به گزارش خبرگزاری «حوزه» از تبریز، شهید حجت الاسلام محمد تقی عبدی قویدل در سال ۱۳۳۹ در شهر تبریز در یک خانواده روحانی دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدائی را در همان شهر به اتمام رساند.
در سال ۱۳۵۲ که تحصیلات مقطع راهنمایی او به پایان رسید، عشق به دین و خدمت به اسلام، او را به حوزه علمیه تبریز سوق داد؛ و لباس شاگردی امام صادق (ع) را انتخاب کرد. در ضمن تحصیلات علوم دینی، با خوشه چینی از مکتب اهل بیت عصمت و طهارت، احادیث و آیات قرآنی را بر دل جوانان حک می زد. و درد جامعه آن روز را به آنها گوشزد می نمود. و در همان ایام بود که کتابخانه سیاری در رابطه با موضوعات و مشکلات جوانان تشکیل داد.
در همان روزهایی که رژیم شاه تاریخ ایران را از هجری شمسی به شاهنشای تبدیل کرد، او تصمیم گرفت جزوه ماهانه ای به نام نور اسلام از طرف بچه های هیئت قرائت قرآن محله شان چاپ کند و بعد از اقدام او و منتشر شدن اولین شماره آن، مسئولین وقت آن را خطرناک دانسته و دیگر اجازه چاپ ندادند، ولی او کوتاه نیامد و فعالیت خود را قطع نکرد و با نوشتن مقالات متعدد در مجلات محلی مخالفت خود را با سیاست های نظام حاکم صراحتاً اعلام می کرد.
شهید قویدل با شرکت مستمر در جلسات درس اخلاق شهید محراب، آیه الله قاضی طباطبایی، آموزه های خود را از انقلاب اسلامی افرایش می داد. و بعد همان آموزه ها را در قالب الفاظ و داستانها به جوانان و نوجوانان انتقال می داد.
قبل از انقلاب اسلامی با تکثیر و پخش اعلامیه های حضرت امام (ره) به مردم آگاهی های لازم را می داد و خود خوب می دانست در خطر دستگیری و برخورد تند نظام مواجه خواهد شد امّا هرگز از راه و منش اتنخابی خود کوتاه نیامد و با تشکیل کلاسهای درس اخلاق برای طلاب پایین تر از خود، به تربیت آنها مشغول گشته بود.
در تاریخ ۱۳۵۷/۰۶/۲۰ در ایستگاه بالاحمام، ساواک او را دستگیر کرد و سه روز در اسارت آنها بود و چون هیچ مدرکی نتوانستند پیدا کنند او را آزاد کردند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، تلاشهای زیادی در افشای حزب وابسته خلق مسلمانان نمود. در سال ۱۳۵۸ به قم مهاجرت کرد تا از محضر اساتید برجسته بهره لازم را ببرد. در سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و ماحصل آن یک پسر و یک دختر گردید.
با شروع جنگ تحمیلی هر چند تازه ازدواج کرده بود، ولی در همان ابتداء (۱۳۵۹/۰۸/۱۰) خود را به منطقه حمیدیه رساند و به دفاع از مملکت خود پرداخت و آنقدر این اعزام ها ادامه یافت تا اینکه به ۲۲ مرتبه رسید و در عملیات های متعدد شرکت کرد و ۲ مرتبه به سختی مجروح گردید.
آخرین اعزام او، بهمن ماه سال ۱۳۶۴ بود، یعنی زمانی که در حوزه علمیه دروس سطح را به اتمام رسانده بود و مشغول تدریس منطق بود. همزمان با عملیات والفجر ۸ با گروهی از طلاب به خطوط مقدم اعزام شد و ۱۳۶۴/۱۱/۲۲ در منطقه اروند رود بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر، جان به جان آفرین تسلیم کرد، بعد از یک هفته که جنازه اش پیدا شد به دیارش برگرداندند و او را در گلزار شهدای تبریز به خاک سپردند.
از دست نوشتههای شهید:
در قم مشغول تحصیل دروس حوزوی بودم. جنگ شروع شد به سوی جبهه حرکت کردم و در منطقه عملیاتی مهران، نزدیکی حمیدیه مستقر شدم. در آن روزها به غیر از دو خمپاره انداز ۱۲۰ چیزی نداشتیم. با آن تجهیزات در مقابل یک تیپ ارتش عراق ایستادگی میکردیم. در یکی از شبها با ۳۰ نفر از رزمندگان به نیروهای عراقی شبیخون زدیم. ساعت ده شب از مقرمان حرکت کردیم و ساعت یازده شب در منطقه حمیدیه مستقر شدیم. ابتدا به سمت راست نیروهای عراق حمله کردیم. آنها خیال کردند که نیروهای سمت چپشان شکست خوردهاند؛ بنابراین به خیال اینکه ما در آنجا هستیم به نیروهای سمت چپ حمله کردند و جالب اینکه نیروهای سمت چپ نیز همین فکر را کردند. در چنین حالتی که نیروهای عراقی باهم درگیر شده بودند ما از صحنه خارج شدیم.
به نقل از دوستان شهید:
هنگامی که در ۱۳۶۲/۰۵/۲۲ اندیمشک مورد حمله قرار گرفت، دو فروند موشک نه متری فراگ به شهر اصابت کرد و جمعی از مردم شهر به شهادت رسیدند. ایشان نیز از ناحیه گوش مجروح شد و او را برای مداوا به عقب بردند. در حالی که دستهایش را به گوشهای زخمیاش گرفته بود، برای روحیه دادن به مردم، بانگ اذان و تکبیر سر داد.
گلبرگی از وصیت نامه شهید:
ای خون حماسه در رگ دین برخیز نماز خون بخوانیم
بسم الله رب الشهدا و الصدیقین
«انی ذاهب الی ربی سیهدینی» (صافات/۹۹)
الحمدلله رب العالمین و غیاث المستغیثین و الصلوه و السلام علی سیدنا و مولانا ابی القاسم محمد(ص) و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین سیما مولانا و مقتدانا الحجه بن الحسن العسکری(عج) روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء و علی نائبه القائد الاعظم الامام روح الله الموسوی الخمینی روحی له الفداء و علی جمیع المومنین و الشهداء والصدیقین.
خدایا تو شاهدی که هم اکنون بعد از نماز صبح با زبان روزه رو به قبله نشستم و آماده نوشتن وصیت نامهام هستم. ولی چگونه وصیت نامه بنویسم؟
با این دستهایی که آلوده به گناه است، با این نفس و قلبی که در اثر گناهان شبانه روزی سیاه گشته، با این نفس و قلبی که با کمی محاسبه نفس معلوم میشود پر از صفات رذیله است و اصلا از صفات فضیله خبری نیست، با این نفس و قلبی که در اثر عملکرد ناپسند و گناهان زیاد از تو غافل شده و تابع هوا و هوس گشته، با این نفس و قلبی که مدتها اسیر و دربند خواسته های پست و شیطان است، آیا وصیت نامه بنویسم؟ و راستی شهادت - این والاترین مقام در نزد خداوند - نصیب این بنده گنهکار خواهد گشت؟
نمیدانم مگر این که خداوند رحمان و رحیم اراده کند با شهادتم قلم عفوی به گناهانم و معصیت های بی شمارم بکشد و در روز قیامت مرا در مقابل انبیاء، امامان، حضرت فاطمه زهرا(س) - شهدا و صدیقین و .... رو سفید گرداند.
آن روز وحشتناک و خوفناکی که صورت های گنهکاران سیاه میگردد. ای امام زمان! -عجل الله تعالی فرجه الشریف - و تو ای مهدی زهرا (س) تو میدانی که این بنده ذلیل چه قدر صدای «مهدی بیا» سر داده، در شب های جمعه چه قدر تو را در صحرای تاریک جمکران صدا کرده، چه قدر در دعای ندبه صدای «یابن الحسن» اش را بلند کرده؛ تا شاید لحظهای به دیدار جمال دلربایت نائل گردد؛ ولی افسوس که نائل نگشته چون لیاقت نداشت و سر تا پا گناه و معصیت و نافرمانی خدا.
ای قلب عالم امکان! اینک به این امید قدم در جبهه گذاشتهام که تا شاید در آخرین لحظات عمرم، چشمم به جمال دلربایت منور گردد و به آرزوی دیرینهام رسیده؛ چشم از این دنیا ببندم.
ای مهدی عزیز! تو را قسمت میدهم به مادرت زهرا که خیلی دوست داری، مرا مأیوس مکن آخر با این که گنهکارم ولی از عاشقان تو هستم.
ای امام امت، ای فریادگر میلیاردها مستضعف جهان، ای قلب تپنده امت، ای موسای زمان که برای مبارزه با فرعون ها قیام نمودهای!
و تو ای ابراهیم زمان که در قربانگاه تاریخ ایستادهای و برای استقرار حکومت الله که همان حکومت مستضعفین است، اسماعیل ها را قربانی میکنی، بنده را هم یک اسماعیل فرض کرده و در قربانگاه عشق الهی به خون آغشتهام ببین.
ای کاش هزاران جان داشتم و همه را در راه رضای تو که همان راه خدا، انبیاء، امامان و راه رهایی میلیاردها مسلمین و مستضعفین جهان است، فدا میکردم.