به گزارش خبرنگار خبرگزاری «حوزه» در یزد، به مناسبت فرارسیدن ایام جانسوز ۱۴ و ۱۵ خرداد، شاعران آیینی استان یزد در فضای مجازی انجمن شاعران استان از جمله عالیه مهرابی، فائزه زرافشان، افسانه نوری، فاطمه غلامی، زهرا غلامزاده، فاطمه یزدانی، فاطمه امیری، صالحی نیا، محمدحسین سلمانی ندوشن، محمدحسین افتخاری و حامد کمالی اردکانی غزلی را تقدیم امام خمینی(ره)نمودند.
این سومین بداهه گویی شاعران استان یزد به شمار می رود که هر ماه با توجه به مناسبت خاصی غزلی و هر بیت یا دوبیت توسط یکی از شاعران حاضر در بداهه گویی سروده می شود.
غزل بداهه
مردی که در چشمان او طوفان مقدر بود
مثل غزلهای خدا ناب و مطهر بود
با انقلابش آبرو بخشید بر شیعه
حقا که او فرزندی از زهرای اطهر بود
او روزها اهل قیام و انقلاب... اما
از اشک، جانش زنده و شبها معطر بود
هم شاعری فرزانه هم اهل سیاست بود
هم جمعِ قرآن و حماسه، فقه اکبر بود
در سادگی از آب و از آیینه والاتر
در فهم و تدبیر از تمام رهبران سر بود
هم نامِ روحالله و هم رزمِ خلیلالله
در پیشگاهش عشق تکرارِ مُکرر بود
او وارث خورشید بود از نسل آیینه
سرچشمه زاینده ایمان و باور بود
وقتیکه چشم کهکشان بی ماه میبارید
از داغ او رنگینکمان بیتاب و مظطر بود
استاد درس اقتدار و مکتب ایمان
تعبیر کرد آن انقلابی را که از بَر بود
از مشرق امید، نور روشنی آورد
تاریکی شبهای ظلمت را منور بود
روح خدا بود و به ما جانی دگر بخشید
آنکه نفسهایش دَمِ اللهاکبر بود
میشست و حل میکرد و غم را با خودش میبرد
دریای آرامی که در چشمش شناور بود
دستپر از مهرش همیشه بر سر ملت
یادآور دستان پراحساس مادر بود
منصور بود و کوس او تا بیکران پیچید
سردار سربردار آل پاک حیدر بود
انگور از کنج لبان یار مینوشید
پیر و غزل پرداز تاکستان دلبر بود
او جلوه حق بود و خود را در خدا میدید
آیینه ذریه زهرای اطهر بود
وقتیکه میخندید دلها از عطش میسوخت
دریایی از احساس در چشمش شناور بود
مردی که کوه از شانههایش درس میآموخت
در بین گلهای زمین، سروی تناور بود
در مکتبش درس شهادت چونکه زیبا شد
اینگونه او پیروز جنگی نابرابر بود
*********************
سید فضل الله طباطبایی ندوشن متخلص به امید از شاعران پیشکسوت استان یزد با ۴۰ سال سابقه سرودن شعر و دارای اشعار عاشورایی، مهدوی، رضوی، علوی و فاطمی و... است و تا کنون پنج مجموعه شعر به چاپ رسانده است.
شعر زیر در رثای امام خمینی(ره) از این شاعر است:
شب عروج
یک شب، شب هبوط تمام ستاره ها
خورشیدی از بلندی بام ستاره ها
مثلِ همیشه، با غزل دستِ سبزِ خویش
پاسخ نشسته بود سلام ستاره ها
آن شب؛ شب عروج مسیحایی پدر
افتاده بود قرعه به نام ستاره ها:
تا عطرِ سیب صحبت او تازه تر کند
بوی خلوص را به مشام ستاره ها
باشد که چتر چشم کند دستِ آسمان
تا بنگرد شکوه امام ستاره ها
آن شب؛ شب عروج خدا باوری بزرگ
وقتی که باده بود به جام ستاره ها
موج عزا گلوی مصلّی گرفته بود
در فرصت عبور کلام ستاره ها
امّا حضور سبزِ خداباورانِ خاک
می داد عطر و بوی پیام ستاره ها :
«در سایه سار نخل ولایت» گُلِ (امید)
لبریز می کند بر و بام ستاره ها
رباعی
آن روز میان آسمان غوغا بود
در نای زمین، نوای واویلا بود
از چشم ستارگان شقایق می ریخت
خورشید، فرازِ دستها پیدا بود
(۲)
آن شب که ز خاک تا خدا گام زدی
وز باده ی وصلِ آشنا، جام زدی
آرامشِ دریا متلاطم گردید
امّا قدمی با دل آرام زدی
انتهای پیام/۳۱۳/۴۷