نشسته بودم که در کتاب «نگهبان آسمانها» چاپشده بود و علاقهمند بودم خاطرات کامل یک خلبان رزمنده را کارکنم. سرهنگ شیرازی پیشنهادم را رد نکرد و طولی نکشید که پای ضبطم نشست. خاطرم هست قرارهای حضوری پیدرپی با سرهنگ تا پر شدن هشت کاست یکساعته ادامه پیدا کرد، اما قبول شدن پسرهای سرهنگ در دانشگاههای دیگر شهرها و وابستگی شدید سرهنگ به خانواده، باعث شد جلسات ضبط خاطرات او ادامه پیدا نکند. من فکر میکردم این فاصله طولانی نخواهد بود، اما پیشآمدهای گوناگونی باعث شد تا سال 1390 طول بکشد.
وی با تأکید بر اهمیت این مصاحبه در ادامه میدهد: آذرماه 1390 برای شرکت در مراسم رونمایی کتاب «نورالدین پسر ایران» به حوزه هنری در تهران دعوت شده بودم. قبل از جلسه رونمایی، آقای مرتضی سرهنگی در اتاق کارش، خلبان احمد مهرنیا را به بچههایی که از تبریز برای رونمایی رفته بودند، معرفی کرد. همان گفتوگو باعث شد تا بعد از برگشت به تبریز با سرهنگ شیرازی تماس بگیرم و او را به بیان ادامه خاطراتش ترغیب کنم. این کار مدتی طول کشید، اما جلسات مصاحبه دوباره بر پا شد و این بار با ضبط حدود 73 ساعت مصاحبه صوتی، خاطرات ایشان به پایان آمد. خاطرات شفاهی، توسط خانم مریم جلیلی پیاده سازی شد. ایشان علاوه بر پیاده کردن در ایجاد ترتیب زمانی برای مطالب پیاده شده به بنده کمک کردند. ابهاماتی که در تدوین اولیه پیش آمد با مصاحبههای تکمیلی رفع و متن آمادهشده بعد از تایپ، توسط سرهنگ شیرازی مطالعه و اشکالات و نواقص یادداشت شده توسط ایشان در متن اعمال شد.
غیور در مورد اهمیت خاطرات این تیزپرواز دفاع مقدس اینگونه مینویسد: این کتاب علاوه بر اینکه خاطرات یک خلبان نیروی هوایی ارتش را ازکودکی تا بعد از بازنشستگی در بر می گیرد، اتفاقات اجتماعی فرهنگی و سیاسی جامعه ایران را از اواخر دهه 30 به مدت 50 سال از زبان او روایت میکند که این 50 سال به دلیل در برگرفتن حدود دو دهه از حکومت پهلوی، انقلاب اسلامی ، جنگ تحمیلی و ... از مقاطع بسیار مهم تاریخ معاصر کشور ماست. در عین حال این کتاب به یکی از هیجان انگیزترین تجربیات بشر، یعنی پرواز، می پردازد آن هم از نوع شکاری و جنگی. از سوی دیگر خواننده کتاب میتواند اطلاعات ذیقیمتی از موضوع کمتر پرداخت شده، یعنی نقش نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، به دست بیآورد و به راحتی نیروی هوایی قبل از انقلاب را با نیروی هوایی بعد از انقلاب مقایسه کند.
در بخشی از این کتاب آمده است:
«هم زمان با پیام برج مراقبت، سه فروند از چهار فروند از روی باند بلند شدند. برج اعلام کرد:«شماره4 شما دیگر...»
اما حرف او تمام نشده من هم بلند شدم.
- هواپیمای آکروجت، هواپیماهای دشمن پشت سرت هستند، گردش به چپ،دارند میزنند!
صدای«سروان بربری» را در رادیو شناختم.
- بیا به کمکم،من با چهار بمب و باک مرکزی نمیتوانم درگیر بشوم!
- من از ماموریت میآیم، بنزین ندارم،خودت باید درگیر شوی،نترس خدا کمکت میکند!
برای درگیر شدن با هواپیمای دشمن، باید بمب هایم را جایی رها میکردم، اما روی شهر بودم. سروان بربری مدام داد میزد:«مراقب باش...به طرفت تیر اندازی میکنند...سمت چپت هستند...سمت راست...!»
تنها راهی که داشتم، کشیدن آنها به خارج از شهر بود. همین کار را کردم. چیزی نگذشته بود که روی منطقه خاصابان در نزدیکی دریاچه ارومیه بودم. یکی از هواپیمای دشمن در سمت چپم بود، یک «سوخو7» غول پیکر.برای درگیر شدن، چارهای جز دور زدن به طرف آن نبود. وقتی به طرفش چرخیدم، خلبان عراقی فکر کرد میخواهم بزنم به هواپیمای او، زود گردش به چپ کرد تا با من برخورد نکند. این بار او جلو بود و من پشت سرش.شروع کردم به تیراندازی. هواپیمای دشمن به یک باره منفجر شد و من وارد کوهی از آتش شدم.»
313/60