به گزارش خبرگزاری حوزه، کتاب "قصه های قرآن" با موضوع «تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم» به قلم سید جواد رضوی، به ارائه داستان زندگی انبیاء پرداخته که در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما قرآن یاوران خواهد شد.
* داستان حضرت ابراهیم (علیه السلام)
- حضرت ابراهیم (علیه السلام) در قرآن
از حضرت ابراهیم ۶۹ مرتبه در قرآن نام برده شده است و در ۲۵ سوره از ایشان سخن به میان آمده است. در آیات قرآن نسبت به این پیامبر بزرگ مدح و ستایش فراوان شده و صفات ارزنده او یادآوری گردید است؛ این موضوع بیانگر عنایت خاص قرآن به زندگی ابراهیم است تا پیروان قرآن آن را بخوانند و از آن درس های بزرگ زندگی را بیاموزند.
به گفته قرآن او از نیکان (۲۰۲)، صالحان (۲۰۳)، قانتان (۲۰۴)، صدیقان (۲۰۵)، بردباران (۲۰۶) و وفاکنندگان به عهد (۲۰۷) بود و شجاعتی بی نظیر و سخاوتی فوق العاده داشت.
خداوند متعال ابراهیم را با القابی چون، حنیف، مسلم، حلیم، اواه، منیب و صدیق یاد کرده است و با اوصافی چون : شاکر و سپاسگزار نعمت های خدا، مطیع خالق، دارای قلب سلیم، عامل و فرمانبردار کامل دستورهای آفریدگار حکیم و بنده مؤ من و نیکوکار پروردگار نام برده و او را ستوده است.
قرآن کریم با اشاره به یک مصداق کامل این بنده شکرگزار خدا، یعنی ابراهیم، از میان صفات برجسته او به پنج صفت اشاره کرده و فرموده است :
۱) «ابراهیم خود امتی بود» (۲۰۸)؛ در این که چرا ابراهیم «امت» نامیده شده است، نکات زیر قابل ملاحظه است :
- ابراهیم چنان شخصیتی داشت که به تنهایی یک امت بود. به عبارت دیگر، شخصیتش معادل یک امت بزرگ بود.
- ابراهیم رهبر و مقتدا و معلم بزرگ انسانیت بود و به همین جهت به او «امت» گفته شده است، زیرا امت به کسی گفته می شود که مردم به او اقتدا کنند و رهبریش را بپذیرند.
- ابراهیم در آن زمان که هیچ خداپرستی در محیطش نبود و همه در شرک و بت پرستی غوطه ور بودند، تنها موحد و یکتا پرست بود پس او به تنهایی امتی و مشرکان محیطش امت دیگر بودند.
- ابراهیم سرچشمه پیدایش امتی بود و به همین سبب او امت نامیده شده است.
آری، ابراهیم یک امت و یک پیشوای بزرگ بود، یک مرد امت ساز بود و در آن روز که در محیط اجتماعیش کسی دم از توحید نمی زد، او منادی بزرگ توحید بود.
۲) وصف دیگر او این بود که «بنده مطیع خدا بود». (۲۰۹)
۳) «او همواره در خط مستقیم الله و طریق حق، گام می سپرد» (۲۱۰).
۴) «او هرگز از مشرکان نبود» (۲۱۱).
۵) او مردی بود که «همه نعمت های خدا را شکر گزاری می کرد». (۲۱۲)
پس از بیان این اوصاف پنجگانه، به بیان پنج نتیجه مهم این صفات می پردازد و می فرماید:
- «خدا ابراهیم را برای نبوت و ابلاغ دعوتش برگزید» (۲۱۳)
- «خدا او را به راه راست هدایت کرد» (۲۱۴) و از هر گونه لغزش و انحراف حفظ نمود چرا که هدایت الهی به دنیا لیاقت ها و شایستگی هایی است که انسان از خود ظاهر می سازد چون بی حساب چیزی به کسی نمی دهند.
- «ما در دنیا به او حسنه دادیم» (۲۱۵)
- «و در آخرت از صالحان است» (۲۱۶).
- آخرین امتیازی که خدا به ابراهیم در برابر آن همه صفات برجسته داد، این بود که مکتب او نه تنها برای اهل عصرش، که برای همیشه، مخصوصا برای امت اسلامی یک مکتب الهام بخش گردید. قرآن می فرماید: «سپس به تو - پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) - وحی فرستادیم که از آیین ابراهیم که ایمانی خالص داشت و از مشرکان نبود، پیروی کن» (۲۱۷).
- نسب حضرت ابراهیم (علیه السلام)
نسبت شناسان و مورخان اتفاق نظر دارند که نام پدر ابراهیم تارخ بوده است و نسب او را تا به نوح می رسانند و نوشته اند: ابراهیم بن تارخ بن ناحور بن سروج بن رعو بن فالج بن عابر بن شالح بن ارفخشد بن سام بن نوح (علیه السلام).
در این که آزر پدر ابراهیم بوده است یا عموی او، در بخش پرسش ها و پاسخ ها، به تفصیل توضیح داده می شود.
- ولادت و زادگاه حضرت ابراهیم (علیه السلام)
در روایات مختلف، زادگاه ابراهیم جایی به نام «کوثی ربی» ذکر شده است. «کوثی» نهری است در عراق در سرزمین بابل که آن را به نام «کوثی»، یکی از فرزندان ارفخشد بن سام بن نوح نام گذارده اند و آن اولین نهری است که از فرات منشعب شد. کوثی عراق در دو جا است : یکی «کوثی طریق» و دیگری «کوثی ربی» که مشهد ابراهیم (علیه السلام) و مولد اوست و در همان جا او را به آتش انداختند و هر دوی آنها در سرزمین بابل است و سعد بن ابی وقاص (که سرزمین عراق را فتح کرد) پس از فتح قادسیه به آنجا رفت و آنجا را نیز فتح کرد.
بخی از تواریخ، زادگاه حضرت ابراهیم را شهر اءور که از شهرهای بابل است دانسته اند. از مجموع روایات استفاده می شود که زادگاه ابراهیم در سرزمین عراق و بابل بوده است. در روایت علی بن ابراهیم، امام صادق (علیه السلام) فرموده است که منزل نمرود نیز در همان سرزمین کوثی ربی بود و دعوت و مبارزه ابراهیم نیز از همان جا شروع شد (۲۱۸).
در روایات و تواریخ درباره داستان ولادت حضرت ابراهیم چنین آمده است:
عموی ابراهیم به نام آزر، از بت پرستان و هواداران نمرود بود و در علم نجوم اطلاعات وسیعی داشت. آزر با استفاده از این علم فهمید که به زودی پسری به دنیا می آید که نابودی دین و آین نمرود و هوادارانش را به دنبال دارد ... این مطلب را به نمرود اطلاع داد. از سوی دیگر، نمرود خواب دید که ستاره ای در آسمان درخشید و نور آن برنور خورشید و ماه چیره گردید؛ پس از آن که نمرود از خواب بیدار شد، تعبیرکنندگان خواب را به حضور طلبید و خواب خود را برای آنان تعریف کرد و آنان به اتفاق گفتند: تعبیر آن این است که به زودی کودکی به دنیا می آید که سرنگونی تو و پیروانت به دست او انجام می گیرد.
نمرود بعد از اطلاع از این جریان، دستور داد همه پسرانی را که در آن سال به دنیا آمده بودند به قتل برسانند و همچنین [برای آن که نطفه ابراهیم منعقد نگردد] مردان از زنان کناره گیری کنند و زنان باردار را تحت کنترل و مراقبت قرار دهند و در هنگام زایمان، کودکان را بنگرند اگر پسر بود بکشند و اگر دختر بود او را رها کنند ولی با این همه و سختگیری هایی که انجام می شد، پدر ابراهیم [تارخ] با همسرش تماس گرفت و کاملا به دور از کنترل ماءموران با او همبستر شد و نور ابراهیم در رحم مادرش منعقد گردید.
ابراهیم در شکم مادر بزرگ شد و تدریجا زمان وضع حمل نزدیک شد و چون زمان ولادت فرا رسید، مادر ابراهیم به شوهرش گفت : من بیمارم و می خواهم به کناری بروم. بدین ترتیب مادر ابراهیم به غاری رفت و ابراهیم در همان غار به دنیا آمد و چون فرزند را زایید، او را در پارچه ای پیچید و در غار نهاد و مقداری هم سنگ بر در غار چید و به شهر بازگشت از آن پس مادر، هر چند روزی یک بار مخفیانه و گاهی شبانه خود را به غار می رساند تا به او شیر دهد، ولی از روی تعجب می دید که به لطف خدا او انگشت بزرگ دستش را در دهانش گذاشته و از آن شیر جاری است. ابراهیم در آن مخفیگاه، به دور از نظر ماءموران نمرود، پرورش یافت و به سن نوجوانی [سیزده سالگی] رسید که تصمیم گرفت آنجا را برای همیشه ترک کند و به میان مردم رود و درس توحیدی را که با الهام درون و به ضمیمه مطالعات فکری دریافته بود، برای مردم باز گوید.
- احتجاج ابراهیم (علیه السلام) با آزر
پس از اینکه ابراهیم به سن رشد رسید و به میان مردم آمد، متوجه شد که آزر و مردم دیگر به پرستش بت ها مشغولند و به عبادت چیزهایی که به دست خود ساخته و ضرر و نفع و سود و زیانی برای آنها ندارند، کمر بسته و آنها را عبادت می کنند. قرآن به شرح گفتگوی ابراهیم با پدرش «آزر» (۲۱۹) می پردازد و می فرماید: «در آن هنگام که به پدرش گفت: ای پدر! چرا چیزی را پرستش می کنی که نمی شنود و نمی بیند و نمی تواند هیچ مشکلی را از تو حل کند» (۲۲۰).
«ای پدر! علم و دانشی نصیب من شده که نصیب تو نشده، به این دلیل از من پیروی کن و سخن مرا بشنو تا تو را به راه راست هدایت کنم» (۲۲۱).
«ای پدر! شیطان را پرستش مکن. چرا که شیطان همیشه نسبت به خداوند رحمان عصیان گر بوده است». (۲۲۲)
«ای پدر! من از این می ترسم که با این شرک و بت پرستی که داری، عذابی از ناحیه خداوند رحمان به تو برسد و تو از دوستان شیطان باشی» (۲۲۳).
اما نه تنها دلسوزی های ابراهیم و بیان پر بارش به قلب آزر ننشست بلکه او از شنیدن این سخنان برآشفت و گفت : «ای ابراهیم! آیا تو از خدایان من روی گردانی!؟ اگر از این کار دست برنداری، تو را سنگسار خواهم کرد و اکنون از من دور شو دیگر تو را نبینم» (۲۲۴).
حضرت ابراهیم، در برابر این تندی و خشنونت شدید، با نهایت بزرگوار گفت : «سلام بر تو، من به زودی برای تو از پروردگارم تقاضای آمرزش می کنم، چرا که او همواره نسبت به من مهربان بوده است» (۲۲۵).
«من از شما کناره گیری می کنم و همچنین از آنچه غیر از خدا می خوانید و تنها پروردگارم را می خوانم و امیدوارم که دعای من در پیشگاه پروردگارم، بی پاسخ نماند» (۲۲۶).
ابراهیم چون از ایمان او مأیوس شد، از آمرزش خواهی برای او منصرف شد و از پیش او رفت و از او و از قوم بت پرستش کناره گرفت. خداوند متعال نیز [به خاطر همین کناره گیری] فرزندانی به او عنایت کرد. قرآن کریم در این باره می فرماید:
«و همین که ابراهیم از آنان و بت هایی را که به جز خدا پرستش می کردند کناره گیری کرد، ما به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را پیغمبر قرار دادیم» (۲۲۷).
هنگامی که خداوند، اسماعیل و اسحاق را به او عطا کرد و در سن کهولت و اواخر عمر، ابراهیم دعا کرد: «پروردگارا! روزی که حساب بر پا می شود، مرا و پدر و مادرم و مؤمنین را بیامرز» (۲۲۸).
البته پدری را که ابراهیم در این آیه برای او در قیامت طلب آمرزش می کند غیر از آن پدری است که پیش از این آمرزشش را خواست و چون می دانست که دشمن خداست از او کناره گیری کرد.
- مبارزه عملی ابراهیم (علیه السلام) با بت پرستان
آزر با اینکه ابراهیم را از یکتا پرستی منع می کرد، اما هر زمان که چشمش به چهره ملکوتی ابراهیم می افتاد، محبتش نسبت به او بیشتر می شد. چون آزر خود از سازندگان بت ها بود، روزی چند بت به ابراهیم داد تا به بازار ببرد و مانند سایر برادرانش آنها را به مردم بفروشد، ابراهیم درخواست آزر را قبول کرد و آن بت ها را با خود به بازار برد اما برای اینکه افکار خفته مردم را بیدار کند و آنان را از پرستش بت بیزار نماید، طنابی به گردن بت ها بست و آنان را روی زمین کشانید و فریاد زد: چه کسی این بت ها را که نه سودی و نه زیانی دارند از من می خرد. سپس بت ها را کنار لجنزار و آب های جمع شده در گودال ها می برد و در مقابل دید بت پرستان، در میان آب آلوده می ریخت و با صدای بلند می گفت : «آب بنوشید و سخن بگویید!!».
فرزندان آزر، توهین ابراهیم بت ها را به آزر خبر دادند، آزر ابراهیم را طلبید و او را سرزنش و تهدید کرد و از خطر سلطنت نمرود ترسانید. اما ابراهیم به تهدیدهای او اعتنایی نکرد.
آزر تصمیم گرفت ابراهیم را زندانی کند تا هم ابراهیم در صحنه نباشد و هم زندان او را از کارهایش پشیمان کند. از این رو ابراهیم را دستگیر و در خانه اش زندانی کرد و افرادی را بر او گماشت تا فرار نکند؛ ولی طولی نکشید که او از زندان فرار کرد و به دعوت خود ادامه داد و مردم را از بت پرستی بر حذر می داشت و به سوی توحید فرا می خواند (۲۲۹).
- بت شکنی ابراهیم (علیه السلام)
ابراهیم در آغاز، با کمال ملایمت و ادب و با منطقی مستدل و تذکراتی سودمند به دعوت آزر و مردم بت پرست شهر خویش پرداخت. اما وقتی دید که سخنان منطقی او در دل بت پرستان اثر نمی کند، برای این که ثابت کند مساءله مبارزه او با بت پرستی جدی است و او بر سر عقیده اش ایستاده است و نتایج و لوازم آن را هر چه باشد با جان و دل می پذیرد، گفت : «به خدا سوگند، در غیاب شما نقشه ای برای نابودی بت هایتان خواهم کشید» (۲۳۰).
او برای عمل به نقشه ای تبری تهیه کرد و در انتظار فرصتی مناسب بود، تا این که زمانی که مردم شهر برای جشن، دسته دسته از شهر بیرون رفتند. قرآن کریم در سوره صافات ادامه ماجرا را چنین بیان می کند: «ابراهیم نگاهی به ستارگان کرد و گفت که من بیمارم» (۲۳۱) و به این ترتیب عذر خود را خواست! آنان به او پشت کرده و به سرعت از او دور شدند (۲۳۲) و به دنبال مراسم خود شتافتند» (۲۳۳).
از آیات فوق استفاده می شود که مردم نزد ابراهیم (علیه السلام) آمده و از او خواستند که با آنان برای برگزاری مراسم عید به خارج از شهر رود، ابراهیم نگاهی به ستارگان کرد و گفت : «من بیمارم و نمی توانم با شما بیایم» و این سخن را گفت تا او را به حال خود بگذارند و فکری را که درباره برانداختن بت ها کرده بود در وقت خلوتی شهر، با خیالی راحت و آسوده انجام دهد.
به هر حال مردم به بیرون شهر رفتند و ابراهیم را در شهر، تنها گذاشتند و بنابر برخی روایات (۲۳۴)، نمرود، ابراهیم را موکل بتخانه کرد و کلید آنجا را به دست او داد تا در غیاب آنان از بت ها محافظت کند! گویا آن بیچاره ها خبر نداشتند سر سخت ترین دشمن بت ها همان مرد است! و این موفقیت دیگری بود که برای پیشبرد هدف حضرت ابراهیم نصیب او شد.
ابراهیم نگاهی به اطراف خود کرد، برق شوق در چشمانش نمایان گشت، لحظاتی را که از مدت ها قبل انتظارش را می کشید فرا رسید، باید برای نابودی بت ها خود را آماده کند و ضربه سختی بر پیکر آنان وارد سازد، ضربه ای که مغزهای خفته بت پرستان را تکان دهد و بیدار کند.
قرآن می فرماید: «او به سراغ خدایان آنان آمد، نگاهی به آنها و ظروف غذایی که در اطرافشان بود کرد و از روی تمسخر صدا زد: چرا از این غذاها نمی خورید» (۲۳۵).
این غذاهای چرب و شیرین و رنگین را بت پرستان فراهم کرده بودند، تا اگر بت ها گرسنه شدند از آن بخورند یا به این دلیل که آن خوراکی ها متبرک شود و هنگام بازگشت از آن غذاها استفاده کنند.
سپس افزود: «چرا حرف نمی زنید!؟». (۲۳۶)
آنگاه آستین را بالا زد، تبر را به دست گرفت و با قدرت حرکت داد و «ضربه ای محکم بر پیکر آنها فرود آورد» (۲۳۷).
حضرت ابراهیم همه بت هایی را که در آن بتکده بودند درهم شکست و از آن بتخانه آباد و زیبا، ویرانه ای وحشتناک ساخت. هرکدام از بت ها دست و پا شکسته به گوشه ای افتادند و برای بت پرستان منظره ای دلخراش و اسفبار و غم انگیز پیدا کردند. بت ها همه از ضربت تبر و قوت بازوی قهرمان توحید، بهره و نصیبی کامل گرفتند تنها بت بزرگ بود که از این ماجرا ایمن ماند، ابراهیم، تبر را بر دوش او نهاد و منظورش این بود که در آینده پایه احتجاج محکم خود را استوار سازد.
او کار خود را به تمام و کمال انجام داد و آرام و مطمئن از بتکده بیرون آمد و به سراغ خانه خود رفت، در حالی که خود را برای حوادث آینده آماده می ساخت.
او می دانست انفجار عظیمی در شهر، بلکه در سراسر کشور بابل ایجاد کرده است، طوفانی از خشم و غضب به راه می افتد که او در میان طوفان تنهاست، اما او خدا را دارد و همین او را کافی است.
سرانجام، آن روز، عید به پایان رسید و بت پرستان با شادی به شهر بازگشتند؛ رسم بود پس از بازگشت، نخست به بتکده بروند و مراسم شکرگزاری را به جا آورند، پس یکسره به بتخانه رفتند تا هم عرض ارادتی به پیشگاه بتان کنند و هم از غذاهایی که به زعم آنان در کنار بت ها برکت یافته بود بخورند. همین که وارد بتخانه شدند با منظره ای رو به رو شدند که مدتی مبهوت و خیره خیره به هم نگاه می کردند، با کمال تعجب و ناراحتی دیدند تمام بت هایی که با رنج های فراوان تراشیده و خرج های گزافی که برای تهیه و نگهداری آنها کرده بودند، شکسته و تکه تکه شده و بر روی زمین ریخته است و به جز بت بزرگ بتی سالم نمانده است. فریادشان بلند شد و صدا زدند: «چرا کسی این بلا را بر سر خدایان ما آورده است!؟ مسلما هر کس بوده از ظالمان و ستمگران است» (۲۳۸).
اما گروهی که تهدیدهای ابراهیم را نسبت به بت ها در خاطر داشتند و طرز رفتار اهانت آمیز او را با این معبودهای ساختگی می دانستند گفتند: «ما شنیدیم که جوانی از بت ها سخن می گفت و از آنها به بدی یاد می کرد که نامش ابراهیم است» (۲۳۹).
- محاکمه ابراهیم (علیه السلام)
افکار بت پرستان متوجه ابراهیم شد. جمعیت گفتند: «اکنون که چنین است پس بروید او را در برابر چشم مردم حاضر کنید تا کسانی که می شناسند و خبر دارند، گواهی دهند» (۲۴۰).
ابراهیم، دستگیری خود را پیش بینی می کرد و همواره انتظار می کشید که او را احضار کنند و برای محاکمه علنی در حضور مردم ببرند، تا در مقابل آنان حجت خود را علیه بت پرستان بیان کند، از این رو بود که با سالم گذاردن بت بزرگ و قرار دادن تبر بر دوش آن، زمینه را برای پاسخی دندان شکن فراهم کرده بود.
هنگامی که ابراهیم را در حضور مردم آوردند، گفتند: «آیا تو خدایان ما را به چنین وضعی در آورده ای؟ ای ابراهیم!» (۲۴۱).
او در پاسخ گفت : «بلکه این کار را این بت بزرگ آنها کرده! اگر سخن می گویند از آنها سؤال کنید!» (۲۴۲).
ابراهیم با این پاسخ قصد داشت عقاید خرافی و بی اساس بت پرستان را به رخ بکشد و به آنان بفهماند که این سنگ و چوب های بی جان، آن قدر بی خاصیت هستند که حتی نمی توانند یک جمله سخن بگویند، چه رسد که بخواهند به حل مشکلات آنان بپردازند! و هم اینکه می خواست شالوده ای برای استدلال بعدی خود ریخته باشد.
سخنان ابراهیم، بت پرستان را تکان داد و وجدان خفته آنان را بیدار کرد و در یک لحظه کوتاه و زودگذر از این خواب عمیق بیدار شدند، چنانکه که قرآن می فرماید: «آنان به وجدان و فطرتشان بازگشتند و به خود گفتند حقا که شما ظالم و ستمگرید» (۲۴۳).
افسوس! که این بیداری روحانی و مقدس لحظاتی بیش به طول نینجامید و همه چیز به جای اول بازگشت، و به تعبیر لطیف قرآن : «سپس آنان بر سرهایشان واژگون شدند» (۲۴۴) و حکم وجدان را به کلی فراموش کردند و به ابراهیم گفتند: «تو می دانی اینها هرگز سخن نمی گویند!» (۲۴۵).
در این حال بود که ابراهیم پتک استدلال را به دست گرفت و بر مغز بت پرستان کوبید و با لحنی کوبنده و سرزنش آمیز به آنان گفت:
«پس چرا غیر از خدا چیزی را پرستش می کنید که به هیچ وجه سود و زیانی برای شما ندارد، اف بر شما! و بر این معبودانی که شما غیر از خدا انتخاب کرده اید! آیا هیچ اندیشه نمی کنید و عقل در سر ندارید؟» (۲۴۶).
بدون شک، سخنان و مبارزه های ابراهیم با بت پرستان، زمینه ای توحیدی در افکار آنان باقی گذاشت و مقدمه ای برای بیداری و آگاهی گسترده تر در آینده شد. از تواریخ هم استفاده می شود که گروهی، هر چند از نظر تعداد کم، اما از نظر ارزش بسیار، به او ایمان آوردند.
قرآن کریم در ادامه داستان می فرماید: «جمیت فریاد زدند که او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید، اگر کاری از شما ساخته است». (۲۴۷)
- ابراهیم در میان آتش
نمرود دستور داد ابراهیم را زندانی کنند و مردم هیزم جمع آوری نمایند و در گودال وسیعی بریزند. بت پرستان چون که می خواستند که هر چه کینه در دل دارند نسبت به ابراهیم آشکار سازند، چهل روز برای جمع آوری هیزم کوشیدند و از هر طرف هیزم های خشک فراوانی جمع آوری کردند، کار به جایی رسید که حتی زنان که کارشان در خانه پشم ریسی بود از درآمد آن، پشته هیزمی تهیه کرده و بر آن می افزودند و بیماران در حال احتضار از مال خود، مبلغی برای خریداری هیزم وصیت می کردند و حاجتمندان برای برآوردن حاجاتشان نذر می کردند که اگر به مقصود خود برسند فلان مقدار هیزم بر آن بیفزایند، به همین دلیل هنگامی که آتش از جوانب مختلف در هیزم ها افکندند به اندازه ای شعله آن عظیم بود که پرندگان قادر نبودند از آن منطقه پرواز کنند.
به دستور نمرود، ابراهیم را از زندان بیرون آوردند و در حضور مردم هیزم ها را روشن کردند تا او را در آتش بیاندازند. آنان به فکر افتادند که اولا این کوه عظیم هیزم وقتی روشن شود، خطر آتش سوزی و سرایت به اطراف را دارد و از این رو باید اطراف آن را محصور کرد و دیواری کشید و بدین وسیله آتش را مهار کرد. ثانیا، حرارت چنین آتشی مانع از این است که بتوانند ابراهیم را در آن بیندازند.
برای رفع مشکل اول، محوطه ای وسیع انتخاب کردند و اطراف آن دیوارهایی به ارتفاع سی ذرع کشیدند و تا جایی که می توانستند هیزم ها را در آن محوطه انباشتند. برای رفع مشکل دوم مطابق بعضی از روایات شیطان به صورت انسان نزد آنان آمد و ترتیب ساختن منجنیق را به آنان تعلیم داد و چون منجنیق ساخته شد، هیزم ها را برافروختند و آتش مهیبی روشن شد. در این هنگام ابراهیم را به وسیله منجنیق به سوی آتش پرتاب کردند.
- استجابت دعای ابراهیم (علیه السلام)
در روایاتی از شیعه و اهل تسنن نقل شده است که وقتی ابراهیم را بالای منجنیق گذاشتند و می خواستند در آتش بیندازند آسمان و زمین و فرشتگان فریاد برآوردند: «پروردگارا! خلیل تو ابراهیم به دست آتش سپرده می شود و می سوزد؟» و از خداوند متعال تقاضا کردند که ابراهیم را حفظ کند.
در این هنگام بود که جبرئیل به ملاقات ابراهیم آمد و به او گفت : «آیا نیازی به من داری؟» ابراهیم پاسخ داد که : «به تو نیازی ندارم ولی به پروردگار جهان نیاز دارم».
جبرئیل گفت: «پس نیازت را از خدا بخواه».
ابراهیم گفت : «همین اندازه که او از حال من آگاه است، مرا کفایت می کند» و لحظه ای قبل از پرتاب شدن، با خدا چنین راز و نیاز کرد: یا احد یا احد یا صمد یا صمد یا من لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا اءحد توکلت علی الله.
- گلستان شدن آتش بر ابراهیم (علیه السلام)
هنگامی که ابراهیم را در آتش انداختند، نمرود یقین داشت که ابراهیم به خاکستر تبدیل شده است؛ اما هنگامی که خوب مشاهده کرد و او را زنده و صحیح و سالم دید، به اطرافیانش گفت : من ابراهیم را زنده می بینم، شاید اشتباه می کنم! لذا بر بالای بلندی رفت و خوب نظر کرد، دید درست است.
قرآن کریم می فرماید: «به آتش گفتیم، ای آتش! سرد و سالم باش بر ابراهیم و اینان درباره او قصد و نیرنگی داشتند و ما زیانکارشان کردیم» (۲۴۸).
در جای دیگر می فرماید: «آنها خواستند نیرنگی درباره ابراهیم انجام دهند و ما آنها را پست و حقیر گرداندیم» (۲۴۹).
آتش آنچنان خنک شد که دندان های ابراهیم از سرما به لرزه در آمد و سپس آن همه آتش به گلستانی سبز و خرم تبدیل گردید و جبرئیل نیز کنار ابراهیم آمد و با او به گفتگو پرداخت.
نمرود، ابراهیم را در گلستان دید که با پیرمردی گفتگو می کند، به آزر رو کرد و گفت : به راستی پسرت چقدر در نزد پروردگارش گرامی است. اگر بنا باشد که کسی برای خود خدایی انتخاب کند، سزاوار است که خدای ابراهیم را انتخاب نماید.
- محاجه ابراهیم با نمرود
قرآن از بحث و گفتگو و محاجه ابراهیم با یکی از جباران زمان خود سخن می گوید، اما اینکه او چه کسی بود، قرآن به نام او تصریح نمی کند ولی در روایتی که از امیرالمؤ منین (علیه السلام) در تفسیر «الدرالمنثور» نقل شده و نیز بنابر آنچه در تواریخ آمده است نام او «نمرود بن کنعان» بود.
گرچه در اینجا زمان این بحث و گفتگو مشخص نشده است، اما از قرائن بر می آید که این موضوع، بعد از بت شکنی ابراهیم و نجات او از آتش بوده است؛ زیرا مسلم است که قبل از به آتش افکندن ابراهیم مجالی برای این گفتگوها نبوده است و اصولا بت پرستان حق چنین مباحثه ای را به او نمی دادند، آنان ابراهیم را یک مجرم و گناهکار می شناختند که می بایست هر چه زودتر به کیفر اعمال خود و قیام بر ضد خدایان ساختگی شان برسد.
قرآن کریم اصل محاجه ابراهیم و نمرود را در سوره بقره این گونه بیان می کند:
«آیا ندیدی آن کسی را که با ابراهیم درباره پروردگارش محاجه کرد، آن هنگام که ابراهیم گفت : پروردگار من کسی است که زنده می کند و می میراند، او گفت : من هم زنده می کنم و می میرانم. ابراهیم گفت : خدای یکتا خورشید را از مشرق می آورد تو آن را از مغرب بیاور! پس (در مقابل این حجت نیرومند) آن کس که کفر می ورزید مبهوت شد» (۲۵۰).
اما در روایات و تواریخ چگونگی محاجه ابراهیم با نمرود چنین بیان شده که نمرود از ابراهیم پرسید: خدای تو کیست؟
ابراهیم در پاسخ گفت : همان کسی که زنده می کند و می میراند.
نمرود از راه سفسطه و غلط اندازی وارد بحث شد و گفت : ای بی خبر! این مساءله که در اختیار من است، من زنده می کنم و می میرانم و برای اثبات مدعای خود دستور داد دو نفر را از زندان آوردند، سپس یکی را آزاد کرد و دیگری را به قتل رسانید، حاضران هم بر اثر انحطاط فکری عجیبی که دچار بودند یا از روی چاپلوسی و تملق و بدون تعقل سخن نمرود را پذیرفتند.
ابراهیم بی درنگ استدلال خود را عوض کرد و گفت : تنها زندگی و مرگ نیست بلکه همه جهان هستی به دست خدا است، بر همین اساس، خای من کسی است که صبحگاهان، خورشید را از طرف مشرق بیرون می آورد و غروب از طرف مغرب فرو می برد، اگر راست می گویی که تو خدای مردم هستی، خورشید را به عکس از مغرب بیرون بیاور و در مشرق فرو بر.
نمرود در برابر این استدلال نتوانست غلط اندازی کند، آنچنان گیج و مهبوت شد که از سخن گفتن درمانده گردید.
- احتجاج ابراهیم با ستاره پرستان
مشکلاتی که ابراهیم در هموار ساختن راه توحید و خدا پرستی داشت، بسیار بود. دشمنان مکتب یکتا پرستی، تنها بت پرستان آن زمان نبودند بلکه گروه بسیاری نیز معتقد به پرستش ستارگان، ماه و خورشید بودند و آنها را به جای خدا یکتا، پرستش می کردند یا شریک او قرار می دادند و چنانکه از تواریخ استفاده می شود، در همان بابل و حران از این نوع منحرفین بسیار دیده می شد که معابد و هیاکلی به نام ستارگان ساخته بودند و آن ها را پرستش می کردند.
ابراهیم وظیفه خود می دانست که با همه این انحرافات مبارزه کند و هر جا به طریقی مردم را از این پرستش های غلط و عقاید انحرافی باز دارد. مهم ترین وسیله ای که او داشت، همان منطق نیرومند و دلایل روشنی بود که خدای تعالی به او عطا کرده بود و همه جا از آن حربه بران استفاده می کرد و دشمن را مغلوب استدلال های کوبنده خویش می ساخت.
در مبارزه با ستاره پرستی نیز ابراهیم خلیل راه بسیار کوتاه و همواری را پیمود و به صورت بسیار جالبی استدلال خود را مطرح کرد و دشمن را در کوتاه ترین زمان با ذکر چند جمله مختصر، مغلوب کرد و راه ایراد و اشکال و فرار را به او بست.
ابراهیم در آغاز، بدون آنکه علنا عقاید باطل آنان را به رخ بکشد و افکار غلطشان را تخطئه کند، خود را در صورت ظاهر با آنان هماهنگ نشان داد و عقیده باطنی خویش را پنهان کرد تا بهتر عواطف آنان را نسبت به خود جلب کند و آمادگی بیشتری در آنان برای گوش دادن به استدلال خود فراهم سازد؛ از این رو به میان مردم رفته و خود را مانند یکی از آنان جلوه داد.
«تا چون پرده تاریک شب افق را فرا گرفت، یکی از ستارگان را» (۲۵۱) که به گفته بعضی ستاره زهره بود، بدید و برای اینکه آنان را به شنیدن استدلال نیرومند خود در بطلان عقیده انحرافیشان آماده سازد، تظاهر به هماهنگی با آنها کرد فریاد برآورد: «این است پروردگار من!» (۲۵۲).
این جمله را گفت و تا وقتی آن ستاره غروب کرد، دیگر سخنی نگفت و چون ستاره مزبور غروب کرد، ابراهیم در پیش روی مردم به دنبال آن به این طرف و آن طرف آسمان نگریست و به جستجو پرداخت و هنگامی که متوجه شد غروب کرده با آواز بلند گفت : «من خدایانی را که غروب کنند، دوست ندارم» (۲۵۳).
ابراهیم بیش از این چیزی نگفت و به همین جمله که «من خدایی را که غروب کند دوست ندارم» اکتفا کرد و «و چون دید ماه طلوع کرد» باز برای هماهنگی با مردم گفت : «این است پروردگار من!» و چون ماه نیز افول کرد، گفت : «به راستی اگر پروردگارم مرا هدایت نکند، مسلما از گمراهان خواهم بود» (۲۵۴).
و سپس هنگامی که خورشید از شرق بیرون آمد و چون ابراهیم خورشید را دید که طلوع کرد گفت : «این است پروردگار من، این بزرگ تر است!» و چون غروب کرد گفت : «ای مردم! من از آنچه شما شریک خدا می دانید، بیزارم».
در اینجا دیگر ابراهیم پرده را بالا زد و صریحا آن مردم را مخاطب قرار داد و عملشان را شرکت نامید و بیزاری خود را از آن عقاید انحرافی اظهار کرد و عقیده باطنی خود را آشکار نمود و فریاد زد: «من روی دل را به کسی متوجه می دارم که آسمان ها و زمین را آفریده و از مشرکان نیستم» (۲۵۵).
در این هنگام مردم به محاجه با او برخاستند و ناگهان متوجه شدند که ابراهیم عقیده ای به ستارگان، خورشید و ماه نداشته و اگر تاکنون هم سخنی گفته بود، برای هماهنگی با آنان و مقدمه ای برای ابراز عقیده قلبی خویش بوده است و خواستند تا به وسیله ای او را از عقیده توحید برگردانند، ابراهیم در جوابشان فرمود: «آیا درباره خدای یکتایی که مرا به راه راست هدایت کرده با من محاجه می کنید و از آنچه با او شریک می پندارید، بیم ندارم مگر آنکه پروردگارم چیزی بخواهد» (۲۵۶).
قرآن کریم از متن گفتار آنان و تهدید درباره روگرداندن ابراهیم از ستاره پرستی یا بت پرستی چیزی بیان نکرده است، اما از کلام ابراهیم به خوبی استفاده می شود که وقتی متوجه شدند که او با آنان هم عقیده نیست و اظهار برائت و بیزاری از پرستش بت، ستاره، خورشید و ماه می کند، ابراهیم را از خشم خدایان خویش بر حذر داشته اند و به او گفته اند که از مخالفت با اینان بترس که تو را صدمه و آزار می رسانند (چنانکه خودشان این عقیده را داشته اند). ابراهیم با این روش به آنان فهماند که من از خشم خدایان شما واهمه ای ندارم، چون قادر نیستند به کسی سود یا زیانی برسانند و این شما هستید که در حقیقت باید از خشم پروردگار بزرگ عالم بترسید و مخلوقات او را شریک او قرار ندهید. (۲۵۷)
داستان محاجه ابراهیم با ستاره پرستان را بعضی در موطن اصلی او یعنی سرزمین بابل ذکر کرده اند و برخی از مورخان پس از هجرت او به سوی شام و فلسطین نقل کرده اند که چون سر راه مسافرت به شام به شهر حران (یا حاران) رسید، مدتی در آنجا توقف کرد و در آنجا متوجه شد که مردم آنجا ستاره پرستند و با آنان محاجه کرد.
حضرت ابراهیم و یقین به روز قیامت
روزی حضرت ابراهیم (علیه السلام) از کنار دریایی می گذشت، مرداری را دید که در کنار دریا افتاده، در حالی که مقداری از آن داخل آب و مقداری دیگر در خشکی است و پرندگان و حیوانات دریا و خشکی از دو طرف، آن را طعمه خود قرار داده اند، حتی گاهی بر سر آن به یکدیگر حمله ور می شوند. دیدن این منظره ابراهیم را به فکر مساءله ای انداخت که آیا چگونه این مردگانی که اجزای بدنشان با یکدیگر مخلوط شده، زنده می شوند و در شگفت شد.
ابراهیم (علیه السلام) گفت : پروردگارا! به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می کنی؟ خداوند به او وحی کرد که مگر به این مساءله ایمان نداری؟ او گفت : ایمان دارم ولی می خواهم آرامش قلبی پیدا کنم.
خداوند به او دستور داد که چهار پرنده بگیرد و گوشت های آنها را در هم بیامیزد، سپس آنها را چند قسمت کند و هر قسمتی را بر سر کوهی بگذارد، بعد آنها را بخواند تا صحنه قیامت را مشاهده کند، او نیز چنین کرد و با نهایت تعجب دید اجزای مرغان از نقاط مختلف جمع شدند و نزد او آمدند.
قرآن کریم در سوره بقره در این باره چنین می فرماید: و (به خاطر بیاور) هنگامی که را که ابراهیم گفت : خدایا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می کنی؟
فرمود: مگر ایمان نیاورده ای؟ عرض کرد: چرا ولی می خواهم قلبم آرامش یابد، فرمود: در این صورت چهار نوع از مرغان را انتخاب کن و آنها را (بکش و گوشتشان را) در هم بیامیز، سپس بر هر کوهی قسمتی از آن را قرار بده. آنگاه پرندگان را بخوان، به سرعت به سوی تو می آیند و بدان که خداوند، قادر و حکیم است» (۲۵۸).
- مدت عمر ابراهیم (علیه السلام) و مدفن او
بحث پیرامون قبض روح حضرت ابراهیم (علیه السلام)، در بخش روایات خواهد آمد؛ اما در مدت عمر آن حضرت اختلاف است. طبری و ابن اثیر از قولی نقل کرده اند که آن حضرت در هنگام وفات دویست سال داشت (۲۵۹). روایت دیگری نیز ذکر کرده اند که یکصد و هفتاد و پنج سال از عمرش گذشته بود (۲۶۰) و همین قول از تورات نیز نقل شده است.
در حدیثی که شیخ صدوق (رحمه الله) در کتاب اکمال الدین (۲۶۱) از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده است، همین قول را روایت کرده است. به نظر می رسد که این قول به صواب و صحت نزدیک تر است.
مدفن آن حضرت در سرزمین فلسطین در حبرون (۲۶۲) است، جایی که هم اکنون به شهر ابراهیم خلیل معروف و موسوم است. مسعودی نوشته است که آن حضرت را در زمینی دفن کردند که پیش از آن خودش آن جا را خریداری کرده بود.
پی نوشت ها:
(۲۰۲) - ص / ۴۷.
(۲۰۳) - نحل / ۱۲۲.
(۲۰۴) - نحل / ۱۲۰.
(۲۰۵) - مریم / ۴۱.
(۲۰۶) - توبه / ۱۱۴.
(۲۰۷) - همان.
(۲۰۸) - نحل / ۱۲۰.
(۲۰۹) - همان.
(۲۱۰) - همان.
(۲۱۱) - همان.
(۲۱۲) - نحل / ۱۲۱.
(۲۱۳) - همان.
(۲۱۴) - همان.
(۲۱۵) - نحل / ۱۲۲.
(۲۱۶) - همان.
(۲۱۷) - نحل / ۱۲۳.
(۲۱۸) - تاریخ انبیاء، رسولی محلاتی، ص ۱۴۰.
(۲۱۹) - آزر عموی ابراهیم بود ولی ابراهیم به خاطر سرپرستی آزر، او را پدر خطاب می کرد. در حقیقت ابراهیم در اینجا دعوتش را از پدرش شروع می کند، به این دلیل که نفوذ کلام در نزدیکان لازم تر است. همان گونه که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نخست ماءمور شد که اقوام نزیک خود را به اسلام دعوت کند.
(۲۲۰) - مریم / ۴۲.
(۲۲۱) - مریم / ۴۳.
(۲۲۲) - مریم / ۴۴.
(۲۲۳) - مریم / ۴۵.
(۲۲۴) - مریم / ۴۶.
(۲۲۵) - مریم / ۴۷.
(۲۲۶) - مریم / ۴۸.
(۲۲۷) - مریم / ۴۹.
(۲۲۸) - ابراهیم / ۴۱.
(۲۲۹) - تفسیر جامع الجوامع، ج ۲، ص ۲۲۴.
(۲۳۰) - انبیاء / ۵۷.
(۲۳۱) - صافات / ۹۰ - ۸۸.
(۲۳۲) - همان.
(۲۳۳) - در اینجا دو سؤ ال مطرح است، او این که چرا ابراهیم به ستارگا نگاه کرد و هدفش از این نگاه چه بود؟ دیگر اینکه آیا به راستی او بیمار بود؟ در پاسخ اول با توجه به اعتقادات مردم بابل و رسوم و عادات آنان روشن است که در علم نجوم مطالعاتی و یا مهارت هایی داشتند و حتی می گویند: بت های آنها نیز «هیاکل» ستارگان بود و به این خاطر به آنها احترام می گذاشتند که سمبل ستارگان بودند. ابراهیم برای آن که آنان را متقاعد کند، طبق رسوم آنان نگاهی به ستارگان افکند تا تصور کنند که پیش بینی بیماری خود را از مطالعه اوضاع کواکب کرده است، و قانع شوند! در مورد سؤ ال دوم پاسخ های متعددی داده اند از جمله این که او واقعا بیمار بود هر چند اگر سالم هم بود هرگز در مراسم جشن بت ها شرکت نمی کرد ولی بیماریش بهانه خوبی برای عدم شرکت در آن مراسم و استفاده از فرصت طلایی برای درهم کوبیدن بت ها بود (برگرفته از تفسیر نمونه).
(۲۳۴) - تفسیر قمی، ص ۴۳۱.
(۲۳۵) - صافات / ۹۱.
(۲۳۶) - صافات / ۹۲.
(۲۳۷) - صافات / ۹۳.
(۲۳۸) - انبیاء / ۵۹.
(۲۳۹) - انبیاء / ۶۰.
(۲۴۰) - انبیاء / ۶۱.
(۲۴۱) - انبیاء / ۶۲.
(۲۴۲) - انبیاء / ۶۳.
(۲۴۳) - انبیاء / ۶۴.
(۲۴۴) - انبیاء / ۶۵.
(۲۴۵) - همان.
(۲۴۶) - انبیاء / ۶۶ و ۶۷.
(۲۴۷) - انبیاء / ۶۸.
(۲۴۸) - انبیاء / ۶۹ و ۷۰.
(۲۴۹) - صافات / ۹۷.
(۲۵۰) - بقره / ۲۵۸.
(۲۵۱) - انعام / ۷۶.
(۲۵۲) - انعام / ۷۶.
(۲۵۳) - همان.
(۲۵۴) - انعام / ۷۷.
(۲۵۵) - انعام / ۷۹.
(۲۵۶) - انعام / ۸۰.
(۲۵۷) - تاریخ انبیاء، رسولی محلاتی، ص ۱۶۰.
(۲۵۸) - بقره / ۲۵۹.
(۲۵۹) - تاریخ طبر، ج ۱، ص ۲۱۹.
(۲۶۰) - همان.
(۲۶۱) - اکمال الدین، ص ۲۸۹.
(۲۶۲) - تاریخ طبری، ج ۱، ص ۲۱۹.
نظر شما