یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ |۲۲ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 24, 2024
خانه کعبه

حوزه/ از آیات قرآن و روایات اسلامی استفاده می شود که خانه کعبه قبل از حضرت ابراهیم، یعنی از زمان آدم نیز بر پا شده بود، مثلا در سوره ابراهیم از قول ایشان می خوانیم : «پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را در این سرزمین خشک و سوزان در کنار خانه تو سکونت دادم».

به گزارشخبرگزاری حوزه، کتاب "قصه های قرآن" با موضوع «تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم» به قلم سید جواد رضوی، به ارائه داستان زندگی انبیا پرداخته که در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما قرآن یاوران خواهد شد.

   

* داستان اسماعیل و اسحاق فرزندان ابراهیم (علیه السلام)

    

- اسماعیل و اسحاق در قرآن

نام اسماعیل در قرآن دوازده مرتبه و نام اسحاق هفده مرتبه ذکر شده است. این دو پیامبر از فرزندان ابراهیم، از دو مادر بودند، مادر اسماعیل هاجر نام داشت و مادر اسحاق ساره بود. خداوند این دو فرزند را در سن پیری و کهولت به ابراهیم عطا کرد. در قرآن کریم از زبان ابراهیم چنین بیان شده است : الحمدلله الذی وهب لی علی الکبر اسماعیل و اسحاق ان ربی سمیع الدعأ «حمد و سپاس خداوندی را که در پیری اسماعیل و اسحاق را به من بخشید، قطعا پروردگارم، شنونده و اجابت کننده دعا است». (۲۹۴) از ابن عباس روایت شده که خداوند در سن نود و نه سالگی ابراهیم، اسماعیل را به او داد و در یکصد و دوازده سالگی اسحاق را به او عطا فرمود (۲۹۵).

اسماعیل کلمه عربی است. صاحب کشف الأسرار گوید: هاجر، مادر اسماعیل هنگام زاییدن، به درد و رنج زیادی گرفتار شد و با خداوند چنین گفت : اسمع یا رب؛ بشنو ای پروردگارم! در پاسخ به او گفته شد: قد سمع ایل؛ یعنی خداوند شنیده است. سپس فرزند خود را از ترکیب سمع و ایل اسماعیل نام نهاد. اسماعیل اولین فرزند ابراهیم و اقوام عرب از نسل این پیامبر می باشند.

   

- فرمان به مهاجرت اسماعیل و هاجر

سالیان درازی گذشت که ابراهیم در انتظار فرزند صالحی به سر می برد و می گفت : «پروردگارا! فرزندی صالح به من مرحمت کن» (۲۹۶) و خداوند نیز در سن پیری او، دعایش را مستجاب کرد، نخست «اسماعیل» را از کنیزش هاجر و سپس «اسحاق» را به او مرحمت کرد که هر کدام پیامبری بزرگ و با شخصیت بودند.

ماجرای حسادت ساره به هاجر در بخش روایات خواهد آمد. هاجر کنیزی که به همسری اختیار کرده بود، فرزندی به نام «اسماعیل» دنیا آورد، که سبب شد ابراهیم، او و کودک شیرخوارش را به فرمان خدا از سرزمین «فلسطین» به بیابان خشک و بی آب و علف «مکه» در لابلای آن کوه های خشن ببرد و آنان را در سرزمینی که حتی یک قطره آب در آن پیدا نمی شد، به فرمان خدا و به عنوان آزمایش بزرگ بگذارد و باز گردد.

ابراهیم فرمان خدا را امتثال کرد و آنان را به سرزمین مکه برد، همین که خواست تنها از آنجا برگردد، همسرش شروع به گریه کرد که یک زن و یک کودک شیرخوار در این بیابان بی آب و گیاه چه کند؟

اشک های سوزان او که با اشک کودک شیرخوار آمیخته می شد قلب ابراهیم را تکان داد، دست به دعا برداشت و گفت : خداوندا! من به خاطر فرمان تو، همسر و کودکم را در این بیابان سوزان و بدون آب و گیاه تنها می گذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد. این را گفت و با هاجر وداع کرد.

   

طولی نکشید که غذا و آب ذخیره مادر تمام شد و شیر در پستان او خشک شد، بی تابی کودک شیرخوار و نگاه های تضرع آمیز او مادر را آن چنان مضطرب ساخت که تشنگی خود را فراموش کرد و برای به دست آوردن آب به تلاش و کوشش برخاست، اول به کنار کوه «صفا» آمد. اثری از آب ندید، برق سرابی از طرف کوه «مروه» نظر او را جلب کرد و به گمان آب به سوی آن رفت و در آنجا نیز خبری از آب نبود، از آنجا همین برق را بر کوه «صفا» دید و به سوی آن بازگشت و هفت مرتبه این تلاش و کوشش برای به دست آوردن آب تکرار شد، در آخرین لحظات که طفل شیرخوار شاید آخرین دقایق عمرش را طی می کرد از نزدیک پای او چشمه زمزم جوشیدن گرفت! و مادر و کودک از مرگ حتمی نجات یافتند.

از آنجا که آب رمز حیات است، پرندگان از هر سو به سمت چشمه آمدند و قافله ها با مشاهده پرواز پرندگان مسیر خود را به سوی آن نقطه تغییر دادند و سرانجام از برکت فداکاری یک خانواده به ظاهر کوچک، مرکزی بزرگ و با عظمت به وجود آمد.

امروز در کنار خانه خدا حریمی برای «هاجر» و فرزندش «اسماعیل» به نام حجر اسماعیل باز شده که هر سال صدها هزار نفر از اطراف عالم به آنجا می آیند و موظفند در طواف خانه خدا، آن حریم را که مدفن آن زن و فرزند است همچون جزئی از کعبه قرار دهند. (۲۹۷)

    

- امتحان بزرگ الهی

هنگامی که حضرت اسماعیل سیزده ساله بود ابراهیم خواب عجیب و شگفت انگیزی دید که نشانه شروع یک آزمایش بزرگ دیگر در مورد این پیامبر عظیم الشأن بود؛ او در خواب دید که از سوی خداوند به او دستور داده شد تا یگانه فرزندش را با دست خود قربانی کند و سر ببرد.

ابراهیم وحشت زده از خواب بیدار شد. او می دانست که خواب پیامبران واقعیت دارد و از وسوسه های شیطانی به دور است. اما با این حال دو شب دیگر همان خواب تکرار شد که تأکیدی بر لزوم این امر و فوریت آن بود.

نقل شده است که اولین بار در شب «ترویه» (هشتم ذی الحجه) آن خواب را دید و در شب های «عرفه» و «عید قربان» (نهم و دهم ذی الحجه) خواب او تکرار گردید، از این رو او یقین دانست که این فرمان قطعی خداست.

به راستی که امتحان عجیب و آزمایشی بس دشوار و مشکل بود، آن هم برای پدری که پس از سال ها تنهایی و بی فرزندی، اکنون که خدا فرزندی به او بخشیده است مأمور شود او را به دست خود ذبح کند.

اما قبل از هر چیز باید فرزند را آماده این کار کند، از این رو به او گفت : «پسرم من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم، نظر تو در این باره چیست؟» (۲۹۸).

اسماعیل با رعایت کمال ادب گفت : «پدر جان! به هر چه مأموری عمل کن که ان شاءالله مرا از صابران خواهی یافت» (۲۹۹).

فرزند فداکاری برای اینکه پدر را در انجام این مأموریت کمک کند و از رنج و اندوه مادر بکاهد، در قربانگاه در میان کوه های خشک و سوزان سرزمین «منی» به پدر گفت : پدرم ریسمان را محکم ببند تا هنگام اجرای فرمان الهی دست و پا نزنم، می ترسم از پاداشم کاسته شود. پدر جان! کارد را تیز کن. و با سرعت بر گلویم بکش تا زودتر آسوده شوم. پدرم قبلا پیراهنم را از تن بیرون کن که به خون آلوده نشود چرا که بیم دارم چون مادرم آن را ببیند طاقت و تحملش از دست برود. سپس افزود: سلام را به مادرم برسان و اگر مانعی ندیدی پیراهنم را برایش ببر که باعث تسلی خاطر و تسکین دردهای و است، چرا که بوی فرزندش را از آن خواهد یافت و هرگاه دلتنگ شود آن را در آغوش می فشارد و سوز درونش را تخفیف خواهد داد.

پس از این سخنان بود که ابراهیم به فرزندش گفت : «به راستی که تو ای فرزند! برای انجام فرمان خدا نیکو یاور و مددکار هستی». (۳۰۰)

آنگاه، ابراهیم فرزند را به منی آورد و کارد را تیز کرد و دست و پای اسماعیل را بست و روی او را بر خاک نهاد، ولی از نگاه کردن به او خودداری کرد و سر را به سوی آسمان بلند کرد، آنگاه کارد را بر گلویش ‌ گذاشت و به حرکت درآورد اما مشاهده کرد که لبه کارد برگشت.

در اخبار ائمه اهل بیت (علیهم السلام) آمده است که جبرئیل لبه کارد را بر پشت برگرداند؛ او برای بار دیگر لبه کارد را صاف کرد ولی دید که دوباره به عقب برگشت تا چند مرتبه این کار تکرار شد، سپس از طرف مسجد خیف ندا آمد: «ای ابراهیم! آنچه را به آن در خواب مأموریت یافتی، انجام دادی. ما این گونه، نیکوکاران را جزا و پاداش می دهیم». (۳۰۱) آنگاه جبرئیل، گوسفندی برای قربانی کردن آورد و ابراهیم آن گوسفند را قربانی کرد.

   

- تجدید بنای کعبه

از آیات قرآن و روایات اسلامی استفاده می شود که خانه کعبه قبل از حضرت ابراهیم، یعنی از زمان آدم نیز بر پا شده بود، مثلا در سوره ابراهیم از قول ایشان می خوانیم : «پروردگارا! من بعضی از فرزندانم را در این سرزمین خشک و سوزان در کنار خانه تو سکونت دادم». (۳۰۲) این آیه شریفه، شهات می دهد هنگامی که ابراهیم با فرزند شیر خوارش اسماعیل و همسرش هاجر به سرزمین مکه آمدند از خانه کعبه اثری بافی مانده بود.

در سوره آل عمران نیز بیان شده است : «نخسین خانه ای که به منظور عبادت و پرستش خداوند برای مردم ساخته شد در سرزمین مکه بود» (۳۰۳).

از این رو واضح است که پرستش خداوند و ساختن مرکز عبادت، از زمان حضرت ابراهیم بنا نگردید بلکه قبلا و حتی از زمان حضرت آدم (علیه السلام) بوده است.

و در خطبه معروف قاصعه از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز می خوانیم : «آیا نمی بینید که خداوند، مردم جهان را از زمان آدم تا به امروز به وسیله قطعات سنگی امتحان و آزمایش کرده و آن را خانه محترم خود قرار داده است، سپس به آدم و فرزندانش دستور داد که به گرد آن طواف کنند».

   

پس، بنابر آیات قرآن و روایات، خانه کعبه به دست حضرت آدم (علیه السلام) ساخته شد، اما در طوفان نوح (علیه السلام)، خراب گردید، و آنگاه به دست ابراهیم و فرزندش اسماعیل تجدید بنا شد. پس از آنکه ابراهیم و اسماعیل، ساختمان کعبه را بالا بردند و کارشان به اتمام رسید، چنین دعا کردند:

پروردگارا! این عمل را از ما بپذیر؛

خدایا! از ما و فرزندانمان امتی را تسلیم فرمان خود کن؛

بارالها! چگونگی عبادت خود را به ما تعلیم ده؛

خداندا! توبه ما را بپذیر و در میان مردم این سرزمین، پیامبری را مبعوث کن تا به تعلیم و تربیت و پاکسازی فکری و عملی مردم بپردازد. (۳۰۴)

   

- وفات و مدفن اسماعیل

عمر حضرت اسماعیل را در روایات شیعی یکصد و سی و هفت سال و در برخی روایات یکصد و سی سال ذکر کرده اند، ولی در روایتی که شیخ صدوق از پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده یکصد و بیست سال ذکر شده است. محل دفن آن حضرت را نیز عموما حجر اسماعیل در کنار کعبه خدا ذکر کرده اند. (۳۰۵)

   

- حضرت اسحاق (علیه السلام)

حضرت اسحاق (علیه السلام) از پیامبران مشهوری است که هفده مرتبه، در دوازده سوره نام او در قرآن مجید ذکر شده است.

«اسحاق» کلمه عربی نیست، بلکه لفظ عبری است و به معنی «خندان و ضاحک» است. وجه تسمیه آن حضرت به این نام از آن روست که هنگامی که فرشتگان، حضرت ابراهیم (علیه السلام) را از ولادت او خبر دادند و ساره از این موضوع مطلع شد، از شدت تعجب خنده کرد؛ زیرا او و حضرت ابراهیم در سن کهولت و پیری بودند که چنین بشارتی به او داده شده بود و هیچ امیدی به داشتن فرزند نداشتند. در سوره هود در این باره می خوانیم که ساره مانند ابراهیم با تعجب گفت : «وای بر من! چگونه من دارای فرزندی می شوم با آنکه پیر زنی هستم و شوهرم نیز پیری فرتوت است» (۳۰۶).

مدت عمر اسحاق را عموما یکصد و هشتاد سال ذکر کرده اند. محل دفن آن حضرت را نیز شهر «حبرون» - شهر «الخلیل» یا خلیل الرحمان کنونی - دانسته اند. چنانکه قبر مادرش ساره نیز در همان مکان، نزدیک مرقد مطهر پدرش ابراهیم قرار گرفته. عمر ساره را نیز هنگام مرگ یکصد و بیست و هفت سال نوشته اند.

    

* فرزندان و همسران حضرت ابراهیم (علیه السلام) در روایات

   

- اسماعیل و هاجر در کنار کعبه

امام صادق (علیه السلام) فرمود: ابراهیم در سرزمین بادیه شام فرود آمد و چون اسماعیل به دنیا آمد، ساره دید که هاجر بچه دار شده است ولی او فرزندی ندارد، به شدت از این جریان ناراحت شد و سبب ناراحتی و آزار و اذیت ابراهیم شد، ابراهیم از خدای عزوجل رفع این مشکل را درخواست کرد و خداوند به وی وحی کرد که حکایت زن، حکایت دنده کج است که اگر آن را به حال خود واگذاری از آن بهره مند خواهی شد و اگر آن را راست کنی شکسته می شود؛ و به دنبال این وحی او را مأمور کرد تا هاجر و اسماعیل را از ساره دور کند، ابراهیم عرض کرد: آنان را به کجا ببرم؟ خداوند که می خواست کعبه به دست ابراهیم بازسازی شود، به ابراهیم فرمود: آنان را به حرم و محل امن خودم و نخستین خانه ای که برای انسان ها آفریده ام یعنی به مکه ببر.

جبرئیل با براق، ابراهیم و همسر و فرزندش را از سرزمین های سبز و حاصلخیز عبور داد تا به مکه رسیدند. هاجر بیرون منطقه حرم، در زیر سایه درختی چادری بر پا کرد. اما ابراهیم که به ساره قول داده بود از مرکب پیاده نشود و در اولین فرصت به سوی او بازگردد، تصمیم گرفت که هاجر و اسماعیل ر ترک کند. هاجر که خود را تنها می دید خطاب به ابراهیم گفت : ای ابراهیم! چگونه ما را در محلی که آب و زراعتی پیدا نمی شود، بدون همدم و انیسی می گذاری و می روی!؟ ابراهیم گفت : آن کسی که مرا مأمور کرد که شما را به این سرزمین منتقل کنم، شما را نیز سرپرستی و کفایت می کند. چون به کوه «کدی» که در «ذی طوی» بود رسید، برگشت و نگاهی به آنان کرد و به درگاه الهی عرض کرد: «پروردگارا! من فرزند خود را در بیابانی غیر قابل کشت و زرع، در کنار خانه حرم تو سکونت دادم تا نماز را به پا دارند، پس دل های مردم را چنان کن که متوجه آنان شوند و از میوه ها روزیشان کن. شاید شکرگزار باشند». این دعا را کرد و از آنجا سرازیر شد و هاجر در آنجا ماند. همین که ظهر شد و خورشید بالا آمد، تشنگی بر اسماعیل غلبه کرد. هاجر برخاست و در جایی که اکنون محل سعی حاجیان است به جستجوی آب پرداخت و فریاد زد: آیا در این بیابان همدم و انیسی هست؟ همچنان به دنبال آب می گشت تا اسماعیل از دیده او پنهان شد و بالای بلندی صفا رفت. چون خوب نگاه کرد سرابی در آن بیابان به نظرش آمد و گمان کرد که آب است به همین دلیل به میان دره بازگشت و همچنان پیش رفت تا به مروه رسید اما آبی را ندید لذا چشم گرداند و دوباره سرابی در طرف صفا، نظرش را جلب کرد به دنبال آن رفت ولی متوجه شد که آب نیست و این کار (سعی بین صفا و مروه) هفت مرتبه تکرار شد و چون بار هفتم شد وقتی که بالای مروه بود، نگاهی به اسماعیل کرد و دید که آب از زیر پایش در جوشش است و چشمه ای ظاهر شده است.

هاجر به طرف اسماعیل دوید و دید که آب در جریان است، از این رو مقداری ریگ در اطراف آن جمع کرد که آب به هدر نرود و همان آب، چشمه زمزم نامیده شد.

در آن ایام قبیله ای به نام «جرهم» در نزدیکی آن منطقه و صحرای عرفات زندگی می کردند. چون چشمه زمزم ظاهر شد، پرندگان شروع به پرواز و رفت و آمد در آن بیابان کردند، قبله جرهم که رفت و آمد آنها را دیدند، به تعقیب آنها آنجا آمدند و دیدند که زن و کودکی در آنجا هستند که در زیر درختی سایبان ساخته اند و آبی ظاهر گشته و آن دو در کنار آن آب به سر می برند.

آنان رو به هاجر کردند: «تو کیستی و سرگذشت تو و این کودک چیست؟».

هاجر گفت: «من کنیز ابراهیم خلیل الرحمن و مادر این کودک هستم. خدا با ابراهیم دستور داده است تا ما را در این سرزمین فرود آورد».

آنان گفتند: آیا به ما اجازه می دهی تا در نزدیکی شما به سر بریم؟

هاجر گفت : باشد تا ابراهیم بیاید و از وی برای سکونت شما اجازه بگیرم.

هنگامی که ابراهیم به دیدن آنان آمد، هاجر به او گفت : «ای خلیل خدا! در اینجا قومی هستند به نام جرهم که از تو تقاضا دارند که اجازه دهی در نزدیکی ما سکونت کنند».

ابراهیم گفت : مانعی ندارد. از این رو اجازه سکونت آنان را در کنار هاجر و اسماعیل صادر فرمود: هاجر موضوع را به اطلاع قبیله جرهم رسانید و آنان دسته دسته به آن سرزمین آمدند و سکونت اختیار کردند. در نتیجه، هاجر از وحشت تنهایی رهایی یافت و با آنان مأنوس شد. ابراهیم چون برای مرتبه سوم به دیدن زن و فرزندش آمد، از دیدن آن مردم بسیار که در اطراف آنجا جمع شده بودند، خوشحال شد و خدای را بر این نعمت سپاس گفت.

تیره های مختلف جرهم هر یک سه گوسفند به اسماعیل بخشیدند که زندگی و مادرش از راه پرورش گوسفندان اداره می شد (۳۰۷).

   

- ذبح حضرت اسماعیل (علیه السلام)

طبری نقل کرده است که ابراهیم پیش از آنکه موضوع خواب خود را به اسماعیل بگوید به او فرمود: «پسرم! طناب و کارد را بردار تا به این دره برویم و مقداری هیزم تهیه کنیم.» چون به راه افتادند شیطان به صورت مردی سر راه ابراهیم آمد تا بلکه او را از انجام فرمان الهی باز دارد، از این رو به ابراهیم گفت : «ای پیر بزرگ! در اینجا چه می خواهی؟»

ابراهیم گفت : «در این دره کاری دارم که به دنبال آن می روم».

شیطان گفت : «به خدا من چنین می بینم که شیطان به خواب تو آمده و به تو دستور داده است تا فرزندت را ذبح کنی و تو می خواهی او را بکشی!».

ابراهیم که شیطان را شناخت او را از خود دور کرده و فرمود: ای دشمن خدا! از من دور شو که به خدا سوگند به دنبال انجام مأموریت پروردگارم خواهم رفت و آن را انجام خواهم داد.

شیطان که از ابراهیم مأیوس شد، نزد اسماعیل که پشت سر پدر راه می رفت آمد و گفت : ای پسر! هیچ می دانی که پدرت تو را به کجا می برد؟

اسماعیل گفت : می رویم تا در این دره هیزم جمع کنیم!

شیطان گفت : به خدا می خواهد تو را بکشد.

اسماعیل گفت : به چه دلیل؟

شیطان گفت : او گمان می کند که پروردگارش او را به این کار دستور داده است.

اسماعیل با روی باز گفت : هر چه پروردگارش به وی دستور داده باید انجام دهد و من هم با جان و دل مطیع فرمان او هستم.

شیطان که از او نیز مأیوس شد، نزد هاجر که در خاه خود در شهر مکه بود رفت و به او گفت : هیچ می دانی که ابراهیم فرزندت اسماعیل را به کجا برد؟

هاجر گفت : او را برده تا از دره هیزم تهیه کند. شیطان گفت : نه، او را برده تا ذبح کند.

هاجر گفت : هرگز این کار را نخواهد کرد، زیرا علاقه و محبتی که ابراهیم به او دارد مانع از این کار خواهد شد.

شیطان گفت : ولی ابراهیم گمان کرده است که خداوند این کار را به او دستور داده است؟

هاجر گفت : اگر پروردگارش او را به این کار دستور داده باشد، ما همه تسلیم امر و فرمان او هستیم. شیطان با خشم و ناراحتی از آنجا دور شد چرا که نتوانست از خانواده ابراهیم بهره و نصیبی بگیرد. (۳۰۸)

امام موسی کاظم (علیه السلام) فرمود: علت این که حاجیان در منی باید رمی جمره کنند همین است که شیطان در آن چند جا به نظر ابراهیم آمد و آن حضرت او را با سنگ زد و از این رو سنت بر این جاری گشت (۳۰۹).

مفضل از امام رضا (علیه السلام) روایت می کند که هنگامی که ابراهیم مأموریت یافت به جای فرزندش اسماعیل، قوچی بهشتی را قربانی کند از خداوند درخواست نمود تا همچنان بتواند اسماعیل را در راه او ذبح نماید تا به بالاترین درجات معنوی افراد مصیبت دیده در راه معبود دست یابد.

خداوند در پاسخ ابراهیم فرمود: محبوب ترین بندگان من در نزد تو کیست؟

ابراهیم گفت : خداوندا! کسی را محبوب تر از حبیبت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیافته ام. خداوند به او وحی فرمود: آیا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد تو محبوب تر است یا نفس خودت؟

حضرت ابراهیم عرض کرد: او را از نفس خویشتن نیز بیشتر دوست می دارم.

خداوند فرمود: فرزند محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد تو محبوب تر است یا فرزند خودت؟

ابراهیم عرض کرد: بلکه فرزند او محبوب تر است.

خداوند فرمود: آیا کشته شدن مظلومانه فرزند محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به دست دشمنانش قلب تو را بیشتر به درد خواهد آورد یا اینکه فرزندت را به دست خویش در راه اطاعت من سر ببری؟

ابراهیم عرض کرد: خداوندا! کشته شدن مظلومانه فرزند او به دست دشمنانش قلب مرا بیشتر به درد می آورد.

سپس خداوند به ابراهیم فرمود: ای خلیل من! به زودی گروهی که ادعا می کنند از شیعیان آن بزرگوار هستند، حسین بن علی را همانند گوسفند سر خواهند برید اما دیری نخواهد پایید که مستوجب خشم من خواهند گشت.

ابراهیم از آنچه شنید بسیار آزرده خاطر شد و شروع به گریه و زاری نمود.

آنگاه خداوند به او فرمود: به پاس ناله و گریه ات بر حسین، اسماعیل را به تو بخشیدم و پادای بس بزرگ را به خاطر حزنت بر مصیبت اهل بیت به تو ارزانی داشتم و فدیناه بذبح عظیم (۳۱۰).

   

- اسماعیل و بنای کعبه

بنابر حدیثی، شیخ صدوق (رحمه الله) نقل کرده که : فرشتگان نیز در نقل و انتقال سنگ ها و کار گذاردن آن به آنان در بنای کعبه کمک کردند تا ساخته شد و حجرالأسود را نیز که سنگی سیاه و در کوه ابوقبیس بود به دستور خدای تعالی آوردند و در جایگاه مخصوص نصب کردند (۳۱۱).

امام صادق (علیه السلام) در حدیثی فرمودند: چون بنای خانه کعبه به پایان رسید، برای آن خانه دو در ساختند که یکی برای ورود و دیگری برای خروج بود. برای درها آستانه ای ساختند و حلقه ای نیز بر آن آویختند. اما درها و خانه پرده نداشت تا این که اسماعیل زنی عاقله از قبیله حمیر گرفت. هنگامی اسماعیل برای تهیه آذوقه به طایف رفت و آن زن در مکه بود، روزی پیرمردی را دید که با سر و روی گردآلود از راه رسید. از آن زن سؤ الاتی کرد و در ضمن از حالشان پرسید، او در پاسخ، خوبی حالشان را به اطلاع او رسانید. ابراهیم از زن سؤ ال کرد که : تو از چه طایفه ای هستی؟

زن جواب داد: زنی از قبیله حمیر هستم.

پیرمرد نامه ای به آن زن داد و گفت : وقتی شوهرت آمد، این نامه را به او بده. سپس خداحافظی کرد و از مکه خارج شد.

اسماعیل از طاف برگشت. نامه را به او داد و چون نامه را خواند به او گفت : دانستی که آن پیرمرد که بود؟

گفت : نه، مرد خوش سیمایی بود که به تو شباهت داشت.

اسماعیل گفت : او پدر من بود!

زن که این حرف را شنید گفت : ای وای بر من!

اسماعیل گفت : چرا؟ می ترسی جایی از بدن تو را دیده باشد؟

زن گفت : نه ولی می ترسم در حق او کوتاهی کرده باشم.

پس از مدتی که از این جریان گذشت، روزی زن به اسماعیل گفت : آیا بر درهای کعبه پرده ای نیاویزیم؟

اسماعیل گفت : آری، خوب است. آنگاه دو پرده تهیه کردند و بر درهای کعبه آویختند، زن که چنان دید گفت که خوب است پرده دیگری نیز تهیه کنیم و همه دیوارهای اطراف کعبه را بپوشانیم، این سنگ ها نمای خوبی ندارند.

اسماعیل با این پیشنهاد موافقت کرد و آن زن به دنبال این تصمیم از قبیله خود استمداد نمود و پشم زیادی تهیه کرد. زن های قبیله مشغول رشتن و بافتن پشم شدند و هر قطعه ای که حاضر می شد به قسمتی از خانه کعبه می آویختند. وقتی که هنگام حج و آمدن مردم به مکه شد قسمت زیادی از آن را پوشاندند اماقسمتی از آن هنوز بدون پوشش مانده بود.

همسر اسماعیل گفت : خوب است این قسمت را با حصیرهای علف بپوشانیم و همین کار کردند. چون اعراب برای زیارت آمدند و آن وضع را دیدند، گفتند: سزاوارتر آن است که برای تعمیر این خانه هدیه ای بیاوریم، پس از آن مرسوم شد که برای خانه کعبه هدید بیاورند. چون مقدار زیادی پول و اشیا جمع شد آن حصیر را برداشته و به جای آن پرده هایی کشیدند و نمای خانه کعبه پوشیده شد. کعبه سقف نداشت، اسماعیل چوب هایی تهیه کرد و به وسیله آنها سقفی بر آن زد و روی آن را با گل پوشانید.

اسماعیل و مردم مکه از نظر آب در مضیقه بودند. این موضوع را به ابراهیم گفتند و ابراهیم به دستور خداوند تعالی مکان هایی را حفر کرد و به آب رسید و از این جهت نیز آسوده خاطر شدند (۳۱۲).

   

- مرکب ابراهیم (علیه السلام)

مجمع البیان از ابن اسحاق روایت کرده است که ابراهیم (علیه السلام) هر وقت اراده می کرد که اسماعیل و مادرش هاجر را دیدار کند، [جبرئیل] برایش براق می آورد، صبح از شهر شام سوار بر براق می شد و قبل از ظهر به مکه می رسید، بعد از ظهر از مکه حرکت می کرد و شب نزد خانواده اش در شام بود و این رفت و آمد همچنان ادامه داشت تا اینکه اسماعیل به حد رشد رسید و... (۳۱۳)

پی نوشت ها:

(۲۹۴) - ابراهیم / ۳۹.

(۲۹۵) - مجمع البیان، ج ۶، ص ۳۱۹.

(۲۹۶) - صافات / ۱۰۰.

(۲۹۷) - برگرفته از تفسیر نمونه.

(۲۹۸) - صافات / ۱۰۲.

(۲۹۹) - همان.

(۳۰۰) - مجمع البیان، ج ۸، ص ۴۵۲.

(۳۰۱) - صافات / ۱۰۴ و ۱۰۵.

(۳۰۲) - ابراهیم / ۳۷.

(۳۰۳) - آل عمران / ۹۶.

(۳۰۴) - بقره / ۱۲۷.

(۳۰۵) - فروع کافی، ج ۱، ص ۲۳.

(۳۰۶) - هود / ۷۵.

(۳۰۷) - تفسیر قمی، ج ۱، ص ۶۰.

(۳۰۸) - تاریخ طبری، ج ۱، ص ۱۹۲.

(۳۰۹) - علل الشرایع، ص ۴۳۷.

(۳۱۰) - الخصال، ج ۱، ص ۵۸.

(۳۱۱) - علل الشرایع، ص ۱۹۵.

(۳۱۲) - فروع کافی، ج ۱، ص ۲۲۰؛ (تاریخ انبیأ، محلاتی، ص ۲۰۱).

(۳۱۳) - مجمع البیان، ج ۸، ص ۴۵۴؛ المیزان، ج ۱۷، ص ۲۳۴.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha