خبرگزاری حوزه /جوان که باشی، آسمان تو را میخواند.
جوان که باشی، زمین تو را به استمداد میطلبد.
جوان که باشی، خورشید به عشق تو میتابد.
جوان که باشی، ماه تو را میماند.
جوان که باشی، کوه، صحرا، دشت و دریا فرقی نمیکند، فلک به وفق مراد تو میچرخد.
شب تولد تو، شب شباب سماوات بود.
لیلی عشق، عاشقتر شد
عاشق تو و پدرت...
با اولین نگاه به چشمان نافذت، با خودش گفت حسین را میماند
و او تقصیری نداشت چون پیامبر ندیده بود...
حسین تو را به آغوش گرفت و گفت: لیلا، محمدی دیگر آورده!
آری، روی و خوی و مرامت احمدی.
صولت و شجاعت و شهامتت حیدری.
صوتت داوودی و رخسارت دلرباتر از یوسف.
حیا و پاکیت فاطمی...
و نامت علی... علی... علی...
پدرت تو را علی نامید و پیامی به پهنای تاریخ داشت نام تو، ای علی !
اما علی باشی و ابن علی ، حتما حسودانِ کینه توز، آتشی برایت برمیافروزند...
بغضاً لابیک...
این صدای لیلاست، مادرت...
ماه شدی پسرم
قامتت رعنا، چهرهات نورِ هویدا، عطر گیسوانت مسیحا، کلامت چو مولا
صد قل هو الله... چشم حسودان دور باد از تو، بهجت قلبم علیجان...
و امروز عاشوراست و اینجا کربلاست
گره افتاده به کار پدرت...
میدان شلوغاست...
گرگها دور حرم زوزه میکشند
حبیب و مسلم بن عوسجه رفتند، نشد
کار از دست یک جوان برمیآید
مرد میدان تو هستی، رجز بخوان تا پشتشان بلرزد
بگو، انا علی بن حسین بن علی بن ابیطالب
بگو، که تویی اشبهالناس به رسولالله
بگو، که هاشمی نسبی و ابن فاتح خیبر
اهل حرم، صف بکشید و هلههله کنید، اسپند بریزید و گلاب بپاشید، علی اکبر ، راهی میدان میشود...
پدر را ببین که چه ناامیدانه تو را مینگرد.
دیگر مثل همیشه، با دیدن تو چشمانش برق شادی نمیزند.
دست بر محاسن سپیدش میکشد و زیر لب مدام ذکر میگوید
لا حول ولا قوه الا بالله العلیالعظیم
کودکان و زنان دامنت را گرفتهاند
لیلی لیلا ، عزیز مادر...
چگونه از تو دل بکنم؟
چگونه فراموش کنم خاطرات شیرینت را؟
گوش تو با مادرست و چشم تو به پدر نگرانست، به سختی خودت را از اهل حرم جدا کردی.
به سمت پدر رفتی...
لبخند زدی و گفتی:
-پدر آیا ما بر حقیم؟؟
حسین گفت: آری عزیز بابا، ما با حقیم و حق با ماست...
و تو گفتی: پس مرگ را باکی نیست
دست پدر بوسیدی و بر مرکب مراد نشستی و بر دل تاریکیها تاختی و به نور مطلق رسیدی...
و در این لحظهِآخر، پدر را فریاد زدی، نه برای استمداد ، بلکه برای توسل به ولیالله خویش...
و او خود را بر بالینت رساند، سرت بر زانو گرفت و خون گریست...
پدر، تو را میخواند، ولدی علی، میوه دلم علی...
و دیگر تو را پاسخی نیست و مرگ حسین اینجا بود
تیرِ داغِ تو حسین را کشت نه خنجر تیز شمر...
جوان که باشی داغت حسین را هم پیر میکند.
جوان که باشی، در مرگت از سنگ هم ناله خیزد.
جوان که باشی، ماتمت همیشه تازه است.
جوان که باشی شهادتت جهان را روشن میکند.
و سلام بر لحظه تولدت
و سلام بر ساعت شهادتت
هر دو مبارک باد...
محمدصادق ناطقی