به گزارش خبرگزاری حوزه، کتاب «آقای کاف میم» خاطرات شفاهی حسن کمالیان (فعال فرهنگی و هنری مشهدی) با تحقیق و تدوین «رضا پاکسیما» از پژوهشگران واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی مشهد است که از سوی انتشارات «راه یار» منتشر شده است.
کتاب «آقای کاف میم» روایت پُرفرازونشیب زندگی فعال و هنرمندی انقلابی است که مثل بقیه هم نسلانش، به همراهی با نهضت مردم متدین و مذهبی پرداخته است و از توانایی خدادادی و هنر خویش ـ در حدی که بوده و می توانسته ـ برای حفظ و استمرار این نهضت مردمی و تحقق آرمانهای اسلامی مردم استفاده کرده است؛ گاهی در قامت محافظ شخصیتها، گاهی در قالب عکاس و مستندساز، گاهی در مقام بیسیمچی، گاهی در مقام فیلمبردار و گاهی هم در مقام تولیدکننده برنامه های رادیویی و تلویزیونی و گاهی هم به عنوان فعال حوزه چاپ و نشر کشور. او در شکل گیری کانون هنری ابن هیثم مشهد نیز نقش جدی داشت. از جمله افتخارات او کسب دیپلم افتخار بهترین کارگردانی فیلم نیمه بلند «یلدای نرگس» در دهمین جشنواره فیلم دفاع مقدس است.
سادگی و صمیمیت و خلوص و صراحت از ویژگیهای راوی این کتاب است و خواننده با مطالعه کتاب درمی یابد راوی، سختیها و مشکلات زیادی در زندگی شخصی و کاری خود داشته و برخاسته از میان مردم و مثل بقیه مردم هست و چه بسا مخاطب با وی احساس همذات پنداری کند.
خاطرات کمالیان نشان می دهد که میتوان در حین زندگی معمولی و متعارف، دغدغههای انقلابی و جهادی داشت. «آقای کاف میم» روایت مستندی از وقایع دهه ۶۰ خراسان و مردم شناسی ایران در دوره جنگ تحمیلی و اوایل دهه هفتاد است و اگر خاطرات و تحلیلهای دهههای ۷۰ و ۸۰ و ۹۰ راوی به آن اضافه شود، میتوان کتاب را خواندنی تر و منبعی مناسب برای مردم شناسی و تحولات فرهنگی و هنری جامعه ایرانی بکند. این نوشتار تلاش دارد کتاب را با این زاویه بررسی و معرفی کند.
توجه به مسائل تربیتی و خانوادگی
کمالیان در خانوادهای متدین متولد شده است ولی وضعیت اقتصادی معیشتی خانواده شان خوب نبود. دوران کودکی را با سختی گذرانیده، اما یک خانواده پُرجمعیت و صمیمی داشت. از «قناعت» پدر و مادرش میگوید؛ گمشده خانواده های امروزی. کتاب «آقای کاف میم» از جهت تربیتی نیز نکات جالبی دارد که میتوان از این منظر هم این کتاب را بررسی کرد. شیوه تربیتی پدر و مادر کمالیان برای خانوادههای امروزی قابل تأمل و حتی مفید و قابلیت الگوبرداری داشته باشد. وی از همراهی همسرش با حضور در جبهه میگوید و به روحیه فداکاری و ایثار خانواده ها و همسران رزمندگان بیتوجه نیست. کمالیان می گوید: «محیط در مناطق جنگی توافقی ناگفته بین من و همسرم بود و هیچ موقع همسرم کوچکترین مخالفتی با حضور من در جبهه نکرد، مثل اکثر خانوادههایی که عزیزانشان در جنگ بودند.»(ص ۹۷)
دهه شصت؛ دهه ناشناخته و مغفول انقلاب اسلامی
برخی روایتهای کمالیان در دهه ۶۰، گمشدگی این دوران است که شاید به نظر مخاطبان و نسلهای جدید عجیب و غریب بنماید. او خاطرات خواندنی ای از روحیات مردم و انقلابیون دهه شصت تعریف می کند. از اشتیاق مردم به دانستن از انقلاب و اخبار و تحلیلها در اوایل انقلاب میگوید: «در سالهای اول انقلاب جمع کردن مردم در مکان هایی مثل مسجد برای سخنرانی سخت نبود. مردم تشنه اطلاعات بودند. کافی بود بلندگوی مسجد روستایی را برداری و درباره زمان سخنرانی اطلاع رسانی کنی.»(ص۵۵ و ۵۶)
یک نمونه دیگر اینکه می گوید: «هیچ کدام از نیروها به حقوق سپاه دل نبسته بودند. اول انقلاب، مبنای کار نیروهای انقلابی کشور، اعتقاداتشان بود، نه دستمزد و حقوق. آن موقع فردی به نام سجادی راننده تریلی بود و در ترابری سپاه کار می کرد سه تا تریلی داشت هر موقع ازش می پرسیدیم تریلیها چه شد؟ میگفت یکیشو فروختم که خرج زندگیام کنم. در نهایت سه تا تریلیاش را فروخت، ولی حاضر نشد از سپاه حقوق بگیرد.(ص۱۱۸)
خاطره ای خواندنی از ساده زیستی شهید رجایی
خاطره کمالیان از ساده زیستی شهید رجایی هم خواندنی است: «سفره ای عریض و طویل در دارالضیافه انداخته بودند و نوع غذایش نسبت به غذاهای سایر پذیرایی ها، شکیل تر و متنوع تر بود. من طوری نشستم که مقابلم آقای رجایی بود. آقای طبسی و آقای غفوری فرد، استاندار وقت خراسان هم دو طرف آقای رجایی نشستند. شهید رجایی کمی نان برداشت و خورد. آقای طبسی گفت: آقای رجایی چرا غذا میل نمی کنید؟ تولیت آستان قدس رو کرد به آقای چراغچی که مستخدم آنجا بود و گفت: برای آقای نخست وزیر غذا بکش. آقای غفوری فرد آمد غذا را بردارد که خودش بریزد، آقای رجایی ممانعت کرد. رجایی با لحن تندی گفت: من الآن کلی راجع به قشر مستضعف و تهیدست جامعه حرف زدم، چطور پای این سفره بنشینم؟! بعد از جایش بلند شد و سفره را ترک کرد. آقای طبسی هم دستور داد که سفره را جمع کنند و این جلسه بهم خورد.» (ص۶۸)
فعالیت در حزب جمهوری اسلامی و روحیات شهید بهشتی
کمالیان بعد از پیروزی انقلاب، جذب واحد سمعی بصری حزب جمهوری اسلامی مشهد میشود و در بخش عکاسی فعالیت میکند. او در سال ۱۳۵۸ آیت الله شهید بهشتی را میبیند و تحت تأثیر شخصیت و سلوک ایشان قرار میگیرد و میگوید: «تابستان سال ۵۸ آیت الله بهشتی به مشهد سفر کرد. من هم عکاسی میکردم. او نسبت به بقیه روحانیان خیلی مردمی بود. به راحتی با ایشان احساس صمیمیت می کردیم. وقتی با آقای بهشتی سلام می کردیم بدون هیچ تأخیری دستش را می آورد جلو و دست میداد. حتی وقتی کفشش را در می آورد خودش کفش هایش را داخل جاکفشی میگذاشت و اجازه نمی داد کسی این کار را برایش انجام بدهد.»(ص۵۳)
فضای اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
کمالیان در ابتدای سال ۱۳۵۹ جذب سپاه میشود از خاطرات خودش در این دوران سخن میگوید. یکی از نکات جالبی که در این کتاب روایت میکند از فضای اولیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مشهد است. او میگوید: «نقشی که سپاه اوایل انقلاب داشت فراتر از ارگان نظامی بود و اکثر محتوای فرهنگی مدارس، مساجد و خانوادهها از بخش فرهنگی سپاه تأمین میشد. اگر قرار بود در مدرسه یا مسجدی کلاس آموزشی و عقیدتی برگزار شود به واحد تبلیغات سپاه مراجعه میکردند و محتوا، بروشور یا استاد آن را از سپاه تأمین می کردند. علاوه بر نقش محتوایی، سپاه نقش نظارتی مهمی نیز داشت. برای نمونه اگر پاسدارها سازماندهی و مشارکت انتخابات شورای اصناف [مشهد] را برعهده نمیگرفتند، اصلاً شورای اصناف رسمیت پیدا نمیکرد.»(ص ۷۴ و ۷۵)
دوران دفاع مقدس؛ وضعیت جبهه های غرب و جنوب
کمالیان در فصل های ۵، ۶، ۷، ۸، ۹ خاطرات دوران دفاع مقدس اش را می گوید. چه زمانی که در جبهه جنوب بود، چه در جبهه غرب. کمالیان در زمان جنگ همه کاری میکرد و هر کاری که از دست او برمیآمده انجام می داده است. اما «عکاسی» پای ثابت کارهای او در همه جاها بوده است و خاطرات تلخ و شیرین زیادی در حین عکاسی دارد. او در خاطراتش به سوژه عکاسی خاصی میپردازد که در پشت جلد کتاب نیز آمده است. کمالیان می گوید: «با اینکه همیشه در جنگ دنبال سوژه بودم ولی یک بار در عملیات رمضان چه اتفاقی افتاد که این بار سوژه دنبالم آمد. دو جوان داشتند دوشکا را روی پایه اش نصب می کردند. به محض اینکه دوربین را دستم دیدند گفتند یک عکس هم از ما بگیر. رو کردم به سمت شان گفتم: دنبال سوژه ام. آنها هم جواب دادند: «حتماً باید شهید شیم که سوژه بشیم؟! خُب عکس بگیر دیگه!» کوتاه آمدم دوربین را تنظیم کردم و از این دو نفر عکس گرفتم. پنج شش قدمی که از آنها دور شدم، صدای مهیبی مرا از زمین کند و چند متر آن طرفتر پرت کرد. پشت سرم را نگاه کردم، خمپاره ای روی زمین خورده بود. این دو جوان سبزواری با چهره ای خونین روی زمین افتاده بودند. وقتی بالای سر آنها رسیدم هردویشان شهید شده بود و سوژه عکاسی. بعدها عکسهایی که دقایقی قبل و بعد از شهادتشان گرفته بودم تحویل خانوادههایشان دادم.»(ص۱۰۰)
کمالیان که در جبهه بیشتر به عنوان بیسیمچی و با نام مستعار «کاف میم» حضور داشته از برخی اشتباهات بی سیمچی ها هم غافل نیست و اشارهای نیز بدان می کند.(ص۱۰۹) از دلسوزی حاج همت برای رزمندگان می گوید: «حاج همت بی سیم دستش بود پشت بیسیم داد می زد: می فهمید چه اتفاقی افتاد؟ نیروهام رو از دست دادم! اگه تا ده دقیقه دیگه هواپیماهاتون روی آسمون نباشه، آبروی شما رو پهلوی امام می برم! شما رو به خاک عزا می نشونم!»(ص۱۱۰)
در بیان خاطرات دفاع مقدس هم تک بُعدی نمی بیند و اگر اشتباه و اشکالی دیده، با لطافت و ظرافت بیان می کند تا تکرار نشود. درباره بیسیمچی ها می گوید که میتوانستند با چهار عدد و بدون انشای بلند بالا با فرم نامه رسمی اداری، مفهوم را انتقال بدهند و جان بسیاری از رزمندگان را حفظ کنند.(ص۱۰۹)
از روحیات برخی فرماندهان و مدیران بالادستی اش در جبهه می گوید و در کنار انتقادات، خوبی ها و محاسن ها را هم می بیند. در کنار خوبیها، نقص ها و اشتباهات را متذکر می شود. کمالیان میگوید: «مسئول مخابرات قرارگاه ظفر، مجتبی قانع نسب بود... قانع روحیه بسیار لطیف و مهربانی داشت. هر زمان در اوج سختی کار و خستگی زیاد به چهره اش نگاه می کردیم، آرامش می گرفتیم به هیچ وجه احساس نمی کردیم مسئول بالادستی ما در مخابرات قرارگاه است، چون همیشه پا به پای ما مشغول فعالیت بود.»(ص۱۱۰)
خاطراتش در شناخت جبهه و روحیه رزمندگان هم کمک می کند. از رشادت رزمندگان هم میگوید. نکاتی می گوید که بعضاً تازه و جدید است از جمله اینکه بعثیها از پیکرهای شهدا به عنوان تلههای انفجاری استفاده میکردند. او میگوید: «مهاجران [یکی از نیروهای اطلاعات عملیات] گفت: مراقب باش به هیچ جنازهای دست نزنی و فقط فیلم بگیری. شهدا اسیر تله های انفجاری عراقی ها در آن منطقه شده بودند اگر به جنازه هایشان دست میزدیم سیم تله انفجاری که بهشان وصل کرده بودند عمل می کرد و منفجر می شد.»(ص ۸۹)
از امدادهای غیبی هم به میان میآورد. آنجایی که رزمنده با اصابت گلوله به سر، سالم می ماند. میگوید: «کلاه خودش را نگاه کردیم. تیر دقیقاً جای خورده بود که داخل کلاه نوشته شده بود یا صاحب الزمان(عج). اعتقاد قلبی ما این بود که امام زمان او را حفظ کرده است. در غیر این صورت، گلوله باید صاف می خورد توی مغزش و متلاشی می شد.»(ص ۹۲)
او در این کتاب از حالات و روحیات پزشکان و وضعیت بیمارستان صحرایی ها و فشار روانی روی کادر درمان هم می گوید: «آنقدر تعداد مجروحان زیاد بود که پزشکان از عهده مداوایشان برنمی آمدند پزشکان فشار روحی و روانی زیادی تحمل می کردند، بعضی از آنها کنترلشان را از دست می دادند. یکی از پزشکان این بیمارستان حدود چهل سال سن داشت. وقتی به بالین مجروحان میرسید و کاری از دستش ساخته نبود با حالتی محزون به مجروحان التماس می کرد: «تو رو خدا سلام ما را به شهید بهشتی برسونید، سلام ما رو به شهید رجایی برسونید، بالای سر مجروح ها می نشست و گریه می کرد.» (ص ۹۳ و ۹۴)
برکات دفاع مقدس
کمالیان تیره و تاریک نمی اندیشد و در کنار خوبی، از برخی نقاط ضعف ها می گوید تا برطرف شود و در کنار سختی ها، از نقاط قوت ها و ابتکارعمل ها غافل نیست. وی درباره برکات دفاع مقدس میگوید: «جنگ اگر چه تلخ بود ولی برای ما برکت هم داشت جوانان دهه۶۰ انگیزهای گرفتند که همه استعدادها و هنرشان را پای کار انقلاب بیاورند. ما هم از این عقیده مُستثنا نبودیم. هر کاری می کردیم نسبت به فیلم یا مستند قبلیمان پیشرفت داشت و حرفه ای تر می شدیم.»(ص۱۶۳)
کمبودها در زمینه تکنولوژی/ فرانسه، بانک مهم فیلم های جنگ تحمیلی
کمالیان که تجربه فیلمبرداری و عکاسی دارد در حین خاطراتش از برخی سختیها و کمبودها نیز میگوید. وی در این کتاب از کمبودها در زمینه تجهیزات و تکنولوژی های معمولی در زمینه فیلم ها نیز میگوید و اینکه منبع عظیمی از عکس های جنگ تحمیلی علیه ایران، در فرانسه است. شاید بتوان با پیگیری های مسئولان فرهنگی ـ از جمله بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس ـ بتوان آرشیو غنی از عکس ها و فیلم ها را در فرانسه یافت. کمالیان میگوید: «آن موقع امکان ظهور فیلم در ایران نبود موقع خریدن فیلم دوربین، پاکتش را نگه می داشتیم. بعد از فیلمبرداری، آدرس پستی مان را پشت پاکت فیلمها می نوشتیم و برای ظهور به فرانسه می فرستادیم. ولی این بار فرانسویها بدقولی کردند و حلقه فیلمی که ما از این عملیات [مولای متقیان(ع)] گرفته بودیم، تنها پنج حلقه را برگرداندند بقیه فیلمها را هیچ موقع تحویل مان ندادند.»(ص ۹۴)
حضور در جبهه غرب و فرهنگ مردم کُرد
کمالیان تجربه فعالیت در منطقه کردستان در ایام دفاع مقدس را هم دارد و اطلاعاتش از فرهنگ مردم منطقه، فعالیتهای سپاه (به ویژه تبلیغات سپاه) و صداوسیما در این منطقه بیان میکند.
وی میگوید: «مدتی که در کامیاران بودم، با فرهنگ کُردها آشنا شده بودم با توجه به طبیعت و منطقهای که در آن زندگی میکردند انسانهای سلحشور و غیرتی بودند برای همین هم به اسب و اسلحه علاقه خاصی داشتند و آنها را جزئی از شرف و غیرت خویش می دانستند و از طرف دیگر، تشنه دین و مذهب بودند وقتی از مشهد و حرم امام رضا(علیه السلام) صحبت میکردیم اشک در چشمانشان جمع میشد و از خدا می خواستند یک روز زیارت قسمت شان شود.»(ص۱۳۳ و ۱۳۴)
درباره اهداف فالیت ها در منطقه میگوید: «زارع صفت [فرمانده وقت سپاه کامیاران] معتقد بود هدف اصلی ما بخش فرهنگی سپاه باید این باشد که ذهنیت مردم کردستان درباره انقلاب و سپاه اصلاح شود.»(ص۱۳۰)
کمالیان از نقش تبلیغات سپاه در فعال کردن ظرفیت های صداوسیمای کردستان و راه اندازی رادیو محلی میگوید و سیاستهایی که آن زمان در ارتباط با مردم داشتند. می گوید: «هدف اصلی ما در کامیاران این بود که به هر طریقی مردم را جذب کنیم به ذهنمان رسید باید کانال ارتباطی دو طرفه با مردم برقرار کنیم تا علاوه بر ارتباط چهره به چهره، بتوانیم خواسته ها و صحبت های مردم را منعکس کنیم. این کار باعث می شد مردم ما را از خودشان بدانند.»(ص ۱۳۵) وی از پخش فیلم برای مردم منطقه، تهیه گزارشات مردمی و انعکاس مشکلات مردم و حتی اجرای تئاتر و جلسات قرآن و گعده های شعر و دکلمه و گروه سرود و... خبر میدهد.(ص ۱۳۴، ۱۳۸، ۱۳۹)
ثبت جنایات رژیم بعثی صدام در «حلبچه»
یکی از اتفاقات مهم زندگی کاری کمالیان، ثبت جنایات رژیم بعثی صدام در «حلبچه» بود و توانست مستند «تصویر واقعه» را در این خصوص بسازد. شاید خاطرات و روایت او از حلبچه پس از بمباران شیمیایی رژیم بعث، تلخترین بخش کتاب و خاطرات راوی باشد که موها را بر تن آدمی سیخ می کند. «قبل از اینکه وارد منطقه بشویم فکر می کردیم با جنگ شهری روبرو هستیم که تعدادی نیروی نظامی کشته شدهاند ولی وقتی عمق فاجعه را از نزدیک دیدیم، تصوراتمان کلاً به هم ریخت.»(ص ۱۷۸)
«چشم مان که به جنازه های مردم بیگناه افتاد مَسخ شدیم مثل آدم های گیج و منگ فقط راه می رفتیم حتی دستمان به دوربین هم نمی رفت... آنقدر روز اول شوک به ما وارد شد که بالکل فراموش کردیم اینجا برای فیلمبرداری آمدهایم... آنقدر صحنه های فجیع و ناراحت کننده بود که آرزو میکردم و کاش اصلاً پایم به حلبچه باز نشده بود و کاش اصلاً به این مأموریت نمیآمدم.»(ص ۱۷۹)
او مشاهدات خود را از حلبچه روایت می کند ماجراهای تلخ و صحنههای تکان دهنده که باید تصویر می شد تا آیندگان جنایت رژیم بعثی صدام و حامیان غربی و عربی اش را بشناسند.
او از مشکلات فیلمبرداری اش نیز می گوید: «مشکل اصلی ما در حلبچه کمبود امکانات بود و برای همین خیلی از صحنهها را از دست دادیم. حلقه فیلم دوربین قیمت زیادی داشت و سپاه مشهد فاکتور خریدش را قبول نمی کرد.»(ص۱۸۰)
اینگونه وی از ساخت مستند «تصویر واقعی» درباره حلبچه می گوید. شاید بیان این مشکل و انتقاد قدیمی باشد ولی همین مشکل و معضل در جنگ بوسنی در دهه هفتاد و ماجرای ظهور داعش و جبهه النصره در عراق و سوریه در دهه نود هم تکرار شده است و اینکه چقدر توانسته ایم وقایع و حقایق و عمق فجایع و جنایات آنها را تصویر کنیم تا هم اسنادی باشد از مظلومیت مردم سوریه و رزمندگان و شهدای مدافع حرم ما (اعم از ایرانی و افغانستانی و پاکستانی) و هم اسنادی باشد از جنایات آنها و حامیانشان. تا کی باید این روحیات و ضعف های هنری و رسانهای اینچنینی تکرار شود؟!
بیان ناگفته هایی درباره نگاه رزمندگان به پذیرش قطعنامه ۵۹۸
یکی از روایتهای ناگفته یا کمتر گفته شده درباره جنگ، نگاه مردم و رزمندگان به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ است. کمالیان با صراحت این تردیدها و سئوالات را در کتاب خاطرات بیان میکند. بیان این شک و تردیدها و کلنجارهایی که راوی با خودش داشته، تأمل را در مخاطب ایجاد می کند که او اهل فکر است. بیگُدار و بی منطق به آب نمی زده یا اگر کاری انجام داده، حتماً پیشتر به آن فکر کرده است و به تصمیم رسیده است. کمالیان میگوید: «بیست و دوم تیر ۱۳۶۷ خبر پذیرش قطعنامه را شنیدم سئوال های بی جواب برایم پیش آمد منتظر بودم سخنرانی یا پیامی از امام، ما را از ابهام در بیاورد ولی عبارت «جام زهر» ابهامات آن را بیشتر کرد. با خودم میگفتم اگر جنگ حق است چرا زیر بار پذیرش قطعنامه ۵۹۸ رفتیم!» (ص۱۸۳)
و مهمتر از آن اینکه او در این شک و تردیدها باقی نمی ماند و از مسیر انقلاب و سپاه فاصله نمیگیرد. او تأملات فراوانی داشته و خاطرات جبهه و شهدا را با خود مرور میکند و میگوید: «(بعد از قطعنامه) مدام در فکر بودم که جواب خون شهدا را چه کسی می دهد؟ نگرانی اصلی ام این بود که در دوران بعد از جنگ، خون شهدا پایمال شود.»(ص ۱۸۳) «یاد شهدا در دوران بعد از قطعنامه باعث شد احساس کنیم کار ما تازه شروع شده است برای همین دوربین مثل همان اسلحهای بود که رزمنده در خطّ مقدم به سوی دشمن شلیک میکرد. حالا در دوران جدید نباید میگذاشتیم یاد و خاطره همرزمانمان در جامعه پس از جنگ فراموش شود.»(ص۱۸۴)
کمالیان از اختلاف در بین برخی سپاهیان بعد از موضوع قطعنامه نیز خبر میدهد. او میگوید: «بین بچههای سپاه هم اختلاف بود و به تبعیت از امام، صبور بودند. تعدادی هم مخالف پایان جنگ و پذیرش قطعنامه بودند تا جایی که در آن مقطع، استعفا دادند، از سپاه خارج شدند.»(ص ۱۸۳)
به نظرم گفتن این مسائل برای شناخت درست فضای آن زمان به مخاطبان کمک میکند و میتواند برای دیگر مقاطع حساس که امام جامعه یا کلیت نظام اسلامی تصمیم میگیرد، یک تجربه پیشینی را ارائه دهد تا فعالان سیاسی ـ انقلابی بتوانند تحلیلهای بهتری داشته باشند و شرایط کشور را بهتر درک کنند.
آسیب شناسی فعالیت های فرهنگی و تبلیغی نهادهای دینی و انقلابی
کمالیان در بیان خاطراتش صراحت دارد و بعضاً در بیان خاطرات محدود نمانده و به تحلیل می پردازد. او به برخی برنامهها و رویکرد فرهنگی و تبلیغی نهادهای انقلابی انتقاد میکند؛ انتقادهایی که برخی شان هنوز پابرجاست. برای نمونه میگوید: «همیشه درباره شکل اجرایی تبلیغات با بچههای سپاه بحث داشتم. معتقد بودم برای فعالیتهای تبلیغات نباید از ابزاری استفاده کرد که مردم بهش مجتاجاند؛ بلکه باید ایدههای خلّاقانه داشت تا مردم استقبال کنند. وقتی بعضی از مردم پول خرید دفتر برای بچه هایشان را ندارند چه دلیلی دارد که ما تعداد زیادی پوستر چاپ کنیم؟! تأثیر منفی و ضدتبلیغی این کارها را بیشتر می دانستم. می گفتم دلیل ندارد در این اوضاع اقتصادی که کشور درگیر جنگ است کل یک خیابان را برای جشن چراغانی کنیم یا پرده بزنیم.»(ص۱۴۷)
این کتاب به آسیب شناسی فعالیت های فرهنگی و هنری در سپاه وقت می زند که برای فرماندهان و سیاستگذاران ارشد این نهاد انقلابی هم می تواند درسآموز و تجربیات خوبی باشد. او میگوید: «در واحد هنری سپاه مشهد، طیفی از هنرمندان مذهبی و مسجدی دور هم جمع شده بودند که علاقه داشتند کارهای انقلابی و ارزشی تولید کنند. بین جمعی که در واحد هنری بودیم این احساس وجود داشت که در محیط های اداری مثل سپاه نمیشود به صورت حرفهای کار فیلم و سینما کرد.»(ص ۱۴۶)
او از دید عقب افتاده برخی مسئولان تبلیغاتی سپاه وقت منطقه انتقاد میکند و میگوید: «نگاههای بعضی از مسئولان تبلیغات سپاه به هنر و فیلم، نگاه عقب افتادهای بود. دید خوبی به ما نداشتند و سرعت گیر بودند.»(ص ۱۶۳)
او از برخی روحیات در سپاه انتقاد میکند و میگوید: «بعضی از مسئولان تبلیغات سپاه اعتقاد داشتند کارهای فرهنگی و هنری هر پاسداری فقط باید از کانال سپاه باشد.»(ص ۲۲۵) «انتقادم به مجموعه سپاه بعد از دوران دفاع مقدس این بود که بیشتر فعالیتهای سپاه در نظامیگری و فعالیت های رزمی خلاصه شد و به کارهای فرهنگی کمتر بها داده شد در نتیجه آدمهایی از جنس ما که هدف اصلی شان از آمدن به سپاه، کارهای هنری و ساخت فیلم و مستند بود به قول معروف به گوشه رینگ رانده شدند و هیچ کس رویشان حساب باز نمی کرد. مثلاً وقتی در ابتدای دهه هفتاد در درجه های نظامی را برای پاسداران تعیین کردند نیروهای فرهنگی هیچ جایگاهی نداشتند. علاوه بر این اعتقاد داشتند این درجه ها بین بچههای سپاه فاصله ایجاد میکند...»(ص ۲۲۷)
سختی کارهای هنری در شهرستانها
کمالیان از سختی کارهای هنری و فیلمسازی در شهرستان ها سخن میگوید. مشکلاتی که بعضاً هنوز وجود دارد: امکانات این حوزه بیشتر در چند شهر بزرگ وجود دارد و بقیه علاقمندان فرصت چندانی برای بروز خلّاقیت ها و استعدادهای هنری شان را کمتر دارند. خصوصاً رویکردهای آن دوره فعالان فرهنگی هم مهم است و جای چنین رویکردها و دغدغه هایی در فضای هنری و فیلمسازی خالی است. او می گوید: «آن موقع نیروهای متعهد و ارزشی فقط با انگیزه کار فرهنگی پای کار میآمدند؛ چون فیلمسازی در شهرستانها هیچ هدف تجاری و اقتصادی نداشت. هیچ ارگان یا نهادی هم از کانون ابن هیثم [مشهد] حمایت نمیکرد؛ چون به نظرم کارهای فرهنگی و هنری خودجوش برای مسئولان اولویت نداشت.»(ص۱۵۲)
یادکردی از دوستان و همرزمان هنرمند
کمالیان در این کتاب از هنرمندی به نام «احمد بیان» رونمایی میکند (مُطربی که بسیجی شد!): «احمد بیان، یکی از همکاران ما در واحد هنری سپاه مشهد بود. او در ۱۳ سالگی به جای تحصیل در رشته موسیقی با خانوادهاش به آمریکا رفته بود و سال ۵۷ تحت تأثیر تحولات انقلاب به ایران برگشته بود. بیان بعد از برگشتنش به ایران، با عنوان بسیجی افتخاری در تبلیغات سپاه مشغول به کار شده بود.»(ص۱۲۴) «احمد بیان، هنرمندی همه فن حریف بود.»(ص ۱۲۵)
کمالیان در این کتاب، خاطراتی از محمد مُلتجی (هنرمند و تئاتریست مشهدی) و جواد اردکانی (کارگردان مشهدی سینما و تلویزیون) و دیگر دوستان هنرمند نیز بیان میکند. وی در کتاب خاطراتش به ویژه از محمد مُلتجی [راوی کتاب «انقلاب نقش ها»] یاد می کند و میگوید: «محمد مُلتجی چند ویژگی مهم داشت که رغبت می کردم همکارش شوم. اول اینکه تا مقطعی درس حوزه خوانده بود و انسان وارسته و باتقوایی بود. بعد هم به شدت اهل قلم بود و در نویسندگی مهارت داشت. مهمترین ویژگیاش هم این بود که نسبت به بعضی مسئولان تبلیغات، در موضوعات هنری افق دید وسیع تری داشت و راحتتر می توانستیم با هم کار کنیم.»(ص۷۸)
تجربه فعالیت در گروه روایت فتح
کمالیان تجربه فعالیت در گروه «روایت فتح» را هم دارد و از روحیات گروه روایت فتح آن زمان می گوید و تغییر روحیات آنها. میگوید: «روزی که پیشنهاد فعالیت در روایت فتح را به من دادند سر از پا نمیشناختم؛ چون روایت فتح را قبله هنری بچههای جنگ می دانستم. وقتی کارم را آنجا شروع کردم حس کردم چند سال به عقب برگشته ام. هنوز بچههای آنجا صدق و صفای بچه های جنگ را داشتند، مثل واحد تبلیغات سپاه در دهه شصت، کسی به فکر ساعت کاری و حقوق نبود. همه راست و حسینی کار می کردند و هیچ وقت فضا رئیس و مرئوسی نبود. درش ۲۴ ساعت باز بود. فقط نگهبان برای نظارت بر ورود و خروج افراد داشت. اما با تلخی شاهد آن بودم که در روایت فتح هم کمکم بعضی روحیات و رویه های غیراخلاقی دوران بعد از جنگ پدید آمد.»(ص۲۱۱)
مظلومیت و قداست کارهای فرهنگی و هنری انقلاب اسلامی
کمالیان در دستنوشته تأییدی اش در ابتدای کتاب آورده است: «از شما آیندگان که بر سطور این کتاب واکاوی میکنید انتظار داریم همانگونه ما را قضاوت کنید که بودهایم.» این نکته خیلی مهم است و شاید بتوان گفت لُبّ نظرات کمالیان در این کتاب، این دو محور مهم باشد: «مظلومیت» و «قداست» کارهای فرهنگی و هنری انقلاب اسلامی. وی از اعتقاداتش به کارهای هنری برای انقلاب اسلامی می گوید و برای آنها قداست و جایگاه ویژهای قائل است: «به نظرم کار فیلمبرداری قداست داشت و به وسیله آن باید کار فرهنگی معناداری تولید میشد، نه اینکه صرفاً برای خوشایند فلان مسئول، از سخنرانیها فیلم برداری کنیم...»(ص۱۴۷)
از سویی دیگر از مظلومیت فرهنگ و هنر انقلاب میگوید: «خاطراتی که بر روی این صفحات کاغذ آمده حاصل چهل سال فعالیت مستمر هنری است، چهل سال عرق ریختن، خون دل خوردن و لحظهای پاپس نکشیدن. ولی در نهایت اگر بخواهم در چند کلمه، بزرگترین دغدغه و مسئله زندگیام را در این چهل سال بگویم، بی شک مظلومیت فرهنگ و هنر انقلابی بوده و هست.»(ص۲۲۹) «همه بالا و پایین ها و فراز و نشیبهای زندگی ام را به حساب حکمت خدا گذاشتم و هیچ موقع برای پول و شُهرت، دست از اعتقاداتم دست نکشیدم.»(ص۲۳۰)